سه شعر از کتاب سمفونی سپیده دم…
سیدعلی صالحی
لیلاج
گفت برمیگردم،
و رفت،
و همهی پُلهای پشتِسرش را ویران کرد.
همه میدانستند دیگر باز نمیگردد،
اما بازگشت
بیهیچ پُلی در راه،
او مسیرِ مخفیِ بادها را میدانست.
قصهگوی پروانهها
برای ما از فهمِ فیل وُ
صبوریِ شتر سخن میگفت.
چیزها دیده بود به راه وُ
چیزها شنیده بود به خواب.
او گفت:
اشتباه میکنند بعضیها
که اشتباه نمیکنند!
باید راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دریا میرسند
بعضی هم به دریا نمیرسند.
رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد!
او گفت:
تنها شغال میداند
شهریور فصلِ رسیدنِ انگور است.
ما با هم بودیم
تا ساعتِ یک و سی و دو دقیقهی بامداد
با هم بودیم،
بلند شد، دست آورد، شنلِ مرا گرفت و گفت:
کوروش پسرِ ماندانا و کمبوجیه
پیشاپیش چهارصدهزار سرباز پارسی
به سوی سَد سیوَند راه افتاده است.
باید بروم
فقط من مسیرِ مخفیِ بادها را بَلَدم.
باورهای هزارهی لبنان
حالا هزارههاست که هنوز
کبوترِ نومید نوحِ نبی
از کشفِ کرانهی زیتون بازنیامده.
نه ظلمتِ اورشلیم را
خورشیدی به خواب وُ
نه بیروتِ بیگذرگاه را
گهواره بانی به راه.
و شما پسرانِ قلعهی بیتالئیل!
اگرچه دیریست
که از نماز شکستهی نیل برگذشتهاید،
اما
با به چاه کُشتنِ یوسف
هرگز به خواب گندم وُ
ترانهی زیتون نخواهید رسید.
اینجا گرگ هم میداند
که این پیراهنِ به دنداندریده
راز کدام ناروایِ روزگارِ ماست.
پس دروغ نگویید!
یعقوب خسته خواب دیده است:
باروهای فروریختهی لبنان
دوباره
در اندوهِ انار وُ
جراحتِ انجیر خواهند رویید.
شما
شما پسرانِ قلعهی بیتالئیل!
به خانهی خود برگردید.
ما هرگز نخواسته، نمیخواهیم،
نه کودکانِ کنعان کُشته شوند،
نه یاسر، نه خلیل، نه فاطمه… !
هی لوطی بربط زن
چه فرق می کند
صدسال دیگر
اسم این دقیقه چه بوده
حس این هوا چه بوده
منظور این واژه چه بوده است.
لب ریز، تگری،آرام،
آرام آرام… فالی بزن دختر!
بی خیالی خالص آدمی هم
هوش خاصی می خواهد.
درباره “سمفونی سپیده دم” سروده سیدعلی صالحی
رسول رخشا
“سمفونی سپیده دم” متشکل از چهار حلقه است، به نام های کیمیا و سرغیب، در غیاب زن، پیاله و گل سرخ، زمزمه دعای آزادی و پنج برنوشته از الواح بابلی که به نوعی نمایانگر مرزبندی و محدوده شعرها در ژانرهای مختلفی همچون فردی و خصوصی / عاشقانه / اجتماعی و سیاسی است…
بی پدر / من این دایره بی راه را / بارها دور زده ام / حالا تو می گویی جای علامت تعجب کجاست؟ /
همین جاست / بیا…
خیلی فکر کردم چگونه می شود این سطرها، یک افتتاحیه جان دار برای یک شعر خوب شوند. چند بار خواندم، هیچ سطر یا کلمه غریبی ندیدم، هیچ پیچ وتاب عجیبی در ساخت و فرم و حتی شکل گیری و زایش زبان، باز که خواندم رسیدم به اینجا که انگار اصلاً قرار نبوده شعری نوشته شود و اینکه من با کمی ارفاق می توانم بگویم انگار هیچ تقلای شاعرانه ای در صورت این سطرها اتفاق نیفتاده است…
به همه اینها فکر کردم تا جوابم را - اتفاقاً - خود اینها دادند. همین که انگار کار عجیبی در صورت شعر و در ساخت و زبان نشده است، این سطرها مبدل به یک افتتاحیه درخشان شده اند. همین جادو و سحری که در پس و پیش این سطور نشسته اند مرا مجاب می کند که نکته برجسته و تسخیر کننده این شعرها (سمفونی سپیده دم) همانا ساخت و فرم ساده و ایجاز عجیب آنهاست، ایجازی که از دل کلمات گریخته است و به ساحت شعر آمده است.
