طرح مسأله : طرح مدعای “ یا علی ” گفتن سلطان علی خامنه ای در زمان به دنیا آمدن از سوی امام جمعه ی قم و طرح مدعای دیدار او با امام زمان از سوی امام جمعه ی تهران، موجی از بحث و گفت و گو پدید آورد و طنزهای بسیاری آفرید. اگر چه ماکس وبر مدعی بود که علم تجربی مدرن عالم را اسطوره زدایی/ افسون زدایی کرده است، اما همچنان با فرایند بازافسونی کردن عالم و آدم مواجه هستیم. آیت الله وحید خراسانی مدعی است که خداوند در طول تاریخ 124 هزار پیامبر فرستاده تا کارهایی انجام دهند، امام زمان همان کارها را با یک دست روی سر کسی گذاشتن انجام می دهد. آنچه همه ی پیامبران داشتند، امام زمان به تنهایی دارد. او مظهر تمام اسمای حسنای هزارگانه ی خداوند است[1].
ایده ی نجات دهنده در ادیان مختلف وجود دارد. اینکه در پایان نجات دهنده ای از دل همین دین(هر دینی) پا به عرصه می گذارد که جهان را سرشار از عدالت و رحمت می کند، امید بخش و آرامش دهنده است. این ایده ی ارزشمندی است که حداقل ادیان ابراهیمی دنبال می کنند. اما شیعیان دوازده امامی مدعای دیگری دارند. پس از درگذشت امام یازدهم، پیروانشان به چهارده فرقه تقسیم گردیدند و دو فرقه ی از آنها مدعای فرزند داشتن ایشان را مطرح نمودند. یکی از آن دو مدعی شد که ایشان فرزندی داشته که در نیمه ی شعبان 255 ق به دنیا آمده، در سال 260 ق پس از درگذشت پدرش در 28 سالگی مخفی/غائب شده و همو امام زمان است. اما گروه دوم مدعی شد که یکی از کنیزان آن امام حامله اند و فرزندی بدنیا خواهند آورد که همو امام زمان است.
آنان که مدعی شدند امام یازدهم فرزندی داشته که همو امام زمان است، باید مدعای خود را با شهادت دیدن آن فرزند تأیید می کردند و حداقل چهره ای از آن موجود مقدس/الهی به تصویر می کشیدند. اولین حدیث کلینی در اصول کافی، باب”در نام کسانی که او را دیده اند”، روایت می کند که عبدالله بن جعفر حمیری از ابوعمرو می پرسد که آیا تو به چشم خود جانشین امام حسن عسکری را دیده ای؟ ابوعمرو در پاسخ می گوید:
“آری به خدا و گردنش مانند این است . و با دست خود اشاره کرد”[2].
در جامعه ی قبائلی مردسالار، “گردن کلفت بودن” ارزش به شمار می رفته است. به همین دلیل، مدعی امام زمان را فردی “گردن کلفت” به تصویر می کشد. چهارمین حدیث نیز به نقل از حمدان قلانسی، روایت می کند که عمری به او گفته که امام عسگری در گذشت: “ولی میان شما بجا گذاشته کسی که گردنش مانند این است و به دست خود اشاره کرد”[3].
محدثین نوشته اند که پدر علی احمدبن ابراهیم بن ادریس نیز بعد از وفات امام حسن عسکری امام زمان را دیده در حالی که: “قد رسایی داشت”[4]. روایت یازدهم مدعی است که مأمور سلطان پس از وفات امام یازدهم جهت بازدید به منزل ایشان رفته و امام دوازدهم را “طبرزین در دست” می بیند”[5]. اما محمدبن اسماعیل بن موسی بن جعفر مدعی است که امام زمان را دیده در حالی که: “او هنوز پسر بچه ای بود”[6]. محدثین به نقل از امام رضا هم گفته اند که ایشان درباره ی سیمای امام زمان فرمود:
“حضرت قائم کسی است که وقتی ظهور میکند، در سن پیران است؛ ولی به نظر جوان میآید. اندامی قوی و تنومند دارد؛ به طوری که اگر دست را به سوی بزرگترین درخت دراز کند، آن را از ریشه بیرون میآورد و اگر میان کوهها فریاد برآورد، صخرهها میشکند و از جا کنده میشود. عصای موسی و انگشتر سلیمان همراه اوست”[7].
