زیر هشت

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

باز شدن مدارس و دانشگاه‌ها وضعیت ملاقات‌های هفتگی ما را از لحاظ کمی و کیفی تحت تاثیر قرار داده است، به گونه ای که اغلب دوستان از دیدار مرتب فرزندان شان محروم شده‌اند. زندان رجایی شهر کرج، به دلیل بعد مکانی و زمانی که با محل زندگی زندانیان سیاسی دارد و وقت فراوانی که باید برای رفت و آمد صرف شود، مزید بر علت هم شده است. وقت ملاقات هم که در ساعات میانه ی روز است و یازده به بعد تازه نوبت ملاقات حضوری می شود بر سختی کار افزوده است.

این امر باعث شد که امروز در یک روز ملاقات مردانه و طبق معمول خلوت‌تر، اغلب اعضای حسینیه بی‌ملاقاتی باشند، به جز تعداد انگشت شماری- داوود، حشمت و منصور. در این میان برادران طبرزدی به دیدار حشمت آمده بودند. در چنین روزی که مشابه دیگر روزهای هفته است، انسان گمان می‌کند که وقت بسیار بیشتری در اختیار دارد؛ روزش از روزهای دیگر طولانی‌تر است و وقتش آزادتر.

 در همان ابتدای صبح، پیش از آنکه نوبت اول حضور در هواخوری به پایان برسد و به حسینیه بازگردم، ناگهان نگهبان کارخانجات به سویم ‌آمد و با دست مرا فرا ‌خواند. شگفت‌زده شدم، اقدامی بی سابقه بود. با خود اندیشیدم که در این وقت روز و در چنین روزی از هفته، چه شده است که مرا به زیر هشت می‌کشانند؟ محتمل ترین مساله این بود که گرامی به دفترش سرکشیده باشد یا کار مهمی برایش پیش آمده که حضور من را ضروری تشخیص داده است.

 این احتمال خوش بینانه هم می توانست مطرح باشد که پس از کش و قوس های فراوان، قصد تحویل وسایل درخواستی را کرده باشند. به زیر هشت که رسیدم نه از رئیس بند خبری بود و نه از مسؤول فروشگاه. از هر پاسدار بندی هم که علت احضار را پرسیدم اظهار بی‌اطلاعی کرد. آخر نوبت به خود افسر نگهبان رسید. دفتری تاکید داشت که “جهاد تعطیل است و هواخوری خودمان باز. دیگر جایی برای ماندن در محوطه کارخانجات وجود ندارد”. وارد این بحث شدم که این پنجشنبه که با دیگر پنجشنبه‌ها تفاوت ندارد که در یکی در جهاد باز است و در دیگری بسته! در ضمن، محیط هواخوری عمومی کثیف است و پر از افراد سیگاری و… او سعی‌کرد با بحث انجام نظافت عمومی و یافتن گوشه‌ای خلوت برای استقرارم، رضایت مرا جلب کند که فضای اختصاصی‌ام را که در غیبت دوستان به ملاقات رفته خلوت‌تر شده بود رها کنم و به هواخوری مشترک بند3 و 4 بروم. من هم مصر بودم که مجوز گرامی را برای ساعات بعدازظهر هم در جیب دارم و… آخر سر چون رئیس بند در زندان حاضر نبود، دفتری مجوز موقت صادر کرد؛ تا بازگشت گرامی و صدور دستور مکتوب.

 این شیفتی است که معمولا در هر نوبت آن مشکلی پیش می آید. امروز به جای یک مورد، دو مورد اتفاق افتاد. بعدازظهر که شد و شروع وقت تلفن انتقالی نوبت صبح پنجشنبه‌ها، یک باره مرا به زیرهشت فرا‌خواندند؛ “بدو که منصور صدایت می‌کند!” لحظه‌ای نگذشت که اسانلو خودش برافروخته و کف به دهان آورده در آستانه ی در ظاهر شد، ‌بدو بیراه گویان. معلوم شد که زمانی پاسدار بند وقت دستور داده است تا اتاق تلفن بخش کارگری را به علت حضور دو زندانی سیاسی، آن هم به طور هم زمان در آن، قفل کنند و زندانیان عادی را هم محروم از تماس با خانواده های خود.

