جلایی پور داد می زد که روزنامه را ترک نمی کند، صدای بلندش از طبقه سوم می آمد، ماموران به زور پایین می راند نش. خیابان عاطفی و اردیبهشت مضطرب سال 79. مقاومت “جلایی پور” آخرین توانها بود. قبلا در همین ساختمان چهارطبقه، روزنامه نشاط منتشر می شد و بعد عصر آزادگان و بعد اخبار اقتصاد و گوناگون و بعد، دیگر همه چیز تمام شد. جلایی پور، “رئیس شورای سیاست گذاری” آخرین نفری بود که بیرونش انداختند و در را پلمب کردند. همه آنچه از میراث روزنامه جامعه و شمس الواعظین سردبیر، بر جا مانده بود با همین قفل بی رحم به خاطره پیوست. سالها بعد که در به حکمی باز شد، کبوتران مرده ای بر جای مانده بودند، یادگار سالهای کوتاه آزادی مطبوعات در اوان دولت مستعجل اصلاحات.
تا روزنامه شرق سه سال مانده بود.
همشهری خسته
گرچه امروز تورم دو رقمی و سیاست خارجی توهمی، نشان می دهد که دولت خاتمی از اقتصاد و سیاست ورزی هم توشه ای آبرومند داشت، اما نماد هشت سال اصلاحات، مطبوعات مستقل بود، که به یاری وزارت فرهنگ و ارشاد نوین که بیشتر به فرهنگش می بالید و ارشادش را درنیام می کرد، شکل گرفت. نسل تازه وجوانی در این سالهای پر شور به دایره قسمت مطبوعات پیوست و همپای قدیمی تر ها روزنامه های پر خوانی را به دکه فرستاد. تیراژ مطبوعات برای اولین بار بعد از سالهای ابتدای انقلاب و به میلیون رسید. چنین نیز هم نماند. اردیبهشت 79 روزنامه ها رفتند اما نسلی ماند.
روزنامه همشهری به مدیریت “محمد عطریانفر” مامن تازه ای بود. روزنامه های دولتی در ایران پیش از آنکه ماندگار شوند، مانداب می شوند. روزنامه اطلاعات با مدیریت یکنواخت سی ساله اش از نمونه های بارز این ایست قلبی است. همشهری سال 80، همین حال و روز را داشت. آهسته و درهیاهوی مطبوعات مستقل، از تیراژ افتاده بود. عطریانفر به این نتیجه رسید که جذب کارمند- روزنامه نگار، گره کارهمشهری را کورتر می کند. این بود که تحریریه ای موازی و دولت سایه ای راه انداخت که البته مزایا و حقوق اعضای رسمی همشهری را نمی گرفتند و در عوض کاری می کردند که از تحریریه اصلی بر نمی آمد. “علی خدابخش”حلقه اتصال، میان روزنامه نگاران تازه نفس بود با همشهری خسته. این میانه همه سبک و سیاق و نوآوری، مدیون یک استعداد متواضع و جوان بود. محمد قوچانی. همشهری به زودی نشریات اقماری منتشر کرد که از روزنامه بیشتر خواننده داشت. همشهری “دیپلماتیک”، “تهران” و “ماه” که این آخری یکسال نشده توقیف شد. نشریات پر تعداد و متنوع که دستگرمی برای آغاز شرق بود. از آنجا که کار در ایران به قسمت و تقدیر پیش می رود، یک افتادن دیگر می بایست تا برخاستنی “تمام قد” شود. بهمن سال 81، در انتخابات شورای شهر تهران مردم نیامدند و حزب آبادگران از صدر تا ذیل فهرست رای آورد. تهران چند ماه بعد شهرداری داشت به نام “محمود احمدی نژاد”. جای ماندن نبود، عطریانفر رفت و شیخ عطار به مدیریت همشهری رسید و مدیر مسوول روزنامه شهردار تازه وارد شد.
تا شرق یک تابستان مانده بود.
شهریور تماشایی
برای محمد قوچانی که این روزها خانه نشین است و به دوستان دور از وطنش می گوید: “به ستاره ها به باران برسان سلام ما را”، طلوع شرق در آن شهریورتماشایی سال 82 خاطره شیرین گل دادن عمر است. شرق هفته نامه ای محلی در زاهدان بود که به تازگی جواز سراسری شدن داشت. “مهدی رحمانیان” مدیر مسوول، “شرق” را به گروهی سپرد که از همشهری رانده و از همه جامانده بودند. یکماه بیشتر آزمون و خطاهای تحریریه طول نکشید و دوم شهریور ماه شرق به دکه آمد. روزنامه ای تمام رنگی که هر روزش بهتر بود و کار تازه ای داشت.