نه تصویرهای ارائه شده یکسانند، نه طول عمری(30 ساله، چهل ساله، 60 ساله) که برای آن موجود مقدس ادعا می شوند بیانگر عدد واحدی است. اما مسأله، فقط مسأله ی امام زمان نیست. فقیهان در طول تاریخ داستان های بسیاری از ارتباط خود با ائمه برساخته اند. این ارتباط ها را نمی توان به معنای دقیق کلمه معجزه به شمار آورد(چون بنابر ادعا معجزه شأن پیامبران است)، بلکه حداکثر کرامت نامیده می شوند. بدین ترتیب، موضوع این نیست که مریدان علی خامنه ای برای او داستان سازی می کنند، تاریخ فقاهت، سرشار از چنین داستان هایی است. در اینجا به چند مورد از بزرگان این سنت اشاره خواهیم کرد:
یکم- کمک امام زمان به شیخ مفید : فقیهان داستان های زیادی از ارتباط شیخ مفید(413- 338 ق) با امام زمان نقل کرده اند. آنان مدعی شده اند که شیخ مفید تنها کسی است که در دوران غیبت کبری چندین نامه از امام زمان دریافت کرده است. امام زمان دائماً به شیخ مفید کمک می کرده است. به عنوان نمونه، یک زن حامله می میرد. از شیخ مفید سئوال می کنند:
“آیا باید شکم ضعیفه را شکافت و طفل را بیرون آورد، یا اینکه با آن حمل، او را دفن کنیم؟ شیخ فرمود: با همان حمل، او را دفن کنید. آن مرد برگشت. در اثنای راه دید که سواری از پشت سر می تازد و می آید. چون به نزدیک رسید، گفت: ای مرد، شیخ فرموده است که شکم آن ضعیفه را شق کنید و طفل را بیرون آورید و ضعیفه را دفن کنید. آن مرد چنین کرد. بعد از چندی، ماجرا را برای شیخ نقل کردند. شیخ فرمودند که: من کسی را نفرستادم و معلوم است که آن کس، حضرت صاحب الزمان بوده، الحال که در احکام شرعیه خبط و خطا می نماییم، همان بهتر که دیگر فتوا نگوییم. پس در خانه بر بست و بیرون نیامد. ناگاه از حضرت صاحب الامر توقیعی بیرون آمد به سوی شیخ که: بر شماست این که فتوا بگویید و بر ماست که تسدید کنیم شما را و نگذاریم که در خطا واقع شوید. پس شیخ بار دیگر به مسند فتوا نشست. و باید دانست که توقیع در ایام غیبت کبرا بیرون نیامده، مگر برای شیخ مفید”[8].
اولاً: این قصه امام زمان را دروغگو می کند. امام زمان به دروغ به آن مرد می گوید که شیخ مفید چنان گفته، در صورتی که شیخ چنان نگفته بود و در باقی داستان نیز خود شخصاً آن مدعا را تکذیب می کند.
ثانیاً: آیا امام زمان نمی توانست به گونه ی دیگری به شیخ کمک کند؟ به عنوان مثال، به خود شیخ مستقیماً بگوید که نظرش نادرست است و حکم صحیح چنین است.
ثالثاً: شیخ مفید که براساس غور علمی به آن فتوا رسیده بود. حال اسب سواری با دروغ برخلاف نظر شیخ را مطرح کرده بود. شیخ مفید چگونه به این نتیجه رسید که آن شخص دروغگو امام زمان است؟ به تعبیر دیگر، چگونه از این مقدمه(آن شخص دروغگو است) می توان این نتیجه را استنتاج کرد که آن شخص امام زمان اسست.
دروغگویی مسأله ی چندانی در “اسلام فقاهتی” ایجاد نمی کند. یعنی اگر هدف خوب/مهم باشد، دروغگویی مجاز می شود. به عنوان نمونه، می دانیم که شهید ثالث و جمعی دیگر از فقیهان شیخ احمد احسایی را تکفیر کرده اند. فقیهان در نزاع با احسایی به هر حیله ای دست یازیدند. شیخ محمد حسن نجفی، صاحب جواهر، برای محکوم کردن او به دروغگویی متوسل شد. تنکابنی نوشته است:
“شیخ محمد حسن، خواست که این سخن را مکشوف کند که شیخ محمد احمد، از نفس عبارت، می تواند که قطع کند که این کلام، کلام امام است یا نه؟ پس شیخ محمد حسن حدیثی جعل کرد و کلمات مغلقه در آن مندرج ساخت که مفردات آن، در نهایت حسن و مرکبات آن، بی حاصل بود. و آن حدیث مجعول را در کاغذی نوشت و آن ورق را کهنه کرد، از مالیدن بالای دود و غبار نگه داشتن. پس آن را به نزد شیخ احمد برد و گفت که: حدیثی پیدا کرده ام. شما ببینید که آن حدیث است یا نه و آیا معنی آن چیست؟ شیخ احمد، آن را گرفت و مطالعه نمود و به شیخ محمد حسن گفت که: این حدیث و کلام امام است. پس آن را توجیهات بسیار کرد. پس شیخ محمد حسن، آن ورقه را گرفت و بیرون رفت و آن را پاره کرد”[9].
محمدبن سلیمان تنکابنی از جمله شاهکارهایی که بدان اشاره کرده است، جعل قرآن توسط یک فقیه است. می گوید:
“این فقیر، در زمان غلو بابیها در قزوین، قرآنی در مقابل قرآن ایشان ساختم و اقتباس کردم”[10].
