می گویند ملتی که تاریخ ندارد توان و مهارتی برای بازخوانی معنای رویداد ها و درس گرفتن از سیر رویدادها ندارد. مردمی که تاریخ ندارند فراموش می کنند که رویداد ها چگونه شکل گرفته و در هر لحظه از تاریخ چگونه تصمیم گرفته اند. اما اگر بخواهیم از این کلی گویی فاصله بگیریم و مشکل را در اخلاق و عادات مردم جستجو نکنیم، باید بگوییم شکل گرفتن فهم تاریخی نیازمند نهادهایی است که امکان نگهداری اسناد و اطلاعات و گفت و گوی پیوسته در باره آنان را فراهم می کند. چنین روندی نه فقط نیازمند ابزار مادی لازم برای نگهداری اسناد و اطلاعات و دسترسی همگانی به آن، که نیازمند آزادی و پایداری فضای پژوهش و گفت و گوست. نه فقط فضای سیاسی لازم که توانایی و تحمل لازم برای گفت و گو در میان روشنفکران و بازیگران فعال و موثر در عرصه عمومی. نمونه روشنی از این ناتوانی نهادی در کشور ما، فراموشی تحولی است که یک سال پیش به انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری ایران ختم شد. نمی دانم رای دهندگان این روند را فراموش کرده اند یا نه اما به نظر می رسد بازیگران اصلی صحنه که مردم را به رای دادن در انتخابات و رای دادن به روحانی فراخواندند فراموش کرده اند که اوضاع کشور در چه شرایطی بود و چرا و با چه منطقی مردم را به رای دادن فراخواندند.
از آقای روحانی شروع کنیم. او نزدیک به یک سال پس از به صحنه آمدن به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری به گروهی از مخالفان تندرو خود می گوید اگر لازم باشد مردم را به صحنه می کشاند. معنای ضمنی این سخن این است که مردم در صحنه نیستند. روشن است که معنای در صحنه نبودن مردم این نیست که در خیابان ها نیستند چون آقای روحانی و حامیان او با این منطق بر سر کار آمدند که آمدن به خیابان چاره کار نیست و باید از طریق انتخابات و آمدن دولتی که بیشترین گروه های مردم را نمایندگی می کند مردم را به صحنه آورد. اگر این منطق را بپذیریم باید از آقای روحانی بپرسیم چرا مردم در صحنه نیستند؟ اگر به دست آقای روحانی است که مردم به صحنه بیایند یا نه، چرا از صحنه کنار گذاشته شده اند تا اکنون ناگزیر باشد در شرایط بالا گرفتن حملات تندرو هایی که موقتا عقب نشینی کرده بودند، دوباره آنان را به صحنه بیاورد؟ آیا آقای روحانی می پنداشت که یک بار به صحنه آمدن مردم و رای دادن به او کافی است؟ آیا این عملکرد دولت او نبوده است که مردم را از صحنه کنار نهاده است؟ آیا او در برابر کنار نهادن مردم از سوی نهادهای رسمی حکومت در نزدیک به یک سال گذشته سکوت نکرده است؟ ایا او یک بار در باره سرکوب شهروندان در اینجا و آنجا سخن گفته؟ آیا او نمی دانست که بستن روزنامه ها و ادامه سانسور گسترده و ندادن اجازه فعالیت به نهادهای مدنی و حرفه ای بیرون راندن مردم از صحنه است؟ می پذیریم که مقابله با بسیاری از این اقدام های غیرقانونی قوه قضاییه و تندروهای حاکم بر سپاه پاسداران و اطلاعات سپاه از توانایی رییس جمهوری و دولت خارج است اما در بخش هایی که در حوزه اختیار دولت بوده آیا روند حفظ مردم در صحنه مورد توجه بوده است؟ روابط عمومی ها و دستگاه های اطلاع رسانی و حوزه های کارشناسی دولت تا چه حد از مشارکت همه بخش های مردم بهره برده اند و برای سازمان دهی مشارکت همه شهروندان چه کرده اند؟ نمونه روشن آن مصادره روز کارگر توسط دستگاه های تبلیغاتی دولت برای تبلیغ دولت است. مشاوران آقای روحانی و مشاوران امنیتی او در وزارت کار ترجیح دادند به جای شنیدن حرف های نمایندگان واقعی کارگران و جلب مشارکت آنان در روز کارگر، به دست کارگرانی که دستگاه تبلیغاتی دولت به مراسم آورده بودند شعار “ما همه روحانی هستیم” بدهند. روشن است که وقتی خود چنین می کنند از نشان دادن یک اعتراض خشک و خالی به بازداشت نمایندگان کارگران در روز کارگر توسط دستگاه های امنیتی ناتوان هستند و حتی برای مردم این برداشت را ایجاد می کند که شاید وزارت کارِ خود دولت پشت این ماجراست. همان وزارت کاری که از بازگشایی انجمن صنفی روزنامه نگاران حمایت نمی کند. و شاید در این میان مهم ترین اشتباه روحانی تن دادن به ادامه حصر میرحسین موسوی و مهدی کروبی بود که مردم در بند ماندن آنان را نشانه ای از این می دانند که قرار نیست هیچ چیز تغییر کند.
