پایان مذاکرات؛ آغاز تغییر رفتار

حسین علیزاده
حسین علیزاده

بدون تردید توافق هسته ای پیامدهای متعددی، چه در بُعد داخلی، منطقه ای و چه بین المللی خواهد داشت. برخی از این پیامدها زود هنگام و برخی دراز مدت خواهند بود.

 اما، بزرگ ترین “پیامد داخلی” توافق هسته ای میان ایران و ۵+1 چیست؟

این نوشتار مدعی است، مهم ترین تاثیر “مستقیم” توافق هسته ای تغییر رفتار رژیم جمهوری اسلامی است؛ تغییری که جمهوری را از ماهیت انقلابی و استکبارستیزی اش دچار “استحاله” می سازد. معنای تغییر از ماهیتی انقلابی به ماهیتی غیر انقلابی عبارت است از تغییر از نظامی مخالف “وضع موجود” به رهبری امریکا به نظامی موافق با وضع موجود.

 

کلید خوردن برنامه هسته ای

در تفصیل اینکه چرا جمهوری اسلامی مسیر توسعه پر هزینه پروژه هسته ای را برگزید، سخن بسیار رفته ، اما، تقریباً اجماع بر این است که جمهوری اسلامی این راه پر هزینه و دشوار را برای کسب “تضمین امنیتی” برگزید.

قابل انکار نیست که پس از حمله امریکا به دو همسایه شرقی و غربی ایران (افغانستان و عراق)، این نگرانی امنیتی بی مورد نبود که هدف بعدی می تواند ایران باشد به ویژه اینکه جرج بوش ایران را “محور شرارت” قلمداد کرد و سخن از گزینه نظامی علیه تهران می رفت.

“بازدارندگی هسته ای” گرچه پر هزینه و زمانبر بود، اما، قدرت چانه زنی جمهوری اسلامی را افزایش می داد؛ چانه زنی که دستکم پس از روی کار آمدن دولت روحانی و آغاز مذاکرات با ۵+1، نزدیک به دو سال به طول انجامید. بی تردید جمهوری اسلامی توانسته است تضمین های امنیتی برای بقا خود پیدا کند. بدین معنا که تغییر رژیم (Regime Change) صورت نخواهد گرفت.اما، تغییر رفتار ( Regime Behavior Change) چطور؟

 

تغییر رژیم و تغییر رفتار رژیم

دولت بوش و اوباما، دو الگوی کاملا متفاوت را در مقابله با ایران برگزیده بودند. جرج بوش به دنبال تغییر رژیم و اوباما به دنبال تغییر رفتار رژیم بود. برای مثال اوباما در پیام های نوروزی خود گفته بود که دست دوستی به رهبران جمهوری اسلامی ایران دراز می کند. او جای تردید باقی نگذاشته بود که “جمهوری اسلامی ایران” و رهبرانش را به رسمیت می شناسد ولی تنها دو روز بعد از توافق هسته ای وین چنین ابراز امیدواری کرد: “امید من بر اساس توافقی که حاصل آمده این است که ما بتوانیم گفتگو با تهران را ادامه دهیم تا رفتار دیگری در منطقه داشته باشند. کمتر دشمنی کنند و بیشتر همکاری کنند…من امیدوارم که رفتار آن ها تغییر کند هم به خاطر مردم خودشان و هم مردم منطقه.”

ازاینرو، او از آغاز سیاست خارجه خود را تعامل نوین (New Engagement) با ایران نام نهاد. سیاست خارجه اوباما تا زمان روی کار آمدن دولت حسن روحانی و سیاست خارجی “تعامل سازنده”، مخاطب خود را در ایران نداشت چرا که سیاست خارجی احمدی نژاد (سیاستی که مورد تایید خامنه ای بود) به دنبال “مدیریت جهانی” بود. بدیهی است سیاست تعامل با جهان پیرامون یعنی قبول وضع موجود و سیاست مدیریت جهانی یعنی مخالفت با آن.  

