دیدار

نویسنده
رضا محمدی

پای حرف های تقی مختار به بهانه انتشار شماره 500 ایرانیان

جدال بچه تخس ایران در غربت

تقی مختار، روزنامه نگار و بازیگر وکارگردان برای اهالی فرهنگ و مطبوعات نیاز به معرفی ندارد، اگر هم نیازی به این معرفی برای جوانان و نسل دومی های مهاجر باقی باشد، این آشنایی به نکوترین وجهش در این گفت و گو آمده. تقی مختار و ایرانیان خارج نشین را در پیچ و خم این گفت و گو دریابید…

 

 

شماره پانصدم هفته نامه ایرانیان اخیرا منتشر شده است.  در میان مطبوعات ایرانی که خارج از کشور منتشر می شوند، نشریه ای قدیمیتر از شماهست؟

شماره 500 هفته نامه «ایرانیان» روز جمعه 22 اکتبر 2010 منتشر شد. از آن وقت به این طرف شش شماره دیگر هم منتشر شده و جمعه همین هفته که بیاید (دهم دسامبر) شماره 507 آن منتشر می شود. اما با انتشار شماره 507 یک اتفاق مهم هم می افتد و آن اینکه «ایرانیان» وارد پانزدهمین سال انتشار مداوم خود می شود! و اما درباره بخش دوم پرسش: بله، روزنامه ها و هفته نامه ها و ماهنامه های قدیمی تر از «ایرانیان» نه فقط در خارج از کشور که در همین آمریکا هم بوده اند و برخی شان هنوز هم هستند؛ مثل هفته نامه های «نیمروز»، «کیهان» (هر  دو در لندن)، «ایران تایمز» (آمریکا)، «شهروند» (تورنتو، کانادا)، روزنامه های «ایران تریبیون»، «عصر امروز» و «صبح ایران» (در شمال و جنوب کالیفرنیا) و بسیاری مجلات و ماهانه ها و گاهنامه ها که از سی و یکی دو سال پیش به این طرف در شهرهای مختلف آغاز به انتشار کرده و برخی شان توانسته اند روی پای خودشان بایستند که هنوز هم انتشار آن ها ادامه دارد.

 

شما را – غیر از بازیگر و کارگردان- بعنوان روزنامه نگار و سردبیر نشریات سینمائی در ایران قبل ازانقلاب بیاد داریم. کمی آنروزها رابه یادمان بیاورید.

