خشونت حکومت مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه در جمهوری اسلامی، تنها محدود به شهروندان غیرمسلمان نمیشود. مسلمانانی که تنها بهخاطر قرائتی متفاوت با نگاه رسمی، قربانی استبداد زیر پردهی دین شدهاند پرشمارند. این حتی شامل اهل سنت هم نمیشود. مستقل از ایشان، متدینانی که با وجود باور به تشیع دوازده امامی، هدف تهدیدهای غریب قرار گرفته یا جان خود را بهدلیل اتخاذ برداشتی متفاوت با قرائت حاکم از دست دادهاند کم نیستند. دراویش عمدهترین و شاخصترین گروه در این طیف محسوب میشوند؛ اما خشونت استبداد دینی به آنان نیز (که از شبکهای اجتماعی برخوردارند) نیز محدود نمیشود. شهروندان انتشار هر برداشتی از دین که با گفتمان مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه در تنافر باشد، بهمثابهی تهدیدی امنیتی هدف قرار میگیرد. برخورد قضایی ـ امنیتی با دکتر سیدعلی اصغر غروی ـ که اینک در اوین محبوس است ـ شاهد جدید و مشهور اخیر بهشمار میآید. کسی که از حوزهی گفتمانی روشنفکری دینی، قربانی تازهی استبداد دینی محسوب میشود. روشنفکران دینی خود یکی از مهمترین گروههایی بودهاند که تهدید و خشونت پیوسته و فراوان تحمل کردهاند.
اما خشونت حکومتی علیه قرائتهای متفاوت به همین نیز محدود نمیماند؛ مرحوم محسن امیراصلانی ـ که چونان یک “قربانی” در اوج تبلیغات و سفر سازمان مللی روحانی اعدام میشود ـ گواه غریب و مهم تازه است.
فهرست شهروندانی که بهخاطر دگراندیشی، ناامنی و تهدید و خشونت را ـ به شکلهای گوناگون و در سطوح و ابعاد مختلف ـ تحمل کردهاند، بهقدر لازم مطول است. در این فهرست تأملبرانگیز از مراجع تقلید (آیتالله شریعتمداری، آیتالله قمی، آیتالله شیرازی، و…) تا روحانیان کمتر شناخته شده و گمنام، و از روشنفکران تا شهروندان عادی، حضور دارند.
زندهیاد مهندس حسین برازنده که در نیمهی دیماه ۱۳۷۳ بهخاطر دیدگاههای دینی و قرائت انساندوستانه و عدالتطلبانه و ضدخرافیاش از قرآن در مشهد ربوده شد و بعدتر پیکر بیجان وی یافت گردید، یکی از اسامی شاخص در این فهرست است. کسی که ترور وی در کادر پروندهی مشهور به قربانیان قتلهای زنجیرهای قابل دستهبندی است.
یکی دیگر از قربانیان استبداد زیر پردهی دین، روحانی پرشور و عدالتطلبی بهنام حبیبالله آشوری است. کسی که چگونگی بازداشت و روند قضایی منتهی به اعدام وی (۲۲ سال پیش و در چنین روزهایی)، نمایشگر عمق بیانصافی و شدت خشونت حکومت علیه نگاههای متفاوت با ایدئولوژی رسمی و مسلط است. آشوری ۳۳ سال پیش ـ در چنین روزهایی ـ و در روندی دور از عدالت و انصاف و قانون، اعدام شد…
آشوری که بود؟
زندهیاد حبیب الله آشوری (متولد ۱۳۱۵ در مشهد) روحانی بسیار سادهزیست، و خطیبی معترض به نظام شاهنشاهی بود. او با برداشتی متفاوت با نگاه سنتی به دین، از منتقدان صریحاللهجهی رژیم سلطنتی و روحانیان وابسته به حکومت، و نیز از باورمندان و پیگیران تحقق حکومت دینی/توحیدی محسوب میشد. فعالیتهای تبلیغی وی علیه شاه و استبداد حاکم و انتقادهای تند و صریح وی از اختلاف طبقاتی و بیعدالتی وقت، منجر به برخورد مکرر ساواک با این روحانی مبارز شد.
آشوری با روحانیان سیاسی وقت (بهویژه آنهایی که در مشهد فعال بودند) در تماس بود. سیدعلی خامنهای از دوستان نزدیک و همراهان وی بود که در شرایط خفقان، از مساعدتها و حمایتها و همفکری آشوری بهره میجست.
او در فضای سیاسی ـ اجتماعی متأثر از مارکسیسم، قرائتی عدالتخواهانه از اسلام داشت که برای طلاب و جوانان ستمستیز جذاب بود. آشوری در زندگی شخصی نیز بسیار سختگیر بود؛ شاید در زمانهای که “چپ” و عدالتخواهی گفتمان غالب محسوب میشد، وی در مقام بازخوانی ابوذر و عدالتطلبی توحیدی برآمده بود.