 

دوران توهم گرایی در سیاست خارجه ایران

ظهور اوباما، همزمان با روی کار بودن متوهم ترین رییس جمهوری اسلامی (احمدی نژاد) و سرخوشی خامنه ای از یک دست کردن حکومت و حذف اصلاح طلبان از بدنه حاکمیت بود. خامنه ای می پنداشت که دیگر از “حاکمیت دوگانه” خبری نیست؛ حاکمیت دوگانه ای که هم در دوران رفسنجانی و هم دوران خاتمی، از آن رنج می برد.

اما احمدی نژاد، نه تنها حاکمیت دوگانه را در دوره دوم ریاست جمهوری اش بازتولید کرد بلکه صورتحسابی به مبلغ “سهمگین ترین تحریم های تاریخ” را پس از پایان 8 سال بر روی دست خامنه ای نهاد.

 

دردهای افیونی

هنوز احمدی نژاد در قدرت بود که خامنه ای دریافت اولا ادعای بی اثر بودن تحریم ها و ثانیا ادعای دور زدن تحریم ها همگی توهمی بیش نبودند. بهمنی رییس بانک مرکزی در دوران احمدی نژاد گفته بود ایران در شرایط شعب ابی طالب (دوران سخت صدر اسلام) است. اما، خامنه ای می گفت رژیم در شرایط بدر و خیبر (دوران وفورو اقتدار صدر اسلام) است.

این همه توهم، وقتی که ریشه های اقتصاد جمهوری اسلامی را خشکاند، دردهای افیونی را برای رژیم نمایان کرد. نه تنها تحریم ها دور زده نشدند،هیچ؛ راه ها برای دزدی ها و اختلاس ها هم گشوده شد. اما، این همه خسارت نه به پای احمدی نژاد که به پای خامنه ای نوشته شد؛ همان که نظر احمدی نژاد به او نزدیک تر بود.

 

جنبش اجتماعی، شورش گرسنگان و انتخاب 92

دوران پر هزینه احمدی نژاد برای خامنه ای نه صرفاً تحریم های فلج کننده که از آن بدتر، جنبش اجتماعی (جنبش سبز) و بحران اقتصادی بود. رژیم جمهوری اسلامی اولی را “فتنه سبز” و دومی را “فتنه اقتصادی” یا شورش گرسنگان نام نهاد. غافل از اینکه این هر دو واقعیت هایی است که همچون موریانه بر پیکره جمهوری افتاده اند.

با انتخابات 92، کسی بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زد که دو حامی اصلی او (رفسنجانی و خاتمی) کسانی بودند که خامنه ای از حاکمیت دوگانه در زمان ریاست جمهوری شان رنج برده بود.

در حالی که خامنه ای مکرر بر الگوی مدل اقتصاد مقاومتی تاکید می کرد، حسن روحانی چاره را در قبول این باور تلخ می دانست که بدون رفع تحریم ها هیچ مشکلی در کشور حل نمی شود.

خامنه ای سرانجام با فرمان نرمش قهرمانانه، مذاکره “اسلام ناب محمدی” با “شیطان بزرگ” را پذیرفت و گفت این نرمش برای رفع “شر” امریکاست. وی گفت: “ما در موضوعات خاص که مصلحت بدانیم با این شیطان برای رفع شرش مذاکره می‌کنیم.” گویی خامنه ای از یاد برده بود که امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند!

با چنین چرخشی در مواضع متصلب خامنه ای، امریکا و هم پیمان اش بارقه های “تغییر رفتار” را در جمهوری اسلامی مشاهده کردند. اوباما دریافت که این چرخش خامنه ای اولا از سر تاثیرگذاری تحریم هاست و ثانیا پاداش این تغییر باید رفع حساب شده تحریم ها باشد.

رفع تحریم ها به شرط آنکه شواهد کافی در تغییر رفتار جمهوری اسلامی مشاهده شود، موجب می شود که تهران در حل بحران های منطقه (عراق، سوریه، یمن، داعش) نیز همسو با امریکا عمل کند.

