از هر دری

محمد عبدی
محمد عبدی

» محمد نوری زاد در مصاحبه با روز:

محمد نوری زاد روز گذشته پس از انتشار نهمین نامه اش خطاب به رهبر جمهوری اسلامی، به “روز” گفت که تاکنون هیچ یک از 9 نامه اش، پاسخی از سوی آیت الله خامنه ای به همراه نداشته اما او این نامه ها را برای مردم و ثبت در تاریخ می نویسد تا آیندگان بدانند در دورانی که خفقان بیداد میکرد و فضای امنیتی حاکم بود کسانی هم با رهبرشان با چنین ادبیاتی حرف زدند و پاسخی نگرفتند.

آقای نوری زاد در این مصاحبه هشدار داد که “ما در مجاورت فروپاشی بزرگ و فاجعه ای بزرگ هستیم”.

آقای نوری زاد، مستند ساز، روزنامه نگار و نویسنده منتقد ایرانی است که پس از نوشتن سه نامه به رهبر جمهوری اسلامی، نامه ای نیز به رئیس قوه قضائیه نوشت و بازداشت شد. او به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام نظام، توهین به رهبری، رییس قوه قضاییه، رییس جمهور و امام جمعه مشهد، به سه سال و نیم حبس و 50 ضربه شلاق محکوم شد اما در زندان نیز به نوشتن نامه به رهبری ادامه داد.

این نویسنده و مستند ساز که اکنون آزاد است در نهمین نامه اش به آیت الله خامنه ای، با اشاره در پیش بودن انتخابات مجلس، نوشته: “ما که نمی خواهیم بعد از سی و سه سالی که شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی سرداده ایم، هم استقلال را و هم آزادی را و هم جمهوری اسلامی را در خاک ببینیم؟ هیچ آیا از خود پرسیده اید با ریسمانی که چین و روسیه به گردن ما بسته اند، کدام استقلال؟ و با سانسور و زندان و ترسی که به جان جامعه درانداخته ایم، کدام آزادی؟ و با نکبتی که از معارف دینی افراشته ایم، کدام اسلام؟ ما و شما را چاره ای نیست مگر این که مردم خود را به بازی بگیریم و بدانها بها بدهیم. و این که در گام نخست، پاسدارانِ فربه از مالِ حرام را به جایگاه واقعی خود که پادگانها و مواقف نگاهبانی است، باز فرستیم. زندانیان سیاسی را و رقبای سیاسیِ خود را آزاد کنیم و از انتقاد نهراسیم و آن سوتر از خود و خویشانِ خود، برای دیگران نیز حق حیات قائل شویم”.

او اما در مصاحبه با “روز” تاکید کرده که فضای ایران به شدت امنیتی است و “مبادا روزی فرا رسد که برای تغییرات دیر باشد؛ مسئولان آمادگی تغییرات داشته باشند اما دیگر زمانش گذشته باشد.”

مصاحبه “روز” با محمد نوری زاد و همچنین آخرین نامه او به آیت آلله خامنه ای را در ذیل بخوانید.

 

آقای نوری زاد، نهمین نامه شما به آیت الله خامنه ای منتشر شده آیا در این مدت هیچ پاسخی از او دریافت کرده اید؟

درباره این نامه ها مطلقا هیچ پاسخ و تماسی با من نبوده؛ ظاهرا من به یک شرافت و شانی از قلم رسیده ام که بنویسم و کاری به پاسخ نداشته باشم و کار خود را بکنم. چون گرچه روی سخن من با ایشان است ولی این مردم هستند که این نامه را می خوانند و قضاوت خواهند کرد، تاریخ قضاوت خواهد کرد و مهم ثبت چنین نامه هایی با چنین رویکرد خیرخواهی برای آیندگان است که بدانند در دوران خفقان و ترس که فضای امنیتی تندی حاکم بود کسانی با چنین ادبیاتی با رهبرشان صحبت میکردند و پاسخی نمی گرفتند. احساس میکنم که پاسخی هم دریافت نخواهم کرد، علت اش هم شاید این است که از موضعی می نویسم که بها دادن به آن برای بسیاری شاید کسر شان باشد. یک جایی صحبت از آشتی ملی در ایران کرده ام و آشتی ملی یعنی اینکه 50 درصد مردم را محق بدانیم و این پارامتر کمی نیست که 50 درصد برای مردم حق قائل شویم یعنی 50 قدم از 100 قدم خود عقب برویم.

 

در مورد نامه اول چه؟ وقتی اولین نامه را برای رهبر نوشتید به گمانم انتظار پاسخ از سوی او راداشتید و نگاهتان با امروز و نامه نهم تان متفاوت بوده، یعنی این ناامیدی امروز را آن موقع نداشتید.

