آغاز شکست تکراری روند دموکراسی خواهی در ایران، زمان پیروزی استبدادیان است. این رویه در مشروطه، نهضت ملی، بعد انقلاب ایران و همچنین دوره اصلاحات به شکلی تکرار شده. و در مجموع یک نکته نیست قصه شکست اما در هر زمان و با هر زبان نامکرر است؛ قصه نامکرر بودن هم دیگر مطلوب نیست که رنج آور است.
اما این ناکامی چند راز تکراری دارد که باید شناخت؛ برخی از آنها جبری است و برخی را می توان علاج کرد، منتها اگر تمایلی به علاج کردن باشد. مردمی و جامعه ای که در باور خود شکست قهرمانانه را بر پیروزی حداقلی ترجیح دهد باید منتظر تکرار شکست به شکل دیگر باشد منتها با همان اسلوب و جوهره گذشته.
مروری کوتاه از مشروطه تا به امروز در ۴ فراز مهم تاریخی نشان می دهد که در آن زمان ها، بخشی از تحول خواهان برکمند دولت سوار شده اند اما پیروزی کامل نبوده و هسته سخت قدرت با مهار قدرت نظامی و حفظ پست های اساسی، در مقابل تحول خواهی ایستاده اند. سپس در مدت کوتاهی اختلاف میان تحول خواهان به اوج رسیده ودر این شکاف ناگهان غول استبداد به بهانه امنیت، حفظ ارزش ها، حفظ کشور و هزاران بهانه دیگر، باز به مصدر کار بازگشته و تحول خواهان را عقب زده است.
حال سخن این است که چرا هزاران خاطره و صدها کتاب در مورد تاریخ معاصر، نتوانسته است درسی عملی برای جلو گیری از واقعه ای تکراری را تدارک ببیند و اینکه در پس هر پیروزی، می توان شکست آینده را در آن دید؟
در هر فراز از این چهار مرحله مهم می توان این شکاف خطرناک را که استبداد باز سر بر آورده است، دید.
۱- مجلس اول مشروطه نشان داد که میان مشروطه خواهان فاصله زیاد است. این فاصله آن سان بود که استبداد به بهانه مختلف میان دار شد و نتیجه اش را دیدم. به طورنمادین می توان به تفاوت نگاه و اختلاف مدرس و میرزاده عشقی مشروطه خواه توجه کرد. این دو زمانی این را درک کردند که رضاشاه دیگر میخ کودتا را به تابوت مشروطه کوبیده بود.
۲- اما داستان اختلاف تحول خواهان که قادر به درک هم نبودند، پایان نگرفت. در نهضت ملی هم که مصدق سازشکار بود، رادیکالیسمی جان گرفته بود که مطالبه گر بود اما بدون توجه به اینکه مصدق توان انجام آن مطالبه را دارد یا نه. نتیجه ناتوانی مصدق در برآوردن مطالبات آن شد که ناامیدی در گرفت. تلخ آن جا بود که کاشانی هم که همراه با استبداد بر علیه مصدق شد، خود نیز سرنوشتی تلخ یافت.
۳- تجربه انقلاب هم خوش آیند نبود. با کنار رفتن دولت بازرگان که سازش کار خوانده می شد، ماه عسل انقلاب در تند باد دوره وحشت و ترور گرفتار شد. کسانی که بازرگان را سازشکار می دانستند به وسیله کسانی قربانی شدند که به جای بازرگان آمدند. نه بازرگان و نه رادیکال ها قادر به درک هم نبودند و اینکه عدم تفاهم با هم. منجر به حذف هر دو جریان از امور می شود. البته رادیکال ها هزینه بیشتری پرداخت کردند، چرا که صدای بلندتری داشتند اما زور و توان کافی برای تحقق این صدای بلند را نداشتند.
۴- در دوره اصلاحات هم باز داستان تکرار شد. خاتمی شعار توسعه سیاسی می داد اما برای انجام مطلوب آن توان کافی نداشت. شاید تلخ ترین صحنه، ۱۶ آذر ۱۳۸۳ دانشگاه تهران بود که وی از سوی دانشجویان هو شد و گفت “بگذارید من بروم ببینید دیگران با شما چه خواهند کرد” که چنین هم شد. این فراز یک فرود نمادین برای اصلاحات بود که بدنه دانشجویی را در برابر خاتمی قرار داد و نتیجه اش در خرداد ۱۳۸۴ نشان داده شد که احمدی نژاد آمد و به دانشجویان بیشتر سخت گرفت تا خاتمی.
حال زمان روحانی فرا رسیده است که نه ادعای دموکراسی دارد و نه توسعه سیاسی اما توقع به حق دموکراسی خواهی، وی را نشانه گرفته و این سوال مطرح است که: پس فرق تو با احمدی نژاد چیست ؟ سوالی درست از لحاظ اصولی اما غلط از لحاظ راهبردی، چون نتیجه کار معلوم است.
اما چرا نتیجه معلوم است؟ برآیند قوا نشان می دهد که بدیل روحانی جریانی دموکرات نیست، بلکه در صورت برکناری یا رفتن نا بهنگام وی، جایگزین بهتری در میان نخواهد بود. با توجه به این واقعیت و همچنین این مسئله مهم در ایران که دولت نفتی می تواند میان دموکراسی و مردم فاصله بیاندازد و دموکراسی خواهی را عقب بزند، در این حالت تکلیف عملی دموکراسی خواهان چه خواهد بود؟
بی گمان پاسخ عملی به این سوال آسان نیست چرا که مطالباتی بر روی زمین مانده است؛ از سوی دیگر وضع جامعه آن سان نیست که این مطالبات پاسخ داده شود. تجربه نشان داده است که در شکاف تغییر خواهان در جامعه، استبداد پر خواهد آورد. طرح فهرست بلندی مطالبات که در تاریخ ۶۰ ساله ما از سوی مخالفان به درستی تکرار می شود و طرح این سوال که بعد از توافق هسته ای دولت باید در جهت توسعه سیاسی قدم بردارد، نمی تواند نادرست باشد اما انجام چنین اعمالی از سوی دولت روحانی عملی و ممکن است؟و مهم تر آن است که چگونه می توان دولت را به این اقدام وادار کرد.
مخالفان و طرفداران تغییر با ارائه خواسته های شان، بدون اقدام عملی و اقدام به میان داری، از دولت توقع اقدام در جهت توسعه سیاسی دارند. در چنین شرایطی نتیجه کار معلوم است؛ تکرار مکرر شکست قهرمانانه که دستاوردی ملموس برای جامعه ندارد.
اما راه های دیگری هم هست که می توان به آنها اندیشیدو در باره آنها به جد کوشید. جامعه ما به طولانی شدن زمان فضای باز نیاز دارد تا جامعه مدنی ژله ای در آن قوام یابد و جا بیفتد، در غیر این صورت فضای موقت باز پایدار نمی ماند و باز همان داستان تکراری برآمد استبدادیان رخ خواهد داد؛ شکست قهرمانه که برای ملت افسردگی و در عمل دلمردگی ایجاد خواهد کرد. مگر اینکه راهبرد تقویت جامعه مدنی برای همه نیروها هدف شود و در صدد ایجاد فضای باز و طولانیتر کردن این زمان باشیم. در غیراین صورت، مسیر ایران پر از افت و خیز و لنگان لنگان و با حوادث غیر قابل پیش بینی خواهد بود و نتیجه اش مشخص نیست.
راهبرد تقویت جامعه مدنی و تاکتیک گشایش فضا هم به لوازمی نیاز دارد که باید به آن پرداخت.