 منصور حسابی برآشفته بود. استدلال می کرد که این مشکل را می‌خواهند به گردن زندانیان سیاسی بندازند و بقیه را نسبت به آن ها بدبین کنند. در زیر هشت، زمانی کنار اتاق تلفن ایستاده بود، مشغول بحث با زندانیان عادی، مشغول توضیح در خصوص تخلف زندانیان سیاسی. اسانلو که به او رسید، خونش باز به جوش آمد و… هر دو را به آرامش خواندم و با هم راهی دفتر افسر نگهبان شدیم.

 نادری، جانشین افسر نگهبان ترش خو پشت میز نشسته بود. او فردی مقرراتی و سختگیر است و در عین حال بی‌دل و جرات. دفتری هم غایب، لابد در حال استراحت! زمانی و نادری مدعی بودند که نوبت اضافه‌ای برای جبران وقت تلفن صبح پنجشنبه وجود ندارد، چون چیزی در دفتر در این خصوص مکتوب نشده است. در ضمن دو نفر از زندانیان سیاسی با ورود به اتاق تلفن کارگران تخلف انجام داده‌اند.

 بحث ابتدا از مسائل اداری شروع شد، اما زمانی زود آن را کشید به مباحث سیاسی و نوع جرم خاص ما. مدعی بود که ما اغتشاشگریم و من هم از رهبران تشویق مردم به انجام اغتشاش. به عنوان مدرک، استناد می کرد به برخی از یادداشت ها و مقاله‌های من در نشریات اصلاح طلب. مدعی بود که سال‌هاست خواننده ی آنهاست. در نهایت، بحث سیاسی نیز کنار گذارده شد تا بازگردیم به نقطه ی اول مجادله، برای حل معضل.

 زمانی عاقبت پذیرفت که تخلفی از جانب زندانیان سیاسی صورت نگرفته و اگر گمان تخلفی هم هست یا از سر بی‌اطلاعی اوست یا ناشی از سوءتفاهم با باستانی که خود حتی مجوز تلفن زدن در بخش کارگری را دارد. دیگران هم به علت اشکال در سیستم مخابراتی طی دو شیفت گذشته از بخش کارگری تلفن می‌کرده‌اند.

 در این میان اسانلو هم بی‌اطلاع از درست شدن خطوط تلفن و برگشت اوضاع به شرایط عادی از تلفن زندانیان کارگر استفاده کرده بود. به هر حال مساله به گونه‌ای پس از ده بیست دقیقه بحث سیاسی و اداری کشدار و مذاکرات دیپلماتیک فشرده حل و فصل گردید. توافق شد که از ساعت سه- در عمل با نیم ساعت تاخیرـ تماس های تلفنی آغاز شود و در جهت جبران وقفه ایجاد شده تا ساعت هشت شب زدن تلفن ادامه یابد.

 اما ناگهان باز زمانی به صحرای کربلا زد و بحث آمار صبحگاهی را پیش کشید و خواب زندانیان سیاسی حسینیه در زمان سرشماری: “برای آمارگیری که می‌آئیم، همه خوابند. بعضی‌ها هم به جای دست پایشان را بلند می‌کنند!“این ادعایی است که گمان نمی‌کنم واقعیت داشته باشد. احتمالا او برای غلیظ کردن مباحث چنین مواردی را مطرح ‌کرده است.

 در این روز که گمان می‌بردم همه چیز فراهم است برای مطالعه کردن بیشتر، حادثه‌ای دیگر نیز روی داد. پس از بازگشت از محوطه ی هواخوری جهاد، پس از زنگ پایان کار، وقتی که به حسینیه بازگشتم، تمام وسایلم را ریخته و پاشیده در وسط سالن دیدم و تختخوابم را هم کاملا به هم ریخته. معلوم شد در مدتی که من نبودم سربازان گارد و حفاظت زندان به داخل حسینیه ریخته‌ و همه چیز را به هم زده‌ و تمام وسایل را زیر و رو کرده اند- وسایل افراد غایب را بیشتر و محوطه ی اقامت آن ها را گسترده‌تر.

 تکیه کلام رئیس شان هم این بوده است که “همه جا را خوب بگردید، دنبال سیم کارت، تلفن همراه، ورق و تخته نرد باشید”. گویا هر کدام از ماموران دو آدرس مشخص را هم برای جست‌وجوی بیشتر و گسترده‌تر در دست داشته‌اند. اول محل اقامت داوودی برای یافتن گوشی تلفن؛ بعد تخت من برای بردن ابزار کار کازینو، حتی برگ های دومینو که بی‌استفاده گوشه‌ای افتاده بود. محمودیان تنها توانسته بود زرنگی کند و با باز کردن در یخچال تخته را پشت آن مخفی نگاه دارد و از دستبرد سربازان مصون.