بله. کاملا درست تشخیص دادید وقتی آن نامه را نوشتم می پنداشتم نامه ای که سراسر ادب و خیرخواهی است حداقلش یک عکس العمل، هرچند با مختصات ویژه، خواهد بود. ولی وقتی هیچ پاسخی نگرفتم و حتی از جانب اطرافیانی که نمی خواهم اسم ببرم، تهدید شدم نامه دوم را نوشتم و در این نامه دوست و دشمن را تعریف کردم. نامه سوم اما رویکردی عاطفی داشت و بیشتر احساسی بود و باز پاسخی نگرفتم. این همان مقطعی بود که با نگارش نامه به رئیس قوه قضائیه ـ یا تحت آن عنوان ـ زندان رفتم و نامه چهارم به رهبری را در زندان نوشتم و آشتی ملی را مطرح کردم. بعد در نامه پنجم به رهبری هشدار دادم که مراقب اطرافیانشان باشند و فتنه را در آستین خود ببینند نه در افرادی که با یک مختصاتی آمده اند و کار سیاسی کردند. در نامه ششم ایشان را به آن دنیا بردم و صحرای محشر و در نامه هفتم به اصطلاح بین ایران و امریکا به لحاظ فرهنگی و اجتماعی مقایسه کردم و از ایشان خواستم قضاوت کنند. در نامه هشتم هم به مقایسه زمان بعد از انقلاب با زمان شاه پرداختم و باز خواستم که خود قضاوت کنند. در نامه نهم فضای ترس و رعب و امنیتی که با مدیریت ایشان ایجاد شده مورد نظر بنده بوده. نامه اول در اصل خیلی پر از امید و همدلی بود ولی اینجا و در نامه نهم انگار آدمی هستم که سرمایه اش آسیب دیده و در یک گذرگاهی نشسته که شاید امید چندانی به آمدن وسیله ای که او را از این گذرگاه به جای امنی ببرد ندارد. در عین حال اما امید هم دارد. شما نمی دانید فضا در ایران چقدر امنیتی شده، بخصوص در عرصه سیاسی.شاید برای آدم هایی که کاری به هیچی نداشته باشند فضای خوبی است و مشکل چندانی نباشد اما به محض اینکه بخواهید سر بلند کنید و به اطرافتان نگاه کنید و بگویید کی برد چی شد و… فضا به شدن ناامن و امنیتی است.

 

با این حال شما همچنان آیت الله خامنه ای را پدر خطاب میکنید. چرا؟ با توجه به وقایع دو سال گذشته و نه نامه بی پاسخ مانده و روندی که خود توضیح دادید، چرا همچنان ایت الله خامنه ای را پدر خطاب میکنید؟

ما در جامعه ای زندگی میکنیم که این جامعه فضائلی دارد که هنوز از این فضائل، نور ساتر می شود. باور ما بر این است که اگر ولایت فقیه تعریف درستی بشود، انسان های غربی هم بدان تمایل پیدا میکنند. ولایت فقیه انسانی که عاشق و فدایی مردم اش باشد، مشتاق افروختن پرچم آزادی باشد، عین یک انسان عادل پاکنهاد و دوستدار، رهایی مردم از آغوش جهل باشد و ذره ای خطا را در حیطه خود تحمل نکند، انصاف داشته باشد و عادل باشد و… یک چنین موردی با هر عنوانی، حال من بگویم ولایت فقیه و شما بگویید رئیس جمهور یا گاندی یا هر عنوانی که داشته باشد، در دسترس مان داشته باشیم. نمیخواهم بگویم ناامید هستم، من مطلقا خواهان کوچکترین گزندی برای مردم مان نیستم برای همین با مخاطب قرار دادن ایشان، هشدار میدهم همه چیز دارد از دست میرود و شما شخصیت محوری هستید و هنوز می توانید خیلی کارها بکنید و جلوگیری کنید. این رویکرد من است. من موافق تندی و تنش لجام گسیخته نیستم بلکه در افق نوشتار ادیبانه مبتنی بر ادب تاکید دارم اما روح مطلب رساننده این است که مسئولیت ها با کیست و چه کسی این همه آسیب های جامعه را امضا کرده. این گونه صحبت کردن را مثل ترمیم آسیب بزرگ میدانم؛اما طور دیگر صحبت کردن خیلی هزینه دارد و آسیب های بسیار بزرگی در جامعه پیش می آید؛ رویکرد حذفی.اگر ولایت فقیه را اکنون حذف کنید جنگ داخلی شروع می شود و آسیب های بزرگی به زندگی مردم وارد می شود. ما مطلقا قصد براندازی نداریم، قصد آشوب نداریم بلکه قصد تغییر و اصلاح داریم، دوستدار زیبایی هستیم و نمیخواهیم زشتی باشد.زشتی در جامعه از طرف هر کسی باشد منفورو مطرود ماست. خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد، این به این معنی است که انسان ها باید زیبا باشند و زیبایی را دوست داشته باشند. یعنی زشت نباشند و با زشتی ها مقابله کنند. ما می گوییم رئیس دولتی که درد است باید به هر شکل توسط دستگاه قضایی پایین کشیده شود. می گوییم وقتی ترس و رعب را حاکم کردید نمیانده های مجلس نمی توانند کار خود را بکنند و با ترس و لرز یکی استعفا میدهد و شرایط طوری می شود که بالاخره سئوال از رئیس جمهور مطرح شود اما الان هم ترس شان این است که با مدارکی که این آقا از وزارت اطلاعات برده چه خواهد گفت و چه خواهد کرد و.. شاید جلسه را غیر علنی کنند و… ما با اینها مشکل داریم و انگشت را به سوی دزدان در جامعه می بریم اما معتقدیم با همان دزد هم قانون باید برخورد کند.

 

اما شما با همه تاکیدی که بر ادبیات محترمانه و مودبانه داشتید و دارید هرگز پاسخی نگرفتید جز زندان. آقای نوری زاد آینده را چطور می بینید؟فکر می کنید آینده آیت الله خامنه ای چه خواهد بود؛ با توجه به اینکه هیچ یک از انتقادات دلسوزانه شما پاسخی نگرفت و انتقادات دیگران نیز به همین شکل.

