نگاهی به نمایش “خنکای ختم خاطره”
حرف هایی از زبان در هم و بی نظم…
خلاصه نمایش:یک فرشته، سربازی را انتخاب میکند، به زمین میآورد و یک نشان شکسته یوسف به او میدهد، با او قرار میگذارد که اگر سرباز حرف بزند، دوباره او را به آسمان باز گرداند و حوادثی که در ادمه ی داستان اتفاق می افتد…
بازیگران: هنگامه قاضیانی، مسعود میرطاهری، علی سرابی، سعید چنگیزیان، حمیدرضا آذرنگ، محسن بابایی، الهام کردار، فرهام دلدار، جواد پولادی، بنفشه نژادی و محمد رضا حسینزاده.
طراح صحنه و لباس: منوچهر شجاع/ طراح صحنه و لباس: پریدخت عابدینژاد/ آهنگساز: فرشاد فروغی/ مدیر تولید: جواد رمضانی/ عکاس: رضا موسوی و دستیارکارگردان و برنامهریز: ملیحه زمانی.
“خنکای ختم خاطره” مرتبط با جهان مردگان است. یک سوبژه که با حضور شخصیت عینیت پیدا میکند. به عبارت دیگر ابژه شدن موقعیت بر پایه یک ضرورت فیزیکی(حضور یک انسان زنده) شکل میگیرد.
در دنیای شلوغ و در هم تنیده شدهای که با کثرت اتفاقات هولناکش اغلب چیزی جز سراسیمگی و گم شدگی درونی آدمها به همراه ندارد، شکل دهی به یک متن، حتی با توجه به آن که گونههای صوری حوادث مختلف را بارها و بارها دیده و تجربه کردهایم، ممکن است کار آسانی نباشد، زیرا استعداد، قریحه و دانایی میخواهد و نگاهی خاص و نو به آن چه که ظاهراً تکراری و کهنه به نظر میرسد. در این رابطه نمیتوان هر نوع طرح ذهنی را برای القای یک مضمون سیاسی یا مذهبی برگزید، چون فرم و محتوا باید در رابطه متقابلی گزینه مناسب و متجانسی برای هم باشند.
کلی نگری زیاد، شکل گیری مضامین متنوع و حوادث گوناگون در ذهن و سپس جای دادن اجباری آنها در یک متن، بی آن که به قواعد و قانونمندیهای ساختار نمایشنامه توجه شود، نهایتاً اثر را از جایگاه”گونه ادبی”خویش خارج و آن را به نوشتاری برای شکل دهی به صحنههای مورد علاقه نویسنده تبدیل میکند. در این آثار صرفاً بر”گمانههای شخصی و فردی” تاکید میشود و نویسنده بنا را بر دادن یک یا چند پیام میگذارد. در متن “خنکای ختم خاطره”نویسنده تلاش کرده هم به عناصر تراژدی و هم عناصر کمدی وفادار باشد تا حداقل بدین طریق مخاطب را بیشتر با اثر خویش همسو ساخته و او را متاثر گرداند. بیان اتفاقات نمایش و داستان در دو شکل تراژدی و کمدی از مهمترین ویژگیهای متن به شمار میرود.
زبان(دیالوگ) این گونه”صحنه نوشتار”ها همانند درونمایه چند موضوعه و چند گانه آنها پر از تلویح، استعاره، تشبیه و غامض گویی است و تمایل به آن دارد که”بن مایههای موضوعی”اش را در قالب زبانی ادبی و گاه موزون تا پایان نمایش در پرده ابهام نگهدارد و تماشاگر را با نوعی”دکلاماسیون”سرگرم کند.
