این روزها تمام فکر و حواس ما بر روی اتفاقهای درون و بیرون زندان اوین متمرکز شده است، و حتی دهها کیلومتر آن سوتر از زندان رجایی شهر دور و بر ساختمانهای دادگستری و دادستانی تهران، در مورد اوضاع و احوال زندانیان اعتصابی بند ۳۵۰ و خانوادههایشان. موضوعی که نیمه شب در مغزم جرقه زد و تا صبح ذهنم را اشغال کرد، امروز به سوژه اصلی مباحث ما و بعد اقدام مان تبدیل شد. در کنار این موضوع فکر و خیالم دیشب حسابی درگیر سوژه های حاشیهای بود و کارهایی گوناگون، شاید هم غیرمعمول! موضوع اعتصاب غذای پانزده زندانی بند ۳۵۰ کماکان لاینحل مانده و بیشتر به دادن وعده و وعید گذشته است؛- البته بر روی ملاقاتهای زندانیان عادی چندان اثری نگذارده و مجراهای خبری مسدود نشده است.
مقامهای دادستانی، به ویژه معاون دولتآبادی باز سعی کردهاند به میان خانواده ها بروند تا شاید با دادن قول دسترسی فوری به تلفن ، به گونهای آنان را از دست زدن به اعتصاب غذا بازدارند. به نظر می رسد که مقام های قضایی به گونهای زیرکانه سیاست از این ستون به ستون فرج است را دنبال میکنند. اما شواهد و قرائن نشان می دهد که تصمیمگیر اصلی آن ها نیستند و طبق معمول برنامه ها در جای دیگری طراحی و برای اجرا ابلاغ میشود.
در هر صورت تعدادی از خانوادهها اعتصاب غذای اعتراضی- حمایتی خود را آغاز کردهاند و با وجود شنیدن این قول که تا امشب تلفنهای بند ۳۵۰ وصل و ارتباط ها برقرار خواهد شد، چندان امیدی به تحقق این وعده ندارند. آن ها قرار است باز فردا به دادستانی مراجعه کنند. زمزمههایی نیز در خصوص شروع تحصن به گوش میرسد. این رفت و آمدها، نشست و برخاستها و تجمعها و از همه مهمتر تشکلی که بین خانواده زندانیان جان گرفته است، نشان میدهد آن حرف و شعار و نوشته که “باید زندانها را پر کرد”، راهبردی درست بوده است. در مقابل، آن گروه از زندانیان اصلاح طلب و سبز که در فکر گرفتن مرخصی، خروج از زندان به هر شیوه ی ممکن - با رویکرد آتی خالی کردن میدان سیاست- از طریق گذاردن وثیقه، قرار کفالت و… هستند، در عمل آبی سرد به گرما و جوشش جنبش مردم ایران میریزند.
در این شرایط خوشبختانه اشکالی که در انتشار بیانیه صادره ایجاد و موجب تاخیر در اطلاع رسانی شد، به فوریت رفع گردید، این اشکال البته این حسن را هم داشت که امضای اصانلو نیز که به صورت سهوی حذف شده بود، پای بیانیه بیاید. به قول یکی از دوستان هم بند این بیانیه خود به نوعی نماد همبستگی ملی ایرانیان بوده است. علاوه بر طبرزدی که در جمع کوچک ما حضور دارد، بداقی و اصانلو که پیش از این بیشتر تاکید داشتند که “زندانی صنفی” به شمار می روند نه زندانی سیاسی، اکنون خواسته و ناخواسته در دل یک جنبش بزرگ ملی، فعالیت سیاسی انجام میدهند- جنبش سبز مردم ایران، یا بر اساس عنوان آخرین مقاله ام، در شب بازداشت و انتقال به زندان؛ “به استقبال جبهه سبز امید”.
پس از بحث و گفت وگویی محدود، بیانیه دیگری در اعلام آمادگی روزنامهنگاران برای انجام مناظره با احمدینژاد آماده شد. ابتدا به صورت خبری کوتاه منتشر شد و متعاقب آن به شکل خبری تفصیلی انتشار یافت و به سرعت در رسانههای نوشتاری و گفتاری چون بمب ترکید. این بیانیه در برخی رسانهها هم ، به همراه بیانیه دیروز، به صورت خبری تلفیقی کار شد و بازتابهای داخلی و خارجی گسترده ی خود را داشت.
متن تفصیلی بیانیه ی جدید به این شرح است:
اعلام آمادگی روزنامهنگاران تبعیدی به رجایی شهر برای مناظره با احمدینژاد
پنج تن از روزنامهنگارانی که در جریان تحولات انتخاباتی سال ۸۸ به صورت غیرقانونی بازداشت و پس از ضرب و شتم و شکنجه به زندان رجایی شهر تبعید شدهاند، اعلام کردند که آمادگی دارند با آقای احمدینژاد و در برابر رسانههای داخلی و خارجی گفتوگوی آزاد داشته باشند.