”توحید” اثر جنجالی و مهم آشوری بود که در سال ۱۳۵۷ و در متن تحولات اجتماعی منتهی به تغییر نظام سیاسی، مشهور شد. کتاب در اندک زمانی نایاب شد و چاپ دوم آن به بازار آمد.
“توحید” آشوری چنان با اهمیت بود و شد که رهبر کنونی جمهوری اسلامی آن را در همان برش زمانی، ملاحظات خود ـ و نه دیدگاههای آشوری ـ میدانست. زندهیاد احمد قابل در نامهی مشهورش خطاب به رهبر جمهوری اسلامی، مینویسد: “وجدان شما بهتر از هرکسی گواهی میدهد که در جلسات متعدد و تلاشهای مکرر و ناموفق دوستان مشهدی و خراسانی برای آشتی دادن شما با مرحوم آشوری (پیش از پیروزی انقلاب)، سخن اصلی شما این بود که «مطالب کتاب توحید از من است که این آقا به نام خودش چاپ کرده است.» شگفتانگیز نیست که از دو نفر با یک دیدگاه، یکی اعدام شود و دیگری تکریم؟! یکی شایستهی «گور» باشد و دیگری شایستهی «رهبری نظام اسلامی»!؟ کاش این شهادت را در دادگاه مرحوم آشوری و نزد دوستان خود (آقایان خزعلی و مصباح) نیز میدادید تا یک روحانی زاهد و فقیر و معتقد به خدا و رسول (ولی مخالف شما) مظلومانه کشته نمیشد و همسر و فرزندانش بیسرپرست و یتیم نمیشدند.”
علی دوانی نیز در مورد این کتاب، و در گزارش از موضع آیتالله مطهری و آیتالله بهشتی، روایت میکند: “در سال ۱۳۵۷ قبل از پیروزی انقلاب اسلامی… کتاب را گرفتم و ساعتی را به مطالعهی آن مشغول شدم. دیدم بعد از کتاب “شهید جاوید” سر و صدادار خواهد بود و پاسخ دادن به آن هم در آن جو پرهیجان آسان نیست، یعنی طوری نوشته است که آدم معطل میماند در آن جو حاکم، چه جوابی به جوانهای داغ و احساساتی که جذب گروههای مختلف هم شده بودند، بدهد که بدتر نشود. مبادا جوانها بر سر لج بیفتند و کار به درازا بکشد. فردای آن روز موقع ظهر، قبل از صرف ناهار (در خانهی آقای امامی کاشانی)، کتاب را به آقایان (آقایان، از جمله آقایان فلسفی، مطهری، بهشتی، مهدوی کنی، محی الدین انواری و مفتح) نشان دادم… شهید مطهری گفت: کتاب مزخرفی است، من آن را دیدهام. این شیخ را من میشناسم، شیخ جسور و روداری است، مشهدی است. چند وقت پیش هم در مسجد قبا بعد از نماز آقای مفتح منبر میرفت… آمده بود خانه ی ما که نیم ساعت با شما کار دارم ولی بیش از یک ساعت ماند و حال مرا گرفت. با جسارت گفت تو نباید در قلهک و بالای شهر باشی، باید بروی میدان شوش و پایین شهر و میان مردم عادی… شهید بهشتی گفت: «ولی من خواندهام، و کتاب خوبی است.» شهید مطهری با عصبانیت گفت: «کتاب خوبی است؟!» شهید بهشتی با تبسم آهسته و بیتفاوت گفت: «بله!» و هر دو ساکت شدند…”
گفتنی است، آشوری ازجمله منتقدان دیدگاههای مرتضی مطهری بود. نقدهای وی، بهگونهای قابل حدس، خوشآیند طیف مهمی از روحانیان وقت نبود. چنانکه دوانی ضمن شرح دیدار خود با آشوری، میگوید: “به او گفتم: چرا پشت سر استاد مطهری این همه بدگویی میکنید؟ کسی دیگر نبود که با او طرف شوید؟ آمدهاید به سراغ چهره درخشان روحانیت با این اسم و رسم و مقام عالی علمی و افکار نو دینی که دارد؟… مگر ما چند تا امثال آقای مطهری داریم؟ دهها شرط دست به دست هم داده و سالها گذشته تا یک مطهری با این علم و فضل و اسم و رسم پیدا شده… شما که در لباس روحانیت هستید و داعیه سیاسی هم ندارید، از این حرفها چه نفعی میبرید…؟”
خزعلی، مصباح، لاجوردی، و اعدام آشوری
مهدی خزعلی، فرزند آیتالله خزعلی گزارش میکند: “کتاب توحید آشوری در قطع جیبی و با کیفیتی بسیار نازل منتشر شد، همان روزها پدر آن را مطالعه و ۱۳ اشکال از آن گرفتند که به استناد آن اشکالات نویسنده کتاب را مرتد می دانستند!”
