نطفه سینما و فیلم فاخر جایی بسته شد که حکومت جمهوریاسلامی به یاری مشاوران فرهنگیاش متوجه شد به جای صدور بیانیه و تحریم، میتواند با بودجههای کلان فیلمهایی بسازد که مبلغ ایدئولوژیاش باشند. برای همین وزارت ارشاد، سازمان سینمایی فارابی و صدا و سیمای جمهوریاسلامی بودجههایی را برای ساختن چنین آثاری کنار گذاشتند که میان هنرمندان هواخواهان بسیاری دارد. بودجههای بیحساب و کتابی که طبق روال همیشگی انتظار هنرمندانی با پسوند متعهد و اسلامی را میکشد تا بتوانند سفیران فرهنگی موثری برای حکومت باشند. اما محصول و ثمر بذرهای میلیاردی متولیان فرهنگی حکومت در این سالها، که قرار بود نوعی صدور انقلاب و فرهنگش باشد، در داخل مرزها چیزی به شکست و آبروریزی نبود. شکستی که با روی کار آمدن دولت احمدینژاد و رو آمدن فیلمسازانی که حتی تکنسینهای خوبی هم نبودند، پررنگتر و برجستهتر شد. حالا با فروکش کردن سونامی ویرانگر دولت نهم و دهم، خرابیها بیشتر خودشان را نشان میدهند. پروژههای میلیاردی، نصفه و نیمه، باقی ماندهاند و نمای فیلمهای فاخر اسلامی چیزی جز مزرعهای ملخخورده نیست که باقی ماندهاش فقط و فقط بدهی و راشهای بیمصرف است.
کلید رو شدن قراردادهای عجیب و در گنجه مانده مدیران قبلی را طبق معمول مدیر جدید زد. سیدمحمدمهدی طباطبایینژاد مدیر جدید مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی، در مصاحبهای از پروژههای ناتمام مدیران قبلی و ریخت و پاشهای میلیاردیشان پرده برداشت. پروژههایی که در راسشان فیلم معروف لاله قرار دارد. فیلمی که پیش تولید پر سر و صدایی داشت و حتی پای مجلس شورای اسلامی هم به آن باز شد. سابقه کارگردان فیلم، اسدالله نیکنژاد در سینمای آمریکا و ساخت فیلمها و سریالهایی با تم پررنگ جنسی یا آنطور که مخالفانش میگفتند فیلمهای پورنو، باعث شد تندروهای مذهبی بیشتر از هر کس دیگری نسبت به ساخت چنین فیلمی حساس بشوند. به خصوص اینکه فیلم روایتگر داستان یک دختر رالیباز بود و چنین تصویری هم با اصول مذهبیها و ایدهآلهایشان از زن مسلمان ایرانی جور نبود. با این همه اما سرسختی جواد شمقدری و از آن بالاتر اسفندیار رحیممشایی باعث شد سوابق نیکنژاد با چند مصاحبه و مانور روی سریال قدیمیاش “پائیز صحرا” و تائید ضمنیاش توسط آیتالله خمینی پاک بشود و فیلم جلو دوربین برود. حالا بعد از گذشت نزدیک به یک سال از آن روزها با فیلمی مواجه هستیم که هنوز 30 دقیقه از آن ساخته نشده است اما آمار و ارقام عجیب و غریبی درباره هزینههایش اعلام شده. شش و نیم میلیارد تا امروز هزینه ساخت فیلم بوده، دستمزد کارگردان نزدیک به ششصد میلیون و از همه مهمتر برای بستن پروژه و آماده کردن فیلم برای نمایش به شش میلیارد دیگر نیاز است. این در حالی بود که برآورده اولیه برای این پروژه نزدیک به سه میلیارد تومان بوده. بالا رفتن نجومی هزینههای فیلم، به جز ولخرجیهای متداول و تورم معمول، به نظر یک دلیل پررنگتر دارد که پروژه لاله را از یک اثر سینمایی تبدیل به وسیلهای برای درآمدزایی و به تعبیری کلاهبرداری بزرگ کرده است. اینطور که مدیر جدید گفته است، کارگردان فیلم در جلسه با او مدعی شده که رایت فیلم متعلق به یک شرکت کانادایی است و مرکز گسترش حتی رایت فیلمنامه و کارگردانی را هم خریداری نکرده. نیکنژاد در مقابل حیرت مدیریت جدید به یک روش معمول در کلاهبرداری اشاره کرده و گفته قراردادش با مرکز را با دست چپ امضا کرده تا به این صورت اعتبار موافقتنامه زیر سوال برود. به خاطر همین در شرایط فعلی مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی با پروژهای طرف است که برایش بودجه گذاشته اما در حقوق مادی و معنویاش هیچ سهمی ندارد و به قول کارگردان فیلم در حقیقت خانهاش را در زمینی متعلق به دیگران ساخته است!
پروژه لاله؛ تا امروز 6 میلیارد هزینه داشته و برای تمام کردن فیلم به 6 میلیارد دیگر نیاز است!