آینده تا جایی دست ماست و از جایی دیگر دست ما نیست.آینده خودش آرزوهایش را بر شانه های یک ملت تحمیل خواهد کرد. تا یک جایی ما می توانیم در ترسیم آینده سهم داشته باشیم و به چرخ ها بر روی محورشان، ثبات بدهیم. اما یک جایی این چرخ ها از محور بیرون میزند و واژگونی و سقوط پیش می آید. این سنت خداوند است که برای هرجامعه ای که ظلم باشد فروپاشی در پیش است. ما هم در مجاورت یک فروپاشی بزرگ و فاجعه بزرگ هستیم؛ من در مجاورت چنین فروپاشی و فاجعه ای مودبانه با رهبر صحبت میکنم و هنوز انتظار دارم ایشان افق های خونین و پر تنش و پر از خونریزی راببینند.اگر به این افق ها اهمیت ندهند، چه بخواهیم چه نخواهیم این آسیب ها و فروپاشی خواهد رسید. 8 ماه پیش هرگز کسی متصور نبود که قذافی به چنین روزی بیفتد. علت اش این است که نفرت ها تلنبار می شود و میرسد به اینجا. قذافی مگر کم اسلحه داشت؟ اما یک جایی رسید که دیگر اسلحه هم کارایی نداشت؛نتوانست در مقابل نفرت مردم کارایی داشته باشد. اینجا هم نفرت ها دارد تلنبار می شود و شان من این است که مردم را از ورود به حادثه و آسیبی عظیم و خونین و مسئولان را به این خطر بزرگ هشدار بدهم و بگویم بدون خونریزی هم می توانیم با اسیب های کمتر تغییرات ایجاد کنیم. مبادا روزی بیاید که مسئولان آمادگی ایجاد تغییرات را داشته باشند اما دیگر زمان آن گذشته باشد.

 

یورش به منزل نوری زاد و توقیف فیلم ها و تجهیزات او

 آقای نوری زاد اما در نامه نهم اش به آیت الله خامنه ای تاکید کرده که شجاعت آیت الله خامنه ای این روزها جای خود را به پرخاش داده. او نوشته: “متاسفانه در این روزها، ما از شجاعتِ رهبرمان سراغی نمی بینیم. و آن سوتر، گاه ملاحظاتی را از وی دریافت می کنیم که شجاعتِ وی را به مخاطره و به حاشیه می رانند. آیا این جابجایی شجاعت و ملاحظه را به کیاست و درایت و درستیِ تشخیصِ وی ربط دهیم؟ یا که نه، این کهنسالی است که عارضه های خاصِ خود را برکشیده و بر زبان و قلمِ رهبرِ شجاعِ ما نشانده است؟ به گونه ای که او اکنون، نمی تواند دستور بازداشت و محاکمه ی دزدان صاحب نام داخل دولت را صادرکند. بلکه از آن سوی، راهِ دستگاهِ نیم بند قضا را نیز بر محاکمه ی آنان می بندد”.

این نویسنده خطاب به آیت الله خامنه ای تصریح کرده: “ما به امید رسیدن به وعده ها و آرزوهای انقلاب، مردم خود را زده ایم و کشته ایم و غارتشان کرده ایم و به تلخ ترین وجه ممکن، آنان را به آوارگی در سایر کشورها ناچار ساخته ایم و عرصه را بر شهروندان خود تنگ گرفته ایم و در مقابل، عرصه های بهره مندی خود و خویشان خود را فراخ و فراخ تر ساخته ایم. قبول می فرمایید که در سخنان این روزهای خود، هرچه بر امید و پیشرفت و شکوفایی و دست یابی به بند بند سند سستِ “چشم انداز” اصرار ورزیم، بذر سخن در باد افشانده ایم. چرا که همه ی ما به چشم خود دیده و می بینیم: در جهان فهم، نام جمهوری اسلامی ایران جزو تحقیرشدگان و فرودستان رقم خورده است و کسی ما را به بازی نمی گیرد و به دوستی نمی پسندد. انقلاب ما بسیار زود پیر شد و قامتش خمید. در این پیرِ فرسوده، هیچ نشاطی و امید نشاطی نیست. این است تصویر کهنسالی ما و شما در آیینه ی واقع نمای من.”

او همچنین به فیلمی اشاره کرده که به طور محرمانه در حال ساخت آن برای ارائه به مقام رهبری بوده است؛ فیلمی درباره آنچه در زندان و بازجویی‌ها بر او گذشته است. آقای نوری زاد از یورش ماموران سپاه به منزلش و ربودن تجهیزات و فیلم های ضبط شده به این منظور خبر داده و با بیان اینکه “آنان اما مرا به قدر خود خام و ناپخته انگاشتند و ندانستند آنچه از من ربوده اند، تمامی فیلم های گرفته شده نیست و من نسخه ی بسیار کاملی از آن را با خود دارم” وعده داده است که فیلم مورد اشاره را تکمیل خواهد کرد و برای آیت‌الله خامنه‌ای خواهد فرستاد.

 

متن کامل نامه نهم محمد نوری زاد به آیت الله خامنه ای

به نام خدایی که پیر نمی شود

سلام به محضر رهبر جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله خامنه ای

۱ – نامه ی نهم مرا در این ثانیه های بی بازگشت، آینه ای تصور کنید که قرار است تصویر صادقانه ای از جمال جمیل شما را باز بتاباند. بیایید و بجای نگاه به آینه های متعارف، خود را در آبگینه ی صاف وصیقلینِ این نوشته ی من تماشا کنید. مگرنه این که: “مومن، آینه ی برادرخویش است”؟ اطمینان دارم از این که من دراین مقال، پای از گلیم فرزندی بدر برده و خود را تا مرتبه ی برادری بالا کشانده ام، آزرده خاطر نمی شوید. چرا که من نیز پای به وادی کهنسالی نهاده ام. و شما نیک می دانید که کهنسالی، ورطه ی خاموش خوف و رجاست.

۲ – در کهنسالی، یک پای لرزان آدمی در گور است و پای دیگر او در دنیا. در کهنسالی، افق روبرو در دسترس است، و گذشته، با هر فراز و فرودش در پس و پشت. این کهنسالی است که از یک سوی به آرامش می انجامد و از دیگرسوی به بی قراری. و در این میان، و ولع و سراسیمگی و چنگ اندازی به باقیِ عمر، فرصتی برای جولان پیدا کنند، فرد کهنسال را به پیچ و تابی در می اندازند که هزار جوان ماجراجوی جویای نام نیز به گرد پایِ هیاهوی او نمی رسند.

