دشمنان طبقه متوسط جدید

جواد موسوی خوزستانی
جواد موسوی خوزستانی

مقدمه: به نظر می‌رسد  رویکردی محافظه‌کار توأم با سوءظن در نگاه “رسمی” حاکم و در میان برخی سیاست‌مدارانِ کشورهای مسلمان خاورمیانه، جا افتاده است که گویا تقویت بنیه اقتصادی و منزلت فرهنگی “طبقه متوسط مدرن” خواه ناخواه به رشد و تقویت جنبش‌های اعتراضی - و اغلب رادیکال – در منطقه منتهی می‌شود یعنی رشد جنبش‌های دانشجویی، زنان، حقوق شهروندی و حتا جنبش‌های “انقلابی”؛ که فرجام محتوم و تجربه شده‌اش، ظهور خیزش‌های سراسری حق‌خواهی و عدالت‌طلبی در این کشورهاست. حاملان این نگاه محافظه‌کار می‌گویند که این فرجام، برای ثبات و امنیت ملی جوامع خاورمیانه و شمال آفریقا، خطرناک است. این دولت‌مردان هنگام دلیل‌آوری به منظور اثبات مشروعیت و الزامی بودنِ رویکردشان (رویکرد ایجاد محدودیت برای حرکت کنشگران طبقه متوسط جدید) ما را به چهل پنجاه سال پیش - به حرکت‌های قهرآمیز و انقلابی در سده بیستم - ارجاع می‌دهند و سعی می‌کنند نشان دهند که اکثر مبارزان و تحول‌خواهانِ رادیکال منطقه که جان خود را در زندان‌ها یا در مبارزات چریکی شهری و پیکارهای خیابانی از دست داده‌اند اغلب از تبار روشنفکران طبقه متوسط بوده‌اند.

این درست است که اکثریتِ مطلق مبارزان منطقه ما از میان اقشار مختلف طبقه متوسط فرا روییده‌اند اما این بدان معنی نیست که مبارزات آن‌ها لزوماً برای خواست‌های مدنی بوده است. همچنین مشکل بتوان “ادعا”ی غلوآمیز “رابطه محتوم رادیکالیسم با طبقه متوسط مدرن” را به اثبات رساند و سپس به این بهانه، سنگر تاریخی طبقه متوسط جدید (جامعه مدنی) را به زیر ضرب نگاه امنیتی کشید و به آن صدمه زد.  اگر گزاره جعل‌شده‌ی “ارتباط رادیکالیسم با طبقه متوسط جدید”، حتا در این برهه از تاریخ (دهه سوم قرن۲۱) به واقعیت نزدیک باشد ـ که نیست ـ به هرحال خیلی طبیعی است که روی دوم این گزاره نیز – که در عرصه تصمیم‌گیریهای کلان برای رشد و توسعه جامعه تأثیر عمیقی دارد - مطرح شود یعنی طرح این نکته که: دشمنی حکمرانان اقتدارگرا با طبقه متوسط مدرن و جامعه مدنی مستقل، خواه ناخواه به دشمنی با برابری‌خواهی و مطالبات دموکراتیک مردم، مخالفت با نهضت اصلاح دینی، و از همه مهم‌تر به خصومتِ قصدناشده با “توسعه پایدار” می‌انجامد.

دافعه و خصومت نسبت به طبقه متوسط مدرن و پایگاه تاریخی‌اش (جامعه مدنی)، صرفاً به تلقی “رسمی” محدود و منحصر نیست بلکه برخی روشنفکران اپوزیسیون هم به بهانه “ناپیگربودن” کنشگران جامعه مدنی (به قول خودشان “خرده بورژوازی”)، نسبت به آنها بدبین اند. به هرحال شناخت از دلایل این نگاه بدبینانه نسبت به کنشگران طبقه متوسط مدرن که از سوی هر دو طیف مطرح می‌شود سبب نگارش یادداشت شتابزده حاضر است. با علم به این که اساساً اطلاق “طبقه” به اقشار میانیِ جوامع معاصر، از نگاه برخی عالمانِ جامعه‌شناس، با ابهام علمی و جامعه‌شناختی روبه‌رو است.

