“آیا شعر نمی تواند دهان به دهان جریان و هستی گیرد و گردن نهادن به ایجاد آن گونه کالا ضرورت دارد؟… شاعر جاخالی کرده ست.” ای صدای خسروگلسرخی در سی و پنجمین سال دیدارش بامرگ در سپیده دمان اعدام است…
این عشق ماست…
چشم مخملی من
شکوه اینده
امروز
این عشق ماست، عشق به مردم…
درست سی و پنج سال تمام از به خون به خفتن خسرو گلسرخی شاعر و نویسنده ایرانی می گذرد. او و همرزم دیگرش کرامت دانشیان محاکمه و اعدام شدند. محاکمه و سخنرانی افشاگرانه این دو در این محاکمه همان زمان به طور ناقص از تلویزیون پخش شد و در ۲۹ بهمن ۱۳۵۷، در سالگرد اعدام او و تنها چند روز پس از وقوع انقلاب بهمن در سال 1357، به طور کامل پخش شد.گرچه در زمان خود او اشعارش به صورت کتاب چاپ نشدند, پس از مرگ چندین کتاب مختلف در بزرگداشت او و از جمله مجموعه اشعار او به چاپ رسیدند.
خسرو گلسرخی در روز دوم بهمن ۱۳۲۲ در شهر رشت بر خشت این جهان افتاد. پدرش قدیرگلسرخی ومادرش شمس الشریعه وحید هر دو از روشنفکران و آزادی خواهان گیلان یودند. ورا که قدیر، هنگامی که خسرو هنوز بیش از ۵ سال نداشت درگذشت و به ناچار همسر جوانش په همراه خسرو و برادر دو ساله اش فرهاد گلسرخی به خانه ی پدرش محمد وحید در قم پناه برد. پدر بزرگ خسرو محمد وحید خود مردی آزاده اندیش بود که از یاران میرزا کوچک خان جنگلی در جنبش جنگل بود و در کنارکوچک خان در برابر نیروهای دٌش گانه ی انگلیس جنگیده بود. وآشکارست که خسرو نود آزادی خواهی و ستیزه گری با خودکامه گی و ژاژوری را از او دریافت. که این از سروده هایش به آشکاری می تراود؛ به ویژه آنها در زیر نام-خامه ی “جنگلی ها” و “دامون” سروده شده ند (واژه ی دامون به گویش گیلانی همان دَمن پارسی ست – همچون دشت و دمن – و به میانشٍ تپه ماهورهای سر سبز ست).
خسرو آموزش آغازینه را در دبستان حکیم سنایی و آموزش میانه را در دبیرستان حکیم نظامی به پایان رساند. ورا که هنوز بیش از نوزده سال نداشت که پدر بزرگش نیز درگذشت. اینک بار گرداندن چرخ روزگار خانواده به دوشش افتاد. وچنین بود که او به همراه برادرش فرهاد راهی تهران شد. دو نو جوان در محله امین حضور خانه ای کوچک یافتند. و خسرو به ناچار کاری پیدا کرد که همه ی روز او را در بر میگرفت. و با این همه او شب ها را به آموختن زبان های فرانسه و انگلیسی و پژوهش های فرهنگی می گذراند.و نبشته هاو سروده ها و بررسی هایش را با خامه-نام هایی به سان “دامون”، “ خ، گ”، “بابک رستگار”، “افشین راد” و “خسرو کاتوزیان” به چاپ میرساند.
در سال ۱۳۴7 هنگامی که دبیری بخش هنری روزنامه کیهان را داشت با عاطفه گرگین شاعر و نویسنده و پژوهش گر پیوند زناشویی بست. در سال ۱۳۵۰ نوشته ی از او در ماهنامه ی نگین در زیر سرنوشته ی “گرفتاری شعر در شبه جزیره ی روشنفکران” به چاپ رسید که سخت گفتگو برانگیز بود گلسرخی در این نبشته سروده گران پارسی گوی آن گاهان را سرزنش میکرد که:
“شاعر که ناخواسته و نادانسته زیر نفوذ سیاست هنری روزگارش قرار گرفته ست…او از کلمات و شرایط عینی زندگی می ترسد. شاعر در مقام تولید کننده یی تکیه زده که منطبق شدن کالایش با ضوابط جاری حتمی می نماید.، آیا شعر نمی تواند دهان به دهان جریان و هستی گیرد و گردن نهادن به ایجاد آن گونه کالا ضرورت دارد؟… شاعر جاخالی کرده ست. او گوشه نشین، حاشیه پرداز و منزوی شده، به متلاشی کردن نقش تاریخی شاعرو حقیقت شعر نشسته ست… شاعر چون در کوران واقعیات نیست، چون در زندگی روزمره در میان مردم دیده نمی شود، شعر او نه رنگی از مردم دارد و نه رنگی از زندگی “
در مرداد ماه همان سال بخش نخست نبشته ی دیگری از او با سرنبشته ی ” سیاستِ هنر، سیاستِ شعر” در نگین به چاپ رسید. او در این نبشته گروهی از شاعران از فرنگ برگشته ی آن دوران را سوداگران هنر و عروسکهای کوکی خواند ونوشت “ما شاهدیم که این ٌعروسکان کوکی ٌ معصوم! مشتی کلمات قصار از قلب پر عفونت سیاست هنر سوداگرانه حفظ کرده اند و هر جا که فرصتی دست می دهد، همان ها را تکرار می کنند: ُهنر مردم یعنی حرف مفت، حالا هنگام آن ست که در بند معماری شعر باشیم”.
