بازی که دو بار اتفاق نمی‌افتد

نویسنده
کیهان خانجانی

» چاپ آخر

صفحه‌ی چاپ آخر  به نقد و بررسی آثار ادبی اختصاص دارد 

نگاهی به داستان کوتاه “جای من کجاست” نوشته‌ی مجید دانش آراسته

نوشتن: بیرون جهیدن از صف مردگان است.

کافکا

نوشتن هر داستان، خلق جهان جدیدی است که با درهم ریختن جهان‌های قدیم به وجود می‌آید؛ بنابراین هر داستانی مخاطبش را وارد جهان تازه‌ای می‌کند که تنها نشانه‌های اندکی از جهان‌های قدیم دارد. با این وصف خلاقانه‌ترین داستان‌ها وقتی نوشته می‌شوند که نویسندگان‌شان از تمام ظرفیت‌های نوشتن استفاده کرده باشند، و بهانه‌ی نوشتن برای آن‌ها دست‌یابی به موقعیت‌های باشد که پیش از آن وجود نداشت. با این مقدمه، سراغ داستان «جای من کجاست؟» نوشته مجید دانش‌آراسته می‌رویم که نقد و تحلیل آن، جای آخرین دست‌آوردهای داستانی این نویسنده را مشخص می‌کند:

دانش‌آراسته در: جای من کجاست؟ شخصیتی را مطرح می‌کند که در جریان روایت زندگی او فضاها و تصاویری ارائه می‌شود که نه‌تنها با او همدردی می‌کنیم، بلکه دچار احساس ترحم‌انگیزی هم نسبت به او می‌شویم. فلاحتی همان آدمی است که در داستان جای من کجاست؟ بخشی از زندگی او ترسیم شده است. او که کارمند اداره است و درگیر روزمرگی: «صبح برو اداره، شب بیا خانه، بعدشم بیا تو صف، از این صف به آن صف، مرغ می‌گیری، قند و شکر نداری، روغن می‌گیری، فلان زهرمارو نداری. آخه اینم شد زندگی!» نویسنده با ارائه‌ی چهره‌ی فلاحتی در همین چند کلمه، از او یک تیپ عمومی ارائه می‌دهد و درگیری او را با مصائب پیرامونش به کل جامعه می‌کشاند. با این حال فلاحتی آدم منفعلی است، درمانده و بیچاره است، رفتار او در اندازه های آدم طبیعی اهل مبارزه با مشکلات زندگی نیست. نه مرد خانه است و نه مرد دست و پنجه نرم کردن با تنش‌های اجتماعی. اگر صدایی بلند می‌کند در ابعادی نیست که گوشی را بیازارد و تکاپو و تنشی را موجب شود. شخصیتی از این دست، در محیطی که دچار بحران اجتماعی است وجود و عدمش هم‌اندازه است؛ چه باشد، چه نباشد چیزی را عوض نمی‌کند. آب از آب تکان نمی‌خورد و هراسانی و دلهره‌های عمومی همچنان باقی می‌ماند. جالب تر از همه این که همه‌ی آن‌هایی که در صف مرغ ایستاده‌اند مثل فلاحتی هستند و شخصیت منفعلی همانند او دارند. حتی تا آخرین دقایقی که پسر مشهدی علی مرغ فروش اعلام می‌کند که: «مرغ امروز نمی‌دن. بی‌خود تو صف نمونین» جمعیت از جای خود تکان نمی‌خورد.

همه‌ی این موقعیت‌های رقت‌انگیز از نوعی است که دانش‌آراسته در ترسیم آن چیره‌دست است و این در مجموعه‌ی کارهای یک نویسنده، ماندن در موقعیت ثابت است.

دانش‌آراسته در داستان: جای من کجاست؟ دچار احساسات می‌شود. رقت این احساسات تا اندازه‌ای است که خواننده‌ی او اگر اندکی عاطفی باشد به حال شخصیت‌های اثر خواهد گریست و متاسف خواهد شد. این همه نشان می‌دهد که نویسنده در کار نوشتن بی‌طرف نبوده است و از طرف دیگر قابلیت‌های تکنیکی قصه‌اش را فدای مضمون و ساخت زبانی حامل آن کرده است. نویسنده در توصیف موقعیت فلاحتی - شخصیت اصلی داستان - بی‌طرف نیست و همین خصوصیت جانبدارانه،مخاطب را به همدردی اجباری وا می دارد و همه‌ی کنش داستان را به خود اختصاص می‌دهد. با این حال باید سوگوار فقدان اندک جدال منطقی و قاعده‌پذیر در داستان بود که در یک سوی آن شخصیت فلاحتی قرار دارد و در جانب دیگر آن تمامی نظام‌ها، اصول و دلایل مبتنی بر شرایط محیطی،آیا نویسنده‌ می‌خواهد شخصیت اصلی داستانش را سرسپرده‌ی بی‌چون و چرای شرایط نشان دهد و همه‌ی غرور انسانی او را - پیش از این که امکان بروز بیابد - سرکوب کند؟ اگر این گونه است کدام هدفمندی، محمل و دست‌‌آویز خلق این داستان است؟ نویسنده به کدام حقیقت دست‌یافته است که در داستانش خواری و ذلت آدم‌ها را به سرکشی و اقتدار ترجیح می‌دهد؟ وضوح بیش از حد و عریانی قصه‌ی دانش‌آراسته آن را از درگی شدن با ذهنِ مخاطب دور می‌کند. در واقع سهولت دست‌یابی به فکر نویسنده از آغاز داستان روی دوم سکه‌یاو را هم عریان کرده و جای کشمکش ذهنی و درگیری برای خواننده باقی نگذاشته است.

