“نفرت عمومی” را می توان یکی از عناصر اصلی شکل دهنده شور ملی در مقطع پیش از انتخابات 22 خرداد 88 دانست. نفرتی که بر اثر سیاست های کلان 30 ساله جمهوری اسلامی در تمام حوزه ها به طور کل و کارنامه چهار ساله دولت نخست محمود احمدی نژاد به طور اخص، در جان و روان جامعه ایرانی و بخصوص طبقه متوسط شهری ریشه دواند و در 22 خرداد و پس از آن بروز یافت.
آنچه در روزهای منتهی به آن انتخابات ـ که به کودتا مبدلش کردند ـ در خیابان های تهران و شهرهای دیگر به شدت به چشم می آمد، نفرتی بود که به طور خاص در میان جوانان و زنان ایران قابل مشاهده بود.
این دو قشر (جوانان و زنان) اقشاری هستند که در پنج سال گذشته، نوک پیکان سیاست های اقتدارگرایانه و سرکوبگر جریان حاکم که در اجرائیات دولت احمدی نژاد متبلور می شد، به سوی آنها نشانه رفته بود و کماکان هم نشانه رفته است. سیاست هایی مبتنی بر سرکوب، تحدید، خشونت، زور، ارعاب و دروغ.
دوم خرداد 76 هم واکنش عمومی به همین قبیل سیاست ها بود. در آن هنگام هم مردم که از رفتارهای تحکم آمیز، قیم مآبانه و ارعابگر حاکم به تنگ آمده بودند، به مردی امید بستند که می اندیشیدند به این رفتار خاتمه می دهد.
اما اگر هاشمی رفسنجانی و تکنوکرات های دولتش، آدم هایی بودند که هر عیب و ایرادی داشتند لااقل مشاهده تصویرشان یا تماشای رفتارشان، حساسیت چندانی را برنمی انگیخت، احمدی نژاد و دولتمردانش حکایت دیگری داشتند.در چهار سال ابتدایی دولت احمدی، کمتر سخنی و اندک حرکتی بود که از دولتمردان سر بزند و به یک سرشکستگی عمومی (اگر نگوییم ملی) منجر نشود. فی الواقع آنگاه که مردم دیدند از سال 84 هر سفر خارجی دولتمردان به “تحقیر ملی” منجر می شود، هر سخن رئیس دولت دستاویز استهزاء و تمسخر داخلی و خارجی می شود، دشنام های ناموسی در دانشگاه کلمبیا، پیروزی تاریخی وانمود می شود؛ آنگاه که جوانان سایه شوم گشت های ارشاد را بالای سرشان دیدند، پدران و مادران دربدر یافتن نشانی از فرزندانشان در دادسراها و کلانتری ها شدند، در چشمان مردم نگاه کردند و دروغ گفتند، سرکوب کردند، ایست بازرسی ها را احیا کردند و به حریم خصوصی مردم وارد شدند و… حکایت متفاوت شد.
“تحقیر ملی” و “سرشکستگی جمعی” به “نفرت عمومی” منجر شد و “بیداری همگانی” را آفرید. تجمعات بی سابقه هواداران نامزدهایی که از کرامت انسان، پایان دروغ و در یک کلام تغییر وضع موجود سخن می گفتند، در خیابان های تهران و دیگر شهرهای کشور شعار “دولت گشت ارشاد، نمی خوایم نمی خوایم” و “دروغ ممنوع” سر می دادند، ناشی از غلیان جمعی همین مولفه ها و به طور خاص “نفرت عمومی” بود.
جوانان و زنان ایرانی سال پیش در همین روزها از تحقیر و سرکوب و سرشکستگی به تنگ آمده بودند، خسته شده بودند و به همین علت هم بود که آن روزها و شب های پرشور و بی مانند را رقم زدند.
پاسخ حکومت اما به این شور و امید عمومی نه پذیرش و تسلیم که یک “تحقیر” و یک “دروغ” بزرگ دیگر بود. دروغی آنچنان غیر قابل باور و تحقیری چنان سنگین که فراتر از مردم عادی و فعالان سیاسی، حتی مراجع قم را هم به حیرت انداخت.
کاری که حکومت با آرای مردم در 22 خرداد 88 کرد، چنان باری از تحقیر و توهین را به روح عمومی جامعه تحمیل کرد که از پی آن حماسه های بی مانند بعدی چون 25 خرداد، 30 خرداد، عاشورا، روز قدس و… آفریده شد.
جریان حاکم در شرایط کنونی این تحلیل را دارد که سرکوب خشن و بی رحمانه اعتراضات مردمی در یک سال اخیر نتایج مناسبی برایش به دنبال داشته و با آرام شدن ظاهری جامعه، فضا برای از سر گیری اقدامات و سیاست های سرکوبگرایانه اش مهیا شده است.
به واسطه همین تحلیل اشتباه نیز هست که اقتدارگرایان مجددا نوک پیکان تعدی خود را به سوی زنان و جوانان (که به نظر نگارنده اصلی ترین و مهم ترین اقشار حاضر در جنبش سبز هستند) نشانه رفته و همزمان به دنبال انتقام گیری از آنها به سبب نقش بی بدیلشان در جنبش سبز است.
امروز جریان حاکم اگرچه تحکم آمیز و قیم مآبانه از اجباری کردن حجاب کامل در دانشگاه ها و برخورد خشن با آنچه بدحجابان می خواند، دم می زند اما یک نکته اساسی را در معادلات خود فراموش کرده.این نکته کلیدی همانا به یاد آوردن این اصل است که همین رفتارهای سرکوب گرایانه بود که به نفرت و خیزش عمومی 22 خرداد انجامید. اقتدارگرایان حاکم یا نمی دانند و یا خیلی زود فراموش کرده اند که طبقه متوسط شهری در ایران و بخصوص جوانان و زنان در یک سال اخیر در حال تلنبار نفرت بودند و این نفرت اکنون در آستانه سالگرد انتخاباتی که به کودتا مبدلش کردند، با احیای گشت های ارشاد مجددا احیا می شود.