تقدیم به طبقه کارگر ایران

نویسنده

» صفحه ۲۰ از کتاب "بگذار سخن بگویم!"

صفحه ۲۰ / کتاب هفته – کسری رحیمی: صفحه ۲۰ محملی است تا در آن، اهالی کتاب، خاطره های خود را از کتاب هایی که خوانده اند به همراه حواشی آن مرور کنند. این بحث در سینما بسیار متداول است و مخاطبان حرفه ای سینما، اغلب صحنه های مورد علاقه شان را از فیلم هایی که دیده اند برای هم نقل می کنند. کاری که به عنوان نمونه، کاراکترهای جوان و عشق سینمایِ فیلم “خیالباف ها” ساخته برتولوچی می کنند. عنوان صفحه ۲۰ و این که چرا صفحه بیستم هر کتاب را این جا می آوریم، به خاطر بار معنایی عدد بیست، به معنای عالی و برترین است، و این که مشتی نمونه خروار باشد که در انتها بتوان صفحات بیست کتاب های مختلف را کنار هم گرد آورد که هرکدام تلاشی از حسرت است و تابلویی از ادبیات و فرهنگ و هنر.

 

صفحه ۲۰ از کتاب “بگذار سخن بگویم!” با ترجمه احمد شاملو و ع. پاشایی:

”…اوائل، آن موقعی که هنوز معدن تازه بود، معدنچی ها دنبال یک رگه را می گرفتند و فقط قلع مرغوب استخراج می کردند. اما این بیست سال آرخی کارها جور دیگری شده. دیگر چندان قلعی در کار نیست. بنابراین شیوه انفجار تخته سنگ ها را پیش گرفته اند. آن تو دینامیت کار می گذارند، و سنگ های عظیم را منفجر می کنند. معدنچی ها همه آن سنگ ها را می آرند بیرون، می فرستند به آسیا و بعد به کارخانه تا ماده معدنی را بشود از میان آن ها استخراج کرد. از صدها تن سنگ، همه اش چند تن سنگ معدن خالص استخراج می شود. کار رویاین تخته سنگ ها خیلی سخت و بسیار خطرناک است، چون در این جا همه چیز منفجر می شود، همه چیز به این طرف و آن طرف پرتاب می شود و چنان گرد و خاکی را می افتد که انسان دو وجب آن ورِ دماغش را هم نمی تواند ببیند و آن وقت چه سوانح جگرخراشی اتفاق می افتد! چون گاهی کارگرها خیال می کنند که خوب، همه دینامیت ها منفجر شده، می روند جلو مشغول کار می شوند و ناگهان یک انفجار دیگر! حالا دیگر خودتان تصورش را بکنید ببینید به روز بدبخت هایی که آن جا هستند چه بلایی می آید، تکه تکه می شوند، لقمه لقمه. به این دلیل است که من نمی خواهم شوهرم رو تخته سنگ ها کار کند، حتی اگر آن هایی که در این قسمت کار می کنند یک خرده بیش تر گیرشان بیاید.

غیر از این ها، کارگرهای دیگری هم هستند. مثلا وِنِه ریستاها یا رگه یاب ها. این ها معدنچی هایی هستند که “برای خودشان” کار می کنند و سنگ معدن شان را به شرکت می فروشند. ون ریستاها دو هزارتایی می شند که به صورت گروه های سه چهار نفری و زیر نظر یک “سردسته” کار می کنند. کارشان این است که مادرچاهی به عرض یک تا یک و نیم و به عمقپانزده متر حفر می کنند تا برسند به تخته سنگ یا صخره. آن وقت با طناب می روند پایین و در دیواره مادرچاه نقب های کوچکی ایجاد می کنند، به داخل آن ها می خزند و پی قلع می گردند. نه وسایل حفاظتی دارند نه تهویه ای در کار است. این دیگر در زمینه معدنکاری بدترین نوعش است. خیلی از معدنچیانی که به این کار تن در می دهند کارگرانی هستند که چون دچار سیلی کوز شده اند، شرکت بازنشسته شان کرده است؛ و سیلی کوز را باید گفت که مرض حرفه ای معدن است. این تیره بختان چون ممر اعاشه دیگری ندارند و ناگزیرند یک جوری زندگی خود و کسان شان را تامین کنند به این کار می پردازند. اما تیره روزتر از این عده، دهقان هایی هستند که به لایاگوآ می آیند و به عنوان معدنچی آزاد، شاگرد ونه ریستاها می شوند. این ها در وحشتناک ترین وضع استثمارشدگی زندگی می کنند، زیرا ونه ریستاها روزی ده پزو (حدود 35 ریال) بیش تر به آن ها نمی دهند!

