دوباره انتشار کتاب در ایران دوره تاریکی را سپری می کند. ناشران مستقل با انبوه کتابهایی که در انتظار مجوز چاپ قرار دارند یکی از راکدترین دوران حرفه ای خود را پشت سر می گذارند؛ بررسی برخی از کتابها ماهها به طول می انجامد و تازه بسیار محتمل است که انتشار آنها با پاسخ منفی مقامات مسئول روبرو شود. همچون گذشته حساسیت ها بر روی ادبیات داستانی ایران بیش از سایر ژانرهای ادبی ست. با این حساب به نظر می رسد نویسندگان مستقل به ناچار باید حرفه دیگری برای ادامه معیشت خود جستجو کنند.
سانسور کتاب در تاریخ معاصر ایران بر این اندیشه بنا شده که کلمات قادرند حکومت ها را تغییر دهند؛ این توهم از یک سو از خاصیت جادویی کلام مکتوب در فرهنگ ایرانی سرچشمه می گیرد و از سوی دیگر بر این واقعیت استوار است که در ایران، تجدید حیات ادبی وامدار نو شدن جامعه نیست بلکه یکی از ارکان مهم پدید آوردن آن است.
در اساطیر ایرانی این دیوانند که به نخستین آفریده بشری نوشتن می آموزند، پس وجه مکتوب کلام در ناخودآگاه انسان ایرانی با نوعی شر همراه است و این فقط یک سوی قضیه است، سوی دیگر آن اینست که ادبیات کلاسیک ایران هنوز منبع لایزال تفکر تصور می شود و هنوز که هنوز است از پس هر شکستی و در هر رجعتی این ادبیات است که عمده ترین تکیه گاه عاطفی انسان ایرانی را فراهم می آورد.
در مورد ادبیات خلاقه وضع البته از این هم پیچیده تر است:در جامعه شتابزده ای که در توهم حرکت، سینه خیز به گرد خود می چرخد در فقدان تفکر، احزاب و روزنامه های آزاد، وظیفه آگاهی رسانی و تحلیل شرایط در عهده ادبیات قرار گرفته است؛ تولید فکر، دادن آگاهی و تحلیل شرایط جانشین خلق زیبایی شده است.
اما اینکه تعهد اجتماعی شاعر و رمان نویس ایرانی از آغاز تجدد تا به امروز خصلت ویژه ادبیات جدید ایران بوده است، بیشتر از آن روست که بیش و کم همه حکومت های صد ساله اخیر ایران در پی خاموش کردن صداها بوده اند. این تقابل در بحرانی ترین لحظات این دوره تاریخی تا آن جا شدت گرفته است که گروه های صاحب قدرت، بی پروا دست به ترور نویسندگان زده اند. در سال 1924عشقی شاعر آزادیخواه ایران به ضرب گلوله در خیابان از پا در آمد، حکومت وقت که از خود بیطرفی نشان می داد، شخصی را که ضارب شاعر را دستگیر کرده و به پلیس تحویل داده بود، به زندان انداخت تا از آن پس در کارهایی که به او مربوط نیست دخالت نکند. حدودا بیست سال بعد نویسنده و مورخ دیگری در صحنه دادگاه در خون خود غلتید، آخرین نمونه های آن به آخرین روزهای سال 1998مربوط می شود، وقتی که یک شاعر و یک نویسنده ایرانی به فاصله کمی از یکدیگر ربوده شدند، به قتل رسیدند و پیکر بی جانشان در بیابان های اطراف تهران رها گردید.
از سوی دیگر تاریخ ایران پر است از صحنه های کتابسوزان؛ در یورش مغول سوخت همه حمام های عمومی یک شهر تا مدتها از کتابهایی تامین می شد که به همین منظور از کتابخانه های شهر گرد آورده بودند، در دوره های دیگری ایادی قدرت برخی از کتابهای نجس را برای پرهیز از آلودگی دست به کمک انبر در چاه فضولات می انداختند. در عصر حاضر و فقط دو سه سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مردم همه کتابهایی را که چاپ شان در دوران بیست و پنج سال دیکتاتوری شاه ممنوع بود و همچنین کتابهایی را که در همان دو سه ساله برای نخستین بار منتشر شده بود توی گونی می ریختند و آنها را در تاریکی شب کنار توده های زباله در خیابانها می گذشتند تا صاحبان شان را گرفتار تفتیش حکومت نکند. در ایران کتاب شیئی مخاطره آمیزی ست.
در این دوره از مترجم کتاب “نان و شراب” اثر سیلونه نویسنده ایتالیایی خواسته بودند تا نام کتاب را به نان و شربت تبدیل کند و این همه در سرزمینی اتفاق می افتد که بنا به روایت آدام اولئاریوس یکی از فرستادگان فریدریش سوم دوک ایالت شلسویگ- هلشتاین به ایران در سال 1636 میلادی و در عصر حکومت شیعی صفویه، بعد از ورود به ایران از اردبیل گرفته تا اصفهان همه جا چراغ میخانه ها روشن بوده است، از سوی دیگر افسانه پدید آمدن شراب یکی از قدیمی ترین افسانه های ایرانی ست و ادبیات کلاسیک ایران پر است از واژه شراب و جوری که انگار شراب بر صفحات این کتابها نشت کرده باشد، دست را نمناک می کند.