 

موقعیت کنش ‌ گران طبقه متوسط

جنبش‌های اجتماعی جدید که محصول جوامع مدرن ـ و عمدتاً نتیجه‌ی تقویت بنیه طبقه متوسط جدید ـ هستند بارها از سوی برخی جامعه‌شناسان به عنوان “جنبش‌هایی رنگین‌کمانی” معرفی شده‌اند که دغدغه اصلی‌شان کسب حقوق مدنی، عدالت اجتماعی، برابری فرصت‌های اقتصادی، امنیت شغلی، کرامت شهروندی، و آزادی وجدان، به شیوه “مسالمت‌آمیز” است. اغلب هم کنشگرانی از همه اقشار جامعه (به جز اصحاب قدرت و ثروت)  در پیشبرد این جنبش‌های خشونت‌پرهیز مشارکت دارند. همچنین جنبش‌های اجتماعی جدید در دوره کنونی، پیوسته در جهت توسعه پایدار و تغییر شرایط خفقان‌آور موجود، در تلاشند از جمله جنبش‌های: زیست محیطی، ضد نژادپرستی، ضد انحصارات اقتصادی، ضد اتمی، ضد ریاضت‌کشی(نمونه اخیرش، جنبش ضد ریاضت‌کشی در یونان است)، همین‌طور جنبش‌های موسوم به بهارعربی، جنبش سبز، جنبش کسب حقوق مهاجران و فرصت‌های برابر برای رنگین‌پوستان، و بالاخره جنبش اشغال وال استریت که  در هفده سپتامبر ۲۰۱۱ از “پارک زوکاتی”  نیویورک آغاز شد.  نکته این‌جاست که بخش قابل ملاحظه نیروهای بدنه و کادرهای رهبری این جنبش‌ها در بافت رنگین‌کمانی اقشار متوسط جای می‌گیرند.

تأمل برانگیز است که دیگر جنبش‌ها و خرده‌جنبش‌های مطالبه‌محور که آنها نیز عمدتاَ از “سنگر” جامعه مدنی هدایت می‌شوند مانند جنبش‌های حقوق شهروندی، صلح، زنان، دانشجویی، معلمان، حقوق‌دان‌ها (کانون وکلا)، پرستارها، دستفروش‌ها، تولیدکنندگان خُرد، موسیقی‌دان‌ها (موسیقی زیرزمینی)، خیل عظیم وب‌‌نگاران و کنشگران شبکه‌های اجتماعی، مدافعان حفظ میراث باستانی، معترضان به پوشش اجباری، شاعران و داستان‌نویس‌ها (از جمله کانون نویسندگان)، موج گسترش‌یابنده‌ی نوکیشان مذهبی و عرفان‌های جدید، فعالان رو به ازدیاد جنبش اصلاح جامعه از طریق صندوق رأی، و..و.و… نیز غالباً بر شانه‌های فعالان فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی طبقه متوسط جدید قرار دارد. شاید یکی از جدی‌ترینِ و پیگیرترین این خیزش ها، حرکت آرام، پیوسته، و رو به‌گسترش “روزنامه نگاران” در منطقه ما ست که طی پنجاه سال اخیر، بار سنگین ارتقای آگاهی و کمک به گذار جوامع منطقه به سوی توسعه پایدار را داوطلبانه بر عهده گرفته‌اند. این پویش نیرومند و فرهنگ‌ساز نیز به تمامی در بطن طبقه متوسط مدرن ریشه دارد و از اکسیژن موجود در فضای آن، تنفس می‌کند. این جنبش آگاهی‌بخش و متداوم البته که برای روزنامه نگاران، واجد هزینه های سنگین بوده است. دولت‌های مستبد به ویژه طی دو دهه اخیر، ایجاد محدودیت برای آزادی فعالیت روزنامه‌نگاران و وب‌نگاران را به اوج رسانده‌اند به طوری که طبق آخرین گزارش “خانه آزادی” Freedom House آزادی رسانه‌ها در دهه گذشته به پایین‌ترین حد خود رسیده است.