این افراد در پی اعلام آمادگی احمدینژاد برای مناظره با آقای باراک اوباما همتای آمریکایی خود در سازمان ملل تاکید کردهاند: “جنابعالی که مدعی ریاست جمهوری ایران هستید، بهتر است به جای چنین اقدامی که چون پارسال با بیمحلی طرف مقابل و سرشکستگی ناخواسته ی ملت ایران مواجه خواهد شد، در یک میزگرد رادیو و تلویزیونی که در آن نمایندگان رسانهها مستقل و آزاد هم حضور داشته باشند و به صورت مستقیم برای مردم ایران و جهان پخش شود، حضور یافته و در مورد معضلات داخلی و مسائل بینالملل گفتوگوی آزاد داشته باشید.”
زندانیان زیر آمادگی خویش را برای حضور در این مناظره اعلام کردهاند. مسعود باستانی، رضا رفیعی فروشانی، عیسی سحرخیز، حشمتالله طبرزدی، مهدی محمودیان.
در این بیانیه باز جای احمد خالی است. زید که چند سال پیش در مقالهای به صورت فردی و مستقل آمادگی خود را برای انجام چنین مناظرهای اعلام کرده بود، در شرایط اکنونی تمایلی به این اقدام-ـ حتی به صورت نمادین-ـ ندارد. نگرانی ما این است که غیبت او علاوه بر حرف و حدیثهای منفی که میتواند پیرامون چنین اقدامی به وجود آورد، در مواردی موجب سستی و ضعف جوانترها شود یا دوستان روزنامه نگار دیگر. مشکل دیگر این است که با توجه به پیامدهای انتشار چنین بیانیه هایی، ممکن است خانواده های افراد امضا کننده ایراد بگیرند یا به فرزند و همسر خود اعتراض کنند که “چرا تو چنین کردی و چنان نکردی”. در جمع ما مسعود به دلیل سن و سال کمتر و شرایط خاص خانوادگی می تواند ضعیفترین حلقهی این زنجیر کوچک باشد، هرچند که خود روحیه ای قوی دارد و حسابی اهل کار جمعی است.
البته حسن انتشار چنین بیانیه هایی از آن سو این است که دیگران را تشویق و ترغیب می کند تا دست به اقدام های مشابه بزنند تا شاید اسم شان در میان مردم فراموش نشود یا نامی از خود برجای گذارند! امروز ظهر مصطفی نزد من آمد، حامل این خبر که “من هم بیانیهای صادر کردهام و خواستار مناظره با احمدینژاد شدهام و حتی طرح این بحث که چرا رفراندوم در ایران برگزار نمیشود؟” به شوخی به او گفتم که “ ظاهرا امیدت ناامید شده است و دست از سیاست گذشته و سکوت و محافظهکاری چند ماهه برداشتهای”. از واکنشش معلوم بود که انتظار چنین حرف و پرسشی را نداشته است. این سخن او را تحریک کرد که باز به دادن شعار های همیشگی اش بپردازد و جواب دهد که “بله، چند ماهی سکوت کردم، اما نتیجهای ندیدم. حالا دیگر سیاستم را عوض کردم.”
شاید این قضاوت درستی نباشد، اما تصور میکنم فردی که برای گرفتن یک دو دقیقه وقت تلفن حاضر است به هر خفت و خواری تن دهد و هر توهینی را پذیرا شود و به قول دوستان “هرگونه خوش رقصی انجام دهد” و حتی خفت “رقصیدن در برابر افسر نگهبان و پاسدار بند” را به تن بخرد، این رفتار و ضد و نقیضش بیمعنا و حتی شک برانگیز خواهد بود. او دائم پیش این و آن میرود و تلفن و آدرس این سایت و آن سایت را میخواهد و این خبرگزاری و آن رادیو را. البته هر کسی به گونهای او را از سر خود وا میکند، چون نگاهشان نسبت به وی عمدتا منفی است و توام با شک و تردید که نکند “جاسوسی” کند یا “آدم فروشی”. شاید نتوان با چنین غلظتی در مورد رفتار کسی قضاوت کرد، اما عملکرد منفی و نقاط ضعف شخصیتیاش چنان بالاست که خواه ناخواه در محیط پر از شک و تردید زندان، جای این گونه احتیاط کاری ها و داوریهای منصفانه و غیرمنصفانه باقی می ماند.
چهارشنبه ۱۳/۵/۸۹ ساعت ۲۲:۰۰ حسینیه بند۳ کارگری ، رجایی شهر