دوم- سید مرتضی و سید رضی همرتبه ی امام حسن و امام حسین : همه ی کرامات فقیهان برای نشان دادن اهمیت فقه است. حضرت زهرا به خواب شیخ مفید می آید و از او درخواست می کند تا به امام حسن و امام حسین فقه بیاموزاند. علی بن حسین سید مرتضی علم الهدی(436- 355) و محمدبن حسین سید رضی(406- 359 ق)، برادر وی، دو تن از فقیهان نامدارند. این کرامت به هر سه ی اینها مربوط است. اما اصل داستان:
“شیخ مفید، شبی در خواب دید که در مسجد کرخ که از مساجد بغداد است، نشسته و صدیقه ی کبرا حضرت فاطمه ی زهرا دست حسنین را گرفته و به نزد شیخ مفید آمد و فرمود: «یا شیخ علمهما الفقه». پس بیدار شد و در حیرت افتاد که این چه خواب است و مرا چه حد این که امام تعلیم نمایم. و خواب دیدن ائمه ی معصومین، خواب شیطانی نیست. پس صباح آن شب را به همان مسجد که دید، رفته و در آنجا نشست. به ناگاه دید که مادر سید مرتضی آمد و کنیزان دور او را گرفته و دست سید مرتضی و سید رضی را گرفته، به نزد شیخ مفیر آورد و گفت: “یا شیخ علمهما الفقه” شیخ تعبیر آن خواب را فهمید و در احترام سید مرتضی و سید رضی کمال مبالغه را داشته”[11].
فقیهان شیعه نمی توانند بپذیرند که حضرت فاطمه قبل از نزول آیه ی حجاب در سال پنجم و ششم هجری- مانند همه ی زنان- بی حجاب بوده اند و اصحاب پیامبر روی ایشان را دیده باشند. این مطلقا با پیش داوری های کلامی آنان نمی سازد. روایاتی که آنان برای حدود حجاب دخت گرامی پیامبر برساخته اند به گونه ای است که آدمی فکر می کند حتی چشمان ایشان هم پیدا نبوده است. اگر این مدعا صادق باشد، شیخ مفید چگونه تشخیص داد که خانمی که در خواب دیده، حضرت فاطمه است؟ آنان که مدعی دیدن حضرت فاطمه شده اند، چرا تصویری از چهره ی دخت گرامی پیامبر بازگو نکرده اند؟
سوم- مشق نویسی امام زمان برای علامه ی حلی : یکی از عالمان اهل تسنن کتابی در رد شیعه نوشته و در مجالس قرائت می کرده است. اما از ترس پاسخ علمای شیعه، اجازه نمی داده تا کسی از روی آن کپی بردارد. تمام “حیله” های علامه ی حلی (726- 648) برای به دست آوردن آن کتاب نا کام می ماند. در نهایت از فردی درخواست می کند تا کتاب را امانت بگیرد. نویسنده ی سنی می پذیرد که کتاب اش را فقط یک شب بدو امانت بسپارد. علامه قبول کرده و کتاب را می گیرد تا در خانه از روی آن بنویسد. اما باقی داستان:
“چون به کتابت آن اشتغال نمود و نصفی از شب بگذشت، خواب بر جناب علامه غلبه نمود. پس ناگاه حضرت صاحب الامر(ع) پیدا شد و به علامه فرمود: کتاب را به من واگذار و تو خواب کن. پس علامه به خواب شده، چون بیدار شد، آن نسخه به کرامت حضرت صاحب الامر(ع) تمام شده بود”[12].
اولاً: به کارگیری امام زمان برای مشق نویسی چقدر درست است، فقیهان می دانند.
ثانیاً: مگر امام زمان نمی توانست بدون آن همه حیله و امانت گیری کتاب سنی مذهب، یک کپی از آن را در اختیار علامه ی حلی بگذارد؟ آیا مدیر عالم هستی ناتوان از کپی کردن یک کتاب است؟
ثالثاً: کتاب رونویسی شده بوسیله ی امام زمان چه شد؟ نه تنها دست خط آن موجود مقدس بسیار گرانبهاست، بلکه همه ی ما نیازمند آنیم تا بدانیم آن برادر اهل تسنن چه اشکال هایی بر مذهب ما وارد آورده است.
رابعاً: پاسخ های علامه ی حلی به آن کتاب کجاست؟ ما به آنها هم نیاز داریم تا بتوانیم از مذهب خودمان دفاع کنیم.