تحریریه شرق میانگین سنی 30 سال داشت و بیشترینه مجرد، چراغ روزنامه، مثل مشعل المپیک روشن بود. صدا و هیاهو و دویدن و به صفحه رسیدن. هرم سنی از سردبیر جوان می شد؛ به میانه که می رسید، پیرتر و به دامنه جوانتری، ختم به خیر می شد. دبیران سرویس ها اولین تجربه های دبیری را می گذراندند. گو اینکه همه، تجربه اولشان بود. از علی خدابخش که مدیریت مالی شرق را بعد از چند ماهی گرفت تا عطریانفر که در روزنامه ای غیر دولتی و خصوصی کاری نکرده بود. حتی احمد غلامی که سابقه اش به کیهان می رسید این “کارستان” برایش اولین بار بود. قرار نانوشته ای همه صفحه های شرق را با روزنامه های دیگر متفاوت می کرد. گروه ادب و هنر نقبی زد به همه نویسندگانی که پنجره ای نداشتند. گروه ورزش شرق از همان ابتدا خط قرمزی داشت با نشریات ورزشی زرد. در بخش اندیشه تنها روشنفکران دینی سهم نداشتند از چپ و لیبرال تا سنتی ها حضوری داشتند. روزنامه ای 32 صفحه ای که با هر مناسبتی سیاسی و اجتماعی و نوروز و محرم، ویژه نامه ای پر و پیمان به دست خوانندگان می داد. تحریریه ثابت سی و چند نفره و گروه حق التحریرها ی وفادار، تولید چشمگیری را رقم می زد که گاه برای خواندن یک شماره آن، هفته ای وقت لازم بود. بار هفته نامه ها و ماهنامه های توقیف شده هم انگار بر دوش همین بازمانده بود. از آن شهریور تماشایی خاطره ای دور مانده است. احمد غلامی دبیر ادب و هنر، فرزانه روستایی دبیر بین الملل، علی خدابخش مدیر روزنامه، عبدالرضا تاجیک دبیر سیاسی، همگی در اوین هستند. شاید همین حالا هم بازجو ها از دوم شهریور 82 و شروع شرق می پرسند.
آرزوی یک روزنامه ملی
صفحه اول شرق بسامد آنچه بود که در جامعه ایران می گذشت. روح رنگین کمانی تحریریه و بسیاری از کسان که از بیرون روزنامه همکاری می کردند، مجال نمی داد که روزنامه به تکراری بیفتد یا یکسره به ترش رویی سیاست دچار شود. شرق روزنامه ای بود که صفحات اولش از تیتر یک “علی پروین” تا “جشن چهارشنبه سوری” و “خبردرگذشت فیلسوف ناشناخته غربی” را تجربه می کرد. یاداشتها هم حد و حصری نداشت، راست های سنتی، محافظه کاران؛ باهنر، توکلی، ملی مذهبی ها؛ پیمان، سحابی، هنرمندان و نویسندگان؛ دولت آبادی و کیانیان. همه حضور داشتند. شرق آنچنان که سردبیر و تحریریه می خواستند، راه یک روزنامه ملی شدن را درپیش گرفته بود. به دولتی و وزارتخانه ای و نماینده ای مدیون نبود، گرچه دلبستگی به اصلاحات نمایان بود اما این نشد که خبرها و گزارش از آنچه در جبهه مقابل می گذشت بی کم و کاست و تحریفی در صفحات ننشیند. نقد و منصفانه دیدن، اسلوب کاری بود که از شرق ناظری بی طرف می ساخت. اما انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری بزنگاهی شد که شرق کاملا موضع داشت. در دور اول انتخابات ویژه نامه ای به چاپ رسید که همه نامزدهای ریاست جمهوری در آن مصاحبه ای داشتند. خبرنگاران شرق به دیدار احمدی نژاد هم رفتند. اما این نامزد به ظاهر بی اقبال ریاست جمهوری شمشیر را از رو بسته بود. گفت که شرق نمی خواند و اصلا دوست ندارد کلامی و عکسی از او در روزنامه بیاید. احمدی نژاد چراغ خاموش تا دور دوم آمد و هاشمی رفسنجانی ماند و احمدی نژاد. در واپسین ساعات، روزنامه نگاران شرق در میادین شهر ایستاده بودند و مردم را دعوت می کردند که به هاشمی رای دهند تا زمین سیاست ایران “آیش” شود که بهتر از سوزاندن بود. صدا ها به جایی نرسید آن اشتباه سالهای اصلاحات در زمینگیر کردن هاشمی اینبار توانی برای ساختن رای مصلحت گرا نمی داد. احمدی نژاد که ریس جمهور شد، برای شرق خبری تلخ بود. اما خبری که باید به عنوان مهمترین خبر فردا بی هیچ حذف و اضافه ای درج می شد. شرق روزنامه ای ملی بود، عکس بزرگ “احمدی نژاد” تیتر یک شد.
