مرگ را جلوی چشم مان دیدیم

نویسنده

osanloo554.jpg

مریم کاشانی

در روزهایی که “چشم چپ” منصوراسانلو در شرف نابینایی است، و “پیگیری” ها هم نتیجه ای نداده با پروانه اسانلو، سخن گفته ایم. او امروز حتی بیش از همسر، نگران فرزند 17 ساله خود است که “به شدت آسیب دیده و علائم افسردگی” را در وی مشاهده می کند.

خانم اسانلو می گوید: “بعد از دو ماه و نیم که او را به مدت نیم ساعت و در ملاقات غیرحضوری دیدیم، هم صورتش پف آلود بود و هم از وضع چشم چپش گلایه داشت که دیگر نمی بیند.”

او این موارد را در نامه ای نوشته و به “معاونت امنیت” رسانده، با این امید که “رسیدگی کنند”. آنها هم نامه را به مسئولین زندان داده اند و برای”رسیدگی”.

چشمان منصوراسانلو که اینک سومین دور از دستگیری های خود در دو سال گذشته را می گذراند، در جریان دستگیری اول، آسیب دید: “در اثر ضربه هایی که به سرش خورده بود، شبکه چشم نازک شد و بعد هم آب مروارید آورد. چشم راستش را عمل کردیم، مانده بود چشم چپ که باید تیرماه عمل می شد. اما به دلیل همزمانی با دستگیری، این کار عقب افتاد.”

خانم اسانلو حالا باز نامه نوشته است تاببیند “چه می شود.” او که در دو ماه و نیم گذشته روزهای “بسیار سختی” را گذرانده، برای این سئوال جوابی ندارد؛ چرا که سئوال خود او هم هست:چرا همیشه با این شیوه های پر سرو صدا منصور اسانلو را دستگیر می کنند؟

می گوید: “من بارها گفته ام آقای اسانلو 180 میلیون تومان وثیقه دارد. کفالت هم داده ایم. از خانه ما تا دادسرای امنیت 20 دقیقه بیشتر فاصله نیست؛ هر بار هم که آقای اسانلو را احضار کرده اند، او بدون هیج مشکلی رفته. البته آقای اسانلو همیشه گفته است تلفنی احضار نکنید، یک احضاریه کتبی و قانونی بدهید؛هر لحظه که بخواهید می آیم.”

خانم اسانلو ادامه می دهد: “اصلا سه روز قبل از این دستگیری، آقای اسانلو به معاونت امنیت رفته بود. ولی من نمی دانم چرا باز به این شیوه او را دستگیر می کنند.”

شاید برای اینکه به گفته مقامات قضایی هر بار می خواهند ایشان رادستگیر کنند، سرو صدا می کنند.

پاسخ خانم اسانلو این است: “به هیچ عنوان. به هیچ عنوان. برای اینکه هر بار ایشان را دستگیر کرده اند، احضاریه قانونی نداشته اند و آقای اسانلو گفته شما کی هستید؟حکم تان کو؟کارت شناسایی تان کو؟من باید بدانم با چه کسی باید بروم. الان هم در زندان از همین مسئله ناراحت است. می گوید چرا باید مرا اینطوری دستگیر کنند، ؛ منکه مشکلی با دادسرا رفتن ندارم.”

منصور اسانلو، ده سال پیش راننده شرکت واحد بود، بعد کارمند اداری؛ماجرا اما از وقتی شروع شد که “انتخابات شد. البته قبل از مجمع عمومی سندیکای کارگران شرکت واحد هم مسئله داشتند ولی بعد از انتخابات و آمدن کارگران، زندان رفتن ها و برخوردها شروع شد.”

و این برای خانواده زندانی، یعنی: “سخت. وحشتناک. طبیعی است که آدم یک زندگی آرام و بدون دردسر می خواهد.اما از طرف دیگر من می بینم که او از حق خودش دفاع می کند. کارغیرقانونی انجام نمی دهد.” ولی با این حال: “فشارش بیشتر روی خانواده است. الان پسر دوم من که 17 سال دارد، واقعا در معرض ناراحتی های مختلف قرار گرفته. او خیلی پدرش را دوست دارد و به وی وابسته است. اصلا در این سن او به پدرش نیاز دارد. برای همین دچار افسردگی شده.”

مشکلات اما ازعاطفه ها نکاسته: “حتی بیشتر دوستش داریم. او مرد با انصافی است، صداقت دارد و غیرقانونی رفتار نمی کند.”

و می خواهد همین طور هم بماند: “خودش می گوید تا اینجای کار را آمده ایم. این همه سختی کشیده ایم؛ شاید مسئولین با سعه صدر با این موضوع برخورد کنند.”

از مسئولین که را دیده و در دیدارها چه گذشته است: “رئیس کل دادگستری، آقای اوایی. آقای حداد، آقای مرتضوی.”

و برخوردها چگونه بوده است:“جوابی نشنیدیم که قانع کننده باشد.”

آقای حداد چه گفت؟

والا جوابی که ما قانع بشویم ندادند.

آقای مرتضوی چی؟ برخورد ایشان چطور بود؟

ایشان هم همین طور. ما قانع نشدیم.

یعنی به شما چه می گویند؟

آن موردها را نمی توانم بیان کنم، ولی مواردی که می گویند برای ما قانع کننده نیست.

آقای آوایی چطور؟

چرا، ایشان نیم ساعت برای ما وقت گذاشت.واقعا برخوردش انسانی و دوستانه بود. قول مساعدت هم داد، ولی نمی دانم این قول می تواند عملی بشود یا نه.هر چه هست الان همسرمن دو ماه و نیم بیگناه در زندان است.”

و همه خواست خانم اسانلواین است که: “با مسئله شوهرم قانونی برخورد کنند. کاری که تا حالا به هیچ وجه نشده. با این نوع دستگیری ها اولا هر بار که ایشان را می گیرند به جسم اش صدمه می زنند و دوما به روح خانواده آسیب می رسانند. ما در آن 4 روزی که ایشان را ربوده بودند واقعا مرگ را جلوی چشم مان دیدیم. در آن مدت من و بقیه خانواده هر روز با چشم اشگبار در دادسراها، دادگاه ها و این طرف و ان طرف بودیم. از صبح تا نیمه شب.هر جا می رفتیم کسی دستگیری ایشان را به عهده نمی گرفت. هیچ نتیجه ای نگرفتیم تا اینکه در روز چهارم خود آقای اسانلو زنگ زد.”

بعد وقتی معلوم شد آقای اسانلو را آقایان گرفته اند، از آنها نپرسیدید چرابه این شکل؟

چرا. فردای آن روز بلافاصله رفتم دادستانی. موضوع را گفتم؛ اما خوب جوابی نشنیدم.

و اما ملاقات:

“از بیست دقیقه وقت ملاقات، ده دقیقه مادر آقای اسانلو گریه کرد. اخر باید عمل کند، ولی می گوید می ترسم سر عمل بمیرم و بچه ام را نبینم. بنده خدا فکر می کرد کار دست خود آقای اسانلوست، التماس می کرد که آزاد شو!بعد هم هر کدام از بچه ها 5 دقیقه حرف زدند. و 5 دقیقه هم به من رسید. چی می شد گفت جز احوالپرسی؟”

و وقتی تمام شد: “هم خوشحال بودیم هم ناراحت. و حالا کاری نداریم جز روز شماری برای آزادی منصور اسانلو.”