چهارم- گفت و گوی مقدس اردبیلی با قبر حضرت علی : یکی از شاگردان مقدس اردبیلی(وفات 993 ق) گفته است که شبی در حرم مخفیانه وی را تعقیب کرده و دیده که وی به مرقد حضرت نزدیک شد، قفل می افتد و در گشوده می شود. مقدس اردبیلی بر سر قبر رفته، سلام می دهد و قبر هم به سلام او پاسخ می گوید. سپس با امام وارد گفت و گوی علمی می شود. آنگاه راهی مسجد کوفه می شود و در آنجا نیز با شخص دیگری که دیده نمی شود وارد بحث علمی می شود. این شاگرد در نهایت به استاد می گوید در این دو مکان با چه کسانی گفت و گو می کردی؟ مقدس اردبیلی در پاسخ می گوید:
“ای فرزند من، بعضی از مسایل بر من مشتبه می شود. پس بسا باشد که در شبها به سوی قبر مطهر امیرالمومنین می روم و از آن جناب سئوال می کنم و جواب می شنوم. و امشب نیز از آن جناب مسأله ای سئوال کردم. پس مرا حواله به مولای ما حضرت مهدی فرمود که فرزند ما مهدی امشب در مسجد کوفه است؛ پس به نزد او برو و از این مسأله، از او سئوال کن و آن شخص آخر، حضرت مهدی بود”[13].
برسازندگان این کرامت، پرسش ها و پاسخ های رد و بدل شده را گزارش نمی کنند. مومنان هزاران پرسش درباره ی زندگی پس از مرگ دارند. همه مشتاقند تا اطلاعی در این خصوص کسب کنند. ولی فقیهان وقتی با عالم غیب ارتباط برقرار می کنند، فقط و فقط سئوال های فقهی می پرسند و پاسخ های فقهی دریافت می کنند. نتیجه ی این پرسش و پاسخ ها، قدرتمندسازی فقیهان از طریق کسب درآمدهای مردم و سلطه ی سیاسی برآنان است.
قصه سازی فقیهان درباره ی کرامات خود، به این نتیجه منتهی می شود که مقام فقیهان از مقام پیامبران بالاتر است. به قصه ی زیر توجه کنید که مقدس اردبیلی را بالاتر از حضرت موسی می نشاند و ضمن بحث آن پیامبر را شکست می دهد. تنکابنی نوشته است:
“از جمله کرامات مقدس اردبیلی این است که شبی پیغمبر خدا را در خواب دید و حال این که موسی کلیم الله، در خدمت آن بزرگوار نشسته بود. پس حضرت موسی از جناب رسول الله سئوال کرد که: این مرد کسیت؟ پیغمبر در جواب فرمود که: از او سئوال کن. پس موسی از مقدس سئوال کرد که: تو کسیتی؟مقدس گفت که: من احمد پسر محمد، از اهل اردبیل[هستم] و در فلان کوچه و در فلان خانه، مسکن من است. موسی گفت که: من از اسم تو سئوال کردم، این همه تفصیل از برای چه بود؟ مقدس در جواب گفت که: خداوند عالم از تو سئوال کرد که این چیست که در دست توست؟ پس تو چرا آن قدر تفصیل در جواب گفتی؟ موسی بر پیغمبر ما عرض کرد که: راست فرمودی که علمای امت من مانند انبیای بنی اسرائیل می باشند”[14].
پنجم- کرامت قنداقه ی مجلسی : فقیهان برای ملا محمد باقر مجلسی(1110- 1037 ق) نیز کرامات بسیاری برساخته اند. اول از همه آن که: “قنداقه ی آن جناب را به مجلس صاحب الامر مهدی، امام زمان بردند”[15]. از جزئیات این کرامت اطلاعی در دست نیست.
فقیهان در داستان هایی که برمی سازند، مجلسی را بالاتر از پیامبران قرار می دهند. تنکابنی می گوید فردی بحرینی به دیدار مجلسی آمد. به او خبر دادند که مجلسی به دیار حق شتافت. بحرینی ناراحت شد و خوابید. در عالم رویا دید:
“در مکانی واقع شده و در آنجا منبر بسیار بلندی نصب نموده اند و حضرت ختمی منزلت بر عرشه ی منبر نشسته و حضرت امیرالمومنین قدری پائین تر از آن جناب نشسته یا ایستاده و یک صف از انبیا، در پیش روی منبر ایستاده و بعد از آن، صفوف بسیاری برپا ایستاده اند و آخوند ملامحمد باقر نیز در آن صفوف ایستاده. ناگاه پیغمبر خدا فرمود که: آخوند ملا محمد باقر، پیش بیا. آن شخص خواب بیننده گفت: دیدم شخصی از آن صفوف جدا شد تا به صف انبیا رسید و حضرت پیغمبر فرمود: پیش بیا. آخوند به جهت امتثال پیغمبر، از صف انبیا تجاوز نموده، پیش آمد. حضرت فرمود: بنشین. آخوند ملامحمد باقر عرض کرد: التماس این حقیر در نزد شما این است که مرا در نزد پیغمبران، خجل و شرمسار نسازی، چه همه ایستاده اند. پیغمبر فرمود که: ای انبیا بنشینید تا ملا محمد باقر بنشیند. پس انبیا نشستند و آخوند ملامحمد باقر، به نزدیک پیغمبر نشست”[16].
