لم دادن بر خرابه های قصری شنی
جلال سر فراز
نرم نرمک بساط برمی چینیم
خورشید و من با هم
در غروب یکشنبه
…
فلورا شباویز
چه اتفاق افتاده؟ آیا پایان هستی فرا رسیده، که شاعر و خورشید با هم بساط برمی چینند؟
گاهی از پس کلمات شاعری پیدایش می شود، که به گونه یی دیگر می نگرد، کارش خود بخود دارای ژرفایی ست، و از پیچیده گویی های مرسوم بیانی برای ژرفتر نشان دادن اندیشه و حس می گریزد. چنین شاعری نظام فکریِ خود را دارد، کمتردربند سلیقه و اخلاق رایج است. ملاحظة این و آن را نمی کند. بساط خیالش را همانطوری می چیند، که هست. شعرش از زندگی سرچشمه می گیرد، و ابایی ندارد که گوشه هایی از زندگی خصوصی اش برملا شود. در جستجوی خوانندة حرفه یی نیست. از هیاهو می گریزد. نمی خواهد سری میان سرها بلند کند. فقط خودش را بیان می کند، و چه بهتر که اینجا و آنجا میان خود او، و خود دیگری پیوندی برقرار شود، اگر هم نشد مهم نیست. در دایرة خیال چنین شاعرانی فضا، یا فضاهایی نطفه می بندد، که با همة آشنایی غریب است. تصویرها و اندیشه هایی گذرا که در هیاهوی سرسام آور دگرگونی هایی که در دیدگاه های زیبایی شناسانه رخ می نماید، میل جاودانگی در آنها نیست، اما لحظه را زیبا می کنند.
فلورا شباویز از این دست شاعران است.
۶۱ سالگی را ۱۶ سالگی خواندم
و سخت عاشق شدم
dyslexi داشتم
و نمی دانستم
چه نیازی به ابر و باد و خورشید و فلک؟
دلم خوب می داند کی آفتابی شود
کی ببارد
حتا دَبل اسپرسو هم نمی تواند اینطور مرا راه بیندازد
که تلخیِ بوسه ات
طنز چیزی نیست که بتوان از بیرون به شعری تزریق کرد. امری ست درونی. شاعر را در هر جایی همراهی می کند، حتا در تلخ ترین لحظه هایی که تجربه می کند. شاید مهمترین ویژگی شعر فلورا شباویز همین طنز گزنده یی باشد که با زبان و نگرشی نو در سطر سطرشماری از شعرهای او جلوه گر است. باید در ساختار واژگان و نگاهِ نازک بینِ شاعر غرق شد تا راز بیماری dyslexia، و در این شعر شاید بتوان گفت: رمز وارونه خوانیِ سالشمارها، و تلخیِ بوسه را دریافت.
آیینة صبح
پوشیده دربخار
دستی به آینه می کشم
رد خواب و بالش روی گونه
پفهای زیرِ چشم
دو چروک تازه
چند موی سفید.
یادم باشد
سرِ راه رنگِ مو بخرم.
رد بالش روی گونه، و قد کشیدنِ رگهای بنفش پا ( در ادامة شعر) از توجه شاعر به جزییات، و برخی پیشامد های لحظه یی، و گریز از کلی نگری حکایت می کند.
دستی دیگر بر آیینه
خطِ نمِ انگشتان بر تّرّکِ سینه
نشئه ازبازی عشق در نرمة بخار
همراه قدکشیدن رگهای بنفش پا
با جای جای بوسه بر تن
به اتاق می آیم
معشوق جوان و دلِ جوانم تنگ هم خفته اند
عینکم را می گذارم
خوابشان را می پایم
خم می شوم
لک های قهوه ییِ شانه اش را می بویم
زندگی زیباست
اگر درد استخوان مجال دهد
پوزخندی در خود، و نه در دیگری. می بینیم که پشت بخار شیشه هیچ چیز مه آلودی نیست. و دلهرة پیری ست که تا مغز استخوان نفوذ می کند. با این حال دلِ جوان و معشوق جوان شاعر تنگ هم خفته اند، و زندگی زیباست، اگر…
فلورا خود را از چشم شعر دوستان پنهان کرده است. شعرها و شعر داستان هایش را کمتر کسی خوانده است. برای چاپ و انتشار آنها رغبتی نشان نمی دهد. چرایش را باید از خودش پرسید. با کارهایش ابتدا در خانة پدرش آشنا شدم: صادق شباویز، بازیگر قدیمی تاتر، و همکار نزدیک نوشین. هنرمندی دقیق، جدی، و سختگیر. ابتدا شعرهای دخترش را چندان جدی نمی گرفت. با تردید در آنها می نگریست. نشستیم و شعرهای فلورا را با هم خواندیم، و نکته نکته سنجیدیم… بعد فلورا از لوس آنجلس به دیدار پدر آمد. با همسرم به دیدارش رفتیم. شعر خواندیم، از شعر حرف زدیم. خیلی ساده و بی ادعا بود. از آن پس شعرهای تازه ترش را برایم فرستاد. برخی از آنها داستانی در خود دارد، و دیدی تلخ درونمایة اغلب شعرها و شعر داستان ها.