اغلب شعرهای این دفتر یک صفحه یا یک صفحه و نیم هستند و این خود نیز نشانگر توجه بیرونی شاعر به ایجاز در شعرهای تازه اش هست و مهم، پوشاندن جامه ایجاز به تن کلماتی است که سادگی اصل شان است و عمق و بزرگی نسبتی است که در وجودشان دیده می شود، ایجازی که منجر می شود شاعر با واژه هایش بسازد و به آنها قناعت کند اما نه قناعتی از سر تمسک که جنسش در این گونه ایجاز بی شک سخاوت است… ایجاز به وجود آمده در شعرهای صالحی هیچ گاه به پیچیدگی هایی که این روزها در شعر مرسوم شده نمی انجامد و باعث گیجی و گنگی و آزار روح خواننده نمی شود.
که از قضا- ایجاز- مولفه ای است که خواننده را با خودش می برد آنجا، که قرار است هر شعر خوبی ببرد. (کیست که بداند کجاست؟) اساس انتخاب درست کلمات و رسیدن به زبان ساده، منجر به پیدایش یک ساختار ساده و عاری از پیچ و تاب شده است و همین فرم مخصوص ساده، تعلیق و خوانش های متفاوت را به خواننده می دهد بی اینکه شاعر کلمات را چند دور، دور سر خود و مخاطبش بگرداند.
زبان مجموعه شعر سمفونی سپیده دم ادامه منطقی و تکمیلی همان زبان گفتار تاکید شده توسط سیدعلی صالحی است. می خواهم همان که گفتم را کمی باز کنم، اینکه انگار شاعر قرار نیست شعر بگوید یا بنویسد اما محصول نهایی هم نشستن کلمه هایش کنار هم، می شود شعری که…
کلمه های ساده و پیوند آنها با هم منجر به پیدایش و زایش یک زبان ساده می شود. کلماتی را که به شکلی کاملاً درونی ارتباط با حس و عاطفه زبان و حس و عاطفه انسان دارند در ساخت اغلب شعرهای این دفتر می توان دید (درست نمی دانم که قدرت و نیروی عاطفی مستتر در زبان فارسی به راستی بیش از زبان های دیگر است ).
عاطفه گویی، مهم ترین است برای شاعر، عاطفه ای (شهودی) که مولود شعور است برای شاعرش، راه را برای کلمه ها بازمی گذارد تا بیایند و شعر شوند، کلماتی که در کالبد گاهی متفاوتند اما روحشان از یک قبیله مشترک برخاسته است (نظر خوانندگان عزیز را جلب می کنم به دو عنصر متضاد در کار دو شاعر، که هر دو به نفع شعر به کار گرفته شده اند؛ یکی برجستگی خرد و شعور در شعر دکتر ضیاء موحد و دیگری عاطفه و احساس در شعر سیدعلی صالحی(
سیالیت و حرکتی هم که در شعرهای صالحی دیده می شود ناشی از روح مشترک میان کلمات شعرش هست که از سرچشمه شهودی شاعر جاری شده است. انعطاف موجود در زبان شعرهای این دفتر باز هم مرا می رساند به همان موضوع اول که انگار قرار نیست ماحصل مشترک این کلمه ها شعر شوند.
صالحی در جریان خلق شعرهایش انگار مدام از جریان خودکامه زبان یا زبانی که بخواهد به نوعی سایه استبدادش را در شعر جولان دهد می گریزد و همین درهم شکستن و انعطاف پذیری در سیر زبان به نوعی آزادی می رسد که این آزادی همانا ساخت و شاکله شعر او را شکل می دهد. او روح رهای زبان را درمی یابد و آن را تن پوش کلمه ها می کند که حاصل این تن پوشانی، همانا خلق فضاها، اشیا، مکان ها، زمان ها و… که شعرش را می سازند…
ساعت/ پنج و نیم بامداد است / هنوز بیدارم / چیزی دارد دور و بر سرم / سایه می آورد / روشنایی می برد / کاری دارد حتماً /…
وقتی این سطرها را می خوانی به نظرت نمی آید که شعری خوانده ای اما با دوباره و چندباره خوانی و کمی نزدیکی به فضای آن به تاویل و تفسیرهای مناسبی در قامت یک شعر می رسی، انگار شاعر با خاطراتش حرف می زند یا با خودش خلوت کرده است.