به این ترتیب آقای روحانی پیش از قوه قضاییه و تندروهای حاکم بر سپاه و غوغا آفرینان در مجلس، دست خود را برای حمایت از حضور مردم در صحنه بسته است. نیروهای سیاسی و رسانه ای که از نزدیک با دولت روحانی کار می کنند بخشی دیگر از فرایند از صحنه بیرون راندن مردم را اجرا کرده اند. نیروهایی که انتقاد از دولت روحانی را از موضع حفظ حقوق مردم، و بر آمدن هر گونه ندای اعتراض به شکستن حرمت حقوق شهروندان و بی اعتنایی دستگاه های اجرایی به وظایف خود را به بهانه بر هم نزدن فضای آرامش مورد نیاز دولت نابجا خواندند.
بخشی از نیروهای سیاسی ای که مخالف رای دادن بوده و یا از دولت فاصله گرفته اند هم در فاصله گرفتن مردم از دولت بی تاثیر نبوده اند. آنان به جای نشانه گرفتن تندروهایی که مسببان واقعی نقض حقوق مردم هستند بیشتر به نوعی انتقام گیری از روحانی و سردادن ندای بیهودگی رای مردم و ناامیدی از تغییر در کشور پرداخته اند. آنها ترجیح می دهند فراموش کنند که بخش عمده رای دهندگان امیدی به تغییر یکباره همه چیز نداشتند و امیدوار بودند با رای دادن به روحانی از بدتر شدن اوضاع و بر سر کار آمدن متحدان محمود احمدی نژاد و نیروهای تندرو تر از او جلوگیری کنند. اما آنکه بیش از همه ترجیح می دهد خاطره شرایط یک سال پیش را به فراموشی بسپارد علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی است:
آقای خامنه ای ترجیح می دهد همه فراموش کنند که خود از مردم خواست تا با اطمینان به اثر بخش بودن رای شان در انتخابات شرکت کنند. او اگرچه در ماه های اول و با طرح نرمش قهرمانانه نشان داد که می خواهد با جریان عمومی رای مردم همراهی کند اما اکنون بسیاری از مردم به این نتیجه رسیده اند که او در برابر فشار رهبران سپاه و تندرو ها به تدریج از موضع خود عقب نشسته و با بهانه هایی مانند نگرانی از وضعیت فرهنگ یا بستن دوباره امید های اقتصادی با مطرح کردن طرح اقتصاد مقاومتی دوباره به سازمان دادن فشار ها علیه دولت در ماه های اخیر پرداخته است.
روشن است که مردم با انتخاب روحانی فقط به طرفداران شعار تدبیر و اعتدال این فرصت را ندادند تا دوباره دولت را در دست بگیرند و بخت خود را امتحان کنند بلکه به آقای خامنه ای هم این فرصت را دادند که نشان دهد آیا می تواند تن به اصلاح اوضاع و امور بدهد و به جای خواست تندروهایی که از سرکوب مردم بهره می برند به خواست مردم تن دهد یا نه. در چنین شرایطی این آقای روحانی یا خامنه ای نیستند که برای در صحنه ماندن مردم تصمیم می گیرند.
مردم ایران با حضور اجتماعی خود در سال های پس از انقلاب نشان داده اند که همیشه در صحنه هستند اما خودشان در باره شکل در صحنه بودن خود تصمیم می گیرند. وقت آن رسیده است رهبران جمهوری اسلامی نیز بیاموزند که به جای تصمیم گیری به جای مردم وظیفه شان تن دادن به خواست مردم است.