۳ – من همیشه در خیال، کهنسالیِ شما را با آرامش اقیانوس گونِ بزرگانی چون گاندی و نلسون ماندلا می آمیختم. شما را می دیدم که بر سریر بلند آرامش و تدبیر و فهم و کرامت آرمیده اید و ایرانیان از انوار انسانیِ شما ارتزاق می کنند. هرگز تصور نمی کردم این ایامِ عمرِ شما با توفانی از تندی و تنش و پراکندنِ مردمان همراه باشد. آینه ی من می گوید این روزهای کهنسالی شما، هرگز برازنده ی جایگاهِ رهبریِ شما نبوده و نیست. ای عزیز، شما برای کدام باقیِ عمر، و برای دست بردن به کدام برازندگی، دست به ترسیم توفانی ترین مقطعِ عمرِ خویش برده اید؟ جامعه ی دریده و از هم گسسته ی امروز ما، آیا همان است که آرزویش را می داشته اید؟ جامعه ای که توفان درونش در زنجیر است و ما هر روز به پای این سرزمینِ سر خورده اما توفانی، زنجیر تازه می بندیم!؟

رهبر گرامی،

۴ – آیا دوست دارید در آینه ی خیالین من، به یک جامعه ی آرمانی بنگرید؟ جامعه ای که اگر در او چشم واکنید، خود را در آغوش آرزوهای ایمانیِ خود خواهید یافت؟ من از طریق همین نوشته، و به یک شرط، تنها به یک شرط، شما را در متن آینده ای قرار می دهم که از زیبایی سرشار است. آینده ای که در آن، مردمان ایران سرفرازند و دوست دار اهل بیت و نماز شب خوان و اهل راز و نیاز و پاک و دوست داشتنی و عزیز و خلاق و مبتکر و سرآمد و آبرودار و قوی و قرآن خوان و قرآن فهم و مجاهد و غیور و اسوه و پیشتاز و در اوجِ اقتدار و در اوجِ داد و دانش و مهر! ما مگر برای دستیابی به حداقل هایی از یک چنین افقِ انسانی و ایمانی انقلاب نکرده بودیم؟ پس من به یک شرط، شما و مردم ایران و اهالیِ جهان را نه به تماشا، که به زندگی در متنِ این آرمانشهر شریف و شایسته می برم و بر بلندای آسمانیِ آن می نشانم. همانجایی که شما بر سریر رهبری و شایستگی های بی بدیل آن آرمیده اید و از تماشای مردم موفق و خالص و خدایی ایران و جهان احساس خوشایندی را تناول می فرمایید. شاید بپرسید آن شرط چیست؟ می گویم: من تنها با عملی شدن یک شرطِ کوچک، مردم ایران را از اعماقِ افسردگی و ورشکستگی و سرشکستگی برمی کشم و در آغوش آن آرمانشهر شورانگیز فرود می آورم. چه شرطی؟ شرط من این است: “کشتن یک بی گناه”. بله، به همین سادگی! ما و شما دور از چشم دیگران یک بی گناه را می کشیم، یا اگر نمی کشیم بی دلیل زیر گوش یک رهگذر می زنیم تا به محض جاری شدنِ این ظلم مختصر، آن افق غلیظ شیعی پیش روی ما و شما واگشوده شود. شما آیا این شرطِ کوچکِ مرا می پذیرید؟

۵ – زبانم لال اگر که تصور کنم شما به پذیرش این شرطِ ناپسند اشتیاق دارید. هرگز! چرا که امیرمؤمنان علی علیه السلام دست یابی به تمامیِ این افق را به شرطِ بیرون کشیدن رانِ ملخی از دهانِ موری پس می راند. شوربختانه رهبر گرامی، ما در این سالهای پس از انقلاب، بی گناهان بسیاری را نه برای دستیابی به آن افق مبارک، که برای باقی ماندن خودمان در مصدر و مسند قدرت کشته ایم. و بسیاری را بی دلیل به زندان و دخمه های تنگ نظری خویش در انداخته ایم. آیا صدای مرا می شنوید؟ ما بی گناهان را کشته ایم. آری بی گناهان را کشته ایم. و بی گناهان بسیاری را آواره و زندانی و غارت کرده ایم. و شوربختانه تر، به هیچ یک از آن درخشندگی ها که دست نیافته ایم، در غرقابی از تعفنِ دروغ و دزدی و بداخلاقی گرفتار آمده ایم. این همان چیزی است که آینه ی بی ریایِ من در این باریکه راهِ کهنسالی، نشان شما می دهد.

رهبر گرامی،

۶ – ما به امید رسیدن به وعده ها و آرزوهای انقلاب، مردم خود را زده ایم و کشته ایم و غارتشان کرده ایم و به تلخ ترین وجه ممکن، آنان را به آوارگی در سایر کشورها ناچار ساخته ایم و عرصه را بر شهروندان خود تنگ گرفته ایم و در مقابل، عرصه های بهره مندی خود و خویشان خود را فراخ و فراخ تر ساخته ایم. قبول می فرمایید که در سخنان این روزهای خود، هرچه بر امید و پیشرفت و شکوفایی و دست یابی به بند بند سند سستِ “چشم انداز” اصرار ورزیم، بذر سخن در باد افشانده ایم. چرا که همه ی ما به چشم خود دیده و می بینیم: در جهان فهم، نام جمهوری اسلامی ایران جزو تحقیرشدگان و فرودستان رقم خورده است و کسی ما را به بازی نمی گیرد و به دوستی نمی پسندد. انقلاب ما بسیار زود پیر شد و قامتش خمید. در این پیرِ فرسوده، هیچ نشاطی و امید نشاطی نیست. این است تصویر کهنسالی ما و شما در آیینه ی واقع نمای من.