خب، چه بگویم و چگونه بگویم که هم «کمی» باشد و هم به درد بخور؟ اخیرا مدیر سایت اینترنتی «قدیمی ها» گفت و گویی با من انجام داده که گرچه خیلی مطول نیست و در آن وارد جزییات نشده ایم ولی محدودیت چندانی هم نداشت و فکر می کنم توانسته باشم در آنجا شرح مختصری درباره فعالیت های مطبوعاتی و سینمایی خودم بدهم. البته آن مصاحبه هنوز کامل نشده و انتشار هم نیافته است و به همین سبب من رسم وفاداری را حفظ کرده و پاسخ این پرسش را از آنچه در آنجا گفته ام کپی نمی کنم. مختصرش این است که من از سن سیزده چها رده  سالگی که در دارالفنون درس می خواندم وارد عرصه مطبوعات شدم. اولین مقالاتم در «مبارز همدان» که در شهر  قدیمی همدان انتشار می یافت به چاپ رسید و مشوق من شد برای رجوع به نشریات پایتخت. همچنان که دوره سه ساله اول دبیرستان را طی می کردم شروع کردم به همکاری با مجلات معروف آن زمان مثل «آسیای جوان»، «ترقی»، «امید ایران»، «خوشه» و «صبح امروز» که در آن ها از داستان کوتاه و پاورقی گرفته تا مقاله و گزارش و رپرتاژ و مصاحبه و غیرو می نوشتم و پول هم می گرفتم! وقتی در «صبح امروز» می نوشتم هنوز هجده سال هم نداشتم. و در آنجا بود که با رحمان هاتفی – که  او هم مثل من قصه و پاورقی و گزارش می نوشت – دوست و رفیق شدم و مهرش به دلم نشست و با هم  رفت و آمد خانوادگی پیدا کردیم و این امر باعث شد که با همه اعضای خانواده و بخصوص برادرهایش دوست و آشنا بشوم. باری، احساس می کردم آن فضاها برایم تنگ و کوچک است و میل به پرواز داشتم. رحمان را تشویق کردم که با هم برویم به «کیهان». او باور نداشت که می شود رفت به «کیهان» و عضو هیات تحریریه آن شد. ماجرای دقیقش را یک بار در وبلاگم نوشته ام. رفتیم و شد! من و او ابتدا در سرویس اجتماعی که زیر نظر عباس حاجیان اداره می شد مشغول به کار شدیم و بعد که زمینه های استعدادهامان شناخته شد من رفتم به  سرویس هنری و او همچنان ماند در سرویس اجتماعی. پیشرفتم در «کیهان» به اندازه ای سریع بود که اکثر مصاحبه های هنری – نه فقط با هنرمندان ایرانی بلکه با هنرمندانی که از خارج به ایران می آمدند – را من انجام می دادم و خبر و گزارش و نقد فیلم و تئاتر و غیره هم می نوشتم. اما دیری نپایید که قرعه خدمت نظام به نام من افتاد و ناگزیر رابطه ام با «کیهان»، اگر نه این که قطع ولی، نیم بند شد. وقتی خدمت نظام را تمام کردم مدت خیلی کوتاهی با مجله «فیلم و هنر» علی مرتضوی کار کردم و چون آن را مناسب روحیه خود نیافتم به فکر انتشار یک مجله سینمایی و هنری تازه افتادم: هفته نامه «فیلم». در آن وقت دو مجله سینمایی داشتیم به نام های «فیلم و هنر» و «ستاره سینما» که مرتب منتشر می شدند و یک مجله دیگر هم  بود به نام «هنر و سینما» (با مدیریت و سردبیری دکتر هوشنگ کاووسی) که بطور نامرتب در می آمد. «فیلم و هنر» در خدمت سینمای تجاری ایران بود و مبلغ و مشوق آن و «ستاره سینما» فقط از سینمای غرب می نوشت و عنایتی به سینمای وطنی نداشت. من تصمیم گرفتم مجله خودم را اولا با قطع بزرگتر از آن ها در آورم و دیگر این که از لحاظ محتوا اختصاصش بدهم به فیلم های خوب و بهتر ایرانی و نیز فیلم های برتر سینمای غرب.  به این  مفهوم که تلفیقی ایجاد کنم بین هر دو سینما تا هم فرهنگ سینمای  غرب را اشاعه داده باشم و هم از کوشش های جدی در سینمای وطنی             قدردانی شده باشد. این «ابتکار» یا نوآوری گرفت و مجله «فیلم» ظرف فقط چند ماه تبدیل شد به پرتیراژترین و مهمترین مجله سینمایی و هنری کشور. دیری نگذشت که گزارش های و نقد ها و مطالب تند و تیزی که من در «فیلم» می نوشتم موجبات شهرت من در محافل هنری و سینمایی را فراهم کرد و از آنجا بود که پایم به سینما باز شد و حدود یک سال و نیم پس از ادامه انتشار «فیلم» از من دعوت به عمل آمد که در فیلم های ایرانی بازی کنم. داستان این اتفاق هم داستانی طولانی است که در اینجا از آن می گذرم. فکر می کنم حدود سال های 55 یا 56 بود که من یکبار دیگر – و این بار به دعوت رحمان هاتفی که حالا مهره سنگینی بود در «کیهان» - به آن روزنامه بازگشتم ولی زیاد در آنجا دوام نیاوردم و به دعوت «اطلاعات» رفتم به آن روزنامه و برای مدتی در سرویس فرهنگی  و هنری آن که زیر نظر جواد مجابی اداره می شد کار کردم. از جمله مطالبی که در این دوره می نوشتم مقالات انتقادی ستون خودم بود که چون حاوی اطلاعاتی دست اول از داخل محافل هنری و ارگان های وابسته به وزارت فرهنگ و هنر و تلویزیون و غیرو بود خیلی مورد توجه قرار گرفت. با این همه در آنجا هم زیاد دوام نیاوردم و در تابستان سال 1356 عطای سینما و تلویزیون و مطبوعات ایران را به لقایش بخشیدم و پرواز کردم به خارج از کشور…

 

 