اما پروژههای میلیاردی به فیلم لاله ختم نمیشود. یک فیلم نیمهکاره و یک پروژه آغاز نشده هم جزو لیست پیش رو مدیران جدید هستند. جهانگیر الماسی که در دهه شصت و در غیبت ستارهگان مطرح سینما، به عنوان بازیگر جای خود را باز کرد، در نیمه دوم دهه هشتاد، با حضور در جلسات سالانه رهبری با هنرمندان و همچنین قرار گرفتن در تیم تبلیغاتی محمود احمدینژاد خود را به عنوان یک چهره ارزشی معرفی کرد تا در سالهای پایانی دولت دهم بالاخره موفق بشود اولین اثر سینماییاش را جلو دوربین ببرد. الماسی که این سالها بیشتر به خاطر اظهارنظرهای عجیبش در مورد هنرمندان و مسائل سیاسی به یاد آورده میشود، پیش از جلو دوربین بردن اولین فیلمش، ادعای غریبی را مطرح کرده بود مبنی بر اینکه عدهای به دنبال اجرای نقشه ترور او هستند تا این فیلم ساخته نشود! فیلمی که بنا به گفته عوامل پشت صحنه بیش از هر چیز به خاطر مشکلات شخصی کارگردان ساختش طولانی و به طور طبیعی خرج و مخارجش افزایش یافته است. طوری که همکاران الماسی در این فیلم به طعنه این پروژه را که نامش “رنج و سرمستی” است، به رنج خودشان و سرمستی کارگردان تعبیر کردهاند. اما آخرین پروژه که خوشبختانه به مرحله ساخت نرسیده، به نام پسر جواد شمقدری ثبت شده است. فیلمی که برآورد هزینه اولیهاش نزدیک به نود میلیون تومان بوده که اگر ساختش آغاز میشد، احتمالا مثل باقی پروژههای هزینههایش تصاعدی بالا میرفت. مدیریت جدید حالا با ساختمانهایی مواجه هست که یکی در زمین دیگری ساخته شده و آن یکی هم به دلیل تخلفات پرداختی هزینهاش بالاتر از حد معمول رفته و از کیفیتش خبری در دست نیست. پس فعلا تصمیم فقط بر عدم پرداختی جدید است؛ که احتمالا امیدی به زنده کردن سرمایههای از دست رفته نیست.
حضور مشایی و احمدی نژاد در پشت صحنه فیلم “رنج و سرمستی” که به گفته مدیران جدید اختلافات پرداختی زیادی داشته است!
اما باز شدن پرونده پروژههای میلیاردی، باعث شد زخم قدیمی هنرمندانی که نسبتی با زد و بندهای رایج نداشتهاند هم باز بشود. علا محسنی- بازیگر و مستندساز- در صفحه فیسبوکش درباره مصائب تصویب طرح و گرفتن بودجه از مرکز گسترش اینطور مینویسند “یادم میاد طرح “شهر من پیتزا” رو که به مرکز دادم تا دو سال دنبالش دویدم، آخر هم تصویبش نکردند، یعنی اصلا جواب درست نمی دادند، فیلم رو که ساختم و چندتا جشنواره که رفتم یه روز داشتم از سر پالیزی رد می شدم گفتم برم ببینم مرکز چه خبره، از مسئول مربوطه پرسیدم این طرح ما نتیجه اش چی شد؟ رفت و بعد از نیم ساعت با یه پرونده اومد که: قراره دو ماه دیگه در شورا بررسی بشه! جوابی که پونصدبار بهم داده بود ولی هر دفعه مثل یک بازیگر حرفهای جوری عنوان میکرد که انگار بار اولشه! داستانی که برای همه همکاران و دوستانم که فامیلی اون جا نداشتند و از طرف جایی سفارش نشده بودند آشناست.” مریم میلانی که اولین ساختهاش به نام “کاغذ خروسنشان” جایزه صلح جهان را گرفته، در صفحه شخصیاش نوشته “حدود 3 سال پیش من با فیلمنامه کاعذ خروس نشان به دفتر سینما تجربی رفتم. با امید به این که فیلم اول است و پروانه ساخت دارد.که بی رحمانه در مرکز گسترش رد شد.همان فیلمی که با بودجه شخصی همسرم ساخته شد.” آخرین نفری که با انتشار یک نامه سرگشاده به روابط و زد و بندهای میلیاردی این مرکز اعتراض کرد، سارا نامجو- انیمیشنساز- بود که در بخشی از نامهاش که خطابش به شفیع آقامحمدیان مدیر سابق مرکز گسترش است، با برآورد سرمایه از دست رفته، اینطور نوشته “در محاسبه من ایشان میتوانستند با 11 میلیاردی که به فنا رفته است، دقیقا سه فیلم بلند سینمایی انیمیشن و حداقل 6 فیلم سینمایی بلند اول و بیش از پنجاه فیلم مستند بلند و همین تعداد فیلم کوتاه و انیمیشن و همه هم با کیفیت بالا، تولید نمایند.”
مستند “شهر من پیتزا” که طرحش در مرکز گسترش سینمای مستند تصویب نشد اما در جشنواره های جهانی حضور موفقی داشت.
یازده میلیارد به فنا رفته که ثمرهاش چیزی جز بناهای نیمهکاره و سست نبوده است و هزاران هنرمندی که مثل علا محسنی، مریم میلانی و سارا نامجو شانس ساخت و عرضه آثارشان را در جشنواره بینالمللی نداشتهاند و بدون اینکه بتوانند ایده و رویایشان را به فیلم تبدیل کنند، به گوشهای خزیدهاند تا طبق عادت این سالها مدیران قبلی بروند و مدیران جدید از راه برسند، بلکه فرجی اتفاق بیفتند. انتظاری که تجربه میگوید معمولا بینتیجه و بیفایده است؛ برای آنها که فقط رویایی دارند، بدون روابط و زد و بندهای آشنا.