۷ – من شخصاً از میان همه ی صفاتِ خوب شما، شجاعتِ شما را بیشتر می ستودم. الحق شما رهبر شجاعی بوده و هستید. منتها این شجاعت به مرور روی به پرخاش بُرد. و در پرخاش جلوه کرد و در پرخاش نیز خانه کرد. در این اواخر، بیشترین مخاطب پرخاش های جناب شما نه آمریکا و اسراییل و دزدان و نابکاران، که مردم معترض خودتان بوده است. و حال آنکه شجاعت، نه در لفظ، که بیشتر در عمل سر برمی کشد. گاه پوزش خواهی از مردم به خاطر رواج یک خطا، به شجاعتی افزون تر از رستم گونگی نیازمند است. متاسفانه در این روزها، ما از شجاعتِ رهبرمان سراغی نمی بینیم. و آن سوتر، گاه ملاحظاتی را از وی دریافت می کنیم که شجاعتِ وی را به مخاطره و به حاشیه می رانند. آیا این جابجایی شجاعت و ملاحظه را به کیاست و درایت و درستیِ تشخیصِ وی ربط دهیم؟ یا که نه، این کهنسالی است که عارضه های خاصِ خود را برکشیده و بر زبان و قلمِ رهبرِ شجاعِ ما نشانده است؟ به گونه ای که او اکنون، نمی تواند دستور بازداشت و محاکمه ی دزدان صاحب نام داخل دولت را صادرکند. بلکه از آن سوی، راهِ دستگاهِ نیم بند قضا را نیز بر محاکمه ی آنان می بندد.

۸ – یک روز بازجوی فحاشی که دستِ بزنش همیشه بالا بود در زندان رو به من گفت: تو آدم مذبذبی هستی. که یا اهل افراطی یا تفریط. به وی گفتم: اتفاقا پایداری بر بنیان های یک رویه ی غلط و تایید مکرر و بی دلیلِ آن، نشانه ی اضمحلالِ فکری من و شماست. باز به وی گفتم: آیا سخن رهبرمان خامنه ای را به یاد داری که یک روز در وسعتی ازناچاری می فرمایند: “هیچکس برای من هاشمی (رفسنجانی) نمی شود”، و روزی دیگر آنچنان خاکستری از ارعاب و تحقیر بر او و بر سر خاندان او می افشانند که نمونه اش را مگر در حکایت های عهد قجری بشود سراغ گرفت؟ افراط و تفریط این است. نه آنکه نوری زاد دیروز می گفت: من فدایی رهبر و نظامم، و امروز می گوید: این نظام، آن نیست که من در سرمی پروراندم.

بیایید با هم صریح باشیم. یکی از ظرافت های دورانِ کهنسالی در این است که فرصت کم است و لحظه های ترمیم خطا در حال فرار. و یا این که در سالهای کهنسالی نمی شود مثل جوانان، کار امروز را به فردا افکند. چه بگویم که شما با همان شجاعتِ مثل زدنی، و در سالهای سهمناکِ کهنسالیِ خود، همه را قربانیِ برآمدنِ فرد نالایقی چون احمدی نژاد کردید. تا مگر این غلام حلقه به گوش، عصای کهنسالیِ شما باشد. یعنی همان باشد که شما می خواهید. غافل که این غلام حلقه به گوش، آن‌سوتر از تمایلاتِ شخصِ شما، حاجت هایی را برای خود رصد می کرده است. امروز جناب شما به آنچنان فرسایشی از آن شجاعتِ دلخواهِ ما دچار شده اید که باید ناگزیر و دل چرکین، جنازه ی این رییس جمهور دغلکار را تا پایان دوره اش به دوش بکشید. چرا؟ چون او با زیرکی به اختفای اسرارِ شما دست برده و اسناد غیرقابل انکاری از خطاکاری برادرانِ قاچاقچی و دوستان و حامیان شما را از وزارتِ اطلاعات بیرون کشیده است. دست اگر به ترکیب او بزنید، او – که به هیچ تعادلی متعادل نیست – ای بسا به ترکیب اطرافیان شما دست بزند و با فشار یک دکمه، همه ی اسرارِ مگوی حامیانِ شما را روی میز شعبده اش بریزد.

رهبر گرامی،

۹ – من این روزها سخت دلتنگ آن شجاعت کم نظیرِ شمایم. شجاعتی که به جولان آید و همه ی ملاحظات نفرت انگیز و رعایت های بی دلیل و نامبارک را پس بزند و زلال جویی کند. شجاعتی که بگوید: مرا از چه می ترسانید؟ از افشای دزدی های هوادارانم؟ این شما و این هواداران من. رییس مجلس اگر دزدی کرده، نوری زاد اگر از دیوار مردم بالا رفته، در یک محکمه ی عدل، بگیرید و به چارمیخشان بکشید. فرزندان من آیا کج رفته اند؟ فلان آیت الله که حامی من است اموال مردم را بالا کشیده؟ به دستور من آیا میلیارد میلیارد به افغانستان و حزب الله لبنان و فلسطین پول سرازیر شده؟ پاسدارانِ حامیِ من از نردبانِ خصلت های نادرست بالا رفته اند و در آسمان غارتِ اموالِ مردم خانه کرده اند؟ این من و این اطرافیان من و این محکمه ی عدلِ شما. و باز بفرمایید: از آن سوی اما به دزدی های شخص رییس جمهور و معاون اولش و هزار حامی زیرک او نیز رسیدگی کنید. و به جنازه و لشی که احمدی نژاد از ایران و ایرانی برساخته است نیک بنگرید و مقصران این بختک شوم را شناسایی کنید. آیینه ی ما آیا لیاقتِ زیارتِ این شجاعتِ شریف شما را خواهد داشت؟