چه شد که درخارج از کشور بطرف انتشار روزنامه سیاسی رفتید؟

خب، من وقتی در سال 1977 میلادی ایران را  ترک  کردم، دلیل اصلی آن حالت نارضایتی عمیق و اعتراضی بود که نسبت  به  شرایط سیاسی و اجتماعی آن دوره داشتم؛ گرچه مطلقا نه عضو حزب و گروهی بودم و نه هیچ فعالیت سیاسی داشتم. ولی شدیدا معترض و ناراضی بودم. وقتی رسیدم به لندن - که سه ماه تابستان آن سال را در آنجا گذراندم - یکراست رفتم به هاید پارک و به سراغ دانشجویان مخالف آن دوره که معمولا در آنجا جمع می شدند و علیه حکومت و خود شاه سخنرانی کرده و شعار می دادند. پس از چند جلسه شرکت در آن اجتماع خودم را به دانشجوها نزدیک کردم و گفتم که مایلم در جلساتشان شرکت کنم و چون آن ها با چهره و نام من بعنوان بازیگر و کارگردان سینما و اهل قلم و مطبوعات آشنا بودند و می دیدند که بعنوان اعتراض ایران را ترک کرده ام مرا به خودشان راه دادند و به این  ترتیب من با «کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی» آشنا شدم. در پاییر سال 1977 آمدم به آمریکا و در واشنگتن رفتم سراغ جواد خاکباز (از همکاران  قدیمی روزنامه «اطلاعات») که در اینجا هفته نامه «ایران تایمز» را منتشر می کرد، و چند ماهی با او زندگی و کار کردم. در همین فاصله رد کنفدراسیون در واشنگتن را پیدا کردم و رفتم سراغشان و شروع کردم به آموختن درباره سیاست. خدا می داند که از روی بغضی که نسبت به حکومت و شاه داشتم و نفرتی که از آن ها در دل پرورانده بودم چطور کتا ب ها و مقالات سیاسی را برای فهمیدن بغرنجی های موجود جامعه ایران و کل دنیا می بلعیدم و با کشف هر راز شور و شوقم برای گشودن رازهای  بیشتر افزایش می یافت.  در واقع مطالعات جدی سیاسی من از آن موقع آغاز شد و تا حالا که حدود سی و سه سال از آن زمان می گذرد ادامه دارد. نزدیکی من به جریانات جنبش دانشجویی آن موقع موجبات آشنایی و نزدیکی ام با فعالان سیاسی و بعدتر چهره های سیاسی را فراهم کرد و چون علاوه بر سیاست در زمینه ادبیات و هنر هم حرف هایی برای گفتن داشتم با روی خوش آنان روبرو شدم و مرا به محافل خودشان راه دادند.  انقلاب که شد من، علیرغم خیلی از دوستان و فعالان خوش خیال، به ایران بازنگشتم چون از همان روز  اول که آخوندها را دیدم و آن صحنه های ورود خمینی و باقی قضایا را از تلویزیون ها دنبال می کردم می دانستم که ملت دارد راه  غلط را پیش می گیرد و خانم ها و آقایان روشنفکر هم یا دچار احساسات شده اند و یا بوی کباب شنیده اند و نمی دانند که یک عده دارند در ایران خر داغ می کنند! ماندم در همین آمریکا و چسبیدم به درس و مشق و خواندن و آموختن در زمینه های سیاست، فلسفه، هنر، سینما، تئآتر، ادبیات و اینجور چیزها. و آغوشم را گشودم به روی جامعه غرب و بخصوص آمریکا. با این همه من بچه تخس ایران و بزرگ شده آن آب و خاک بودم و نمی توانستم بکلی فراموشش  کنم. یعنی او هم مرا ول نمی کرد. یک رابطه «عشق و نفرت» بین من و میهنم بوجود آمده بود و همین باعث می شد  که بند نافم را از ایران نبرم. درست وقتی «آیندگان» در ایران تعطیل شد من در واشنگتن هفته نامه ای منتشر کردم بنام «دل آرش» که، خب، اسمش می تواند گویای محتویاتش باشد. آن هفته نامه شاید اولین نشریه فارسی و ایرانی خارج از کشور بعد از وقوع انقلاب اسلامی باشد. کار انقلاب اسلامی گرفته بود و آخوندها حسابی دم در آورده بودند و در خارج هم یال و کوپالی داشتند و هوادارانی که از موضع گیری های «دل آرش» خوششان نمی آمد. ماجراهایی در واشنگتن - که سفارت ایران در آن بود - رخ داد که هر کدامش به درد قصه یک فیلم درست و حسابی می خورد. یکی از عوامل نزدیک خمینی که آنوقت در اینجا فرش فروشی داشت به من زنگ زد که «کاری نکن که به سرنوشت همکارانت در آیندگان دچار بشوی!» زدم توی دهنش و کارم را ادامه دادم. تا یک روز صبح وقتی که ماشینم را در خیابانی که دفتر کارم در آن قرار داشت پارک کردم و پیاده شدم دیدم چند ماشین آتش نشانی و اتومبیل های پلیس و غیرو آنجا جمع شده اند! مرا که دیدند آمدند به سراغم که «تو صاحب این دفتر هستی؟» گفتم: «بله.» و معلوم شد که شب قبل دفتر کوچک روزنامه را آتش زده اند، که البته ماموران زود با خبر شده بودند و آتش را فرو نشانده بودند و خسارت چندانی به ساختمان نخورده بود. پرس و جوها و بازرسی ها و بازبینی ها صورت گرفت و به من هم اخطار دادند که مواظب خودم باشم و از این قبیل حرف ها… چند روز بعد، از شرکت بیمه به من نامه دادند که دیگر حاضر نیستند بیمه مرا تمدید کنند چون من فعالیت سیاسی می کنم و پذیرش ریسک فعالیت های من از عهده آن ها خارج است. و همین نامه سندی شد که اداره مهاجرت فورا پناهندگی مرا قبول کرد و کارت اقامت دایم من در آمریکا را برایم صادر کردند. البته آن نشریه بیشتر از چند شماره دیگر دوام نیاورد و تعطیل شد و من از آن پس مطالب و مقالاتم را در نشریات فرهنگی و سیاسی دیگری که بعدها یکی پس از دیگری در واشنگتن و دیگر شهرهای آمریکا انتشار یافتند به چاپ می رساندم. و این فعالیت ها، در کنار فعالیت های هنری و ادبی من، ادامه داشت تا در سال 1996 شروع کردم به انتشار «ایرانیان».