فقیهان پیامبر گرامی اسلام را کوچک می کنند تا خود را بزرگ کنند. پیامبر گرامی اسلام که برای مکارم اخلاق آمده، اخلاق نمی داند و عامل به اخلاق نیست. مجلسی به ایشان می آموزد که نشستن در مقابل پیامبران الهی- در حالی که آنان ایستاده اند- زشت است. پیامبر اسلام هم به این نکته پی می برد که مدعای مجلسی سخن حقی است. پس به بقیه ی پیامبران اجازه می دهد تا بنشینند.
ششم- کرامت برای نزاع و مواجب گیری از پادشاه ستمگر : حاجی ملامحمد تقی بن محمد البرغانی القزوینی- شهید ثالث- (1263- 1180 ق) به همراه برادران خود در مجلس فتحعلی شاه با فقیه دیگری وارد گفت و گو می شوند. کار به نزاع و زد و خورد می کشد:
“ناگاه، سلطان بر حاجی ملاعلی و اخوان متغیر گردید و فرمود: بنشینید که این حرکات ناشایسته، سزاوار مجلس ملوک نی. و این سلوک را در چنین مجلس، بعدها مسلوک بدارید. پس ایشان را حکم به انصراف نمود. ایشان به منزل خود مراجعت کردند. چون صباح شد، مرحوم فتحعلی شاه به اعیان دولت خطاب کرد که: دیشب جناب فاطمه(ع) را در خواب دیدم، به من تغیر فرمود که: چرا بالنسبه به اولاد من، خلاف احترام کردی؟رضای خاطر ایشان را معمول داشته و کمال احترام به ایشان نموده، والا، در سلطنت تو خواهم اختلال کرد. پس شهید ثالث و اخوان را طلبیده و در احترام و تکریم و تعظیم ایشان، اهتمام تمام و هر یک را به خلعت فاخر و تشریف ملوکانه مخلع و مشرف داشت و ایشان را بانجام حوایج منصرف داشت”[17].
اولاً: فتحعلی شاه از کجا حضرت فاطمه را می شناسد؟
ثانیاً: هم سخن شدن حضرت فاطمه با فتحعلی شاه نشان می دهد که آن پادشاه ارج و قربی داشته است.
ثالثاً: ظلم بی امان سلطان جائر باعث رنج حضرت فاطمه نیست، یک بار هم که جهت اعتراض نزد فتحعلی شاه رفته، مسأله ی ایشان فقط و فقط احترام نهادن به فقیه شیعه و پرداخت مواجب به اوست. آیا این مدعا معقول است؟
رابعاً: معلوم می شود که حضرت فاطمه قادر به اختلال در نظام پادشاهی است، اما عمل براندازی معطوف به اهداف بزرگ نمی شود. اگر این مدعا صادق است، چرا حضرت فاطمه نظام شاهنشاهی را بر نمی اندازد و زعامت سیاسی را به صنفی که استحاقش را دارد نمی سپارد؟
فتحعلی شاه یکی از روستاهای قزوین را به تیول شهید ثالث در می آورد. برغانی روستا را به “مبلغی گزاف” به کسی می فروشد. در زمان محمد شاه روستا را از خریدار باز پس می گیرند. خریدار ماجرای فروش روستا بوسیله ی شهید ثالث را به سلطان گزارش می کند. سلطان از وزیر می خواهد که پول را از فقیه پس گیرند. او به نزد سلطان رفته و با “حیله ی شرعی” از بازپرداخت وجه سر می زند. بدین ترتیب، فقه فقیه در خدمت منافع شخصی اوست[18].
هفتم- کرامت برای گرفتن دختر مردم : شیخ محمد حسن نجفی(1266- 1200 ق)، صاحب جواهرالکلام، که آیت الله خمینی نیز فقه مقبول حوزه ها را “فقه جواهری” می خواند، نیز کراماتی دارد. تنکابنی نوشته است نجفی:
“شبی در عالم رویا دید که می خواهد خدمت پیغمبر(ص)برسد. پس چون به در خانه رسید، اذن حاصل کرد. به او اذن ندادند و گفتند که: صبر کن. شیخ همان جا، یعنی به در خانه ایستاد و بعد از زمانی، باز استیذان خواست؛ اذن ندادند و امر به صبر نمودند. در این وقت، یکی از خوانین کرمانشاه که شیخ او را می شناخت، وارد شد و بی اذن داخل خانه پیغمبر شد. شیخ تعجب کرد که مدتی است که مرا راه نمی دادند و این مرد که از اکراد است، بی اذن داخل شده است. آن شخص که در آنجا بود، در جواب گفت که: حضرت فاطمه(ع) در خدمت پیغمبر(ص) نشسته است؛بدین سبب تو را راه ندادند و این خان، به سبب نسبت با فاطمه(ع) محرم بود، بی اذن رفت. پس شیخ، صباح آن روز دختر آقا سید رضا را تزویج نمود که از نواده ی بحرالعلوم بود تا با صدیقه ی کبری، فاطمه(ع) محرم باشد”[19].
