انتخابات دو مرحله ای

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

طرح این بحث که اصلاح طلبان برای انتخابات آینده، تنها نباید نگاهشان به انتخابات مجلس شورای اسلامی ‏باشد، بلکه ضروری است که با نگاهی راهبردی یک “انتخابات دو مرحله ای”‌ را مهندسی و هدایت کرده، و ‏در صورت تحقق شرایط برگزاری یک انتخابات نستبا “آزاد، سالم و رقابتی”، با یک “برنامه محوری” ‏برانگیزنده ی مردم برای حضور هرچه گسترده تر در پای صنوق های رای باشند، پرسش ها و ابهام هایی ‏را مطرح ساخته است. ‏

بحث این بود که اکثریت قریب به اتفاق ملت که دل به روش های مسالمت آمیز و اصلاحات گام به گام و ‏حرکت سیاسی - اجتماعی بطئی مبتنی بر روش های مردمسالارانه بسته اند، به دلیل قضاوت ها و برداشت ‏هایی که از چگونگی برگزاری و‌ نتایج و پیامدهای سه انتخابات گذشته- مجلس ششم، ریاست جمهوری نهم و ‏شوراهای شهرسوم- دارند، اگر یک اعتماد سازی مناسب شکل نگیرد به سادگی حاضر نیستند به لیست های ‏انتخاباتی اصلاح طلبان و تحول خواهان رای بدهند. اما در عین حال، چون اکثرمردم همچون گذشته در ‏انتخابات شرکت می کنند، در صورت دو قطبی شدن مناسب فضای انتخابات، در مقام مقایسه که قرار ‏گیرند، از بیم “بدتر شدن هرچه بیشتر اوضاع”، “نزدیکتر شدن به لبه ی پرتگاه سقوط” و “جدی تر شدن ‏خطر جنگ”، بین دو گزینه ی “نامقبول” و “نسبتا مطلوب” به ناچار به فرمان عقل عمل می کنند، و لذا دیگر ‏حاضر نیستند سکان حکومت و اداره ی کشور را بیش از این به جریانی بسپارند که “فرمان هدایت را از جا ‏کنده”، “ترمز مهار کننده را بریده” و “پدال گاز سرعت بخش سقوط را تا آخرین حد فشرده”، و درنتیجه ‏‏”عقل را تعطیل و شعار را حاکم کرده” و “احساسات گرایانه و چشم بسته” ایران را به دست خود به سمت ‏پرتگاه می برد. لذا در این کارزار، مهندسی مناسب انتخاباتی مبتنی بر ارائه ی یک برنامه محوری جالب و ‏جذاب می تواند، شگفتی جدیدی در تاریخ ایران بیافریند. و این مهندسی چیزی نیست جز یک انتخابات دو ‏مرحله ای شفاف و روشن که در آن هدف اصلی پیروزی در انتخابات مجلس هشتم، “برکناری دولت احمدی ‏ن‍ژاد” است و برگزاری انتخابات ریاست جمهوری زودهنگام با هدف بازگرداندن سید محمد خاتمی به قدرت.‏

طی سه هفته ای که از انتشار مقاله ی “انتخابات؛ برنامه احزاب، وظیفه ملت” می گذرد، در برابر این ‏صورت مسئله ی صریح و بی پرده، اما و اگرها و طرح پرسش وابهام هایی به صورت نوشتن مقاله یا سوال ‏حضوری یا تلفنی مطرح شده است که اگر بخواهیم آن ها را دسته بندی کنیم، در غالب سه سوال محوری و یک ‏پرسش کلیدی قابل جمعبندی است؛‎ ‎آیا سید محمد خاتمی آمادگی بازگشت به قدرت دارد؟ آیا اصلاح طلبان ‏جمعی یک دست هستند و نگاهی واحد به این چنین‎ ‎‏”مهندسی انتخابات” خواهند داشت؟ آیا اقتدارگرایان اجازه ‏ی اجرایی شدن چنین برنامه ای را خواهند داد، و اصولا رهبری که در مقابل تغییر قانون مطبوعات دست به ‏جیب برده و حکم حکومتی را در مقابل اکثریت مجلس ششم از جیب بیرون آورده است، در شرایطی خطیرتر ‏و مسئله ای حیاتی تر ساکت خواهد نشست؟ و در نهایت، در ملت در برابر چنین چیدمانی در کارزار قدرت ‏سیاسی ایران، در انتخابات مجلس هشتم چگونه وارد میدان خواهد شد و در صورت تحقق شرایط مطرح شده، ‏اقبال گذشته را به خاتمی نشان خواهد داد، و برای دومین بار در تاریخ انتخاباتی زودرس برگزار خواهد شد و ‏برای اولین بار یک نفر سه بار بر مسند ریاست جمهوری ایران خواهد نشست؟ ‏