بخش دو دیگر این نوشته در شهریور ماه در نگین چاپ شد این مقاله سپس در کتابچه یی از سوی انتشارات (کتاب نمونه) به مدیریت بیژن اسدی پور چاپ شد. ورا که سپس ساواک از دنباله ی چاپ آن در نگین پیش گیری نمود. از دیگر نوشته های مهم خسرو در نگین, می باید همچنین از نوشته ی او در یادبود پنجمین سالگرد مرگ فروغ نام برد او در این باره نوشت:
”او زیبایی را در بافت خشن زندگی جستجو میکرد. شعر فروغ، شعرهای اجتماعی او، شاید مردمی ترین شعر روزگار ما باشد”.
دو مجموعه به نام های ”دستی میان دشنه و دل” و ” من در کجای جهان ایستاده ام” را کاوه گوهرین پس از جانباختن گلسرخی منتشر کرده ست. دوران زندگی خسرو با عاطفه چهار سال بود و یادگار این همزیستی فرزند پسری ست به نام دامون. عاطفه گرگین اندکی پس از دستگیری گلسرخی در دادگاه ارتشی به چهار سال زندان کیفر شد و سرپرستی از دامون را فرهاد، برادرش به عهده گرفت.وی هم اکنون در فرانسه زندگی می کند.
خسرو گلسرخی در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ به جرم ساختگی شرکت در طرح گروگانگیری رضا پهلوی در دادگاه ارتشی به اعدام محکوم و به همراه کرامت دانشیان در میدان چیت گر تیر باران شدند. به سبب فشار رسانه ها و سازمان های دادخواه جهانی شاه اجازه داد تا از دفاعیه گلسرخی در دادگاه فلمبرداری شود. خسرو در دفاعیه خود که آنرا “بنام نامی مردم” آغاز کرد دادگاه را فرمایشی خواند و گفت:
”در ایران انسان را به خاطر داشتن فکر و اندیشیدن محاکمه میکنند. چنانکه گفتم من از خلقم جدا نیستم، ولی نمونه صادق آن هستم. این نوع برخورد با یک جوان، کسی که اندیشه میکند، یادآور انگیزیسیون و تفتیش عقاید قرون وسطایی است. یک سازمان عریض و طویل تحت عنوان فرهنگ و هنر وجود دارد که تنها یک بخش آن فعال است، و آن بخش سانسور است که به نام اداره نگارش خوانده میشود. هر کتابی قبل از انتشار به سانسور سپرده میشود. در حالی که در هیچ کجای دنیا چنین رسمی نیست، و بدین گونه است که فرهنگ مومیایی شده که برخاسته از روابط تولیدی بورژوا کمپرادور در ایران است، در جامعه مستقر گردیده است و کتاب و اندیشه مترقی و پویا را با سانسور شدید خود خفه میکند. ولی آیا با تمام این اعمالی که صورت میگیرد، با تمام خفقان، میتوان جلوی اندیشه را گرفت؟ “
خسرو گلسرخی در وصیت نامه اش، خود را “یک فدائی خلق ایران” معرفی کرده و می گوید که شناسنامه اش “جز عشق به مردم” چیز دیگری نیست.” من خونم را به توده های گرسنه و پابرهنه ایران تقدیم میکنم. و شما آقایان فاشیست ها که فرزندان خلق ایران را بدون هیچگونه مدرکی به قتلگاه میفرستید، ایمان داشته باشید که خلق محروم ایران انتقام خون فرزندان خود را خواهد گرفت. شما ایمان داشته باشید از هر قطره خون ما صدها فدایی برمیخیزد و روزی قلب شما را خواهد شکافت. شما ایمان داشته باشید که حکومت غیرقانونی ایران که در 28 مرداد سیاه به خلق ایران توسط آمریکا تحمیل شده در حال احتضار است و دیر یا زود با انقلاب قهرآمیز توده های ستم کشیده ایران واژگون خواهد شد ضمنا“ یک عدد حلقه پلاتین(طلای سفید) و مبلغ یک هزار و دویست ریال وجه نقد را به خانواده و یا به زنم بدهند.“
من ایرانی ام
چشم مخملی من
شکوه اینده
امروز
این عشق ماست، عشق به مردم
بگذار
درفش سرخ
زیبایی ترا بستایم
من کور نیستم
باید ترا بستایم می دانم
اما کجاست
جای دیدن تو
وقتی که هم وطنم برده
و خاک خوب ترا جراحی می کنند
باید که خاک من
از خون من
بنا گردد
بنای آزادی
بی مرگ و خون
کی میسر شد ؟
پیکار می کنم
می میرم
این است عشق من
می دانی
من ایرانی ام