از سوی دیگر، در جستجوی پایگاه طبقاتی کادرهای رهبری و نظریه پردازانِ جنبش‌های قومیتی در کشورهای چندفرهنگی و چندقومیتی نیز می‌بینیم که وضع به همین منوال است. نمونه‌ها فراوانند از جمله در منطقه خودمان جنبش کوردها؛ در استرالیا و کانادا جنبش اقوام بومی[۱]؛ در بریتانیا نیز ایرلندی‌ها و اسکاتلندی‌ها؛ در روسیه چچن‌ها؛ و در چین هم جنبش اعتراضی اویغورها و تبتی‌ها را می‌توان مثال آورد.  این جنبش‌های “هویت/عدالت” طلبانه که در طبقه‌بندی جنبش‌های ناسیونالیستی جای می‌گیرند به مانند اغلب جنبش‌های اجتماعی معاصر، از پویایی، تحرک و سماجتِ اقشار و لایه‌های “میانی” جوامع خود، نیرو می‌گیرند. به طور مشخص خاستگاه طبقاتی رهبران و نظریه‌پردازان جنبش کوردها در چهار کشور منطقه: ترکیه، عراق، سوریه و ایران را می‌توان در اقشار و لایه‌های متنوع طبقه متوسط (و گاه حتا در لایه‌های فوقانی این طبقه) پیگیری کرد.  بعید است افراد پُرشماری پیدا شوند که به مداومت و “پیگیر بودنِ” این جنبش‌ها و رهبران و اعضای آنها، به دیده شک بنگرند. اتفاقاً بنا بر همین شواهد تاریخی است که می توان ادعا کرد افسانه “ناپیگیری” فعالان و کنشگران طبقه متوسط ، قبل از هرچیز، مفهومی ایدئولوژیک است که عمدتاً به منظور اِعمال آتوریته بر هواداران و اعضای داوطلب برخی گروه‌ها و محفل‌ها (و نگه‌داشتن آنها در جمع) کاربرد دارد تا تحلیل و برداشتی متکی به واقعیاتِ عینی تاریخ و تحولات کشورهای منطقه.

در حوزه فرهنگ نیز نقش کلیدی فعالان جامعه مدنی و روشنفکران طبقه متوسط مدرن حقیقتاً بی‌همتا ست، از جمله در ایجاد موج‌های نو در عرصه هنر و ادبیات (پیدایی سبک‌های تازه در موسیقی، نقاشی، پیکرتراشی، داستان‌نویسی، شعر، سینمای موج نو، و…). همچنین به نظر می‌رسد که در جنبش‌های مُد و فَشن، این نقش‌آفرینی به حدی پُر رنگ و جلوی چشم است که احتیاج به تکرار و توضیحات مطول ندارد. همه‌ی این فعالیت‌ها که به طورعمده دستامد رشد فرهنگی و تقویت بنیه اقتصادی بخش‌های مدرن طبقه متوسط بوده است طبعاً نظام‌های سیاسی تمامت‌خواهِ قرن بیستم را برانگیخت تا با برنامه‌ریزی و مهندسی اجتماعی، امکان‌های درون‌زاد و ظرفیت‌های رو به انکشاف طبقه متوسط جدید را به کنترل درآورند، به ویژه از نظر بنیه اقتصادی، بازار کم‌توان‌اش را به کل از رمق و رونق بیاندازند. این سیاست در قرن بیست و یکم نیز ادامه یافته است.  

 

