نمایش “کالون وقیام کاستیلون” اولین اجرای بیست و پنجمین جشنواره تئاتر فجر است دیروز در سالن اصلی تالار مولوی بر صحنه رفت.این نمایش با بازخوانی حمیدرضا نعیمی از متن نمایشی “اشتفان تسوایک”به کارگردانی آرش دادگر است.هنر روز درنخستین روز جشنواره نگاهی دارد به این نمایش.
عشق همچون مرگ تواناست
بازیگران:آرش دادگر.حمیدرضا نعیمی.فرید قبادی.بهناز نازی.مهران امام بخش.بیژن ارجمند.مهدی زاهدی.کریم نوربخش.پیام ده منش و…
خلاصه:“میشل سروه”اسپانیایی که همواره به فکر مردم است با برداشتی نو ازمسیح درپی آزادی انسانهایی است که مسخ شده اند.کلیسا به رهبری کالون دربرابر او می ایستدو حتی “کاستیلیون”راکه اوهم فردی روحانی ،اما منفک ازدیگران به این دلیل که علم دارد وازکشاورزی امرار معاش می کند به حدی می رسانند که ناجی فریاد رعشه افکندن “سروه”می شود.کاستلیون پس از به آتش کشیده شدن سروه ادامه دهنده راه او می شود.
♦
لحاظ ساختاری وبنا به تعریف فرهنگ تئاتری “بروئو”:اکسپرسیونیسم با واکنش بر ضدطراحی صحنه درسبک واقع گرایانه آغاز شده زیرا به باور اکسپرسیونیستها ،ریزه پردازیها وخرده بینی هایی که درنمایشنامه های واقع گرایانه بازتاب یافته اند،سبب فروکاستن از ارزشمندی بازیگری شده است.سپس اکسپرسیونیسم به چالش بازیگری واقع گرایانه رفته است ،ودرپی آن فردیت شخصیتها رازیر سوال برده است.ویلیام باتلرییتس شاعر ونمایشنامه نویس ایرلندی چنین خواست که بازیگران چهره هایشان را پشت ماسک پنهان سازند .گزاره گرایی دردهه 1910درآلمان به وجود آمد ورشد ونمو کرد ودرنمابشنامه های گئورگ کایزر آلمانی ،ارنست تالر ودیگران برجسته گردیده ودرشکل گیری تئاتر حماسی برشت تاثیر گذاشته است.درمفهوم، اکسپرسیونیسم تاکید برنوعی تک گویی وجریان سیال ذهن دارد.درنمایشهای این سبک تاکید برشناخت انگیزه های درونی شخصیتها ،ودرنوردیدن مرز بین عینیت وذهنیت است.از این روی است که این سبک به قلمروی روانی فردوکندوکاو آن توجه داردوشکلی از نمایشنامه های روانشناختی است.دراین سبک ذهنیت بر عینیت غالب است وحدیث زجر انسانها وطغیان آنها دربرابر ظلم جامعه ،نگاه انسان دربند است وبه آزادی و تحولی نو،حال این انسان دست به واگویه کردن زخمهای پنهان خود می زند وآنچه دردرون دارد را برزبان می آورد.
کالون وقیام کاستیلون”نوشته”اشتفان تسوایک”با بازخوانی حمیدرضا نعیمی وکارگردانی آرش دادگر ازگونه نمایشهایی است که گامی فراتر برداشته ونوعی اکسپرسیونیسم انتزاعی راپدید آورده است زیرا درجایی که دیگر رئالیسم جوابگوی بشر نیست تلفیق آن با گونه ها وسبک های دیگرتجربه ای بس درخورتوجه است.زیرا رئالیسم درهنرنمایش ،پس ازمدتی بیش ازحد شبیه زندگی روزمره می نماید.
دراین نمایش بیش از هر چیز ایجاد فضایی برای تک گویی های اشخاص به خصوص سروه وکاستیلون توسط نویسنده وکارگردان دیده می شود.
سیاهی مرگ،اعتصاب،رستگاری،تم این نمایش برای به نشان کشیدن درد انسان درقرون تاریک ودهشتناک دنیاست.علم ستیزی،وسوزاندن کتب برتر علمی،سیاسی،فرهنگی،توهین به شرافت بشر واینکه کالون ودرمجموع فرهنگ کلیسا به این موضوع اعتقاد دارد وهرکس کمترین مخالفتی کند مرگ در انتظار اوست.
بازگویی تفکرات ،رسواگری ذهنهای مسموم وزشت توسط این اشخاص روند داستان را رقم می زند.
