آنچه “ده شب” در انجمن گوته گذشت/ چه شنیدید؟
آزادی و آزادی و آزادی
امیلی امرایی
سالهای سال است که در عرصه فرهنگ خط کشیها پررنگ و پررنگتر میشود، سیاستهای فرهنگی روشنفکران ایرانی را به حاشیه رانده است. اغلب انجمنهای فرهنگی زیر سایه همان سیاستگذاران دولتی اداره میشوند و نویسنده ایرانی ترجیح میدهد در حاشیه بماند. اما سیوچهار سال پیش نویسندگان ایرانی سنگ بنایی گذاشتند که هنوز هم حسرت آن گام بزرگ به دل بسیاری مانده است، روزگاری آنها میخواستند خود ادارهکنندگان عرصه فرهنگ باشند. اما این اتفاق یکبار رخ داد، در سالهای دور و شاید همین تکرارنشدنش بود که آن “ده شب” را اینچنین ماندگار کرد و البته تاثیرگذار.
هنوز از تب تند انقلاب خبری نبود، هنوز بزرگترین چالش پیشرو ساواک بود و آزادی بیان و مبارزه با سانسور دغدغه اصلی بسیاری از آنهایی بود که مینوشتند و میخواستند این نوشتن آزادانه باشد. مهرماه ۵۶ در ده شب نفسگیر بحثهایی مطرح شد که همان دغدغههای همیشگی نویسنده ایرانی است.
اما راز آن ده شب در پشت دیوارها و میان درختان سر به فلک کشیده انستیتو گوته انجمن فرهنگی ایران و آلمان (انجمن فرهنگی ایران و آلمان) چه بود؟ اینکه نویسندگانی با گرایشهای متفاوت در یک چاردیواری کنار هم نشستند، آنهایی که سویه مذهبی داشتند و آنها که نداشتند، آنها که فکر میکردند تنها چاره کار مبارزه مسلحانه است و آنها که در هزار توی شعرهاشان طعنهای میزدند به شرایط حاکم، همه پشت یک تریبون سخن گفتند. حالا سالهاست که بسیاری معتقدند ساواک و دستگاههای امنیتی سیوچهار سال پیش با حادثهای روبرو شدند که دیگر یارای مقابله با آن نبود، هر واکنش حذفی درباره آن ده شب اتفاقا به تاثیرگذاری بیشترش میافزود. آن ده شب میرفت که نقطه عطفی باشد در تاریخ روشنفکری ایران، ده شبی که حاصل حضور مردمی بود که زیر بارانهای پاییزی نویسنده ایرانی را چنان سرشوق آوردند که همه خط قرمزها فراموش شد.
هجدهم مهرماه ۵۶ شاید هیچکس تصوری نداشت که حرفهای آرام و با طمانینه رحمتالله مقدم مراغهای در کمتر از چند روز به جایی برسد که سعید سلطانپور آن چنان بیمحابا بتازد به سانسور، آن هم درست وقتی که ساعتی است از بند جسته و آزاده شده است.
در شب اول دکتر هاینس بکر، رییس انجمن گوته حرفهایی میزند که بوی ملال میدهد، اینکه خوشوقت است از حضور شاعران ایرانی و… اما دکتر بکر آلمانی در جایی از سخنرانی کوتاهش جملهای میگوید که شاید خودش هم هرگز آن لحظه فکر نمیکرد که این چنین محقق شود، او میگوید: “البته هرگز چنین جشن بزرگی که امشب آغاز میکنیم پیشتر وجود نداشت.” دکتر بکر هیچ نمیدانست بزرگی این ده شب به شکوه آمیخته با جشن نیست، بلکه این عریانی سخنرانیهاست که آن را ماندگار میکند. بسیاری از بزرگان عرصه ادبیات در آن شبها غایب بودند، اما در نهایت در این شبها ۶۰ نویسنده، شاعر، مترجم و پژوهشگر شرکت داشتند. ۳ زن و ۵۷ مرد سخنرانی کردند و ۴۴ شاعر شعر خواندند.
شب اول:
شب اول وقتی بیانیه کانون نویسندگان را رحمتالله مقدم مراغهای میخواند هیچ نشانی از تاختنهایی که بعدها به میان آمد، نبود. به نظر میرسید قرار است این ده شب هم به سان سه دوره پیشین تنها در ستایش شعر و ادبیات ناب باشد، احتمالا نه رییس انجمن گوته، نه اعضای کانون نویسندگان ایران به عنوان مجریان این برنامه و نه حتی ساواک چنین شیب و تب تندی را پیشبینی نمیکردند. درست در همین شب بود که سیمین دانشور با خواندن آیهای از قرآن سخنرانی در باب “مسائل هنر معاصر” انجام داد و پس از آن چند شعرخوانی با حضور مهدی اخوان ثالث، سیاوش مطهری و تقی هنرور شجاعی و منصور اوجی.