بیایید شعر یک روز ساحلی فلورا را با هم مرور کنیم:
تنبل تر از صبح یکشنبه/ لم داده ام در ساحل
بر خرابه های قصری شنی / می پاشد خلسة زرد آفتاب را/ شتاب ریزش شن های صورتی/ از لابلای انگشتان
بیلچه یی می کاود حضور نمناک آب را / و آشفته می کند خواب گوش ماهی ها…
یله بر آب/ تنهاتر از ظهر یکشنبه / گیسوانم بادبان قایقی در دورها/ تنم شورابه یی از غم
دلگیرتر از صبح یکشنبه/ دلکم تکه ابری ست خاکستری / روبندة آن گوی نارنجی
و نگاهم خلوت خاموش دریا
نرم نرمک بساط برمی چینیم/ خورشید و من با هم / در غروب یکشنبه
درست است. نگاهی امپرسیونیستی در لحظه های فرار. حضور نمناک آب. گوش ماهی ها. قایقی در دور… درهم آمیزی شاعر و فضای پیرامون. زمان، که به نرمیِ شن از لابلای انگشتها فرو می ریزد. هستی مگر کجاست؟ مگر چیست هستی، جز لم دادن بر خرابه های قصری شنی؟ جزیکشنبه یی تنها، تکه ابری خاکستری بر گویی نارنجی؟ برخی جمله بندی ها کمی دست انداز دارد، به گمان من، یا بهتر است بنویسم به پسند من، باید کمی پس و پیش شوند.
حالا یکی از شعر داستانهایش:
جعبة هومن
درِ جعبه که واشد، مگس وزی کرد، پرید بیرون و روی هوا معطل ماند.
سربازای پلاستیکی از کشتن دست کشیدن، سنجاق ته گردها سُر خوردن، آینه های شکسته پشت های زخمی شونو از دیواره جدا کردن و روی لبه های تیزشون وایستادن.
زن مونده بود با لُختی ش چه کنه؟
مگس تو هوا چرخی زد.
انگشتای مرد دور یه دایرة تاریک تو هم قفل شدن. مگس بدجوری به تن زن عادت کرده بود.
پشت انگشتا، تهِ تاریکی، زن به زمین چسبیده بود. مگس زن رو دید.
تیله قل خورد و پشت قلب قایم شد. مگس سرازیر شد.
سرِ لاکپشت تو لاکش رفت. دایره بسته شد. مگس مرد.
آبستراکت محض، آمیخته با دلهره یی پنهان. شعر و داستان درهم تنیده اند. در عین سادگی، بسیار دشوار: بخشهایی از رویداد در ذهن شاعر باقی می ماند، که کار خواننده را مشکل می سازد. چرایی و چگونگیِ ارتباط اشیاء با هم گنگ است. به فیلم صامت می ماند. چنین ذهنیتی با سمبل ها و نشانه های معمول دمساز نیست. داستان به زندگیِ روزمره وصل است، اما خود را در آن محدود نمی سازد. از توضیح و تفسیر می گریزد. در عینِ پرده دری، از دریده گویی های مرسوم پرهیز می کند. پشت کلمه ها و تصاویر جایی از خیال باقی می گذارد.این شعر داستان در ۲۰ مه ۹۹ نوشته شده، فلورا کم و بیش از چنین فضاهایی فاصله گرفته، و زبانش ساده تر شده است، بی آن که جای خیال در شعرها و شعر داستانهایش تنگ شده باشد.
اشیاء و پدیده های نو مثل کیبورد و مونیتور به راحتی در شعر فلورا هم جا باز کرده، و به ابزار کارش تبدیل شده اند تا دلمشغولی ها و حسرتهایش را برملا سازند. شعر ای کاش ای کاشی نبود نمونه یی از ظهور واژگان جدید در شعر مدرن امروز ایران است :
ای کاش چشم اندازم
تو بودی و انبوه شاخساران
نه صفحة خاکستری « مانیتور»
ای کاش در گودیِ دستم
گرمای دستت خانه می کرد
نه سرمای « ماوس»
ای کاش انگشتانم آرام آرام
تک تک حروف تنت را می جست
و کلام گمشدة عشق را می یافت
نه شتاب حرف های « کی بورد»
ای کاش تیک تاک این ساعت
وعدة نزدیکی دیدار بود
نه مرگ زمان
ای کاش این سندلی می چرخید
این میز می چرخید
این اتاق می چرخید و می چرخید و می چرخید
و مرا پرتاب می کرد
به آن سوی تمام دیوارها
ای کاش ای کاشی در میان نبود
تاثیر رویدادهای اخیر در ایران نیز در شعر فلورا دیده می شود. از جمله در شعر بید مجنون دیگر زیبا نیست :
حتی پیچیده در حریر مه بید مجنون دیگر زیبا نیست
آن مه سفید کرباسی ست
پوشانده جسمشان
ریشه هایش به چشم من
دستی ست که می خراشد سردی خاک
و سایه سارش
سیاه چادر گستردة عزاست
بر گورشان
پشت این تاثر و اندوه اما نشانی از نومیدی نیست:
بید مجنون دگرباره زیبا شود روزی اما…
شعر فلورا شعری ست زنده، و بجز در برخی موارد ( از جمله شعر داستان جعبة هومن ) بی پیرایة تحلیل و تفسیر. باشد که کارهایش را در دفتری گرد آورد.
dyselexia نوعی بیماری ست که از جمله دشوار خوانی را می توان از آن استنباط کرد