‏ در برابر هر سه پرسش ابتدایی و هر سه گروه سیاسی، یک نکته ی کلیدی وجود دارد که اگر”عقل” و ‏‏”منطق” حاکم باشد، پاسخ واحد و مشابه خواهد بود، “بله”. پاسخی که دست کم بخشی از جریان اقتدارگرا را ‏نیز وادار می کند که بیندیشد، و وقتی کلاه را قاضی کرد، چاره ای جز “بله گفتن” نیابد. این نکته چیزی ‏نیست، جز”شرایط بحرانی” کشور و نیاز به شکل گرفتن یک مجلس “نجات ملی”، یا “آشتی ملی”. و “شرایط ‏بحرانی” هم امری است نسبتا بدیهی که قریب به اتفاق تحلیلگران نسبتا بر روی آن توافق دارند و چکیده ‏نظرشان این است- هرچند که درنسخه ای که باید نوشته شود تفاوت رای داشته باشند: “کشور یکی از ‏حساسترین دوران سیاسی خود را می گذراند، دو مولفه ی خطر جنگ یا وقوع درگیری محدود نظامی، و ‏بروزاغتشاش داخلی ناشی از گسترش نارضایتی های عمومی، به ویژه در زمینه ی اقتصادی، چون دو تیغه ‏ی یک قیچی مصالح عمومی و منافع ملی ایران را دربر گرفته اند و با هرچه بیشتر نزدیک شدن زمان ‏برگزاری هشتمین دوره ی انتخابات مجلس، تیزی این تیغه های برنده بر روی پوست و گوشت ملت بیشتر ‏احساس می شود، و راه رهایی نیز چیزی نیست، جز بازگشت به سیاست های گذشته از طریق برکناری ‏احمدی ن‍ژاد و دار و دسته حزب پادگانی”.‏

آسان ترین پاسخ، شاید جواب سوال اول باشد. سید محمد خاتمی نشان داده است، که وقتی پای “منافع ملی” و ‏‏”مصالح کشور” در میان باشد، حاضر به قربانی کردن آسایش و آرامش خود است، در جهت براورده شدن ‏هرچه بیشتر امیال و آرزوهای ملت. او اکنون سه گزینه پیش رو داشته و دارد؛ الف- کناره گیری از صحنه ی ‏سیاسی کشور، یا دست کم صحنه ی سیاسی داخلی. ب- نامزد شدن در انتخابات مجلس هشتم و قرار گرفتن در ‏جایگاه سر لیست مورد توافق اکثریت قریب به اتفاق اصلاح طلبان و نیروهای تحول خواه. پ- نامزد شدن در ‏انتخابات ریاست جمهوری نهم، در شرایط ایفا کردن نقش قابل ملاحظه ای در هدایت برنامه ی انتخاباتی ‏مجلس؛ چه به صورت فردی و چه در جمع مثلث هدایت “ائتلاف اصلاح طلبان”. ‏

جریان اقتدارگرا دوست داشت خاتمی را در کسوت اول ببیند و از این رو بود که وقتی دریافت، دوران ‏بازنشستگی سیاسی رئیس جمهور سابق فرا نرسیده است به جوسازی و ترور شخصیتی او پرداخت و زمانی ‏که او را در امر خود مصمم و حتی در جایگاه یکی از وزنه های اصلی هدایت جریان های اصلاح طلب و ‏تحول خواه در انتخابات مجلس دید از هیچ روش رذیلانه و قبیحانه ای برای پشیمان ساختن وی دریغ نکرد. ‏خوشبختانه تا کنون هرچه بیشتر تلاش کرده است، کمتر نتیجه گرفته و بیشتر خاتمی را در میانه ی میدان دیده ‏است. در مقابل، جمعی از دوستان و یاران همیشگی خاتمی - و حتی جریان رقیب درون جبهه ی اصلاحات، ‏او را به مثابه ی شاه کلیدی می بینند که باید هر دری را به روی آنان، و البته ملت بگشاید و از این رو به ‏نامزد شدن او در انتخابات مجلس دل بسته اند، که با نقش محوری دادن به وی، نه تنها لیست نامزدهای تهران ‏که تمامی ایران را ذیل نام خاتمی ببندند. نیت خیری که احتمال اندکی وجود دارد که پاسخ سیاسی مثبتی درپی ‏داشته باشد- همانگونه که در تا کنون از جانب خاتمی به صورت متواتر رد شده است. اما گزینه ی سوم، ‏ماهیتی جداگانه دارد و در دل آن بحث “نجات ایران” و “آینده ایران” نهفته است. خاتمی در این شرایط یک راه ‏بیشتر در مقابل خود ندارد، و آن گفتن “آری” است- به خصوص اگر انتخابات مجلس به نتیجه ی مطلوب خود ‏برسد، که پیش زمینه ی آن اعلام رسمی “برنامه ی محوری”، و حمایت صریح یا ضمنی اوست.‏