کارگران دیگر، لوکاتارها هستند. این ها هم برای خودشان کار می کنند و سنگ معدنی را که به دست می آورند به شرکت می فروشند. اما شرکت حتی بیل و کلنگ و دینامیت و مایحتاج دیگرشان را هم از آن ها دریغ می کند. باید از اول تا آخر همه چیز را بخرند…”

 

بگذار دُمیتیلاو سخن بگوید

اسناد مکتوب درباره تجارب مردم معمولی و تنگدست بسیار کم است. کم تر رسانه ای است که به طور بی واسطه و صریح به زندگی آن ها بپردازد و بی آن که در گزارش زندگی آن ها دنبال منفعت های پوپولیستی و ظالمانه خود باشد، پاره ای از گذران امور و سختی های زندگی شان را به تصویر بکشد. گویا برای ارتباط با زندگی توده مردم، باز هم باید به سراغ ادبیات برویم تا چهره و پیرنگی از واقعیت های جامعه را در آن جا جست و جو کنیم. با این همه، کتاب هایی چون “بگذار سخن بگویم!“، بدون استفاده از امکانات داستانی و عناصر داستان، گزارش های بدون روتوش و مستند از زندگی مردمان طبقه فرودست می دهد. کتاب هایی که به خصوص در صنعت نشر و چاپ امروز ایران دیگر هیچ جایی ندارند.

“بگذار سخن بگویم!” در فروست ادبیات کارگری انتشارات “مازیار” در تیرماه ۱۳۵۹ منتشر شده است. این کتاب شهادتی است از “دُمیتیلاو باریوس دوچونگارا”، زنی از معادن بولیوی، نوشته “موئما ویئزر”. احمدشاملو با همکاری ع. پاشایی، مترجمان این کتاب، آن را به “طبقه کارگر ایران” کرده اند؛ “تقدیم به آن ها که آگاهند و آن ها که ناگزیر باید با آگاهی طبقاتی، تاریخی در خور تبارِ انسان بنا نهند.”

کتاب سه بخش دارد؛ بخش اول، که دمیتیلاو در آن مردمش، زندگی و وضع کار کردان و زنان معادن و درآمیختن انان را با جنبش سازمان یافته کارگران وصف می کند، بخش دوم، که در آن از زندگی خود در متن حوادث تاریخی ای که مردمش از سر گذرانده اند سخن می گوید، و بخش سوم، که رونمایی از معادن را به سال ۱۹۷۶ و به خصوص پس از اعتصاب معدن کاوان در ماه های ژوئن و ژوئیه.

این داستان یک زن بولیویایی است، دمیتیلاو، زنی از معادن قلع، مادر هفت فرزند و رهبر زنان میلیشای کاتاوی. پدرش یکی از مبارزان فعال «جنبش انقلاب ملی» (MNR) بود که به همین سبب نیز بیکار شد. نُه ساله بود که مادرش مُرد، و او ناگزیر در نهایت عسرت، سرپرستی چهار خواهر خود را بر عهده گرفت و پس از آن به همسری یکی از معدنچیاتن درامد. او به نهضت کارگران قلع بولیوی پیوست و به سازماندهی و فعال کردن نیروی زنان خانه دار منطقه پرداخت.

موئما ویئزر در مقدمه کتاب نوشته است: “فکر فراهم آوردن این شهادت وقتی به سرم زد که دمیتیلاو را در “دادگاه سال جهانی زن” دیدم. بانی این دادگاه که در سال ۱۹۷۵ در مکزیک برگزار شد سازمان ملل بود. او را آن جا دیدم. اهل و ساکن بولیوی، از کوهپایه نشینان جبال آند، و مادر هفت فرزند است. شوهرش معدنچی است. به نمایندگی “کمیته زنان خانه دار سیگلو ۲۰” به دادگاه آمده بود. این کمیته، رهبر تشکیلاتی است که همسران کارگران بخش مرکزی معدن قلع اردوگاه سیگلو۲۰ سازمان داده اند.

حاصل سال ها مبارزه و شناخت تعهد او یک دعوتنامه رسمی بود از سوی سازمان ملل که از او خواسته بودند در آن حادثه حاضر باشد.

تنها زنی بود از طبقه زحمتکش، که به نمایندگی از بولیوی به طور فعالی در آن دادگاه شرکت داشت. سخنانش تاثیر عمیقی در حاضران به جای می گذاشت و این تاثیر بی گمان از این حقیقت آب می خورد که دمیتیلاو چیزی را تجربه کرده است که زنان دیگر فقط حرفش را می زدند. این، قضاوت یک زن روزنامه نگار سوئدی بود.