قرار هم از ابتدا همین بود که یکی دو نفر از مدعوین ابتدا سخنرانیهایی نظری در باب ادبیات و هنر داشته باشند و بعد هم شعرخوانی باشد. هر چند تا پایان این ده شب برنامه روی همین بنا چرخید، اما آن سخنرانیهای نظری تبدیل به بحثهایی شد که نوک تیز پیکانشان به سمت حکومت نشانه میرفت. خرداد ماه همان سال اعضای کانون نویسندگان ایران در خانه رحمتالله مقدم مراغهای اولین انتخابات کانون را برگزار کرده بودند و درست در پاییز همان سال همه آن روشنفکرانی که ممنوعالقلم شده بودند و حکومت رسما با آنها مشکل داشت، آستین بالا زدند و پیش روی چشم ساواک برنامهای را برگزار کردند که از شب دوم سمت و سوی دیگری پیدا کرد. محمدعلی سپانلو در خاطراتش مینویسد که تا چند ماه پیش از این برنامه هیچ مطبوعهای اجازه نداشت مطلبی از او منتشر کند و به ناچار سپانلو با نام مستعار «جالد مظفر» مینوشت.
شب دوم:
اولین جرقههای این رویکرد متفاوت در ده شب لحظهای بود که دکتر منوچهر هزارخانی در سخنرانی پرطعنهای از قیمها و مرشدان آزادی سخن گفت و دستگاههای حاکم بر عرصه فرهنگ را زیر سوال برد. این اولین سخنرانی بود که از سانسور و سیاست فرهنگی عصر پهلوی در آن ده شب خرده گرفت. گزارشهای شب دوم در روزنامههای ۲۰ مهر منتشر شد و واکنشهای متفاوتی را برانگیخت. روزنامههای نزدیک به حاکمیت روی خوش نشان ندادند و روزنامهنگاران مستقل با رویکردی مثبت درباره آن نوشتند. در شب دوم اما این نقدها ابعاد دیگری هم پیدا کرد، عمران صلاحی شعری خواند که در حوزه ادبیات اجتماعی یکی از ماندگارترینها شد. کاظمالسادات اشکوری و م. آزرم و محمدعلی بهمنی هم هر یک شعرهایی خواندند که کمی سخنرانی و شعر عمران صلاحی را تلطیف کرد.
شب سوم:
شب سوم اوج ماجرا بود، بهرام بیضایی سخنرانیای کرد که نه تنها سیاستهای فرهنگی را نشانه گرفته بود، بلکه از نویسندگان و روشنفکرانی که به سیاست حذف دگراندیشان ایمان داشتند هم انتقاد کرد. محمدعلی سپانلو در خاطراتش از آن ده شب میگوید: “بیضایی رفته بود تا گزارشی درباره وضعیت تئاتر بدهد، اما فضا را که دید، التهاب مردم را که دید، یادداشتی که از پیش آماده کرده بود را کناری گذاشت و سخنرانیای کرد که امروز هم برای ما ملموس است. سه سال قبل از آن، سعید سلطانپور و رفقایش به تئاتر “سلطان مار” بیضایی حمله کرده بودند و تئاتر را به هم زده بودند. او خواسته بود افسانه قدیمی سلطان مار را اجرا کند که به مذاق این آقایان خوش نیامد و زدند و به هم ریختندش. وقتی که در سال ۱۳۵۸ بچههای حزباللهی تئاتر “عباس آقا کارگر ایران ناسیونال” سلطانپور را به هم زدند، تهران مصور مصاحبهای با من کردند و همانجا گفتم ما میگوییم این کار درستی نیست ولی سلطانپور خودش بنای این کارها را گذاشته و او حق اعتراض ندارد ولی ما همیشه میگوییم بهم زدن تئاتر کار بدی است.”
بیضایی از موقعیت تئاتر و سینما حرف میزد، اما در پس آن حرفی تازه میزد، او در این سخنرانی به نکتهای اشاره کرد که به گفته بسیاری تا آن روز چنین دقیق به آن پرداخته نشده بود؛ اینکه سانسور تنها در دست نهادهای دولتی نیست، بلکه عدهای هستند که با کمک تهییج افکار عمومی همین کار را میکنند و وقتی افکار عمومی را در سطح نگه دارند و اجازه رشد به آن ندهند خودبهخود افکار عمومی بدل به اهرمی برای سانسور میشود.
او سخنرانیاش را با این جمله به پایان رساند: “اگر قرار باشد دستگاه دولت مسوولیت بگوید و ما هم بگوییم، من به این مسوولیت مشکوکم، اگر قرار است او دربارۀ آزادی بگوید و ما هم، من به این آزادی مشکوکم.” در ادامه محمد زهری، طاهره صفارزاده، سیروس مشفقی، فاروق امیری و محمد کسیلا به شعرخوانی میپردازند. در همین شب شمس آلاحمد در گزارشی موارد سانسور در حوزه ادبیات را برشمرده و تلویحا میگوید به دلیل فشارهای حکم به جای کلمه سانسور از واژه ممیزی استفاده میکند.