پاسخ دوم هم چندان مشکل نیست. اصلاح طلبان از هم اکنون می دانند که شورای نگهبان و آمران آن، از هم ‏اکنون دستور رد صلاحیت گسترده اصلاح طلبان و حتی جناحی از جریان محافظه کار را گرفته اند. براساس ‏شنیده ها و شایعات گسترده پیچیده در جامعه، حتی آنانی که زمانی گمان نمی رفت که صابون رد صلاحیت به ‏تن شان بخورد، اکنون خوب می دانند که اوضاع چندان مساعد نیست و باد موافقی نمی وزد و زوج انتخاباتی ‏‏”جنتی- افشار”، چه برگ هایی در جیب و چه فکرهایی در سر دارند، چه اوامری شنیده و چه برنامه هایی ‏را برگزیده اند. بر این اساس، آنان در میان گزینه های نهایی خود به ناچار معدود چهره های سرشناس، اما ‏گروه کثیری نامزد ناشناس، برای قرار دادن در لیست های نهایی انتخاباتی خواهند داشت. اصلاح طلبان به ‏خوبی واقفند که لیست های شکل گرفته بر این مبنا، لقمه های دندان گیری برای ملت نیستند که آنان را به پای ‏صندوق های رای بکشانند و رغبت لازم را برای نوشتن لیست کامل و بدون کم و کسر ایجاد کنند- مگر اینکه ‏حاشیه های لیست های انتخاباتی با برنامه ای وی‍ژه و تبلیغاتی گسترده تزئین شوند. برنامه ای چون هدف ‏‏”مجلس نجات ملی” و شعار “برکناری احمدی ن‍ژاد”.‏

پاسخ سوم اما پیچیدگی های خاص خود را دارد و باید دید در دو حالت محتمل زیر، کدام حالت می تواند ‏نیروی بیشتری از طیف شکننده ی محافظه کاران را به خود جلب، و کدامیک از جناح های گسترده آنان را ‏جذب کند، و نقش رهبری به چه جریانی نزدیکتر خواهد بود. این حالت هاعبارت خواهند بود از: “الف”- ‏همگرایان با انتخابات مجلس، واگرایان با انتخابات ریاست جمهوری. “ب”- همگرایان با انتخابات مجلس، ‏همگرایان با انتخابات ریاست جمهوری. ‏

این یک فرض مسلم است که شرایط سیاسی و اقتصادی داخلی، و تحولات بین المللی و منطقه ای و سرعت و ‏عمق قطعنامه های جدید شورای امنیت سازمان ملل در میزان همگرایی و واگرایی جریان های محافظه کار ‏با برنامه ی محوری اصلاح طلبان و حتی هم گرایی و واگرایی اصلاح طلبان و تحول خواهان با آن نقش ‏مهمی خواهد داشت.‏

‏ ‏

در میان این گزینه ها، گزینه ی “الف” از کمترین احتمال ممکن برخوردار است، علت آن هم روشن است، ‏جریان های محافظه کار و اقتدارگرا، به وی‍ژه اگر اصلاح طبان به ائتلاف کامل یا حداکثری دست یابند، ‏ترجیح می دهند که صف خود را از آنان جدا کرده و ائتلاف های درون خود را کامل کنند، تا بخت بیشتری ‏برای برگزیده شدن از جانب ملت، یا از آن مهمتر کسب حمایت زوج انتخاباتی “افشار- جنتی” و برنامه های ‏ویژه آنان برای حذف رقبا، و بیرون آمدن هر چه بیشتر نام نیروهای اقتدارگرا از صندوق ها، داشته باشند.‏