۱۰ – شما برای یکدست شدن مجلس و دولت و دستگاه قضایی بسیار زحمت کشیدید. و گاه از جایگاه رهبریِ خود به زیر رفتید و همطراز رییس یک صنفِ سیاسی به جانبداری از این، و ایجاد تنگنا برای آن پرداختید. آنچنان دست رییس جمهور مطلوب خود را در چنگ اندازی به زیر و بالای قانون و منافع ملی واگشودید که امروز چه بخواهید و چه نخواهید مسئولِ هرز رَوی های تریلیاردی وی و اطرافیان وی هستید. امروز دیگر هیچ تشکیلاتِ سیاسیِ مغایری در راس یا در حاشیه ی امور نیست تا بشود آوار این دزدی ها و کج روی ها را بر سر او فرو ریخت. قبول می فرمایید که شخص شما در افراختن این سقفِ سُست سهیم بوده اید. این آینه ی برادری ماست که تصویر این روزهای کهنسالی شما را نشان تاریخ می دهد. آیینه ای که می گوید: مصادره ی خیزش مردمانِ عرب به نفع خود به اسم بیداریِ اسلامی، و این که آنان از ما الگو گرفته اند و خیال دارند همچوما شوند، و به رسمیت شناختن جنبش وال استریت از یک سوی و سرکوب جنبش ایرانیان از دگرسوی، آری این گریزها نیز نمی تواند ما را از سرنوشتی که برای بلعیدن ما خیز برداشته، برهاند.

رهبر گرامی،

۱۱ – ما هنرمند صاحب نامی همچون آقای جعفر پناهی را با احکامی خنده دار به قدر یک عمر از کار بی کار و ممنوع الخروج کرده ایم. جعفرپناهی در تلخ ترین وجه، در آثار اجتماعی اش از ما انتقاد می کرد و به زشتی های جاری جامعه می پرداخت. یک نظام پویا، دست یک هنرمند منتقد را می بوسد که حواس همه را به نقاط ضعف جامعه معطوف می کند. نه آنکه او را به خاطر این که به ما گفته “لباس تان لجنی است، پاکش کنید” به چارمیخش بکشیم. ما به اسم این که نباید آبروی متهمین را پیش از اثباتِ جرم بُرد، هنوز که هنوز است هیچ اسمی و نشانه ای از اختلاسگران و دزدان و همکارانِ آن رقمِ بهت انگیز سه هزار میلیارد تومانی منتشر نکرده ایم، اما بلافاصله اسم چند مستند ساز را بدون آنکه محکمه ای برای رسیدگی به اتهام آنان ترتیب داده باشیم، با جاسوسی و عاملیت بیگانگان درمی آمیزیم و بلافاصله نیز در روزنامه ی کیهان مان نیز منتشرش می کنیم. خلاصه کنم. کارهای خنده دار ما از آن روی که به اسم اسلام صورت می پذیرد، بساط خنده ی مردمان جهان را فراهم آورده است. و یا اخیرا دوستان سپاهی، در یک یورش ناگهانی، فیلم ها و ابزارِ کارِ خود مرا که در روستای زادگاهم برای آگاهیِ شخصِ شما – آری برای آگاهیِ شخصِ شما – مشغول ضبط خاطرات داخل زندان بودم برمی دارند و می برند.

۱۲ – به خاطر شریفتان هست در نامه ی محرمانه ای که از داخل زندان برای جناب شما نوشتم، به چه نکاتی متذکر شدم؟ همان نامه ای که ظاهراً حضرتعالی بعد از مطالعه ی آن – بدون آنکه من تقاضای عفوی کرده باشم – دستور فرمودید تا مرا آزاد کنند؟ در آن نامه ی سراسر خیرخواهانه، من برای شما نوشته بودم: پادشاهان و حاکمان در گذشته های دور، یا خود با لباس مبدل به میان مردم می رفتند و ارکان حکومت خود را وارسی می کردند، یا فرزندان و امنای خود را به این منظور به هرکجا گسیل می فرمودند. و نوشته بودم: من نمی گویم جناب شما با لباس مبدل به زندان اوین یا به زندانهای دیگر سربزنید. ویا یکی از فرزندان خود را (مثلا آقا میثم را) به طور ناشناس و در هیاتِ یکی از آحاد مردمِ معترض به زندان اندازید، بلکه این من – محمد نوری زاد – امین شما. من از داخل زندان اوین برای شما خبر می رسانم که هیولاهایی در قامت سربازان گمنام امام زمان با متهمین سیاسی چه می کنند. و باز برای شما نوشتم که همین بازجویان امام زمانی، خود مرا زده اند و به ناموسم فحش های رکیک داده اند. و قاضیان مرعوب دستگاه قضا در خنده دار ترین احکام سه دقیقه ای و ده دقیقه ای برایم پرونده سازی کرده اند و افزون بر سه سال ونیم قبلی برایم دوسال دیگر زندان بریده اند. به آینه ی صادقانه ی من آیا می نگرید؟

۱۳ – از زندان که بیرون آمدم، از همان بدو آزادی، در این فکر بودم که با چه تمهیدی به آن وعده ی مطروحه وفا کنم و همچون فرزندی امین، شما را در جریان فجایع داخل زندان بگذارم. طی دو ماه، فیلمنامه ای نوشتم با نام “محرمانه برای رهبرم”. و چهارماه در سکوت و تنهایی، خودم، و تنها خودم، جلوی دوربین خودم قرار گرفتم و بدون ذره ای اغراق، فضای تنگ سلول های انفرادی و بازجویی های خشن را برای شما بازسازی کردم و هرآنچه را که برخودم رفته بود ثبت و ضبط کردم. دراین چهار ماه، نه عکس و خبری از این فیلم منتشر کردم و نه مطلب تازه ای نوشتم و نه به حساسیت های داغ و دزدی های بُهت انگیز اطرافیان رییس جمهور داخل شدم. چرا که نیک می دانستم اگر این فیلم به سرانجام برسد و شما آن را ملاحظه فرمایید، مثل فیلم های محرمانه ای که سابقا برای جناب شما می ساختم و می فرستادم، بلافاصله برای برچیدن برجهای بلند بی عدالتی دستور خواهید فرمود. درست مثل داستان کهریزک که به محض آگاهی از قضایای فجیع آن، به برچیدنش دستور فرمودید.

