یاد یاران♦ چهار فصل

نویسنده
‏ محمد صفریان

sefrian.jpg

محمود درویش، متنبی روزگار و شاعر عشق و آزادی در گذشت. شعر او یاد آور کلاماتی بود کز شعرای کهن نشانی ‏داشتند و از زبانی پیر به یادگار مانده بودند.‏

‎ ‎تا آن زمان که قصیده هست‎ ‎


darvishb.jpg

شعر درویش، برای هر اهل شعری خاطره انگیز است و پرشور. او با عاشقانه هایش برای دو نسل، شور و شوق ‏دلبرانه ساخت و با کلام میهن پرستانه اش، بارها و بارها، آزادی را ستود و از تقدس تلاش و همتی گفت که بشر در راه ‏رسیدن به آن، صرف می کند.‏

وی در همان دوران کودکی طعم “جنگ” را چشید و زشتی آن را با روح و روانش لمس کرد، خیلی زود، رانده شدن ‏از وطن و پس آمدهای ناشی از این تبعید و بی خانمانی را تجربه کرد و باز هم خیلی زود با ریزه کاریهای زیستن در ‏دنیایی آشنا شد که نمی دانست در مقابل مفاهیم تازه چه واکنشی از خود نشان دهد، دنیایی سیاست زده که همگان را به ‏ناچار در پی خود می کشانید. درویش، در نخستین دوره اشعارش، از همین مضامین استفاده کرد تا خاک زادگاهش را ‏با کیمیای کلمه و جادوی شعر به زمردی پربها بدل کند و برای دیگرانش به یادگار بگذارد.‏

شعر ماندگار درویش، به غالب زبانهای زنده دنیا از جمله فرانسه، انگلیسی و ایتالیایی و … ترجمه شد، در ایران هم ‏مترجمان زیادی از جمله دکتر علی رضا نوری زاده و دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی، قسمتی از اشعار وی را به زبان ‏فارسی برگردانده اند.‏

این درست که طرز تلقی شعرا از جهان و وقایع آن، با جو سیاسی و اجتماعی و محیط زندگی شان ارتباط بی واسطه ‏دارد، اما بی گمان آنچه در این میانه شاعری را از خیل شعرای اجتماعی و سیاسی ممتاز می کند، همانا میزان ‏هنرمندی شاعر است و قدرت تخیل او در پدید آوردن متافورهای بدیع و ایجاد موسیقی در کلام. به همین دلیل است که ‏شعر محمود درویش مانا می شود، سر از ترانه در می آورد و هر روز و هر لحظه، زیر لب نجوا می شود.‏

در شعر درویش، این عشق است که به همه چیز هویت می دهد، مضامین وطن پرستی در شعر او، با نگاهی عاشقانه و ‏تازه سروده می شوند، تا جایی که دیگر وطن به صرف وطن بودنش نیست که دوست داشته می شود که به خاطر ‏معشوق بودنش است که عزیز است و بلند منزلت.‏

درویش، در شعر “عاشقی از فلسطین” که نخستین بار در سال 1964 و در مجموعه “ با شاخه های زیتون” به چاپ ‏رسید، دقیق ترین معانی وطن دوستانه را از زبان عاشقی بیان می کند که از معشوق به دور افتاده است:‏

‏” چشمانت خاری به دل است‏

خراشنده است و با این وجود عبادتش می کنم‏

حمایتش می کنم در مقابل باد ‏

خراشی می دهمش شباهنگام که دردمندم‏

روشنی می بخشد ستارگان را ‏

خراش چشم تو

امروز مرا به فردا مبدل می کند….“‏

درویش در تمام مدت زندگی اش، تنها دوره کوتاهی در وطن (فلسطین) زندگی کرده است، پس می توان نتیجه گرفت، ‏آنچه او از وطن می سراید، بیشتر زاده خیال است تا آمده از واقعیت و غم تکرار نشدن دوباره یک تجربه. ‏

این وطن پرستی آمیخته با “خیال” که در شعر موج می زند، یاد آور بیتی از برزخ است که در آن، دانته می نویسد: ‏‏”پس، باران به تخیل والای من بارید…” شعر با کلماتش می بارد و ترنم باران را در ذهن تداعی می کند.‏

در شعر و ترانه محمود درویش، همچون تمامی ادبیات عرب، زن و شراب و موسیقی، حضور دارند و ضربان اصلی ‏شعر به حساب می آیند. او حتی زمانی که شعر سیاسی می نویسد و به صراحت اندیشه چپ را در شعرش تبلیغ می کند، ‏باز هم حاضر نیست پا را از دایره سنت شعر عرب بیرون بگذارد و از زیبایی های زندگی و زن و عیش و طرب سخن ‏نگوید.‏

‏”زیباترین چشمها از آن اوست

همه خوانندگان

از این آهنگ سیراب می شوند‏

من خطا کارم که قلب تو را تنها برای خود می خواهم‏

ای گل صحرا ها‏

ای حیفا…” ‏

قرار است مقامات فلسطینی از اسراییلی ها اجازه بخواهند تا این شاعر بزرگ در خاک زادگاهش،”الجلیل”، که در ‏تقسیم بندیهای جغرافیایی امروز، قسمتی از خاک اسراییل به حساب می آید، به خاک سپرده شود. همان خاکی که بارها ‏در اشعار محمود درویش ستوده شد، عبادت شد و حمایت. همانجایی که به خاطر “بودنش” محترم بود و نه به خاطر ‏‏”مال او بودنش”.‏

براستی در مرگ مردی بزرگ چه می توان نوشت، وقتی که او خود با صریح ترین کلام می گوید:‏

‏”من نمی میرم، تا زمانی که در زمین قصیده هست

تا زمانی که چشمانم نمی خوابند‏

من زنده ام تا زمانی که آن شهر زنده است‏

تا زمانی که آن سه مبارز زنده اند‏

زیستنی این سان

بهترین زندگی است.‏

‏ پس ای مرگ‏

دوری کن از من‏

من نمردنی هستم.“‏

محمود درویش با عاشقانه هایش “تا کنون” برای دو نسل، شور و شوق دلبرانه ساخته است و این اشعار تا شعر هست ‏و تا قصیده و تا انسان با “کلمه” رابطه برقرار می کند، به هیچ تأویل مهجور نمی گردند. ‏

 


‏ ‏