در اثر مدارای وارده درگذشت

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

آیت الله خامنه ای: با کسانی که برانداز نیستند مدارا کنید

 

زندان اوین

ما: چطور شد زندانی شدی؟

احمد زیدآبادی: من توی خونه داشتم با پسرم بازی می کردم که ماموران وارد شدند و من رو دستگیر کردند.

ما: به چه جرمی؟

احمد زیدآبادی: پرسیدند براندازی می خواستی بکنی، گفتم نه، بعد بازجو یک ساعت و نیم با من مدارا می کرد که من به همه اش جواب دادم، بعد هم قرار شد پنج سال مدارا کنیم، که الآن سه سالش گذشته.

ما: حدس می زنید چه زمانی آزاد بشید؟

احمد زیدآبادی: اگر برخورد شدید بکنند، احتمالا تا چند ماه دیگه آزاد می شیم، ولی اگر بخوان همین طوری مدارا کنن، احتمالا تا سه سال دیگه زندان می مونم.

 

تاریخ جنبش های اجتماعی در ایران

روز سی ام خرداد 1388 راهپیمایی آرام برگزار شد. پلیس بعد از اینکه دید راهپیمایی با قصد براندازی نیست، دستور داد تا با معترضان مدارا شود. در نتیجه 29 نفر به دلیل شدت مدارای وارده کشته شده و 389 نفر با مدارای پلیس به کهریزک اعزام شدند.

 

گزارش یک هاله

ما: چطور شد که این اتفاق افتاد؟

آقای محترم: ما خیلی به آرامی ایستاده بودیم و داشتند جسد مرحوم سحابی را می آوردند. هاله خانم عکس پدرش را دستش گرفته بود. یک مامور امنیتی آنجا بود. ایشان به هاله خانم گفت: شما برانداز هستید؟ هاله خانم گفت: ما هرگز برانداز نبودیم. بعد آن مامور با ایشان شدیدا مدارا کرد. ایشان هم افتاد زمین و اینقدر مدارا سنگین بود که قبل از رسیدن به بیمارستان ایشان به شهادت رسید.

 

دفتر قاضی

قاضی: خوب چی شد؟

بازجو: بازجویی اش کردیم، اعتراف کرد برانداز نیست.

قاضی: باهاش مدارا کردید؟

بازجو: بله، 100 ضربه.

قاضی: نتیجه داد؟

بازجو: نمی دونم، هنوز به هوش نیومده.

 

پزشکی قانونی

ما: چی شد که ایشون شهید شدن؟

پزشک قانونی: این طور که جسد نشون می ده، ایشون چون برانداز نبودند، باهاشون مدارا کردن، در اثر مدارای زیاد، استخوان ها در چند نقطه شکسته، بعد مننژیت گرفته، بعد هم با مننژیت مدارا کرده و در اثر مدارای شدید به شهادت رسیده.

 

خیابان شانزه لیزه

ما: لطفا بفرمائید که برای چی از ایران بیرون اومدید؟

ناصر: تهران که بودیم یکی از دوستان هفت تا کلاشنیکف آورد و گفت بریم براندازی کنیم، من به مادرم گفتم دارم می رم براندازی، مامان گفت اگر بری شیرمو حلال نمی کنم. منم کلا از شیر حرام خوشم نمی آد، نرفتم براندازی. بعد دو سه تا تلفن مشکوک به خونه شد….

ما: از کجا؟

ناصر: خوب معلومه تلفن مشکوک که از دانشگاه نمی زنن، از وزارت تلفن زدن گفتن آدرس خونه تو بده. منم گفتم آدرس خونه خودمون رو بلد نیستم، ولی آدرس شما رو بلدم، خودم می آم خدمت تون.

ما: ایشون چیزی نگفتند؟

ناصر: نه، فقط گفت بیا می خواهیم باهات مدارا کنیم.

ما: برخورد شما چی بود؟

ناصر: وقتی این رو شنیدم، بیهوش شدم، بعد دیدم طاقت هفت هشت سال مدارا رو ندارم. چشممو باز کردم رسیده بودم کردستان.

ما: الآن چی کار می کنید؟

ناصر: الآن در پاریس هستم و خیلی با خودم مدارا می کنم، اکثرا حالم خراب می شود.