گزینه ی “ب” نیز اگرچه در مرحله ی اول، یعنی انتخابات مجلس، از شرایط مشابهی برخوردار است، اما در ‏مرحله ی دوم، یعنی انتخابات ریاست جمهوری پیش هنگام، وضعیت متفاوتی دارد و در صورت پیشرفت گام ‏اول برنامه ی محوری اصلاح طلبان، یعنی استیضاح دولت احمدی ن‍ژاد، مسلما جمعی از نمایندگان محافظه ‏کار و میانه رو در زیر این پرچم جمع خواهند شد- برنامه ای که حتی در مجلس هفتم زیر اداره و اراده ی ‏اکثریت محافظه کار، هر از چند گاه زمزمه های نارضایتی و ضرورت برکناری احمدی ن‍ژاد شنیده می شود، ‏و مسلما با گذشت زمان و بالا گرفتن هرچه بیشتر نارضایتی های عمومی و بن بست های سیاسی- اقتصادی ‏فزاینده، این زمزمه ها هر روز بیشتر نیز خواهد شد.‏

این دو گزینه را می توان در جبهه ی اصلاح طلبان و تحول خواهان نیز مورد توجه قرار داد. در این حالت ‏نیز گزینه ی “الف” در مقایسه با گزینه ی “ب” از بخت استقبال کمتری برخوردار خواهد بود- هر چند که در ‏قیاس با وضعیت و استقبال جریان اقتدارگرا، از احتمال بالاتری برخوردار است و می تواند مورد توجه و ‏عنایت بیشتری، به وی‍ژه در میان اصلاح طلبان موسوم به پیشرو و همچنین اصلاح طلبان مستقل و بیرون از ‏حاکمیت، قرار گیرد. گزینه ی “ب”، به ویژه اگر اصلاح طلبان بتوانند در مجلس هشتم به اکثریت قابل ‏توجهی دست یابند، بخت بالایی خواهد داشت، و در آن زمان کمتر جریان یا گروهی را می توان یافت که ‏گوشه ی چشمی به هرچه زودتر به قدرت رسیدن خاتمی نداشته باشد. البته این نکته بدیهی است که در میان ‏اصلاح طلبان، افراد یا گروه هایی هم حضور خواهند داشت که پیش از حرکت به سمت استیضاح دولت ‏احمدی ن‍ژاد بادسنج های خود را به حرکت درخواهند آورد و فضا را خواهند سنجید که بالاترین مقام کشور ‏چه واکنشی در برابر آن خواهد داشت و یا اینکه بخت سرنگون شدن دولت چه میزان قطعی خواهد بود.‏

در مورد رهبری، موضوع اگر در ظاهر روشن و بدیهی است و پاسخ آقای خامنه ای قاطعانه “نه”خواهد بود، ‏اما شرایط داخلی و خارجی می تواند در رای نهایی ایشان نقش مهمی ایفا کند. طبیعی است که آقای خامنه ای ‏با حمایت های فزاینده ای که از احمدی ن‍ژاد- حتی به بهای کناره گیری و دلگیری یاران و دست بوسان ‏دیروز- به عمل می آورد، نمی تواند با برنامه ی محوری اصلاح طلبان - دست کم اکنون و حتی زمان ‏برگزاری انتخابات مجلس، “گزینه ی الف”- هم رای و هم نظر باشد. اما اگر اوضاع داخلی به دلیل نارضایتی ‏های عمومی، یا شرایط حساس بین المللی به دلیل قطعنامه های زنجیره ای شورای امنیت سازمان ملل یا اقدام ‏های ویژه ی کشورهای غربی، بر وفق مراد پیش نرود، چه بسا ایشان خود پیش قدم اجرای چنین برنامه ای ‏از جانب نمایندگان مجلس شود، و حتی برای سرپوش گذاردن به حمایت های بی قید و شرط کنونی از احمدی ‏نژاد و عملکرد دولت یا حفظ موقعیت شکننده ی خود، نه تنها جلوی برنامه ی محوری اصلاح طلبان را نگیرد، ‏بلکه به صورت آشکار یا در نهان موافقت خود را با آن اعلام کرده یا فرمان هم رایی و هم نظری “ذوب ‏شدگان در ولایت” با آن را نیز صادر کند.‏

