نگاهی به فیلم باغبان ساختهی محسن مخملباف
ساختار فیلم باغبان- ساختهی محسن مخملباف- چنان از هم گسیخته و چند پاره است که چارهای برای مخاطب نمیگذارد که اجزا را جدا بکند و هر کدام را جداگانه مورد قضاوت قرار بدهد. شاید اگر فیلم بر روال مضمون پایهاش، بهائیت، پیش میرفت راحتتر میشد دربارهاش حرف زد. اما آفت قدیمی “همهچیز گفتن” اینجا هم دست از سر مخملباف برنداشته تا با اثری مواجه باشیم که تا چند فرسخی همهی مسائل دنیا پیش میرود و از پشت سر یک قدم تا “هیچ نگفتن” فاصله دارد.
فیلم برای معرفی یا نشان دادن آئین بهائیت ایدههای جذابی دارد. رفتن به مرکز باغی که مکان امن و به نوعی عبادتگاه بهائیان محسوب میشود و از آنمهمتر داشتن دو راوی، پدر و پسر فیلمساز، مخاطب را موقعیت دید بهتری قرار میدهد. دوربین پدر، محسن، میخواهد نکات منفی را به نمایش بگذارد و دوربین پسر، میثم، به دنبال سوژههای مثبت است. اما این قرار اولیه خیلی زود نقض میشود و به بیراهه میرود. فیلمساز به جای اینکه در وضعیت بیطرف بنشیند، فضا و جا را برای دو راوی باز بگذارد و اجازه بدهد مخاطب بین دو روایت موازی، نگاه و نگرش خود را پیدا بکند؛ پیوسته با دوربین سوم، پا به میان میگذارد، دخالت میکند، حرفهای مهم و نظریههای به زعم خود کارساز را در دهان دو راوی میگذارد تا فیلم محل بحث باسمهای دو شخصیتی بشود که ظاهرا با هم اخلاف نظر دارند. پسر معتقد به دنیای بیمذهب است و پدر در لایهی زیرین حرفهایاش حسرت این را دارد که چرا به جای اسلام، بهائیت به قدرت نرسیده. پسر تذکر میدهد هر دینی که به قدرت رسیده، دستگاه تفتیش عقاید را به راه انداخته و پدر از صبوری و مهربانی بهائیان میگوید که معتقد هستند که اگر وضعیت تغییر بکند هم به دنبال انتقامجویی نخواهند بود. این بحثها، به جای اینکه مخاطب را با بهائیت آشنا بکند، در بهترین حالت فیلم را تبدیل به تقابل دو نسل و دو دیدگاه میکند که میتواند موضوع بحثشان هر مذهبی باشد.
در ابتدای فیلم، پدر به پسرش توصیه میکند که روی سوژه تمرکز کند و از آن سرسری رد نشود. اما اولین کسی که این توصیه را جدی نمیگیرد، مخملباف پشت دوربین است. او به جای تمرکز روی سوژهی اصلی فیلم، در مرحلهی نخست بهائیت و در پلهی بعد رنج بهائیان داخل ایران، مدام از این شاخه به آن شاخه میپرد و به جای مطرح کردن این پرسش که نفرت تاریخی و کهنهی حکومتگران اسلامی از بهائیان چه تاریخی پشت خود دارد و از کجا میآید، انگار که میخواهد دل دشمنان بهائیت را نرم بکند، پیوسته از مهربانی و به تعبیری بیخطری این دین حرف میزند. اشارهی گذرا یکی از بهائیان در بخش مستندگونهی فیلم به اعدام طاهره قرهالعین بهترین فرصت را در اختیار فیلمساز میگذارد که وارد روایتهای اینچنینی بشود و بعد داستاناش را با وضعیت بهائیان در روزگار فعلی پیوند بزند. اما این اتفاق هم نمیافتد تا همهچیز دوباره برگردد به موقعیت پدر و پسری دوربین به دست که با هم اختلافات نظری دارد و همین باعث قهر کردن پسر و رفتن به اورشلیم و باز کردن یک بحث دیگر و احتمالا از نظر فیلمساز جذاب میشود؛ اینکه چرا دو دین یهود و اسلام در همسایهگی هم قرار دارند اما با هم در موضع جنگ و دشمنی هستند.
