به کسانی که از خشم اعدام، شیشه های سفارتخانه های ایران را شکستند.
من هم همانند بسیاری از کسانی که این روزها در سوگ کشتار انسان نوشته اند، در سوگ اعدام آدمیت می نویسم، اما نه به آنانی که در اوین و در یک صبح بهاری، بی خداحافظی با اعضای خانواده به دار آویخته شدند و نه به خانواده هایی که به جای مویه کردن، استوار ایستادند و گفتند، تسلیت لازم نیست و نه حتی به وکیلی که با بغض و اشک گفته است، اعدام موکلان بی گناه من به معنای پایان این پرونده نیست، به خودمان می نویسم.
به خودمان می نویسم که در اعتراض به مرگ هموطنان کرد مان شال و کلاه کردیم و راهی سفارت خانه های جمهوری اسلامی شدیم تا بگوییم که مرگ و پایان دادن به حق حیات یک انسان، شیوه بربرمنشان است و نه عدالت خواهان. به شما می نویسم که در ستایش خشم تان فصل ها می شود نوشت اما در مدح شیوه بروز خشم تان هنوز تردید دارم که آیا می شود کلامی به تایید نوشت یا باید از خودمان پرسشگری کنیم که چرا خانواده خود اعدام شدگان و اعضای و فامیل و نزدیکان اعدام شدگان، در بروز این اعتراض، کردستان را پر از صدای سکوت کردند. گرچه ما در این سوی آب آنقدر فریاد زدیم که جمعی از ما را در یک کشور آزاد اروپایی تاب نیاورند و به حبس بردند و جمعی دیگر را از ادامه راهپیمایی منع کردند.
صرف نظر از آنکه چرا تهران همراه کردستان نشد و چرا معلمان شهرهای دیگر به احترام نامه های معلمی که از اوین، فریاد بی گناهی اش را بارها به گوش همگان رسانده بود، یک روز در کلاس هایشان، درس سکوت برگزار نکردند، می خواهم به خودمان نقدی کنم. به ما که دور از ایران فرصت این اعتراض را داشتیم. به خودمان که چگونه این فرصت را در عرصه های بین المللی به نمایش گذاشتیم. درست است ما خشمگین بودیم، چون پیش از این به کرات با شیوه های مدنی و مسالمت آمیز نامه نوشتیم، بیانیه دادیم، شکوائیه امضاء کردیم تا حاکمیت ایران را مجبور کنیم که تن دهد به قواعد ساده سیاست ورزی. پیش از این به کرات با شیوه های صلح آمیز اصرار ورزیدیم تا حداقل به همان اصول ساده قوانین اساسی خودشان پایدار باشند و بی اثبات جرم و بدون شکنجه و اعتراف، زندانی عقیدتی و سیاسی را در یک دادگاه علنی محاکمه کنند و با انگیزه های سیاسی دستور مرگ از دستگاه قضایی برای شهروندان صادر نکنند. به کرات در اعتراض به اعدام، همایش برگزار کردیم، محافل حقوق بشری را به مدد طلبیدیم اما حاکمیت ایران بر اساس همان سنت بی اعتنایی و بی عاری، کاری به صداهای برخاسته از جای جای جهان ندارد و کار خودش را می کند. اینها همه دلیل کمی برای خشم ما نبود خاصه آنکه اینبار واضح بود که پنج هموطن کرد را قربانی کردند تا خیزش خرداد را سرکوب کنند و خیال می کردند بر اساس تبلیغات همه این سالهایشان، ایران باور می کند که اعدام شدگان به راستی بمب گذار و تروریست بوده اند و اگر اعدام به هنگام شان نبود، ممکن بود که گوشه ای از کشور را به خون و خشونت بکشند. غافل از اینکه این حیله کارگر نیافتاد و حتی رهبران سبز نیز بهزبانی حقوقی، شکل صدور این احکام و رویهناروشن قضائی را آماج اعتراض خود قرار دادند و آن را دلیلی دیگر بر عدم اعتماد مردم به دستگاه قضا دانستند، هرچند در این میانه خود نیز لقب محارب دریافت کردند.
عصر همان روز اعدام، همانند بسیاری دیگر از همکارانم مدام به خطوط متزلزل تلفن های ایران وصل بودم تا اخبار و چگونگی تحویل پیکرها و اعتراض ها را لحظه به لحظه منتشر کنیم اما هم آن روز و هم فردایی که پیکرها را مصادره کرده بودند، دیدیم که در کنار اخبار ایران، باید خبرهای اعتراض ایراینان جهان را هم مخابره کنیم. در ایران، صدای اعتصاب بود و سکوت و دور از ایران، صدای اعتراض بود خرد شدن شیشه های سفارت خانه جمهوری اسلامی و پایین کشیدن پرچم و شکستن تابلوی سفارت خانه ها.