فراروی از جریان، تعریف ها و مختصات جاافتاده در اذهان مخاطب نیز مسیری را پی ریزی می کند که با تصویرها و بافت همیشگی خوانش شعر متفاوت و تا حدی غریبه می نماید و در اینجا شاید بتوانیم این قاعده را بپذیریم که از چیزی بیرون شعر و حتی از ضدشعر به شعر برسیم، انگار اینها زمزمه ها یا وردهای زیرلب شاعر است که به راه افتاده اند و به زبان رسیده اند یعنی راهی را طی کرده اند که از آن سوی زبان آغاز شده و برای نمایش خودشان دست به دامان کلمه ها و زبان شده اند تا بتوانند حیات و تولد شعری شان را نشان دهند. آزادی و رهایی ذهنیت شاعر، تن پوش کلمات می شود و شعرهایی می سازد که پیش از تولد شکل خود را یافته اند؛ شعرهایی که در یک جهان انتظاری به قدر کافی رشد یافته اند که وقتی به جهان کلمه ها و کاغذها می آیند، سادگی و صمیمیت شان است که رخ نمایی می کنند نه شکل و پیچ و تابشان…
“سمفونی سپیده دم” متشکل از چهار حلقه است، به نام های کیمیا و سرغیب، در غیاب زن، پیاله و گل سرخ، زمزمه دعای آزادی و پنج برنوشته از الواح بابلی که به نوعی نمایانگر مرزبندی و محدوده شعرها در ژانرهای مختلفی همچون فردی و خصوصی / عاشقانه / اجتماعی و سیاسی است…
به گمانم این تقسیم بندی و چینش در کمال درایت صورت گرفته است چرا که با کمی فاصله گرفتن از شعرها می شود گوناگونی فضای آنها را احساس کرد به شکلی که این دفتر می تواند به ذائقه و میل مخاطب های گوناگونی پاسخ دهد حتی در جاهایی شاعر دست به رفتارهایی زده است که نظر مخاطب را به توانایی و تسلطش به زبان و ساخت و کلاً عرصه ای به نام شعر جلب می کند، البته این موضوع نیز کاملاً عامدانه و هوشمندانه در این مجموعه گنجانده شده است.
در این دفتر به شعرهایی می رسیم که انگار نباید در جست وجوی معنای نهفته ای در آنها باشیم و تنها می بایست به احساس ناب شعر تکیه کرد یا حتی گاهی تنها لذت زبان (اصوات، واج های آوایی، حروف و کلمات) در شعر است که مخاطب را با خود می برد. بی اینکه او در پی معنایی باشد تا حد زیادی از جریان شعر مجاب می شود. این شعرها گاه به شکلی وردگونه حریف ذهن مخاطب می شوند، اورادی که از سایه حضور اصوات شکل می گیرند و به گونه ای شاید در تلاش برای رهایی از قالب های کلمات هستند.
لیا به لیل لا، به لنا / دیگر چه دارد این جهان بی من منا / که من ات / می بیاورم از میل نابه نا / به رفت می رود از ای آمدن /…
گویی اهمیت اصلی در این شعرها تنها شعر است نه ساخت و نه محتوا، حتی به شکلی زاده می شوند که آوا و گفتارشان بر نوشتارشان می چربد. انگار اولویت با پیدایش و ظهور آنهاست نه صرفاً تاکید بر نوشتار شعر… می دانیم که مدعیان اولویت گفتار برای اثبات ادعای خویش می گویند گفتار در تاریخ بشر مقدم بر نوشتار بوده است و به همین منظور جایگاهی ثانوی برای نوشتار قائل می شوند و همین طور، «دریدا بر این باور است که واقعیت نوشتار در پی واقعیت گفتار می آید»۱ و نیز «سوسور که گفتار را به مثابه اولین و حقیقی ترین سطح زبان می ستاید. »۲صالحی در آخرین مجموعه اش نیز شبیه کارهای گذشته اش به استفاده مکرر از نشانه، سمبل، نماد، استعاره و… پرداخته است.
