من زاده ام ،تا بخوانمت به نام: آزادی
پل الوار
در میهن سراینده این شعر ابدی، میلیونها نفر آزادی را فریاد کردند. بیش از هفت میلیون نفر در فرانسه، پیراهن خونین پنج جانباخته راه آزادی و قلم را بر شانه ها بردند.
فیلمی از راه پیمایی تاریخ آزادی ۲۱ دی ۱۳۹۳ در پاریس
بر روی دفتر های مشق ام
بر روی درخت ها و میز تحریرم
بر برف و بر شن
می نویسم نامت را.
روی تمام اوراق خوانده
بر اوراق سپید مانده
سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر
می نویسم نامت را.
بر تصاویر فاخر/ روی سلاح جنگیان/
بر تاج شاهان
می نویسم نامت را.
بر جنگل و بیابان
روی آشیانه ها و گل ها
بر بازآوای کودکیم
می نویسم نامت را.
بر شگفتی شبها
روی نان سپید روزها
بر فصول عشق باختن
می نویسم نامت را.
بر ژنده های آسمان آبی ام
بر آفتاب مانده ی مرداب
بر ماه زنده ی دریاچه
می نویسم نامت را.
روی مزارع ، افق
بر بال پرنده ها
روی آسیاب سایه ها
می نویسم نامت را.
روی هر وزش صبحگاهان
بر دریا و بر قایقها
بر کوه از خرد رها
می نویسم نامت را.
روی کف ابرها
بر رگبار خوی کرده
بر باران انبوه و بی معنا
می نویسم نامت را.
روی اشکال نورانی
بر زنگ رنگها
بر حقیقت مسلم
می نویسم نامت را.
بر کوره راه های بی خواب
بر جاده های بی پایاب
بر میدان های از آدمی پُر
می نویسم نامت را.
روی چراغی که بر می افروزد
بر چراغی که فرو می رد
بر منزل سراهایم
می نویسم نامت را.
بر میوه ی دوپاره
از آینه و از اتاقم
بر صدف تهی بسترم
می نویسم نامت را.
روی سگ لطیف و شکم پرستم
بر گوشهای تیز کرده اش
بر قدم های نو پایش
می نویسم نامت را.
بر آستان درگاه خانه ام
بر اشیای مأنوس
بر سیل آتش مبارک
می نویسم نامت را.
بر هر تن تسلیم/ بر پیشانی یارانم/
بر هر دستی که فراز آید
می نویسم نامت را.
بر معرض شگفتی ها
بر لبهای هشیار
بس فراتر از سکوت
می نویسم نامت را.
بر پناهگاه های ویرانم/
بر فانوس های به گِل تپیده ام
بر دیوار های ملال ام
می نویسم نامت را.
بر ناحضور بی تمنا
بر تنهایی برهنه
روی گامهای مرگ
می نویسم نامت را.
بر سلامت بازیافته
بر خطر ناپدیدار
روی امید بی یادآورد
می نویسم نامت را.
به قدرت واژه ای
از سر می گیرم زندگی
از برای شناخت تو
من زاده ام
تا بخوانمت به نام:
آزادی.
یکشنبه آزادی
هوشنگ اسدی
از پاریس ترور
به شب های مهتاب بر میگردم
به دریاهای دور
وقتی مهتاب بود و مروارید
و نگاهت هر شب هزار گلسرخ می بارید
وقتی عاشقت شدم
پاریس حرفی بود کنار آزادی
پاریس سرد
در خیابانهای خیس از بوی ترور
از خواب هولناک زمستانی برمیخیزد
دستت را بمن بده
تا با هم به شبهای مهتاب و مروارید برگردیم
فریاد ماست که در یکشنبه آزادی
از خیابانهای پاریس طلوع میکند؛
بهتر است مرده باشیم
تا موش زنده شهری
که آزادی را درآن تیر باران کردهاند…