اما این سناریو یک احتمال نادر است و شاید با قاطعیت بشود گفت با حال و هوای کنونی نامحتمل. در حقیقت ‏اگر در بر همین پاشنه بچرخد، آقای خامنه ای از اولین مخالفان اجرایی شدن چنین طرحی خواهد بود و به هر ‏وسیله ی قانونی یا فراقانونی جلوی آن را خواهد گرفت. در نگاه اول شاید حرف آن گروه که معتقدند “رهبری ‏که در مقابل تغییر قانون مطبوعات دست به جیب برده و حکم حکومتی را در مقابل اکثریت مجلس ششم از ‏جیب بیرون آورده است، در شرایطی خطیرتر و مسئله ای حیاتی تر ساکت خواهد نشست؟” درست باشد، اما ‏واقعیت های سیاسی در آن زمان چیز دیگری را در صحنه ی عمل نشان خواهد داد و واکنش متفاوتی را ‏برخواهد انگیخت. اول اینکه، شرایط کشور و اوضاع جهان در بهار یا تابستان سال 87، همانند هشت سال ‏پیش از آن نخواهد بود. دوم اینکه، نمایندگان اصلاح طلب و تحول خواه و حتی جمعی از محافظه کاران و راه ‏یافتگان نیز وضعی دگرگون خواهند داشت و تجربه ای گران از مجلس ششم را به میراث برده اند و به خوبی ‏آگاه هستند که استقلال مجلس، و انحصار قانونگزاری و نقش نظارتی بر دولت را به ثمن بخس فروخت- آن ‏هم وقتی که پای “منافع ملی” و “مصالح کشور” در میان باشد نمی توان این مهم را به پای خواسته ها و امیال ‏شخصی یک فرد قربانی کرد. سوم اینکه، موضوع “تغییر قانون مطبوعات” با موضوع “تغییر دولتی ناتوان و ‏ناکارا- برکناری احمدی ن‍ژاد و روی کار آوردن مجدد خاتمی” و واکنش ملت ناراضی قابل مقایسه نیست و به ‏راحتی نمی توان واکنش اقشار مختلف ملت را با واکنش دانشجویان در ماجرای کوی دانشگاه هم سنگ گرفت ‏و از کنار آن گذشت. و موارد متعدد دیگر، که یکی از مهمترین مسائل آن می تواند جایگاه قانونی رهبر باشد و ‏حدود اختیار او در قبال چنین مسئله ای در قانون اساسی ایران.‏

براساس اصل 131 قانون اساسی، در زمان عزل رئیس جمهور، معاون رئیس اول جمهور مسئولیت او را به ‏عهده خواهد گرفت و در کنار روسای مجلس و قوه قضائیه، این شورای سه نفره موظفند “ترتیبی اتخاذ کنند ‏که حداکثر ظرف مدت 50 روز رئیس جمهور جدید انتخاب شود”. سازوکار عزل رئیس جمهور نیز در قانون ‏اساس روشن است، یا توسط دیوان عالی کشور به علت تخلف از وظایف قانوی صورت می گیرد یا به وسیله ‏ی نمایندگان مجلس، به دلیل عدم کفایت.‏

ماده 2 اصل هشتاد و نهم تاکید دارد “درصورتی که حداقل یک سوم از نمایندگان مجلس شورای اسلامی رئیس ‏جمهور را در مقام اجرای وظایف مدیریت قوه مجریه و اداره امور اجرایی کشور مورد استیضاح قرار دهند، ‏رئیس جمهور باید ظرف مدت یک ماه پس از طرح آن در مجلس حاضر شود و در خصوص مسائل مطرح ‏شده توضیحات کافی بدهد. در صورتی که پس از بیانات نمایندگان مخالف و موافق و پاسخ رئیس جمهور، ‏اکثریت دو سوم کل نمایندگان به عدم کفایت رئیس جمهور رای دادند مراتب جهت اجرای بند 10 اصل یکصد ‏و دهم (قانون اساسی) به اطلاع مقام رهبری می رسد.“‏

تدوین کنندگان قانون اساسی در این جریان کمترین نقش را برای رهبری لحاظ کرده اند و آن نقشی مشابه ملت ‏است و نه چیزی بیش از آن. آنها اختیارات رهبر را ذیل قانون تعریف کرده و جایی برای دخالت او در پیش و ‏پس از رای گیری نمایندگان ملت نگذارده اند. به این دلیل است که در قانون اساسی تصریح شده است موضوع ‏برکناری رئیس جمهور تنها به “اطلاع” مقام رهبری می رسد، یعنی پروسه ای اداری که پیش از آن، کار ‏اطلاع رسانی اش به صورت کامل و گسترده انجام شده و به دلیل پخش مستقیم جزئیات ماجرا و رای عدم ‏کفایت نمایندگان ملت به رئیس جمهور، نه تنها ملت ایران که جهانیان نیز هم زمان از این رویداد تاریخی ‏مطلع شده اند. ‏