تفاوت اساسی این قصه با بیشتر قصه‌های دانش‌آراسته تغییر مکان قصه است از قهوه‌خانه به خیابان، که این مورد اخیر می‌بایست شخصیت‌های او را کنش‌مندتر و به اقتضای موقعیت درگیرتر می‌کرد که در این‌جا این درگیری روی نمی‌دهد؛ مثل این که نویسنده همان آدم‌های کلیشه‌ای و همان قهوه‌خانه مالوف را جا به جا کرده است،‌بدون تغییر ماهوی و قابلیت‌های انسانی ملازم این جابه‌جایی. همین نکته‌ی اخیر خصوصا موجب خلق آدم‌های یک بعدی و کسالت‌آور شده است و آقای فلاحتیِ داستانِ جای من کجاست؟ نمونه‌ی شاخص آن است. از طرف دیگر: ثبات نسبی صحنه‌ها و آتمسفر ثابت داستان اجازه نمی‌دهد که ذهن خواننده به عرصه‌ی جدیدی روی کند و به همین جهت کم‌اهمیتی مضمون و موقعیت نه‌تنها وسواس فکری ایجاد نمی‌کند بلکه ذهن مخاطب را اندکی هم به خود مشغول نمی‌کند.

تولستوی می‌گوید: «نویسنده باید تنها زمانی شروع به نوشتن کند که آمادگی این را داشته باشد که با هربار که قلمش را در مرکب‌دان فرو می‌برد، یک تکه از گوشت تن خود را در آن ‌جا بگذارد.» دانش‌آراسته اما در قصه‌ی جای من کجاست؟ نه به توصیه‌ی تولستوی عمل کرده و نه سعی کرده است که حداقل شناسنامه داستانی خود را تثبیت کند و با تاسف تاکیدی هم بر این کار نشان نداده است. اما قصه‌ی جای من کجاست؟ یک شاخصه‌ی مهم دارد که زبان گفت و گوی آن است. نویسنده کوشیده است که گفت و گوها را به شکل طبیعی و در اندازه‌ی شخصیت‌ها ترسیم کند. چرا؟ آقای دانش‌آراسته! کسالت بارترین گفت و گوها آن است که واقعی باشد. همیشه خواندن یا شنیدن یک مکالمه‌ی واقعی بیش از چند دقیقه غیرقابل تحمل است. شما با این همه فلاحتی گفت، حسین گفت… به شخصیت‌های داستانتان اجازه داده‌اید که خسته‌کننده باشند، مطالب جزئی و پیش‌پا افتاده‌ای که از زبان فلاحتی نقل می‌کنید نه تنها جاذبه‌ای در ساخت داستان ایجاد نکرده، بلکه با فقدان هرگونه زیبایی ذاتیِ یک دیالوگ منطقی، اثرش را بیمارگونه و کسالت‌بار کرده است. گفتم، گفت‌ها تا آن‌جا خوب است که به طرح و پیرنگ داستان لطمه نزند و نویسنده مجبور نباشد از این شیوه برای پرکردن و کش‌آمدن اثر و گرفتن تمام فضاهای تعلیقی داستان بهره بگیرد و هیچ جای خالی برای نفس‌کشیدن خواننده باقی نگذارد.

مجید دانش‌‌آراسته در داستان نویسی گیلان چهره‌ی تثبیت‌شده‌ای است و پیش از این توانایی خود را در «متن خود یک کویر است»(۱) و «اشتباه قشنگ»(۲) نشان داده است. او به مرحله‌ای از مخاطب‌پذیری و جلب اعتماد خواننده‌اش رسیده است که واردکردن کمترین خدشه‌ای بر این اعتماد - از هر جانب - بخشودنی نیست. برای واردنشدن این بی‌اعتمادی به پنجاه سال داستان‌نویسی دانش‌آراسته، باید که او داستان‌های جدیدش را با وسواسی بیشتر از صافی ذوق سلیم و تجربه‌های دیرسالش بگذراند.

خواننده‌هایی که «صندلی لهستانی»(۳) و «چراغ نیکلایی»(۴) او را به یاد دارند؛ مطمئنا پس از این مجبور نخواهند بود که همان داستان‌ها را به مخاطبان جدید دانش‌آراسته پیشنهاد کنند.

 

پانوشت:

۱- مجموعه داستان‌های کوتاه، نشر قطره، چاپ اول ۱۳۸۴

2- مجموعه‌ی داستان کوتاه، انتشارات افراز، چاپ اول ۱۳۸۸

۳ و ۴- دو داستان کوتاه از مجموعه‌ی روز جهانی پارک شهر و زباله‌دانی، انتشارات حرف نو ۱۳۸۲ (چاپ اول ۱۳۵۱)