مخملباف اگر به قول خودش کمی تمرکز میکرد و فقط همان “باغبان” بهایی فیلم را به سمت شخصیت شدن میبرد، میتوانست فیلماش را از وضعیت فعلی نجات بدهد. اما هیچکدام از آدمهای جلو دوربین عملا تبدیل به شخصیت نمیشود و حتی خود بهائیت به عنوان یک مذهب هم جدی گرفته نمیشود تا نگاه سانتیمانتال فیلمساز که مجذوب باغبانی کردن مرد بهایی شده، به میان بیاید، دوربین را از دست محسن بگیرد، او را در موقعیت باغبان قرار بدهد که نه فقط به گلها که به دوربیناش هم آب میدهد تا شاهد رشدش باشد. فیلم البته نه فقط در اینجا، که در نماها و سکانسهای دیگر هم گرفتار همین نگاه احساساتزده و تقابلها و دوتاییهای از سکه افتاده است. هنوز از دید مخملباف فیلمساز، بین مذهب و تکنولوژی، فیلمسازی و باغبانی تقابل است و چنین نگرشی است که تصویر رقیقی مثل آشفته شدن پرندهگان از حضور هلیکوپتر در آسمان را میسازد.
نزدیک به سه دهه از حضور مخملباف در سینما میگذارد و به نظر میرسد او هنوز مثل اولین روزها، از فیلم و سینما بیزار است. در ابتدای انقلاب او جوانی متعصب و مذهبی بود که میخواست سینما را به مرتبهی منبر بودن برساند تا پیام انقلاب و اسلام عمومی بشود و حالا هم توقعاش از سینما در نمای دوربینی فرو رفته در خاک، چون گیاهان و گلها، خلاصه میشود که به جای پیجویی و پرسشگری باید یک گوشه بماند تا به لطف رسیدهگی یک قدرت قاهر، باغبان یا فیلمساز، رشد بکند. مخملباف دیروز، در بایکوت، زندانیان چپ را برخلاف عقایدشان جلو دوربین قرار میداد و در این گذر سالها که به نظر میرسد تغییرات مهمی در فیلمساز رخ داده، او هنوز کسی است که میخواهد سینما را ابزاری برای تغییر عقیده قرار بدهد. ابتدا خود برخلاف نریشن ابتدایی فیلم که میگوید بیدین است، تبدیل به فردی دیندار میشود و پس از آن توقع دارد که پسرش هم همین راه و نگاه را ادامه بدهد. شاید تنها توفیر دیروز و امروز مخملباف، وصل بودن به حکومت در زمان جوانی و جدایی کنونیاش از کانون قدرت است.
با این همه باغبان را به عنوان قدم اول میتوان پذیرفت. البته نه قدم اول یک فیلمساز که بیش از سی فیلم ساخته. قدم اول حضور بیواسطه و سانسور بهائیت در قاب سینمای ایرانی. سوژهای که مثل بسیاری دیگر از سوژههای مهم در ایران زیر فشار دولت و حکومت حذف شده و در بیرون مرزها هم کسی احتمالا به خاطر انگهای احتمالی به سمتاش نرفته. شاید بتوان باغبان را به حساب همین بیتجربه بودن گذاشت. فیلمساز یا سفارشدهندهگان احتمالی که از پس یک سانسور و نبود چند ده ساله بیرون آمدهاند، از استراتژی اولیهشان ضربه خوردهاند. جایی که به جای نمایش رنج و حرمان بهائیان در ایران، تصمیم گرفتهاند باغبانی را سوژه بکنند که قطره قطره به گیاهان آب میرساند و این در حالیست که در ایران سرچشمه کلا بسته شده و این همان نمای کلیدی اما غایب در فیلم باغبان است.