باب نگاه ساده به پدیده های زندگی
خواست حکومت یا رفتار طبیعی جامعه
قصه؛ شعر و نگاه زلال به زندگی؛ از همان روزهای قدیم و از طریق روشنفکرهای نسل قبل به جان بسیاری از هم دوره های ما نشست. بعد ها اسمش شد نگاه رمانتیک به دنیا و وارد شدن به پدیده های عالم از دریچه ی حس و عاطفه و نوع دوستی.
این نگاه البته با دامنه ای متغیر در بسیاری از بچه های نسل ما و حتی نسل قبلی و بعدی باقی مانده؛ گواهش هم مروری ست بر فضای وبلاگ های فارسی زبان. ناگفته پیداست که تعداد نویسنده ها ( منظور اهل قلم اینترنتی ست) یی که باب دنیای به اصطلاح پر احساس می نویسند در قیاس با مطالبی که از عقل و درایت و فلسفه و … می گویند؛ بسیار بیشتر است.
تا آنجا که در خاطرم می آید ؛ بسیاری از رهروان قصه ها و شعرهای این چنینی، که تعدادشان کم هم نبود آنقدرها درگیر چون و چند سیاست نبودند و در بیشینه ی امور از فعالیت های اجتماعی پرهیز می کردند.
در همان روزها، برخی بر این باور بودند که رواج حس و عاطفه ی اینچنینی بیشتر به مدد رسانه های دولتی صورت می گیرد و خواست تئورسین های فکری جمهوری اسلامی بر تزریق این اندیشه بر شریان فکر جامعه استوار شده. گواه این عده هم، ترویج گاه و بیگاه شعر و قصه ی اینچنینی در برنامه های رادیو و تلویزیون بود و حاصل معقول حکومت در فاصله گرفتن پیروان این قصص از احوال آشفته ی جامعه که طبیعتا به سود نظام دیکتاتوری جمهوری اسلامی تلقی می شد.
گروهی دیگر هم این رفتار را به یک واکنش طبیعی اجتماعی نسبت می دادند. حرف ایشان بر این قاعده استوار بود که طبیعت مذهبی جوانان ایران باعث می شود که در پی بی مهری های دیده شده از جانب مذهب لابد در قدرت؛ به دامان مذهبی از جنس دگر تمسک بجویند و راه رهایی را در دیگر آیین ها بجویند.
هر چه بود؛ ته مانده ی آن نگاه و آن دنیای پر احساس، هنوز هم با بسیاری از ماست. حال و هوایی که زیستنش در این روزگار آشفته شاید حتی اندکی دور از عقل جلوه کند.
مطلب اگر از دستمان لیز نمی خورد؛ خوب است راوی یک گفت و گو باشم براتان. چندی پیش، با آخرین ته مانده های آن دنیای شانزده هفده سالگی که هنوز گه گدار به سراغم می آید؛ یکی از همین مطالب به اصطلاح روزنامه نویس ها “ دلی ” نوشته بودم برای یکی از سایت های اینترنتی. مطلب که چاپ شد، لینکش را فرستادم برای یکی از روزنامه نویسهای قدیمی که از همان اولین روزهای استقرار جمهوری اسلامی از ایران رانده شده… ؛ جالب بود نظر دوست نازنین من؛ در حالی که منتظر تشویق و تمجید از نثر و نگاهم بودم؛ با انتقاد هایی مواجه شدم که حتی کمی به سیلی مانند بود… :“… آدمی که خونه نداره؛ آواره است… آدمی که قلم دست می گیره و می دونه که هم وطن هاش تو چه شرایطی زندگی می کنن؛ چه طور می تونه از آسمون آبی بگه و درخت سبز؟ …. “
حرف هایش درست بود یا غلط؛ نمی دانم. اما هر چه بود از حق مسلمی می گفت که از بسیاری از ما سلب شده و یادآور شرایط تلخی بود که آشفته تر از آن است که مجال نفسی به فراغت به ما بدهد.
… ؛ بگذریم. در آن روزگار نوجوانی البته از تخریب های احتمالی این نگاه بر پیکر جامعه چیزی نمی دانستم؛ اما گمان هم آن روزها و هم این روزهایم بر این است که این شور و شوق از منظر فردی، خود به خود “ مضر ” نیست؛ شاید تنها شرایط جامعه و نبود اولویت های اولیه ی انسانی باشد که مجال لذت بردن از حضور میهمانی غریبه را از ما گرفته و یارای اعتماد کردنی ساده به تازه رسیده ای را از ما ربوده.
اینها البته از سویی ست و تنگ شدن حلقه ی سانسور از سویی دیگر. سیستم فکری جمهوری اسلامی به طور مشخص طی ده - دوازده سال اخیر به مبارزه با هر گونه قصه و هنر و اندیشه ای شده که از زیستنی دیگر، نشان دارند. هم این شعرها و قصص به اصطلاح بی خطر هم حالا دیگر سالهاست که “ خطرناک ” به حساب می آیند. حالا دیگر نه خبری از تکرار شعر سهراب در تلویزیون جمهوری اسلامی ست و نه ردپایی از قصص به لطافت نوشته شده در رسانه های جمهوری اسلامی.
این طور به نظر می آید که سیستم فکری جمهوری اسلامی حالا دیگر؛ جز از اندیشه ی دین لابد چیز دیگری در سر ندارد؛ اگر نه قصه ی پینوکیو در نگاه روایان ایشان به یونس پیغمبر نسبت داده نمی شد و شازده کوچولوی اگزوپری به صد وصله ی ناجور، به اسلام دوستی نویسنده اش پیوند نمی خورد.
با دیدن این همه تحمیل ها و این همه اجبار و این همه آشفتگی شاید امید بستن به جامعه ای سالم اندکی به داشتن دل خوش و پرت از ماجرا نسبت داده شود. با این همه اما هنوز هم می توان از آن آموزه های ساده ی دیروز مدد گرفت و در شکوه بو کشیدن گل سرخی گفت که انسان را به یاد معشوقه ای دور می اندازد؛ حتی اگر این سهل گرفتن بیش از اندازه؛ به ذائقه ی هر اهل فکر منصفی نا خوش بیاید.
عکس: حاصل جست و جوی عکس یاب سایت گوگل از جست و جوی همزمان “شازده کوچولو” و “احمد شاملو”؛ متعلق به وبلاگ “امروز لی لی چی می خونه”