دادگردراین نمایش تاکید برچند عنصر گوناگون دارد.استفاده از طراحی و حرکات ومیزانستهای متقارن که دربطن کلیسا مفهوم پیدا می کند وتقابل خیر وشررادرذات خوددارند.چیدمان مسطتیل شکل میزانسنهای حرکتی باعث ایجاد نوعی وحشت مورد نظر اکسپرسیون است که بسیار هوشمندانه وکاربردی درکنارهم قرار گرفته شده اند.تابلوها نیز ترکیبی مثلثی دارند که نشان ازاستبداد وقدرت دارند.آزادانه بودن حرکات و ایجاد فضاهای مورد نظرکارگردان دراکثرمواقع مثل فضای زندان که با تاکید بر طراحی فرمهای بدنی است که به خوبی القاکننده آن فضا است.
درطول نمایش درهم آمیختگی زیبای تابلوها وحرکات باعث شده است تا کلیت نمایش آکنده از لحظات قابل تامل وتفکر باشد.
درکالون تاکید کارگردان برطراحی صحنه والبته درخدمت میزانسنها است،به نحوی که دکورنمایش ساده اما کاربردی وشامل چهارمیزوچندچهارپایه کوچک،تعدادی گلدان وچند طناب است که دارای ترکیب بندی مستطیل شکل بوده وباحرکات درهم تنیده شده دست کارگردان را برای خلاقیت باز گذاشته است.تبدیل فضا از زندان به دادگاه وتاکید جذاب کارگردان برنشانه گذاری درصحنه،قرار دادن تمامی اهل کلیسا درپشت میز وتنها بودن سروه درطرف دیگر،آن هم ایستاده وبا استقامت ویا به نشان دادن زندانی درحال زجر با طناب ،طراحی صحنه راکاملا کاربردی کرده است.دیوارهای سیاهی که درپشت کشیشان قرار گرفته نشان از سیاه دلی اینها است.استفاده کاربردی از آنجا دراین نمایش قابل درک است که دربخشی از نمایش برای به دام انداختن کاستیلون ومنصرف کردن او ازقبول وکالت سروه جابه جایی چهارپایه توسط یکی از کشیشان ونشستن مداوم”فارل”برروی آن ریتم صحنه را به مفهوم نمایش نزدیک وهمخوان می کند ودرجایی تداعی کردن مزرعه با چندگلدان که تنها صحنه ای است که حیات به معنای ذاتی کلمه درآن دیده می شود علاوه برمستطیل بودن آن بازنمایی درون کاستیلیون نیز می باشد وزمینه ساز ملاقات او با مسیح است.
نورنیزدراین نمایش ازعناصر مهم درروند تشدید این زجر بشردرقرون وسطی دارد.نورهای تیزفساکن وسرد با سایه روشنهای وهم آلودکه تاکید برنور تا به حد یک شخصیت بازی پیش می رود.همچنین ترفند کارگردان برای استفاده از موسیقی وافکتها وترکیب منطقی ومنظم آن با عناصر مذکور،ایجادترکیبی زیبا درماهیت نمایش را باعث شده است.
هنگام کتک زدن مردی که درکلیسا خادم است و”فارل”پی درپی اورا فرزند می خواند وسگ دوزخی این کلیسا است ترکیب نور،صدای ضربه های شلاق که فضا را می شکافد وزوزه های این فرد نوعی ترس رادرتماشاگر به وجود می آورد که این توجه دادگر ایجاد حس همذات پنداری با نمایش را در مخاطب نیز القا می کند.
ازدیگر مسائل مورد بحث دراین نمایش پرداختهای مناسب به نحوه ارائه بازی هاست.زیرا پراداخت ویا عدم ان به نحوه درست بازی ،تاثیرفراوانی رابرروند نمایش می گذارد.همانطورکه اشاره شد تک گویی ها ازفرازهای مهم در سیال بودن نمایش است،لذا کم توجهی به این نکته نمایش را دچار بحران می کند.دراصل تک گویی های “سروه”کاستلیون وکالون تعیین کننده خط مشی نمایش ،ازتقابل ،تفکر،دسیسه،ترفندو…است که بازی های هوشمندانه روند کار را درمسیری درست قرار می دهد ونقاط دراماتیک این اثررا پررنگ جلوه می دهد.
تقابل سیاهی وسفیدی به صورت انتزاعی دررنگها نمودیافته که بیانگر تنهایی تفکربرتر رادربرابر تحجر کلیسا می باشد.تعویض صحنه ها هم هوشمندانه مورد توجه قرار گرفته است. بدین گونه که سگ دوزخی هرتابلو وصحنه رااعلام وبافریاد فضا رابازگو می کند.همچنین تغییرات دیگر درصحنه نیز توسط کشیشان صورت می گیرد.
درهرحال بامرگ سروه درصبح روز27 اکتبر 1553 دراتش،قیام دیگری با ظهور مسیح بر ذهن کاستلیون آغاز می شود که دادگر نیز بخش آغازین قیام اورا نشان می دهد وادامه راه اورا برای تماشاگر باز می گذارد که این خودراهی برای باز گذاشتن تفکر تماشاگر است.