دوران خاتمی (رئیس جمهور 2005-1997) دوران گشایش نسبی امور بود. در این دوره یک تحقیق جامعه شناسی به همت یک تیم دانشگاهی جامه عمل پوشید و مجال انتشار یافت، آنها اسناد موجود در وزارت ارشاد اسلامی در بخشی که وظیفه سانسور کتابها را بر عهده دارد، مربوط به آخرین سال دولت رفسنجانی که پیش از خاتمی هشت سال زمام امور را در دست داشت بررسی کرده بودند؛ این اسناد تکان دهنده و عبرت آموزند.
این اسناد نشان می دهد که ماموران این وزارتخانه عکس بالا تنه مهاتما گاندی را که فقط لنگ نیمی از آن را می پوشاند به عنوان مصداق اشاعه فرهنگ برهنگی از کتابها حذف کرده بودند، همچنین است تصویر عیسی مسیح بر بالای صلیب. 3⁄2 (دو- سوم) از داستانها و رمانهای ایرانی تحت سانسور قرار گرفته بودند؛ در داستانی برای عبارت “ سرطان پستان” به علت وجود کلمه “پستان” دستور حذف صادر شده بود. برخی از نظرات و تفاسیر ماموران سانسور در مورد کتابها نیز در این تحقیق مورد دقت قرار گرفته اند، در یکی از این اظهار نظرها مامور سانسور اعلام کرده بود: مناسب است نویسنده تحت پیگرد قرار بگیرد.
در این سال همچنین برخی از آثار برشت، ایبسن، تورگنیف، هرمان هسه، اسکار وایلد، سارتر، نرودا، پوشکین، کافکا، پیراندلو، دوراس، کوندرا… (فهرست بسیار طولانی ست) با ممنوعیت انتشار روبرو بودند. “ سفر شرق” اثر هرمان هسه فقط به شرطی می توانست منتشر شود که نام معشوقه هسه در این کتاب عوض می شد چون این معشوقه نامی داشت که برای مسلمانان مقدس است. حتی جملاتی از کتب مقدس مسیحیان که در رمان های غربی از آن ذکری به میان می آمد باید دستکاری می شد تا نظرات مامورین سانسور سرانجام تامین شود. در سند دیگری در این پژوهش کتابی از شاملو مهم ترین شاعر معاصر ایران و زبان پرداز ماهر به دلیل ابتذال و پائین بودن محتوی متن می بایست اصلاحاتی را می پذیرفت تا اجازه نشر دریافت کند. در چنین شرایطی بدیهی ست که ادبیات کلاسیک فارسی نیز حتی از سانسور مصون نبود. دایره سانسور چنان وسعتی داشت که تقریبا هیچ چیز نمی شد نوشت یا منتشر کرد، در این سالها نام آلات موسیقی، نام رقصها ویا حتی خود کلمه”رقص” مورد سانسور قرار می گرفت. دیدگاه ماموران سانسور نه تنها افکار و اندیشه های غیر خودی یا نا آشنا را بر نمی تافت بلکه اصولا عشق و زیبایی را تحقیر می کرد و با واقعیت عناد می ورزید ؛ آنها صاحب چنان تخیلی بودند که نام لباس های زیر زنان چون آنها را به موضوع دیگری ارجاع می داد باید از نوشته های داستانی حذف می شد. آیا دوباره ما به سمت وضعیتی می رویم که فقط هشت سال است از آن کمی - و واقعا فقط کمی- فاصله گرفته ایم؟
سانسور کتاب که به عنوان ابزاری برای “کنترل فرهنگ” آن را به کار می برند، در حقیقت در خدمت “کنترل اجتماعی” عمل می کند و از این منظر موضوعی ست کاملا سیاسی که در یک سوی آن دولت قرار دارد و در سوی دیگر پدید آورندگان فرهنگ. در ایران همه مجراهای عام توزیع دانش، از آموزش و پرورش گرفته تا نهادهای ارتباطی تا سازمان های فرهنگی همه و همه در اختیار دولتهاست با این وجود ناتوانی در درونی کردن ارزش ها و اینهمانی فرد با جامعه آن ها را ناچار می کند از طریق اجبار و تبلیغات، حجاب و سانسور را در فضای عمومی گسترش دهند، در ساختار زبان به آن تجسد بخشند و الگوهایی را رواج دهند که شیوه بخصوصی از “ دیدن” را به یک عادت فرهنگی تبدیل کند و از آن یک انرژی جمعی بسازد.
در عصر حاضر شکل و پیام ادبیات خلاقه در ایران از آرمان های سیاسی دولتها همیشه فاصله داشته اشت، سانسور فقط ابزاری ست که دولتها خود را با آن فریب می دهند، آنها از این طریق وانمود می کنند صداهایی که مایل به شنیدنش نیستند اساسا وجود ندارد و ناخواسته حوزه ذهن و عین را هرچه بیشتر ناسازگار می کنند.
نسخه آلمانی این مقاله در روزنامه فرانگفورتر آلگماینه منتشر شده است.