این گزارش که دمیتیلاو آن را اوج کار خود در دادگاه می داند، فریاد مردمی است که رنج می برند چرا که مورد بهره کشی قرار گرفته اند و این حقیقت را آشکار می کند که آزادی زنان، در بنیاد، بستگی به آزادی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کل جامعه دارد، و نیز این نکته را که چگونه مشارکت زنان در این روند را در آن زمینه می باید دید.”

دمیتیلاو پرورده مکتب زندگانی مردم است. او در کار سخت و یکنواخت روزانه زن خانه دار در منطقه معدن، دریافت که کارگر، تنها کسی نیست که استثمار می شود و مورد بهره کشی قرار می گیرد؛ چرا که این “سیستم” بر زن و خانواده کارگر نیز اثر می گذارد و از آن نیز بهره می کشد. و این دریافت او را برانگیخت تا فعالانه در مبارزه سازمان یافته طبقه زحمتکش شرکت جوید. او، با خواهران خود، شکست ها و پیروزی های مردمش را مستقیما تجربه می کند و با این تجربه به تفسیر واقعیت دست می یابد. هرچیزی که او می گوید زندگی و برجستگی است. دمیتیلاو وانمود نمی کند که از بولیوی یا از جنبش اتحادیه معدن کاوان و یا از “کمیته زنان خانه دار سیگلو۲۰” تحلیلی تاریخی ارائه می دهد. او فقط راوی است. روای آن چه بر او گذشته، چگونه گذشته، و از آن چه آموخته است؛ تا آن همه را در کار مبارزه ای کند که طبقه زحمتکش و جنبش مردم می کوشد از طریق آن سرنوشت خود را در اختیار گیرد.

زبان دمیتیلاو زبان زنی است از توده مردم، با عبارات خاص خودش، کلمات و عبارات منطقه خودش، و ترکیبات دستوریش که گهگاه با زبان “کچوا” که از کودکی با آن سخن گفته است مشخص می شود. نویسنده از روی عمد در این زبان دست نبرده است.

“بگذار سخن بگویم!” حدیث نفس دمیتیلاو با خودش نیست؛ مجموعه ای است حاصل گفت و گوهای بی شمار موئما ویئزر با او در مکزیک و بولیوی، سخنان او در “دادگاه سال جهانی زن”، بحث کردن ها و سخن گفتن ها و مذاکرات او با گروه های کارگران، دانشجویان، کارکنان دانشگاه، مردمی که در همسایگی کارگران زندگی می کنند، تبعیدی های امریکای لاتین به مکزیک، و نمایندگان مطبوعات و رادیوها و تلویزیون ها. به همه این مطالب ظبط شده، و نیز تعدادی نامه، نظمی داده شده و بعد به کمک دمیتیلاو، مورد تجدید نظر قرار گرفته است. نتیجه کار این تاریخ شفاهی دردناک و قابل تامل است که حالا در روزگار ما به یکی از نایاب ترین کتاب های ادبیات کارگری بدل شده است.

نام ادبیات کارگری، با امریکای لاتین گره خورده است. جنبش های کارگری گوناگون با مانیفست ها و روش های مختلف در کشورهای استعمارزده امریکای لاتین سالیان سال فعال بوده و آثار بسیاری از خود بر جا گذاشته اند. در ایران نویسندگانی چون علی اشرف درویشیان، بزرگ علوی، احمد محمود و صمد بهرنگی با گرایشات چپ تلاش های مهمی در این حوزه انجام دادند و تاثیری را که باید در قشر کتاب خوان و اهل فرهنگ و نه کارگران گذاشتند. در کشورهایی چون بولیوی، شیلی، آرژانتین، کلمبیا و… ادبیات کارگری که از زبان پرنفوذ اسپانیولی تغذیه می کرد، به کمک ترانه هایی که دهان به دهان کارگران آواز می شد، نمایش نامه هایی که به صورتی ابتدایی و بی پیرایه برای کارگران اجرا می شد و روزنامه و مطبوعات کارگری به وجود آورنده جنبش های آزادی بخش چپ و در نهایت انقلاب طبقه فرودست بر ضد استعمار و استبداد حاکمه می شد. در کشور ما آن قدر منابع ادبیات کارگری محدود و گاه مفقود است که نمی توان به جرئت گفت که این نوع ادبیات به شکلی نظام مند و موثر در زبان فارسی شکل گرفته باشد.