 به جز وقتی که برای مرتب کردن ساک و تختخواب تلف شد، تمام وقت عصرم صرف تهیه یک دست کارت بازی یک بار مصرف شد، جهت روش نگاه داشتن چراغ کازنیو؛- نوعی مبارزه، کاری که در روحیه بخشی بسیاری موثر بود. در کنار آن مقدمات تهیه کارت‌های دائمی، بهتر و شکیل‌تر از قبل، نیز فراهم آمد تا روز جمعه نیز چندان بیکار نباشیم.

 مباحث سیاسی و اقتصادی کماکان نشان از ناتوانی دولت احمدی نژاد دارد. با وجود تمام تلاش‌ها و شعارها برای تثبیت اوضاع اقتصادی از طریق بازگرداندن ارزش ریال و کاهش قیمت طلا- با اعلام خبر فروش 5 میلیون سکه طلا- هم قیمت سکه بالاتر رفته و هم ارزش برابری ارزهای عمده به ویژه دلار نسبت به ریال.

 بهمنی، رئیس بانک مرکزی، هرچند وعده ی عادی شدن اوضاع را تا نیمه ی هفته ی آینده را داده، اما پذیرفته که کاهش شاخص تورم عمدتا ناشی از رکورد بازار مسکن بوده که بیش از ۲۰درصد بر روی تورم اثر داشته است. اگر این غول در حال درآمدن از بطری بیرون آید، هم زمان با آغاز طرح اقتصادی دولت و حذف یارانه‌ها، تورم جهش شدید پیدا خواهد کرد و ریال هر چه بیشتر بی‌ارزش خواهد شد و شوک‌های بازار، متعدد، گسترده و غیر قابل مهار.

 در این میان هر روز خبر از تحریم‌های اقتصادی بیشتر جامعه ی جهانی می‌رسد و فسخ قراردادهای تجاری و صنعتی شرکت‌های فراملیتی، از بیم تحریم‌های تنبیه‌ای آمریکا و اتحادیه اروپا. بازار دوبی هم که به رگ حیات اقتصاد ایران تبدیل شده بود، کم‌کم آن سوی سکه را به تماشا می گذارد، مسدود شدن رگ حیات اقتصاد ایران و احتمال بروز سکته! حال بحث انتقال این بازار به ترکیه است که شرکت‌ها و موسسات مالی‌اش هر روز بیشتر تحت فشار قرار می‌گیرند تا روابط خویش را با ایران محدود سازند.

شرکت‌هایی که حفظ منافع اقتصادی برای آن ها، حرف اول و آخر را می‌زند با اندک فشار سیاسی یا منافع تجاری چرب‌تر بی گمان جریان حرکت شان را تغییر خواهند داد، همان گونه که در مورد شرکت‌‌های کره جنوبی و حتی چین شاهدش بودیم. دولت تلاش کرد که به پول ملی این کشورها تکیه کند، اما کم کم دریافت که با یوان و… غیرقابل تبدیل در بازار داخلی- به جای دلار و یورو- کار چندانی نمی تواند انجام دهد.

 با ورود دوباره خانم شیریم عبادی به پرونده ی من، باز خبر حکم صادره در رسانه‌های همگانی مطرح شد و تاکیدی که من بر عدم درخواست تجدیدنظر داشته‌ام. هر روز که از صدور حکم دادگاه می‌گذرد، شادی و شعف دوستان و بستگان از تبیه سبکی که برایم در نظر گرفته‌اند، بیشتر می‌شود. هم زمان شدن اجرای این حکم با خبر بریدن ۱۹ سال زندان برای حسین درخشان که ابتدا خبر از حکم اعدامش مطرح بود، در کمیت و کیفیت این شادی و شعف نقش بیشتری داشته است. در این میان عده‌آی هم دل خوش کرده‌اند به صدور حکم آزادی مشروط، پس از گذراندن نیمی از سه سال حکم زندان، یعنی سه ماه دیگر. خیالی عبث و باطل! البته این دلخوشی را نباید از دوستان و بستگان گرفت و اندک امیدشان را نقش بر آب کرد.

صبح جمعه ۸۹/۷/۹ ساعت ۱۵:۹ حسینیه بند ۳ کارگری، زندان رجایی شهر