شاید خیلی ها وقتی برای اولین بار صدای گرفته برادر فرزاد کمانگر، گریه های وکیل او و خبرهای دیگر مربوط به اعضای خانواده به دار آویختگانی که اینک دستشان از همه جا کوتاه مانده است را می شنوند و می خوانند، این خشم را تجربه کرده اند و می دانند به گاه بروز خشم چندان دور از ذهن نمی نماید که دلت بخواهد بروی به اولین جایی که نشان حاکمیت جمهوری اسلامی را با خود دارد و سنگی به نشانه اعتراض به سمت کسانی پرتاب کنی که وقتی در ایران شهروندان را می کشند آنها حتی خبر این مرگ را هم وارونه به رسانه های بین الملل مخابره می کنند اما آیا مسولیت ما که معرف جنبش اعتراضی داخل ایران در عرصه های جهانی است به ما این اجازه را می دهد که در برابر چشم های رهگذرانی که هنوز خبر اعدام ها را نخوانده و نشنیده اند، ناگهان از دیوار سفارت بالا برویم و با لگد شیشه های یک سفارتخانه را فرو بریزیم؟ هدف ما از اعتراض چه بود؟ فلسفه اعتراض چیست؟ ارضای خشم ها درونی خودمان یا انتقال پیام خشم مردم داخل ایران به عرصه های بین المللی؟ ما می خواستیم صدای بغض فروخفته خودمان را مرهم باشیم و با فروریختن شیشه های یک خانه که شبیه خانه تصمیم گیران صدور حکم اعدام است به عبارتی دلمان را خنک کنیم یا می خواستیم جامعه جهانی را متوجه رفتارهای بربرمنشانه حقوق بشری کنیم که در ایران می گذرد؟ کدام؟ اگر هدف دومی بود آیا ما موفق شده ایم به همان شهروندان معمولی که در چند قدمی خودتان ایستاده بودند این پیام را درست انتقال کنید؟
شاید همه ما به خوبی یاد داریم که راهپمایی سکوت مردم ایران در روزهای نخست اعتراض به کودتا، و خیزش عظیم مردمی که جز با سکوت همراه نبود، چه اعتباری به هویت ایرانی ما در جهان داده بود. ساده ترش آنکه در رفت آمد ها و ترددهای معمولی هر ایرانی در جای جای دنیا، از ایرانی به نام یک آزادی خواه صلح طلبی یاد می شد که خشونت و وحشی گری های کودتاگران کشورش را در راهپیمایی های صلح آمیزش به نمایش گذاشته بود. دنیا ما را با سکوت مان رسا تر شنید و متفاوت تر شناخت. پیش از این نیز به کرات شنیده بود که در ایران جمعی به نام بسیج و لباس شخصی مدام و مکرر به سفارت خانه های کشورهای اروپایی حمله می کنند و بر تن حیوانات پرچم های کشورهای غربی را می پوشانند و شیشه می شکنند و از دیوار بالا می روند و تابلوی سفارت خانه ها را از جا می کنند اما بعد از راهپیمایی های اعتراض مردم ایران که با سکوت و صلح همراه بود، دنیا چهره دیگری از ایران را دید که قابل افتخار بود.
با خودمان روراست باشیم آیا دیدن بسیج دیگری که خارج از ایران از دیوارهای سفارت بالا برود و با لگد شیشه ها را بشکند آیا قابل افتخار است، آیا معرف چهره واقعی ماست؟ یا به نمایش گذاشتن آن روی خشمگین ما دنیا را دچار این تناقض نمی کند که ایرانیان سبز و ایرانیان غیر سبز فرق چندانی با هم ندارند، در شیوه ها مشابه اند، آن یکی از دیوار سفارت خانه های غربی بالا می رود و این یکی از دیوار سفارت خانه های خودشان در غرب.
مگر قرار نبود ما هر که هستیم، بلوچیم، کردیم، ترک یا ترکمنیم، فارس و یا عرب تباریم، هرکدام معرف هویت ایرانیانی باشیم که آزادی و احترام را برای همهی نحلههای دینی، مسلکی، قومی، سیاسی و اجتماعی می خواهد و و هرگز حاضر نیست برای تحقق این اهداف والا، حتی لحظه ای به شکل و شمایل همان کسانی در آید که در تمام این سالها آدرس غلط از هویت ایرانی به جهان داده اند. ما قرار بود بت های خیالی یک حاکمیت رسوا را بشکنیم که به خاطر این بت ها سالهاست کسانی قبا و ردای بسیجی به تن کرده اند و از در و دیوار سفارت خانه ها بالا می روند، قرار نبود خودمان شیوه شیشه شکستن در پیش بگیریم و بشویم یک بسیج دیگر در رنگ و شمایلی دیگر.
درست است که در ایران این روزها بدترین و خشن ترین نوع استبداد و سرکوب و دیکتاتوری وجود دارد، درست است که تمامی مجاری قانونی برای اعتراض به پایمال شدن حقوق اساسی مردم، بسته شده است، درست است که اینها همه دلیل کمی نیست برای “تراکم نفرت از سرکوبگران و تقویت روحیه انتقام گیری” اما آیا راه رسیدن به دموکراسی از شیشه شکستن و خشونت ورزیدن می گذرد.
خشم در برابر ظلمی که بر هم وطنان مان روا داشته اند قابل ستایش است اما خشم همیشه به معنای شجاعت نیست نشانه توانمندی و نیرومندی نیست!
حاکمیتی که در تمام این یازده ماه کوشیده است تا با اقدامات تحریک آمیز نظیر، دستگیریهای گسترده، اعدام هایی در آستانه برگزاری راهپیمایی ها، قتل و ترور در خیابان ها، یک جنبش مدنی را به ورطه جنگ خیابانی بکشاند آیا باید به اهدافش تن داد و هم شکل خودشان شد؟
در یک جنبش متکثر که هر فرد بنا بر ابراز رای و ایده خویش ناگهان در مقام یک نماینده ظهور می یابد و رفتارهای فردی او خواسته یا ناخواسته به نام جنبش ثبت می شود شاید بر ماست که از رفتارهای هیجانی و بروز خشم های ناگهانی رویگردان باشیم و جنبش را از غلتیدن در مهلکه سنگ و شیشه و دود و آتش بازداریم.