شب چهارم:
نکته جالب اینجاست که ترتیب سخنرانیها ناخودآگاه به سمتوسویی رفت که هر شب انگار زنجیرهای تکمیل میشد، سخنرانی بهرام بیضایی با عنوان “در موقعیت تئاتر و سینما” را میتوان پیش درآمدی برای سخنرانی غلامحسین ساعدی در شب چهارم دانست. ساعدی در سخنرانی با عنوان “پیرامون شبههنرمند” به تمام هنرمندانی که حیات و مماتشان وابسته به حکومت است و تنها از راه همکاری با دولتها موجودیت پیدا میکنند تاخت و از آنها به عنوان آفت یاد کرد.
شب پنجم:
در شب پنجم باقر مومنی دیگر مراعاتی که شمس آلاحمد در شبهای اول کرد را کنار گذاشت و دقیقا از واژه سانسور استفاده کرد. او عوارض این رویکرد و سانسور را هسته اصلی سخنرانیاش کرد.
”من دیشب از زندان آزاد شدهام و امروز آمدهام تا در دفاع از آزادی بیان، اندیشه و اجتماعات، به کانون نویسندگان بپیوندم”، این سخنران کسی نیست جز سعید سلطانپور. در شبهایی که جمعیت حاضر در باغ گوته به ۱۵ هزار تن نزدیک میشد، او ابتدا سخنرانی آتشینی کرد و بعد شعر”در کشتارگاه” را خواند. دکتر بکر که همه آن شبها دندان روی جگر گذاشته بود، به صدا میآید و میگوید یا باید کانون مسئولیت کنترل این شبها را به عهده بگیرد یا اینکه برنامه را در همینجا تعطیل کنند. اما با پادرمیانی غلامحسین ساعدی و بهآذین برنامه ادامه پیدا میکند و دوباره بر اساس توافقی ضمنی کار را پیش میبرند. آن شب اتفاق نادر دیگری هم افتاد، شکافی که دیگر هرگز آن قدر پوشیده نشد، بعد از شعرخوانی سلطانپور شاعر دیگری پشت تریبون رفت و شعری کاملا مذهبی خواند، علی موسوی گرمارودی همان شب شعری در ستایش علی (ع) و مظلومیت شیعه خواند.
شب ششم:
هوشنگ گلشیری در شب ششم سخنرانیای در باب جوانمرگی در نثر معاصر فارسی کرد، سخنرانی آکادمیکی که به نظر او را کاملا راضی نکرد و تنها نویسندهای بود که در این ده شب دو بار سخنرانی کرد و در شب دهم به همه آن اتهاماتی که علیه کانون نویسندگان و آن ده شب مطرح شده بود، پاسخ داد. در شب ششم شعرخوانی سیاووش کسرایی و فریدون مشیری هم با استقبال روبرو شد.
شب هفتم:
شب هفتم اسلام کاظمیه در قیاسی سنجیده و با جزئیات ثابت کرد که تشکیل کانون نویسندگان ایران به لحاظ قانونی خالی از اشکال است و و در پی آن داریوش آشوری سخنرانیای با عنوان “شعر آزادی است” داشت که بسیار مورد توجه قرار گرفت. جعفر کوشآبادی، علی باباچاهی، جواد مجابی و م. آزاد هم آن شب شعرخوانی داشتند.
شب هشتم:
شب هشتم مصطفی رحیمی در سخنرانی با عنوان “فرهنگ و دیوان”، بحث “دیوان سالاری” را مطرح کرد و از نظری جامعهشناسانه آن را به سانسور پیوند زد.
شب نهم:
در شب نهم باقر پرهام از اعضای اصلی کانون نویسندگان در سخنرانی خود میگوید: “من در گفتار امشب خود، همچنان به زبان ملاحظه سخن خواهم گفت و نه به زبان صراحت و بیپردگی. چرا؟ به دلیل اینکه بیماری اجتماعی قرنها را نمیتوان یک شبه درمان کرد.” او سخنرانیاش را اینگونه به پایان میرساند: “دریغ است که ایران ویران شود.”
شب دهم:
و در شب دهم جمعیت حاضر در باغ گوته بیش از ۱۵ هزار نفر بود، در آن ده شب درست نزدیک ساختمان تلویزیون دولتی شاهنشاهی، نویسندگان و شاعران مخاطبان تازهای پیدا کرده بودند. آن شب بهآذین رییس کانون نویسندگان ایران پیام این شبها را به مردمی که با چتر و بیچتر در باغ آلمانیها گردهم آمده بودند منتقل کرد و گفت: “ده شب، به صورت جمعیتی که غالبا سر به ده هزار و بیشتر میزد، آمدید و اینجا، روی چمن و خاک نمناک، روی آجر و سمنت لبۀ حوض، نشسته و ایستاده، در هوای خنک پاییز و گاه ساعتها زیر باران تند، صبر کردید و گوش به گویندگان دادید. چه شنیدید؟ ـ آزادی و آزادی و آزادی…” در آخرین شب، اسماعیل خویی، جواد طالعی و فریدون فریاد شعرخوانی کردند.
منبع: تاریخ ایرانی