روشنفکران طبقه متوسط ، “پیگیرترین” عامل فروپاشی نظم ‌ های خودکامه

در مقدمه اشاره شد که دشمنی با طبقه متوسط مدرن و پایگاه آن “جامعه مدنی”، به دولت‌های اقتدارطلب منحصر و محدود نیست بلکه بخش‌هایی از روشنفکران و نخبگان بنیادگرا نیز چشم دیدن سیاست‌های کثرت‌پذیر فعالان مدرنیست این طبقه را ندارند و همواره به کنشگری آنان با سوءظن می‌نگرند. گفتن ندارد که محصول نهایی این سوءظن چیزی نیست به جز سرگردانی در پراتیک اجتماعی و عدم همراهی با جنبش‌های مطالباتی میلیون‌ها مردم (تازه‌ترین نمونه آن را به سال ۸۸ در جنبش سبز شاهد بودیم).  نکته بامزه این است که اکثریت مطلقِ این به اصطلاح منتقدان، خود از طبقه متوسط جامعه اند! می‌دانیم که پاشنه آشیل نقادی آنها ، کلیشه تکراری “ناپیگری” کنشگران طبقه متوسط در میدان‌های “مبارزه برای تغییر” است. اما به رغم تکرار این افسانه‌پردازی‌ها و تحلیل‌های به ظاهر رادیکال که روشنفکر طبقه متوسط (به قولی “خرده بورژوا”) را نیرویی “مذبذب”، “ناپیگیر” و حتا “بوقلمون صفت” معرفی می‌کند شواهد و مطالعات تجربی نشان می‌دهند که طی صد و پنجاه سال گذشته در اغلب کشورهای موسوم به “جهان سوم”، اتفاقاً عکس آن، رخ نموده است. بافت اقتصادی-اجتماعی و خاستگاه طبقاتی رهبران و اعضای مؤثر نهضت‌های ملی، خیزش‌های ضداستعماری، و جنبش‌های اسلامی و لاییک در منطقه ما (که اغلب به فروپاشی نظم‌های خودکامه منتهی شده)، ابطال این افسانه‌پردازی رادیکال است.  همچنین از انقلاب مشروطه به این سو، نهضت‌های فکری و فرهنگی ایران همواره از آراء و اندیشه‌های نخبگان طبقه متوسط سیراب شده و جان گرفته‌اند. اگر نگاهی گذرا به شجره‌نامه‌ی خانوادگی سرآمدان و کادرهای نهضت‌های فکری و ادبی معاصر (دینی و سکولار)، داشته باشیم و نیز به زندگی هنرمندان و شاعران آزادی‌خواه سرزمین‌مان (از ملک‌الشعرای بهار، فرخی یزدی، میرزاده عشقی، شمس کسمایی، تقی رفعت، عارف قزوینی، ابوالقاسم لاهوتی و دهخدا گرفته تا نیمایوشیج، محمدحسین تبریزی متخلص به “شهریار”، سهراب سپهری، فروغ فرخزاد، اخوان ثالث، احمدشاملو، سیمین بهبهانی، و…) رجوع کنیم به روشنی درمی‌یابیم که خاستگاه اجتماعی‌شان مشخصاً “اقشار میانی” جامعه بوده است. رهبران احزاب و سازمان‌های سیاسی ایران (اعم از مذهبی، مارکسیست، و ملی‌گرا) نیز اغلب از میان اقشار مرفه و نیمه‌مرفه این طبقه اجتماعی برخاسته‌اند. قابل تأمل این که به رغم خسارت‌های ناشی از سرکوب و هزینه‌های بسیار سنگین که طی سال‌های دهه شصت خورشیدی بر فعالان مدرنیست طبقه متوسط وارد آمد اما کنش‌گری و مبارزات‌شان همچنان ادامه یافت تا جایی که از سال‌های پایانی دهه هشتاد خورشیدی این کنش‌گری‌ها اوج تازه‌ای گرفته است یعنی بخش بسیار بزرگ‌تری از مردم کشورهای منطقه، تحت تأثیر هژمونی کثرت‌پذیر طبقه متوسط جدید و در قالب جنبش‌های مدنی و صلح‌جویانه – همچون جنبش سبز در ایران و بهار عربی در تونس و… – به دنبال کسب مطالبات دموکراتیک و مشروع خود هستند.

 