ضعف متن به اجرا نیز منتقل شده است و نمایش از لحاظ کارگردانی چیز تازهای برای تماشاگر ندارد و به دلیل زبان ادبی و غامض گویی که دارد و نیز چند موضوعه بودن آن و استفاده از خرده روایتهای بیربط، بسیار شلوغ و دچار بیهویتی، بی زمانی و بی مکانی است از اولین آسیب یعنی انتخاب این متن که بگذریم متوجه میشویم که کارگردان در مواجه با این اثر صاحب تحلیل و استراتژی بوده است. اما نکته این جاست در که فضای تئاتر متن محور اولین مخاطب جدی یک نمایشنامه کارگردان اثر است وقتی این نمایشنامه سطر نانوشتهای برای انبوه مخاطبان خود باقی نگذاشته است، طبیعی است که این نانوشتهها برای اولین مخاطب یعنی کارگردان هم وجود نداشته باشد و همانطور که امکان تاویل از مخاطب سلب شده است کارگردان هم فضا و امکان لازم را برای تاویل ندارد.
هجو و درهم ریختگی زمان، عنصر اصلی این نمایش به شمار میرود. این درهم ریختگی برای به وجود آوردن طنز به کار گرفته شده است. در عین حال به نظر میرسد نمایشنامه نویس در ایجاد موقعیتی میکوشیده که بر اساس آن به موضوعات مختلف ذهن خود در مکانی واحد بپردازد.
اما مهمترین آسیبی که در حوزه کارگردانی میتوان به آن اشاره کرد. قناعت تصویری کارگردان است. هر چند تصاویر او در آغاز اجرا چشمنواز و قدرتمند، اما در ادامه چشم و حافظه تصویری ما به آن عادت میکند اما دیگر کارگردان میلی به شکستن این عادت نشان نمیدهد. این نکته را به واسطه همان چند نقطه محدودی که کارگردان این قرارداد را زیر پا گذاشته و تصاویر متفاوتتری خلق میکند تشخیص میدهیم. برای مثال چند نقطهای که از شیوههای سایهسازی استفاده میکند. در این لحظات احساس میکنیم هوای تازهای به اثر و حافظهی تصویری مخاطب دمیده شده است.
در نظام نشانهای تئاتر، پرسوناژها مهمترین و تاثیرگذارترین نشانههای نمایش محسوب میشوند، طوری که جامعیتی فراگیر آنها را به اشیاء و عوامل صحنه، شکل و حتی رنگ مربوط میسازد. برای شناختشان هم نباید ذهن خود را صرفاً روی مفاهیم دیالوگهایشان متمرکز کنیم. اشیاء پیرامون و حتی چگونگی صحبت کردن، راه رفتن و حتی یک حالت خاموش و بدون دیالوگشان میتواند یک داده نمایشی برای بیرونی و عینی کردن شخصیت درونی آنها باشد. اگر روابط علت و معلولی نمایش ضعیف باشد این پرسوناژها همانند عروسکهایی که علتی برای تغییرات و حرکاتشان متصور نیست، از کلیه جانمایه و شاخصههای معنادار خود تهی میشوند و اعتبارشان برای ما از حد یک تصویر بیرونی صرف فراتر نمیرود.
متاسفانه پرسوناژهای نمایش “خنکای ختم خاطره” برای ما درونی نمیشوند، چون علتی برای بد بودن یا خوب بودن آنها در متن نیست. مطمئناً بازی کردن در چنین شرایطی بسیار پر دردسر است، برای آن که باید دوگانگی در بازی حفظ شود. از یک سو باید حرکات و سکنات دلالت بر حضور یک مرده داشته باشد، از طرف دیگر باید واقعگرایی صحنه و بازی نیز مراعات شود. به همین دلیل خیلی راحت میشد، لحظاتی از بازی بازیگران را که دچار اغراقها یا لغزشهای بی مورد شده بود، مشاهده کرد.
این عدم سنخیت و فقدان انسجام در درونمایه نمایش، تماشاگر را تا لحظه پایانی که بعضی”بن مایه”های نمایش بیرون میزند، در پرده ابهام نگه میدارد و او را گیج و سرگردان میکند.