۱۴ – چندی پیش، در ظهر روز پنجشنبه هفتم مهرماه، هجده مامور اطلاعاتی سپاه، بی آنکه نگران اسکله های قاچاقِ همکارانِ سپاهی خود باشند، و بدون این که از پیمانهای میلیاردیِ بدون مناقصه ی قرارگاه خاتم الانبیا روی ترش کنند، و بی آنکه از دزدان صاحب نام شاغل در دولت و اختلاسهای تریلیاردی دولت خدمتگزار سراغی گرفته باشند، همزمان به انزوای هنری من در روستای زادگاهم و در تهران به خانه ام وارد شدند و وسایل کار و امکانات حرفه ای و تصاویر ضبط شده ی مرا بار کردند و بردند. انگار غنیمتی از یک حرامی سر گردنه گرفته باشند. آنان اما مرا به قدر خود خام و ناپخته انگاشتند و ندانستند آنچه از من ربوده اند، تمامی فیلم های گرفته شده نیست و من نسخه ی بسیار کاملی از آن را با خود دارم. و این که اگر یکصد بار دیگر راه مرا سد کنند، باز من دست به کار می شوم و کار بایسته ی خود را سامان می دهم. چه از داخل زندان و چه از بیرونِ آن.

۱۵ – خنده دار آیا نیست آنجا که من برای شما نامه ی سرگشاده می نویسم، به زندانم در می اندازند که چرا آبرو داری نکردی و به انتشار آشکار نوشته هایت دست بردی و محرمانه ننوشتی! اکنون نیز که فیلم محرمانه ای برای شما می ساختم، اموال مرا می برند و برایم پرونده ی جدیدی می گشایند که چرا محرمانه دست به کار شدی؟ گرچه من این روزها در تنگنایم اما ترتیبی داده ام فیلم مورد اشاره برای شخص شما آماده و ارسال گردد. این عهدی است انسانی و ایمانی که مرا برای افشای فاجعه هایی که در پستوهای پنهانِ امنیتی و قضاییِ کشورمان دست به دست می شود، بی قرار می سازد. در قدم بعدی، فیلمنامه ی این اثر خود به خود روی سایت شخصی ام قرار می گیرد تا همگان به نیت من و وظیفه ی شما آگاهی یابند. چرا که صراحتِ آینه ی من باید با کهنسالی شما همنشین شود. با من آیا موافق نیستید؟

۱۶ – من هنوز دلتنگِ شجاعتِ کم نظیر شمایم. که با یک نَفَس روح اللهی، همه ی بافته های فرعونی اطرافیان و منتسبین به خود را از صحنه برانید و انصاف و عدل را به این سرزمینِ فلک زده بازآورید. از باب نمونه بارها گفته ام و نوشته ام که انتخاب آقای شیخ صادق لاریجانی برای ریاست قوه ی قضاییه، از آن روی اشتباه بود که نام شما را در تاریخِ خسارت های اسلامیِ این سرزمین ثبت کرد. این که آیندگان بدانند یک زمانی، رهبر جمهوری اسلامی ایران، فردی را بدون آنکه تجربه ی قضایی داشته باشد، صرفا به دلیل حرف شنوی و قرابت فکری اش با وی بر این مسند حساس و حیاتی گمارد و اعتنایی نیز به خسارت های برخاسته از این انتخاب نادرست نکرد.

۱۷ – دو سه ماه پیش، بیست و پنج پرسش شرعی و سیاسی – اجتماعیِ خود را برای بیست و یک مرجع و عالم و مجتهد صاحب نام کشورمان ارسال نمودم تا بدانها پاسخ گویند. به جز یکی، هیچ یک به پرسش های من پاسخ نگفت. ترسی که مراجع و علمای ما بدان دچار شده اند از جنس همان ترسی است که بسیاری از بزرگان ما را در خود خمیر کرده است. فضای تلخِ امنیتی ای که متاسفانه تحت مدیریتِ ما و شما به جان جامعه در افتاده، مدیر و استاد و دانشجو و روحانی و مرجع و باسواد و بی سواد نمی شناسد. همه را از هم ترسانده است. حتی نمایندگان مجلس را، که جلیقه ای از خفتِ ترس به تن کرده اند، و مثل آدم های منگ، ذلیلانه داستان حق مردم را و سوگند صیانت از حق مردم را دمِ دهانه ی کوزه ی نمایندگی خود نجوا می کنند و ذلیلانه تر، سخن از فتنه و دخالت بیگانگان در فجایعِ جاریِ جامعه می گویند. کدام بیگانه به قدرِ خود ما تنِ رنجورِ این نظام فلک زده را به زیرِ چرخ برده، و همزمان جیبش را خالی کرده است؟ از آینه ی شفافِ من نا امید نشوید. این آینه، برای رؤیتِ جمالِ دلنشینِ شما، پایکوبی می کند.

رهبر گرامیِ ما،

۱۸ – در شهری دور، به دیدار جمعی از علمای روحانی رفتم. پیش از آنکه گفتگویی دربگیرد، دیدم به اشاره ی عالمی هفتاد ساله، یک سینی به گردش در آمد و همه ی حاضران، طبق یک عادتِ جاری، تلفن های همراهِ خود را در آن سینی نهادند و سینی را به جایی دور بردند. من آن روز در آن محفلِ متزلزل، طعمی از کهنسالی شما را به کام افشاندم. به آینه ای که پیش روی مبارکتان قرار داده ام نیک آیا می نگرید؟ می بینید پایه های تختِ رهبری شما بر چه اوضاع اسفباری چفت بسته است؟