 

و 14 سال شد تا به امروز رسیدید. خودش تاریخی است و حتما پر ماجرا…

بله «ایرانیان» چهارده سالگی را پشت سر گذاشته و از اول دسامبر وارد پانزدهمین سال عمر خود شده است؛ عمری که به راستی با ماجراها و حوادث بسیار همراه بوده است. علاوه بر رویدادهای سیاسی و اجتماعی که در این چهارده سال رخ داده و در صفحات «ایرانیان» انعکاس یافته است (کتابخانه کنگره آمریکا هر سال دوره جلد شده «ایرانیان» را خریده و نگهداری می کند) سرنوشت و سرگذشت خود نشریه هم حکایتی است شنیدنی و عبرت آموز؛ بخصوص در رابطه با همکاران و نویسندگان و گروه های سیاسی و صاحبان آگهی ها و عکس العمل های مخاطبان و تحولاتی که در این زمینه ها در طول چهارده سال گذشته رخ داده است. البته من یادداشت هایی برداشته ام و برخی نکات و ماجراها را بطور روزانه یا هر از چند وقت که فرصتی دست بدهد می نویسم برای کتابی که ان شاء الله به هنگام بازنشستگی امیدوارم تحت عنوان «… سال با “ایرانیان”» منتشر کنم.

 

وامروز، ایرانیان با چه نیروها و امکاناتی منتشر می شود؟

نیروی انسانی و امکانات «ایرانیان» همیشه کم و محدود بوده است. من بطور یک نفره – و البته پشتیببانی بی دریغ  همسرم شهره که روزها مجبور بود در جای دیگری کار کند – کار تنظیم و انتشار آن را شروع کردم و بعدها که اندک  اندک وضع بهتر شد شروع کردم به استخدام همکارانی که هیچوقت تعدادشان از پنج نفر بیشتر نشد. کار «حروفچینی» را ابتدا علی سجادی، که حالا سردبیر ارشد  بخش فارسی «صدای آمریکا»ست، با کامپیوتر هیولایی که در خانه اش داشت انجام می داد و از این بابت دستمزد مختصری می گرفت. ستون های چیده شده بصورت چاپی از چاپگر کامپیوتر در می آمد و من آن ها را، با استفاده از میزی که سطح آن شیشه ای بود و زیر شیشه چراغی داشت و مخصوص طراحی بود، روی فرم هایی که از چاپخانه می گرفتم صفحه بندی می کردم. عکس ها را هم می دادم یک به یک در چاپخانه از رویشان هافتون می ساختند و آن ها را می چسباندم در محل مورد نظر. وقتی کل صفحات حاضر می شد راه می افتادم می  رفتم به چاپخانه و صفحات بسته شده را تحویل می دادم و فردا بر می گشتم روزنامه چاپ شده را می گرفتم. تا مدت ها این کار من بود تا توانستم خودم کامپیوتر و نرم افزارهای لازم و دیگر وسایل و لوازم را، به قول معروف، گاماس گاماس تهیه کنم و کار را به جایی برسانم که حروفچینی و صفحه بندی بطور کامل در کامپیوتر و در دفتر روزنامه انجام بشود. در واقع هر چه کا ر نشریه رونق می گرفت من درآمد آن را خرج تهیه امکانات امروزی تر و مدرن تر می کردم تا جایی که فکر می کنم امروز دارای امکاناتی هستیم که نه فقط کل کار نشریه را خودمان انجام می دهیم بلکه دارای سرویس کامل طراحی گرافیک هستیم و «نشر ایرانیان» را هم، در کنار هفته نامه «ایرانیان»، برای انتشار کتاب راه اندازی کرده ایم.   