 

مذاکرات هسته ای، نماد تغییر رفتار رژیم

در سخنانی در تاریخ 21 تیر 94 (یعنی دو روز مانده به توافق هسته ای وین) در حالی که گزارش ها حاکی از توافق جمهوری اسلامی برای محدود ساختن شدید فعالیت های هسته ای تحت تاثیر تحریم ها بود، خامنه ای در پاسخ به این پرسش که “وضعیت مبارزه با استکبار پس از مذاکرات هسته ای چگونه خواهد بود؟” گفت: “مبارزه با استکبار و نظام سلطه، براساس مبانی قرآنی، هیچگاه تعطیل پذیر نیست و امروز امریکا کامل ترین مصداق استکبار است.”

اگر چنین است، اینک با عقد توافق هسته ای پرسش از خامنه ای این است که وی چگونه از این پس می تواند به روال 28 سال زعامتش بر طبل دشمنی بر امریکا بکوبد در حالی که برای دفع شر امریکا وارد مذاکرات سخت و دادن امتیازات بسیار شده است؟

گو اینکه تردیدی نیست تهران تضمین امنیتی گرفته که در مقابل برنامه هسته اش امریکا حمله نکند و در عین حال تحریم ها کاسته شود، خامنه ای چگونه می تواند از این پس رژیم اش را سردمدار مبارزه با استکبار جهانی و نظام سلطه بداند؟ مگر او نگفته بود: “کسانی که دم از مذاکره با امریکا می‌زنند، یا از الفبای سیاست چیزی نمی‌دانند، یا الفبای غیرت را بلد نیستند.”

مگر او نگفته بود:“مذاکره ایران و آمریکا، قطعا انقلاب اسلامی را وارد فضای تازه‌ای می‌کند؛ فضایی که استکبار جهانی نه به عنوان یک دشمن که باید از آن بر حذر بود و در مقابل آن ایستاد بلکه به عنوان یک روند قابل قبول قلمداد می‌شود. در این فضای تازه جایی برای مقاومت و مقابله وجود ندارد بلکه باید «وضع موجود» را پذیرفت و با عوامل بوجود آورنده آن همکاری کرد.”

مگر او نگفته بود:“امروز جمهوری اسلامی، هم سلاح دارد، هم پول دارد، هم علم دارد، هم فناوری دارد، هم قدرت ساخت دارد، هم اعتبار بین‌المللی دارد، هم میلیون‌ها جوان آماده‌ به کار دارد… ما اصلاً قابل مقایسه‌ با سی‌سال قبل نیستیم. اتّفاقاً در جبهه‌ مقابل ما وضعیت به‌عکس است؛ آن روز آمریکایی‌ها در اوج قدرت بودند، امروز نیستند.”

جالب اینکه او در همین سخنرانی، باز تاکید کرد که امریکاهیچ غلطی نمی تواند بکند. او در همین سخنرانی افزود:“این خطا است اگر خیال کنیم که دعوای آمریکا با ما سرِ قضیه‌ هسته‌ای است؛ نه، قضیه‌ی هسته‌ای بهانه است… اگر یک روزی هم مسئله‌ هسته‌ای حل شد –ـ فرض کنید جمهوری اسلامی عقب‌نشینی کرد؛ همان‌که آنها میخواهند ـ– خیال نکنید مسئله تمام خواهد شد؛ نه، ده بهانه‌ دیگر را به ‌تدریج پیش می کشند: چرا شما موشک دارید؟ چرا هواپیمای بدون سرنشین دارید؟ چرا با رژیم صهیونیستی بدید؟ چرا رژیم صهیونیستی را به رسمیّت نمی‌شناسید؟ چرا از مقاومت در منطقه‌… حمایت می‌کنید؟ و چرا؟ و چرا؟ و چرا؟)

توجه به تاریخ این سخنرانی (12 آبان 92) بسیار مهم است. تناقض این سخنان زمانی آشکار می شود که در نظر داشته باشیم خامنه ای در تاریخ 26 شهریور 92 (دو ماه پیشتر از این سخنرانی) فرمان نرمش قهرمانانه را صادر و تیم مذاکره کننده ایران، گفتگو با ۵+1 را آغاز کرده بود.