نتیجه عملی سماجتِ روشنفکران طبقه متوسط

روی دیگر “پیگیری” و سماجتِ کنشگران طبقه متوسط ، میراث به‌جای‌مانده از نتایج عملی انقلاب‌های بزرگ اجتماعی است. رهبران و نظریه‌پردازان این انقلاب‌ها که آفریدن “جهانی دیگر” را بشارت می‌دادند و سراسر گیتی را با چشم‌اندازهای آرمانشهری مدرن‌شان، بار دیگر به لرزه درآوردند به ویژه “پیگیرترین” آنها که به کمتر از انهدام وضع موجود راضی نشده‌اند (از جمله اکثریت بزرگی از اعضا، کادرها، نظریه‌پردازان و اعضای “شورای مرکزی” احزاب رادیکالی که این انقلاب‌ها را رهبری کردند: احزاب ناسیونالیست، چپ، آنارشیست، ملی-مذهبی و کمونیست) جزو روشنفکران انقلابی طبقه متوسط بوده‌اند. از سوی دیگر طی سده گذشته ـ قرن بیستم ـ دولت‌هایی که با پیروی از آراء و نظریه‌های همین روشنفکران انقلابی، تأسیس شدند خواسته یا ناخواسته ضربات کمرشکن و خسارت‌هایی واقعاً جبران‌ناپذیر بر طبقه متوسط وارد کردند. جالب‌تر این که احزاب و دولت‌هایی هم که به “دولت عوام‌گرا” (پوپولیست) نامدار شده‌اند و در بهم ریختن انتظامات دولت‌های پیش از خود، شهره آفاق‌اند از قضا در اقشار میانی جامعه پایه دارند. می‌دانیم که وجه ممیزه‌ی دولت‌های عوام‌گرا، معمولاً سماجت و پایمردی‌شان در بهم ریختن قواعد موجود (به نوعی “آنارشیسم”) است. دولت‌های پوپولیست منطقه ما ـ که در خصومت‌ورزی با بخش مدرن‌تر طبقه خودشان و “متلاشی کردن جامعه مدنی” سوگند یاد کرده‌اند ـ اغلب خود را “دنباله انقلاب و تداوم آن” معرفی می‌کنند. رفتار کین‌ورزانه این دولت‌ها (که معمولاً سودای مدیریت جهانی را نیز در سر می‌پرورانند) یکی دیگر از مصادیق لجاجت، و نمودار سرشتِ “ پیگیر” فعالان و نخبگان اقشار متوسط جامعه در انهدام نظم‌های مستقر است.

 

سخن پایانی

 در پایان این یادداشت، می‌توان به این نکته هم اشاره کرد که طی صدوپنجاه سال اخیر بسیاری از نخبگان و روشنفکران تأثیرگذار در منطقه ما، در فرایند تلاش برای توسعه پایدار، معمولاً کسب قدرت سیاسی را بر تقویت جامعه مدنی مرجح دیده‌اند. یکی از پیامدهای تأسف‌بار این ترجیح یکجانبه‌نگر، جای خالی آثار و پژوهش‌هایی در شناخت طبقه متوسط و مختصات پایگاه اجتماعی و تاریخی‌اش (جامعه مدنی) است. این غفلت در حالی اتفاق افتاده که شاید یکی از نیازهای عاجل و حیاتی ملت‌ها و دولت‌های منطقه، وجود کتاب‌های مرجع و معتبر –  برآمده از تجربه‌ها و مناسبات بومی هر کشور- است؛ کتاب‌ها و آثاری که بتواند به طور واقع‌بینانه و علمی، ضرورت جامعه مدنی مستقل و موقعیت ممتاز کنشگران طبقه متوسط مدرن را برای توسعه و پیشرفت کشورهای مسلمان منطقه توضیح بدهد. به هر حال واقعیت این است که روشنفکران و فرهیختگان منطقه ما، ظرفیت فکری، علمی و تجربی لازم را در اختیار داشتند که به تألیف کتاب‌ها، تدوین تجربه‌ها و انتشار پژوهش‌ها همت کنند. آثاری که اگر تألیف و منتشر می‌شد می‌توانست (و می‌تواند) از تکرار خودویران‌گری‌ها و اشتباهات تاریخی کنشگران جامعه مدنی در منطقه خشونت‌دیده‌ی ما، بکاهد.