 

                    

آیا هفته نامه ایرانیان دیدگاه خاصی را منعکس می کند؟

این نشریه از نخستین شماره خود با شعار «”ایرانیان” برای همه ایرانیان» و با نیت تبدیل شدن به یک «رسانه ملی» منتشر شده و هنوز هم بر این عقیده استوار است. کاری که من از همان ابتدا کردم و حالا هم ادامه می دهم این است که بجای «حذف» نظر و عقیده و باور و هر نوع راه و روشی، سیاست «جذب» نظرات وعقاید را پیش گرفتم. من فکر می  کنم «همه ایرانی ها» به صرف  ایرانی بودنشان «حق» دارند در امور مختلف زادگاهشان مداخله کرده و اظهار وجود کنند و هیچ کس صاحب امتیاز و اختیار خاصی  نیست. از این منظر اگر نگاه کنیم «ایرانیان» نشریه «بی طرفی» است و روش کارش هم مبتنی بر اصول حرفه ای روزنامه نگاری امروز در دنیاست و مهمترین کارش این است که بر رفتار و کردار همه کنشگران سیاسی و اجتماعی و غیرو نظارت کرده و خوب و بد آن ها را بدون در نظر داشتن هیچ ملاحظه خاصی بازگو کند. از همه مهمتر این که «ایرانیان» در پی کسب قدرت سیاسی و به کرسی نشاندن حتی نظر و عقیده خود نیست، بلکه بازتاب دهنده اعمال قدرتمندان و نظرات و عقاید آن ها و اهل فکر و اندیشه است. ما در «ایرانیان» به دموکراسی و حقوق بشر سخت پایبندیم و رسانه ها را ستون فقرات دموکراسی می دانیم؛ البته اگر به این وظیفه خود به درستی و از روی خلوص نیت عمل کنند. من فکر می کنم توفیق عظیمی که امروز «ایرانیان» به دست آورده و اعتماد عمیقی که خوانندگانش به آن دارند ناشی از بکارگیری این روش و پی گیری و ممارست بر سر آن است.     

اگر قرار باشد حاصل تجربه  انتشار «ایرانیان» را به نسل نو منتقل کنید، چه می گوئید؟

به آن ها می گویم به دموکراسی باور داشته باشید و از تبعیض بپرهیزید. مخالفین عقاید و نظرات خودتان را «ببینید» و به آن ها «گوش کنید» و حرف هایشان را «بشنوید» تا آن ها را خوب «بشناسید». شناختن هم سوء تفاهم های احتمالی را رفع می کند و هم به شما و مخاطبانتان فرصت می دهد که  با چشم و گوش باز انتخاب و قضاوت بکنید.

 

کدام آرزویتان در زمینه روزنامه نگاری عملی نشده است؟

جواب: این که نشریه ای مثل «ایرانیان» را بشود در داخل ایران منتشر کرد. این آرزو را  ممکن است من به گور ببرم ولی مطمئن هستم که روزنامه نگاران جوان، در روزی نه چندان دور، شاهد عملی شدن آن خواهند بود.

 

از دور، خیلی دور، ایران را چگونه می بینید و یا آرزو دارید که ببنید؟

ایران امروز را بصورت آتشی در زیر خاکستری به وسعت آن می بینم؛ آتشی که دیر یا زود زبانه خواهد کشید. این باور من است و قصد شعار دادن یا دلخوش کردن و دلگرمی دادن هم ندارم. وآرزویم؟ این که یک روز همه در خیابان های شهرهای مختلف میهنمان به صف بیایستیم و با رای خودمان ابتدا حکومت دلخواه و سپس سیاستمردان کاردان و مورد احترام خودمان را انتخاب کنیم. و مهمتر از آن این که: اگر آنچه ما می خواستیم با دادن آن رای عملی نشد به رای و نظر دیگران احترام بگذاریم؛ چوب لای چرخ اقداماتشان نگذاریم و با آنان دشمنی نورزیم و منتظر بمانیم تا فرصت دیگر تا شاید رای ما حکم دیگری صادر کند.

 

حرف دیگری…؟ سخنی در باره همکاران؟

حرف و سخن بسیار است ولی مطمئن نیسیتم که جایش اینجاست یا اکنون! شاید وقتی دیگر…