۱۹ – یک روز در همین نزدیکی ها، هفت پرسش صریحِ خود را برای جناب سید محمد خاتمی فرستادم تا بدانها پاسخ بگوید. پاسخ نگفت. شخصا به دیدار ایشان رفتم. وی در همان ابتدای سخن، قاطعانه گفت: “آقای نوری زاد، من به سؤال های شما جواب نمی دهم”. از او رنجیدم اما در دل به وی حق دادم. چرا که هریک از ما ظرفیتی برای شنودنِ فحش های رکیک مخالفان خود داریم. من آن روز باور کردم که ظرف صبوری آقای خاتمی از فحش های امثالِ آقای حسین شریعتمداری لبریز است و وی تحمل هجمه های تازه تری را ندارد. در عین حال که خود آقای خاتمی قبول داشت پرسش های توفانی تری در میان مردم دهان به دهان می شود و بی پاسخ نهادنِ آنها چاره ی پر کردنِ گودالِ عمیقِ نفرتِ مردمان نیست. من آن پرسش های هفتگانه را به زودی منتشر خواهم کرد تا هم شجاعت آقای خاتمی برای ما و شما بازتعریف شود و همه بدانند ترس از سایه ی ماموران اطلاعاتی چه به روز بزرگان ما آورده است.

۲۰ – ما شما را شجاع می خواهیم. بسیار شجاع. چه کنیم، این شجاع خواهیِ ما، همان است که از روحیه ی جناب شما فهم کرده ایم. آینه ی من نیز بی تاب نمایش شجاعتِ شورانگیز حضرتِ شماست. شما اما نه که برای خود در میان دایره ی سپاهیان، وسعتِ امنی پدید آورده اید، از خواست های بطئیِ ما مردمان فاصله گرفته اید. این روزها پاسدارانِ پاک و انسان و شریف و مردمیِ ما یا رخ در نقاب آسمانِ خدا کشیده اند، یا به حاشیه رانده شده اند، یا منزوی اند، و یا در حال فرسودن و دق کردن. از آن سوی اما پاسدارانی که کامشان به چرب و شیرین قاچاقِ هزار جور کالا و دلارهای نفتی و غیرنفتی آلوده است، بله، این پاسداران، بر چهارستون زیر و بالای مسند ها و منصب های سرزمین ما قفل بسته اند و همینان باقیِ عمر شما را با شما به معامله نشسته اند. اینان امروز به ظاهر مطیع اوامر شمایند و از شما حرف شنوی دارند، اما زبانم لال، همین که یک روز سر بر زمین سرد بگذارید، فردای آن روز، همین پاسدارانِ سیری ناپذیر، پوست از تن ایران و ایرانی می درند. از باب امتحان هم که شده، در خفا از این پاسداران نفتی و قاچاقچی بخواهید که دست از عادتِ مستمرِ بالا کشیدن اموال مردم بردارند. فکر می کنید آیا به سخن شما اعتنایی بکنند؟ هرگز! آری هرگز! مباد ای نور چشم به این دل ببندید که اگر سردار و شهردار دیگری جای احمدی نژاد را بگیرد، نگرانی های امروزین شما به شادمانی و آرامش بدل خواهد شد!؟ اینان از آن روی که آسمانخراش قدرت خود را بر خون بی گناهان و آسیب های دلخراشی که بر مردم وارد آمده نهاده اند، با هر جرعه آبی که سربکشند، خون خواهند نوشید. و هرگز نیز با به رخ کشیدن احداث چند پل و چند پارک و چند بنای عام المنفعه، نمی توانند بر داغ و سوز مردم ما سرپوش بگذارند و به خیال خام خود سر به هزارتوی معاملات نظامی گری خود فرو برند.

۲۱ – دیداری داشتم با یکی از بزرگانِ صاحب نام نظام. در آن دیدار وقتی ترس را دیدم که همچون تن پوشی بر تن این بزرگوار قالب بسته است و الفاظِ بریده بریده، نایِ جاری شدن از زبان وی را ندارند، به وی گفتم: چرا ما نباید ذره ای از شجاعتِ اجداد شما را در شما ببینیم؟ ای رهبر گرامی، طریقِ ترساندنِ مردم و برجستگان جامعه اگر می توانست چاره سازی کند، شوروی سابق هنوز برقرار بود. آنجا که ابرقدرتی چون شوروی، وقتی در کانونی از ترسندگیِ مردمِ خود خانه می کند و بعد از هفتاد سال مثل شمعی فرو می ِکشد و درخود فرو می میرد، چرا ما بسیار سریع تر از او فرو نپاشیم و فرو نمیریم؟

رهبر گرامی ما،

دوست دارم با همان شجاعت کم نظیری که این روزها کمتر از درد و داغ ما سراغ می گیرد، فرمان صادر کنید بانیان و علت های انشقاق مردمان از میان برچیده شوند. انتخابات مجلس در پیش است. ما که نمی خواهیم بعد از سی و سه سالی که شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی سرداده ایم، هم استقلال را و هم آزادی را و هم جمهوری اسلامی را در خاک ببینیم؟ هیچ آیا از خود پرسیده اید با ریسمانی که چین و روسیه به گردن ما بسته اند، کدام استقلال؟ و با سانسور و زندان و ترسی که به جان جامعه درانداخته ایم، کدام آزادی؟ و با نکبتی که از معارف دینی افراشته ایم، کدام اسلام؟ ما و شما را چاره ای نیست مگر این که مردم خود را به بازی بگیریم و بدانها بها بدهیم. و این که در گام نخست، پاسدارانِ فربه از مالِ حرام را به جایگاه واقعی خود که پادگانها و مواقف نگاهبانی است، باز فرستیم. زندانیان سیاسی را و رقبای سیاسیِ خود را آزاد کنیم و از انتقاد نهراسیم و آن سوتر از خود و خویشانِ خود، برای دیگران نیز حق حیات قائل شویم. آینه ی زلال ما، سخت مشتاق رویت جمال مبارک شماست. آنجا که در آن جمال نورانی، خیرها و خوبی ها بی تابانه برای انتشار پای می کوبند. والسلام