طبعاً شواهد و دلایل متعدد از جمله هشدار نسبت به “تکرار خطاهای جبران‌ناپذیر” است که ضرورت انتشار آثار و پژوهش‌هایی از این دست را به همگان گوشزد می‌کند برای نمونه اگر در ایران و بسیاری دیگر از کشورهای مسلمان منطقه، طی نود سال اخیر، فرهنگ، اندیشه، هنر، مذهب، سبک زندگی (به ویژه عادت‌ها و نگرش‌های کهن و بازدارنده) از قضا به همت و سماجتِ روشنفکران و نخبگان اقشار متوسط این کشورها، به تدریج اصلاح شده و نهایتاً تغییر کرده است اما این تلاش‌های صادقانه در همه‌ی برهه‌ها لزوماً در جهت توسعه پایدار عمل نکرده و در مقاطعی حتا به ضرر خود روشنفکران مدرنیستِ طبقه متوسط تمام شده است. یعنی پیش آمده که همین روشنفکران تحول‌خواه، با دست خودشان، به ریشه‌های خود، تیشه زده‌اند “بر شاخه نشستند و بُن بریدند” و موجبات هتک و زوال خویش (و شکستِ پروژه دموکراسی‌خواهی‌شان) را فراهم آورده‌اند. هرچند که معنی این سخن – از دریچه گزارۀ “پیگیری/ ناپیگیری خرده‌بورژوازی” - آن است که روشنفکر طبقه متوسط حتا در حذفِ خود و برساخته‌های خود نیز حقیقتاً “پیگیر” و سمج است. یکی از مصادیق آشکار این پیگیری و سماجت، حوزه “روش” است. یعنی در ساحتِ روش مبارزه نیز این لجاجت و پیگیری، به حد اعلا است، تا جایی که اغلب روشنفکران منطقه ما تا مرز فدا کردن جان شریف خود (در میدان‌های نبرد یا در دخمه‌های تاریک زندان) پیش رفته‌اند. تعداد زندان‌رفته‌ها یا جان‌باختگانِ روشنفکر و نخبه‌ی طبقه متوسط به حدی پُر شمار است که حتا قابل مقایسه با سایر طبقات نیست. همین نسبت در روند “تبعید و مهاجرت از وطن” نیز برقرار است.

با همه‌ی این ضعف‌ها و دشواری‌ها و غفلت‌ها اما نکته امیدوارکننده این است که، پتانسیل، توانمندی و سرشتِ لجوج کنشگران این طبقه برای فروپاشی “قهرآمیز” نظم‌های خودکامه، فقط یک روی سکه است، و همان طور که در ابتدای این یادداشت هم گفته شد، روی دیگر این سکه، همان خاک حاصل‌خیز و ظرفیت درونی (امکان های بالقوه و بالفعل) بخش های دیگر این طبقه برای شکوفایی جوامع معاصر با هدف فاصله گرفتن از فقر و استبداد (بحرانِ توسعه‌نیافتگی) است. یعنی بخش‌های مدرنی از این طبقه که: مدافع حقوق بشر است، مدافع آزادی احزاب و نهادهای مستقل ومدنی است، مدافع نوآوری دینی است، مدافع حقوق زنان است، ضد نژادگرایی و برتری‌طلبی قومی است، پاسدار محیط زیست است، مدافع آزادی اندیشه و وجدان است.  اتفاقاً به واسطه همین چندگانه‌گرایی، تکثر معرفتی و وسعت نگرش این طیف از کنشگران است که ما می‌توانیم در “فضای باز جامعه مدنی” شاهد زایش و رویش اندیشه‌ها و رویکردهای خشونت‌پرهیز – به مانند آنچه در جنبش سبز فرارویید - باشیم؛ رویکردهایی که هزینه توسعه و تحول اجتماعی را بسیار تقلیل داده و در روند دگرگونی‌های مدرن، ضرورت و اهلیتِ خود را نیز به اثبات رسانده است. اهلیت‌یافتن این روش‌های نوپدید خشونت‌پرهیز در کشورهای مسلمان، بی‌شک امیدی واقع‌بینانه به پایان عصر تاریک جنگ‌های خانمان‌سوز، و پنجره‌ای گشوده به رواداری، مسالمت و روشناییِ صلح در منطقه آشوب‌زده ما است.

 

پانوشت ‌ : 

۱. در دسامبر سال ۲۰۱۲ میلادی جنبشی سراسری و مطالبه‌محور در اغلب شهرهای کانادا به حرکت درآمد. این جنبش خشونت‌پرهیز که توسط چهار زن مبارز، سازماندهی شده بود  با شعار “بی‌عملی دیگر بس” Idle no more پویش عدالت‌طلبانه خود را آغاز کرد. بدنه اصلی این جنبش مدنی را عمدتاً اقشار مختلف مردم شهرنشین بومی تشکیل می‌دادند. اهداف آنها عبارت بود از: رفع تبعیض از بومی‌های کانادا، دفاع از محیط زیست، کسب حقوق اقتصادی و شهروندی مردم بومی، و…؛ این جنبش تا مدت‌ها در شهرهای مختلف کانادا ادامه داشت. این مبارزه حق‌خواهانه و مسالمت‌آمیز با شیوه‌های متفاوت همچنان ادامه دارد.  https://en.m.wikipedia.org/wiki/Idle_No_More