پرسش این است که اگر جمهوری اسلامی در چنین اوج قدرت و امریکا در حضیض ذلت قرار دارد چرا خامنه ای اساسا فرمان نرمش را صادر کرد؟ مگر او باور نداشت که امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند؟ مگر او، پیش بینی نکرده بود که پرونده هسته ای بهانه است؟ پس چرا فرمان نرمش قهرمانانه؟

جالب اینکه در فاصله یک ماه از این سخنرانی، تیم مذاکره کننده ایران در تاریخ 3 آذر 92 به توافق موقت هسته ای (موسوم به توافق ژنو) دست یافت که زمینه ساز برای توافق جامع در تاریخ 23 تیر 94 شد.

 

پایان مذاکرات هسته ای، آغاز تغییر رفتار

به شرحی که گفته شد حصول توافق هسته ای عبارت است از اعتراف به نقش تاثیرگذار امریکا. با قبول این توافق، جمهوری اسلامی از همه آرمان هایِ به اصطلاح استکبارستیز خود دست برداشته که هیچ؛ گشایش اقتصادی خود را مدیون رفع تحریم ها به دست امریکاست اگر چه در این میان توانسته است تضمین امنیتی دریافت کرده باشد.

اما، جالب اینجاست که اگر قبول داشته باشیم فرمان نرمش در برابر امریکا آغاز تغییر رفتار رژیم جمهوری اسلامی است، خامنه ای خود تغییر رفتار را برابر با تغییر رژیم می داند. او در 21 اسفند 93 ( حدود شش ماه پیش توافق وین) در دیدار با اعضای خبرگان (که معمولا مهم ترین موضوعات را با آنان در میان می گذارد) گفت: “آنچه ما امروز در زبان مستکبرین و مخالفین نظام اسلامی مشاهده میکنیم که با «تغییر رفتار» از آن یاد میکنند ـ- گاهی میگویند ما تغییر نظام را نمیخواهیم، تغییر رفتار را میخواهیم -ـ [همین است]. تغییر رفتار با تغییر نظام هیچ تفاوتی ندارد… تغییر رفتار یعنی شما از آن چیزهایی که از لوازم قطعی و حتمی حرکت به آن سرمنزل است، دست بردارید… همان چیزی که گاهی از آن تعبیر می شود به دین حدّاقلّی؛ یعنی کاستن از آرمانها که به‌معنای نابودی سیرت دین است. این دین حدّاقلّی یعنی در واقع دین را حذف کردن.”

حال خامنه ای چگونه می تواند پاسخگوی این همه تناقض، باشد که از یک سو جمهوری را در اوج قدرت به پای مذاکره با امریکا در حضیض قدرت برده آن هم بعد از اینکه کلیت نظام اش معترف به تاثیرگذاری تحریم های می شود؟ او چگونه باور دارد که پرونده هسته ای بهانه است ولی باز هم وارد مذاکره هسته ای میشود؟ او چگونه برآیند مذاکرات را برابر با تغییر رفتار و تغییر رفتار را برابر تغییر رژیم (مذاکره= تغییر رفتار= تغییر رژیم) می داند ولی با وجود این، به جای فرمان مقاومت، فرمان نرمش صادر می کند؟

اینها و ده ها پرسش از این دست همه تالی فاسد نرمشی است که او بدان تن داد تا نویدی برای تغییر رفتاری باشد که در جمهوری آغازیدن گرفته است؛ تغییری که نشان استحاله جمهوری اسلامی و پایان عصر انقلابی گری برای تغییر وضع موجود ( نظام سلطه به گفته خامنه ای) است.