تا غروب شرق یک تابستان مانده بود.
تبر توقیف
شرق سه بار توقیف شد، شماره 141در سال اول به بهانه انتشار نامه نمایندگان مستعفی مجلس به رهبر جمهوری اسلامی به دیوار توقیف خورد. 8 روزی بیشتر طول نکشید. بخت یار شرق بود و دوباره آمد. از تیر ماه سال 84 آسمان تیره بود. صفار هرندی از جماعت کیهان و بی هیچ اعتقادی به آزادی بیان وزیر ارشاد شد، اژه ای و پور محمدی، وزارت اطلاعات و کشور را گرفتند. روزنامه دست به عصا می رفت و پیامها و فشارها می آمد که بر لبه تیغ است این ره سپردن. حتی خبرهایی از بیت رهبری هم می رسید که تا اخم و فریاد “آقا” چیزی نمانده است. جشن سالگرد شرق در همان سال آخر و حضور بسیاری از شخصیت ها و سیاست ورزان متضاد نشان می داد که شرق راه متعادلی رفته که همه را بر سر سفره ای نشانده است، یک سال پیش هم به داوری پیشکسوتان روزنامه نگاری و در جشنواره مطبوعات، خبرنگارن شرق جایزه ها را درو کرده بودند. اما تبر توقیف بالا رفته بود و بهانه ای می خواست. یک کاریکاتور که شطرنجی بود و استری را مقابل اسبی نشان می داد. حجت موجه ای برای توهین به ریس جمهور تلقی شد. 20 شهریور سال 85 با خبری که خبرگزاری فارس دست افشان مخابره کرد، شرق غروب کرد.
روایت تاریخ گروهی روزنامه نگار که سه سال و هر روز در میان مردم حضور داشتند و خوانندگان پرو پا قرصی یافتند آنگاه سخت می شود که قصه پر غصه اختلافات به میان آید. شاید اگر تبر توقیف بر درخت بار داده شرق نمی خورد، ضرورت کار جمعی کار را به دو دستگی نمی رساند. ساختار متزلزل اداری، فشارهای سیاسی بیرونی و خلاصه روح جمع گریز ایرانی، آنگونه شد که در بازگشایی دوباره شرق، محمد عطریانفر و محمد قوچانی به همراهی بخشی از تحریریه به روزنامه هم میهن رفتند و علی خدابخش و احمد غلامی در شرق ماندند. یکی از روزنامه نگاران به یاد می آورد که با بغضی به خدابخش گفت این جنگ “رستم و اسفندیار” است. رقابت بود البته و نه جنگ. اما این رقابت نا خوشایند میان هم تیمی های قدیمی به یاری جمهوری اسلامی دوامی نداشت؛ شرق و هم میهن هر دو توقیف شدند و محل نزاع برخاست.
توقیف دوباره شرق، اینبار هم شهریور بود. از سال 85 تا چند ماه گذشته که دوباره شرق آهسته و آرام و با نسلی تازه تر آمده، سالهایی فاصله بود که روزنامه نگاران بسیاری را آواره و محبوس و عزلت نشین کرد. محمد قوچانی، چندین نشریه منتشر کرد که همگی به توقیف جان دادند. علی خدابخش و احمد غلامی اعتماد را منتشر می کردند که آن هم به کاروان درگذشتگان پیوست. خاطره خوش روزهای شرقی، امروز و هنوز هم برای بسیاری از روزنامه نگاران پر شماری که همکار و همراهش بودند مثل عطری بادوام مانده است. سرنوشت شرقی ها، حتی با همه گسستن ها و گاه دلگیریها گره خورده با هم است. در برآمدن شرق روزنامه نگاران و عکاسان و گرافیست ها و صفحه خوانانی نقش داشتند، که عمری گذاشتند و دلی بر نداشتند و صدها هزار خواننده مشتاق سهم داشتند که با خواندن و خواندن، دست روزنامه نگاران را از راه دور می فشردند.
شرق این روزها نه سردبیری دارد و نه مدیری، انتشار شرق در فضای نمور حاکمیت استبداد زده ایران یادآور مقاومت جانانه روزنامه نگاران ایرانی است، یادمانی از “صور اسرافیل” و “دهخدا” تا “حسین فاطمی” و “آیندگان” و “شاملو”، از “گردون” و “ایران فردا” و “کیان” تا “جامعه” و “صبح امروز”. دویدن امدادی که صد سال است خسته و زخمی ادامه دارد.شرق هنوز مانده است.