این نقش محدود و تشریفاتی در جایی دیگر نیز به صراحت بیان شده است. در اصل یکصد و دهم قانون ‏اساسی، جایی که “وظایف و اختیارات رهبر” تبیین گردیده و نقش رهبر تنها “عزل” است و نه چیزی بیش از ‏آن. بر اساس ماده 10 ذیل این اصل “وظیفه رهبر این است: عزل رئیس جمهور، با در نظر گرفتن مصالح ‏کشور پس از حکم دیوان عالی کشور به تخلف وی از وظایف قانونی، یا رای مجلس شورای اسلامی به عدم ‏کفایت وی بر اساس اصل هشتاد و نهم”. طبیعی است که وقتی بنیانگذار جمهوری اسلامی، آیت الله خمینی ‏مصالح ایران را در عزل ابوالحسن بنی صدر دید، جانشین وی در جایگاهی نخواهد بود که رای نمایندگان ‏ملت را زیرپا گذارده و در جائی که باید تنها از ماجرای عدم کفایت رئیس جمهور “مطلع” باشد، خواسته ی ‏قاطبه ی مردم و اقدام نمایندگان ملت را “به صلاح” آنان نداند.‏

با توجه به این نکات، و این صراحت هایی قانونی است که احزاب و گروه های سیاسی اصلاح طلب و تحول ‏خواه و همچنین قاطبه ی ملت در این برهه از تاریخ کشور چاره ای جز تکلیف قانونی و وظیفه ی ملی برای ‏‏”نجات کشور” و “گریز از فقر و جنگ ” ندارند، و بهترین راه برای نیل به این هدف پیگیری و اجرای یک ‏برنامه ی انتخاباتی دو مرحله ای است.‏

همانگونه که پیش از این گفته شد، تا رسیدن به “زمان موعود”، نیروهای مستقل ملی، تحول خواهان و ‏اصلاح طلبان هم زمان با تعهد به شرط “حضور مشروط در انتخابات”، ضرورت دارد از هم اکنون شفاف ‏و با صدای بلند اعلام کنند که “مشروعیت” هر انتخاباتی را، به جز یک انتخابات “آزاد، سالم و رقابتی” ‏نخواهند پذیرفت و به هیچ وجه به نتایج و پیامدهای آن گردن نخواهند نهاد. درصورت پذیرفته شدن این شرایط ‏و برگزاری یک انتخابات نسبتا “آزاد، سالم و رقابتی”، آن گاه زمان بازی اصلی فراخواهد رسید. طیف ‏گسترده اصلاح طلبان که در میان آنان مسلما جمع وسیعی از نیروهای ملی و وطن پرست نیز حضور خواهند ‏داشت، با عزمی جدی نامزدهای خود را در سطحی گسترده - با حضور تمام رد صلاحیت شده های انتخابات ‏گذشته- برای انتخابات مجلس هشتم معرفی خواهند کرد و هر نامزد نه به منافع خود، بلکه به منافع ملی و ‏مصالح کشور خواهد اندیشید، و رد صلاحیتش را چیزی جز تقویت و استحکام هرچه بیشتر خاکریز حمایت و ‏حفاظت دیگرنامزد انتخاباتی هم فکر و هم برنامه ارزیابی نخواهد کرد.‏

در این شرایط حتی یا وجود حذف شدن چهره های شاخص و مردمی جبهه ی گسترده ضد استبداد، باز به ‏کمک حضور گسترده ی مردم در پای صندوق های رای، نمایندگان واقعی ملت در مقیاسی بالا و تعدادی ‏فراوان برگزیده خواهند شد و با در دست گرفتن مدیریت مجلس، در جهت حدف آتش افروزان، جنگ طلبان و ‏دشمنان آسایش و رفاه ملت، به سمت اجرایی کردن “برنامه محوری” خود حرکت خواهند کرد و زمینه های ‏لازم را برای برگزاری انتخابات زودهنگام ریاست جمهوری فراهم خواهند آورد و “روز موعود” را در چشم ‏اندازی روشن مشاهده خواهند کرد. چشم اندازی که در “امنیت، آزادی، توسعه و رفاه” در داخل و “ صلح و ‏آرامش” در جهان حرف اول را خواهد زد.‏

‏ ‏