اولاً: خوانین دارای چنان ارج و قربی نزد پیامبر و دخت گرامیش هستند که بدون اذن وارد مجلس خصوصی آنان می شوند.
ثانیاً: خان کرمانشاه چگونه محرم حضرت فاطمه شده است؟
ثالثاً: صاحب جواهر که دختر خان کرمانشاه را به عقد خود در آورده، با این داستان، بعدی موجه/الهی به عمل خود می بخشد.
هشتم- کرامات شیخ انصاری : شیخ مرتضی انصاری(1281- 1214) هم صاحب کرامات است. به عنوان نمونه:
“یکی از شاگردان شیخ انصاری نقل میکند: چون از مقدمات علوم و سطوح فارغ گشته برای تکمیل تحصیلات به نجف اشرف رفتم و به مجلس درس شیخ درآمدم ولی از مطالب و تقریراتش هیچ نمیفهمیدم خیلی به این حالت متاثر شدم تا جایی که دست به ختوماتی زدم، فایده نبخشید. بالاخره به حضرت امیر علیه السلام متوسل شدم. شبی در خواب خدمت آن حضرت رسیدم و “بسم الله الرحمن الرحیم ” در گوش من قرائت نمود. صبح چون در مجلس درس شیخ حاضر شدم درس را می فهمیدم، کم کم جلو رفتم، پس از چند روز به جایی رسیدم که در آن مجلس صحبت میکردم. آن روز پس از ختم درس خدمت شیخ رسیدم وی آهسته در گوش من فرمود: آن کس که “بسم الله… ” را در گوش تو خوانده است تا “ و لاالضالین” را در گوش من خوانده، این بگفت و برفت. من از این قضیه بسیار تعجب کردم و فهمیدم که شیخ دارای کرامت است زیرا تا آن وقت کسی از این موضوع اطلاع نداشت”[20].
نهم- “یا علی” گفتن آیت الله خامنه ای وقت زایمان و دیدارش با امام زمان: : فقیهان درباری در حال مقدس سازی سلطان علی خامنه ای هستند. آیت الله سعیدی- امام جمعه ی منصوب وی در شهر قم و تولیت حضرت معصومه- مدعی است که آیت الله خامنه ای در وقت به دنیا آمدن “ یا علی ” گفته است[21]. صدها داستان در چند سال اخیر پیرامون رابطه ی وی با امام زمان برساخته اند. برخی از این داستان ها در حضور خود او و سران اصلی نظام طرح شده است. از جمله صدیقی امام جمعه ی منصوب وی در شهر تهران چند سال پیش در حضور وی مدعی شد که در سال جاری مقام رهبری با امام زمان دیدار داشته است[22]. اما علی خامنه ای که در این زمینه با رقبای بسیاری(از جمله احمدی نژاد/مشایی) مواجه شده که مدعی دیدار امام زمانند، در نیمه ی شعبان 1387 طی سخنانی در این خصوص گفت:
“این کسانی که ادعاهای خلاف واقع می کنند - ادعای رؤیت، ادعای تشرف، حتّی به صورت کاملاً خرافی، ادعای اقتدای به آن حضرت در نماز - که حقیقتاً ادعاهای شرمآوری است، اینها همان پیرایههای باطلی است که این حقیقت روشن را در چشم و دل انسانهای پاک نهاد ممکن است مشوب کند. نباید گذاشت. همهی آحاد مردم توجه داشته باشند این ادعاهای اتصال و ارتباط و تشرف به حضرت و دستور گرفتن از آن بزرگوار، هیچ کدام قابل تصدیق نیست. بزرگان ما، برجستگان ما، انسانهای باارزشی که یک لحظهی عمر آنها ارزش دارد به روزها و ماهها و سالهای عمر امثال ما، چنین ادعاهائی نکردند. ممکن است یک انسان سعادتمندی، چشمش، دلش این ظرفیت را پیدا کند که به نور آن جمال مبارک روشن شود، اما یک چنین کسانی اهل ادعا نیستند؛ اهل گفتن نیستند؛ اهل دکانداری نیستند. این کسانی که دکانداری می کنند به این وسیله، انسان می تواند به طور قطع و یقین بگوید اینها دروغگو هستند؛ مفتری هستند “[23].