بعدها / یکی یکی دیدند / قرائت مه آلود ماه / مشکل تر از اشاره به فانوس است…
و بسیاری از حرف هایش را در سایه نماد و استعاره عرضه کرده و شاید با این روش از سرکوب و سانسور آنچه در ذهن و اندیشه اش می گذرد، پرهیز کرده است.
حیفم می آید که به اسامی شعرهای این دفتر اشاره نکنم و یادداشتم را تمام کنم… عنوان شعرهای این دفتر تنها عهده دار شناسنامه دار کردن یک اثر نیستند که معمولاً ارتباط معنایی میان آنها و محتوای شعر به شکلی انتخاب شده است که مخاطب در عمق شعر پیوند رفت و برگشتی و تکمیلی برقرار می کند، اسامی شعرها عهده دار بخشی از مسوولیت موضوع، ساخت و شکل شعر را به عهده دارند. سمفونی سپیده دم شاید آغاز مرحله جدیدی در کارهای سیدعلی صالحی باشد… باید منتظر ماند.
منبع: روزنامه شرق
کوتاه از شاعر
سید علی صالحی در ۱ فروردین ۱۳۳۴ در روستای مَرغاب ایذه در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد و در سال ۱۳۴۰ همراه با خانواده در مسجد سلیمان اقامت کرده و در سال ۱۳۴۷ در همان شهر وارد دبیرستان شد. در سال ۱۳۵۳ به دلایل تنبیه و تهدید از سوی مدرسه و مقامات ترک تحصیل میکند و یک سال بعد باز به مدرسه برگشته و دیپلم ریاضی را میگیرد.
اولین شعرهای او در سال ۱۳۵۰ به اهتمام ابوالقاسم حالت در مجله محلی شرکت نفت چاپ شد.
سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۴ صالحی همراه چند نفر از شاعران همنسل خود جریان “موج ناب” را در شعر سپید پیریزی میکند. منوچهر آتشی و نصرت رحمانی در تهران از این جریان پیشرو حمایت میکنند. در سال ۱۳۵۶ به عنوان برندهٔ جایزهٔ فروغ فرخزاد در شعر اعلام میشود.
در سال ۱۳۵۷ صالحی از گروه “موج ناب” فاصله میگیرد. او در این باره گفتهاست: “حس میکردم همه ما شاعران موج ناب داریم شبیه هم میشویم… “
صالحی از ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۹ دبیر سرویس ادبی و صفحه شعر مجله “دنیای سخن” بود و در سال ۱۳۷۹ کارگاه شعر دنیای سخن (در مجله و دفتر دنیای سخن) را با استقبال مناسبی راهاندازی کرد.
از همین دوره ترجمهٔ شعر صالحی به زبانهای فرانسه، عربی، آلمانی، انگلیسی، ارمنی، روسی و کردی به صورت پراکنده در مطبوعات چاپ گردید و دو دفتر شعر از وی در کردستان عراق (به زبان کردی) منتشر شد. وی در سال ۱۳۷۸ برای فعالیت مجدد به کانون نویسندگان ایران بازگشت و دو سال بعد از سوی مجمع عمومی به عنوان یکی از دبیران اصلی کانون نویسندگان ایران انتخاب شد. صالحی در سال ۱۳۸۲ به عنوان سردبیر، یک شماره مجله “معیار ادبی” را منتشر کرد که متعاقبا ممنوعالمصاحبه و از ادامه کار در مجله محروم گردید. صالحی در سال ۱۳۷۵ اولین کارگاه شعر خود را در تهران با عنوان کارگاه شعر معیار (در مجله معیار)تأسیس کرد. در سال ۱۳۷۹ صالحی مجدداً کارگاه شعر دنیای سخن (در مجله و دفتر دنیای سخن) را راهاندازی میکند که با استقبال خوبی روبرو میشود. این کارگاه تاکنون فعال است.
“از آوازهای کولیان اهوازی”، “منظومهها”، “لیالیها”، “عاشق شدن در دیماه، مردن به وقت شهریور”، “دیر آمدی ریرا”، “نامهها”، “چیدن محبوبههای شب”، “دعای زنی در راه، که تنها میرفت”، “یوماآنادا”، “قمری غمخوار در شامگاه خزانی” و “انیس آخر همین هفته میآید” از جمله مجموعههای شعر منتشرشدهی صالحی ۵۵ساله هستند.
وی اردیبهشت ما امسال به دلیل عارضه قلبی در بیمارستان بستری و پس از مراقبت های ویژه هم اکنون از بیمارستان مرخص شده است.