آشوری برای تبیین مواضع خود و دفاع از دیدگاههایش با آیت الله خزعلی دیدار میکند. پس از این ملاقات، آیتالله خزعلی میگوید: “استکان چای او را آب بکشید، او مرتد و نجس است!”
مهدی خزعلی همچنین مینویسد: “تابستان ۵۷، پدر محکوم فراری است. در خانهای محقر نزدیک کوهسنگی مشهد اقامت دارد. شبها جلسات مخفیانه با روحانیون سیاسی مشهد چون هاشمینژاد و طبسی دارند. یک شب به حاج رضا (از مؤمنین بازار) می فرمایند که به مسجد کرامت برو و بعد از نماز مغرب و عشا آقای خامنهای را به منزل ما بیاور”. آقای خامنهای به منزل ما آمدند. بحث در باره موضوع آشوری بود و مباحث کتاب توحید؛ پدر بسیار تند در رد توحید آشوری سخن می گفتند و آشوری را مرتد میخواندند، گاهی عتاب تندی هم به آقای خامنهای به دلیل حمایت ایشان از آشوری داشتند! آقای خامنهای در جواب رأی به ارتداد پدر میگفتند: “او مسلمان است و صبح که به منزل ما میآید، نمازش را در منزل ما میخواند” پدر می گفتند: “همین که نمازش را به منزل شما میآورد و نشان میدهد برای رفع شبهه است و گرنه نمازش را در مسجد یا حرم میخواند و به منزل شما میآمد!”
آشوری در پی تماس یکی از روحانیان حکومتی، نیمهی آبان ۱۳۵۹ به تهران میرود و در مجلس شورای اسلامی حضور مییابد. وی به اتهام ارتباط با گروههای مسلحی چون فرقان، همانجا بازداشت، و در شهریور سال بعد، همراه با دهها تن از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین اعدام میشود. یکی از فقهایی که در اعدام آشوری نقشی موثر ایفا میکند، آیتالله خزعلی است.
به گزارش مهدی خزعلی، حتی “استغاثهی نزدیکان و مخالفت شهیدبهشتی مؤثر واقع نشد”، و البته “آقای خامنهای هم برایش کاری نکرد.”
مهدی خزعلی در مورد روند قضایی ـ امنیتی منتهی به اعدام آشوری میافزاید: “یک روز مرحوم لاجوردی از اوین تلفن زد، نظر پدر را در مورد کتاب توحید و آشوری میخواست”. پدر مثل همیشه گفت: “این توحید، عین کفر است و نویسنده کتاب مرتد است.”
لاجوردی، آن سوی خط تلفن را روی اسپیکر گذاشته بوده و آشوری نیز این نظر را میشنود. لاجوردی مثل این سؤال و جواب را از آیتالله مصباح یزدی هم انجام میدهد. این دو سؤال و جواب تلفنی، “ملاک صدور حکم ارتداد آشوری توسط لاجوردی و منجر به اعدام وی میشود!”
مرحوم احمد قابل در نامهی سرگشادهی جسورانهی خود در سال ۱۳۸۴ خطاب به رهبر جمهوری اسلامی، با اشاره به سوابق دوستی و نزدیکی فکری وی و آشوری، مینویسد: “کم نیستند کسانی که سخنان پرشور شما در مسجد امام حسن را در مشهد و قبل از انقلاب را به یاد دارند که پس از قرائت آیهی «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض، و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین» با صدای بلند فرمودید: «ماتریالیسم تاریخی، آقا، ماتریالیسم تاریخی !» جناب آقای خامنهای، این رویکردهای نظری متفاوت با آنچه اکنون به آن رسیدهاید ، حق شماست. ولی آیا اگر از اعدام مرحوم آشوری جلوگیری میکردید (با فرض اینکه تصورات او خطا بوده باشد) آیا امکان منطقی تغییر رأی و رسیدن به حقیقت برای او وجود نداشت؟! چرا باید شما این فرصت را داشته باشید ولی دیگری از این فرصت محروم بماند؟ آیا از نظر شما، مرحوم آشوری مستحق اعدام بود؟!”
پرسش مهم و معنادار زندهیاد قابل (آیا از نظر رهبر جمهوری اسلامی، مرحوم آشوری مستحق اعدام بود؟)، همچنان بهجاست و شاهدان جدید (ازجمله مورد اخیر، مرحوم امیراصلانی) یافته است.