بر همین منوال می توان گفت: کسانی که این ادعاهای “ حقیقتاً شرم آور ” نائب/جانشینی امام زمان را مطرح می سازند و بدین ترتیب “ دکان داری ” می کنند، “ به طور قطع و یقین دروغگو و مفتری هستند “. بدین ترتیب، نظریه ی بلادلیل/جعلی ولایت فقیه نظریه ای است که برای ” دکان داری “ برساخته شده است و ولی فقیه مفتری/دروغگویی بیش نیست. آن که ادعا می کند امام زمان را دیده، دروغی ساخته که زیان چندانی برای دیگران ندارد. اما آنان که صنف خود را جانشین امام زمان معرفی می کنند، دروغی سراپا خطرناک/زیان آور/منفعت جویانه برساخته اند.
دهم- نتیجه : در زمان ائمه و پس از آن دو نظریه ی متفاوت و رقیب درباره ی آن بزرگوران وجود داشته است. یک گروه از شیعیان ائمه را “ علمای ابرار ” به شمار می آوردند[24]. اما گروه دیگری از شیعیان ائمه را از دایره ی انسانیت خارج نمودند و آنان را “نا انسان” کردند: یعنی معصوم و واجد علم غیب. این گروه که باید آنان را “شیعه ی غالی” به شمار آورد، ائمه را تا پیامبری بالا بردند و اداره و مدیریت عالم هستی را هم به آنها سپردند. اصول کافی حدیثی از امام باقر و همچنین حدیث دیگری از امام رضا نقل کرده است که مطابق آن، پیامبر و امام، هر دو صدای فرشته(جبرئیل) را می شنوند، تنها تفاوت در این است که پیامبر خود فرشته(جبرئیل) را هم می بیند[25]. اما حدیث دیگری هم از علی بن ابی طالب نقل کرده اند که مطابق آن، حضرت علی حتی فرشته را هم می دیده است[26]. شیخ صدوق می گوید شیعه کسی است که ائمه را “ ترجمان وحی ” بداند[27]. گروهی از فقیهان ائمه را به مقام خدایی می رسانند. شیخ طوسی دعایی از امام زمان- ضمن اعمال ماه رجب- نقل می کند که مطابق آن تنها فرق ائمه با خداوند در مخلوق بودن ایشان است: “ لا فرق بینک و بینها إلا أنهم عبادک و خلقک : هیچ فرقی بین تو[خداوند متعال] و ایشان[ائمه] نیست مگر اینکه اینان، بندگان و مخلوقات تو هستند”[28].
ایده ی امام زمان به عنوان فرزند امام یازدهم، در زمینه/سیاق خاصی برساخته شد. وقتی امام یازدهم درگذشت، میان مادر و برادرش بر سر اموال آن بزرگوار نزاع درگرفت و کار به خلیفه و دستگاه قضایی او کشید. از سوی دیگر، جعفر خود را جانشین امام یازدهم قلمداد می کرد. در این نزاع، ادعا شد که یکی از کنیزان امام حامله است. جعفر این مدعا را دروغ به شمار آورد. حاکمان نیز کنیزان را به مدت یک تا دو سال تحت نظر دائمی(نوعی حصر)قرار دادند و زایمانی صورت نگر فت. سپس کسانی چون عثمان بن سعید عمری ادعا کردند که فرزند امام یازدهم در 255 بدنیا آمده و مخفی شده است. تنها راه ارتباط با ایشان هم فقط و فقط نایب خاص- یعنی خودش: عثمان بن سعید عمری- است. ارتباط وثیق این مدعا با منافع مالی بسیار صریح و روشن است.
عثمان بن عمری(تاجر روغن) از سال 260 تا 280، از شیعیان خمس دریافت می کرد تا به دست امام غائب برساند یا تحت امر ایشان به مصرف کند. سپس فرزندش، محمدبن عثمان، از سال 280 تا 305 جانشین پدر شد و از همه ی درآمدهای شیعیان خمس دریافت می کرد. بعد از او، حسین بن روح نوبختی از سال 305 تا 326 همین مشی را به عنوان نائب خاص سوم ادامه داد و آنگاه نوبت علی بن محمد سیمری رسید که از 326 تا 329 نائب خاص چهارم بود. فقیهان به همین حد اکتفا نکرده اند. آنان مدعی اند که اسحاق بن یعقوب از طریق عثمان بن سعید(نائب اول) از امام زمان پرسیده است که برای مسائل مان به چه کسی رجوع کنیم. عثمان پاسخ مکتوب امام زمان- که در آغاز آن دوره 5 ساله و در پایان آن 25 ساله بود- را می آورد. آن پاسخ چنین است:
” اَمّا الحَوادثُ الواقِعَةْ فَارْجَعُوا اِلی رَواةِ حَدیثُنا فَانّهُمْ حُجَّتی عَلَیکُم وَ اَنَا حُجّةُ الله عَلَیهِم : در حوادثی که اتفاق میافتد به راویان حدیث ما مراجعه کنید، زیرا آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنان هستم”.
البته در آن دوران ولایت فقیهان محلی از اعراب نداشت و هیچ کس رجوع به راویان حدیث را به معنای زعامت سیاسی فقیهان نمی گرفت. اما گرفتن سهم امام اساس کار بود. به عنوان نمونه، دومین نائب خاص(محمدبن عثمان) مدعی شد که امام زمان طی نامه ای به او نوشته است: “به نام خداوند رحمن و رحیم لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم بر کسی که یک درهم بدون مجوز مال ما را بخورد”[29]. مال ما در اینجا همان سهمی از کلیه ی درآمدهای مسلمین است که به امام می رسد. ارتباط مستحکم ایده ی فرزند امام یازدهم، فرزندی که هیچ کس جز جمع کننده ی پول بدان دسترسی ندارد، با کسب درآمد روشن است. نائب دوم نامه ی دیگری هم در این زمینه بر می سازد. می گوید امام زمان خطاب به او نوشته است:
“و اما آنچه پرسیده بودی از عمل کسی که مالی از(خمس)مالهای ما در دست او است و آن را برای خود حلال دانسته و بدون دستور ما مانند مال خود در آن تصرف می کند هر کس چنین کاری کند ملعون بوده و ما دشمن او هستیم چنانکه پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود هر کس چیزی از حق اهل بیت مرا حلال شمرد به زبان من و به زبان هر پیغمبر مستجاب الدعوه ملعون خواهد بود. پس هر کس به ما (در ندادن حق) ستم کند از جمله ستمگران به ما خواهد بود ولعنت خداوند بر او است که خداوند می فرماید لعنت خدا بر ستمگران”[30].
نکته ی جالب توجه این است که غالب روایاتی که درباره ی وجود امام زمان و کرامات وی برساخته اند، ناظر به پول گرفتن از مردم به عنوان سهم امام است[31]. “ اسلام درآمدزا “ی فقیهان به نکته ی مهمی عنایت ندارد: “ سهم/حق ویژه ” از درآمدهای مسلمین برای ائمه قائل شدن، با “ عدالت علوی ” تعارض دارد. مگر ائمه عادل نبوده اند؟ مگر این مدعا با عدالت سازگار است که مردم عادی با دشواری کار کنند و بخشی از درآمدشان “حق ویژه” ی ائمه باشد؟ پس آن همه فرامین قرآن و حضرت علی به عدالت چه می شود؟ در جامعه ی قبایلی، رئیس قبیله و خانواده اش با بقیه “تفاوت” دارند و حقوق شان هم متفاوت است. در جوامع شهری، همه شهروند اند. شهروند- به تعبیر راولز- یعنی انسان های برابر و آزاد. اصل راهنمای عدالت چنین است: هیچ نوع تبعیضی قابل قبول نیست مگر آنکه دلایل عقلی قویی برای آن وجود داشته باشد. از سوی دیگر، مگر حضرت علی در وصیت نامه اش به فرزنش امام حسن(نامه ی 31 نهج البلاغه) خطاب به او و همه ی شیعیانش نمی گوید:
” ولا تکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا : بنده ی دیگری مباش حالی که خدایت آزاد آفریده”.
پس چگونه فقیهان همه شیعیان را در طول تاریخ به بندگی/بردگی درآورده اند. آیا این بردگی نیست که دیگران کار کنند و شما درآمد آنان را بخورید؟ آیا این بندگی نیست که اختیار آنان را در دست گرفته و بر آنها مطابق میل/خودسرانه فرمان می رانید؟
این نظریه ی اهل تسنن که خمس فقط و فقط به غنایم جنگی تعلق می گیرد، عادلانه تر از این نظریه ی شیعیان کنونی است که خمس به همه ی درآمدهای مردم تعلق می گیرد. ضمن آنکه در جهان قبائلی، وقتی جنگی در می گرفت، همه چیز قبیله ی مغلوب را غارت می کردند و اعضایشان را به بردگی می گرفتند. اما در جهان جدید، جنگ هم تابع مقرراتی است. نمی توان کشور شکست خورده ی در جنگ را غارت کرد و مردمشان را به بردگی گرفت. عدالت چنین اجازه ای نمی دهد. اگر قرآن و سنت معتبر را باید عادلانه قرائت کرد، یعنی معطوف به عدالت دانست، چاره ای جز این وجود ندارد که از نظر حقوقی خانواده و قبیله ی پیامبر گرامی اسلام را هم برابر با دیگران به شمار آوریم. این تبعیضی نارواست که از نظر حقوقی خانواده ی پیامبر و نسل آنان را متفاوت از دیگران بدانیم. و از این نارواتر، استثمار مردم توسط فقیهان است که به نام سهم امام درآمدهای مردم را می گیرند.
نواب خاص طی 69 سالی که مدعی ارتباط و نائبی بودند- یا فقیهانی که به نام آنها این سخنان را برساخته اند- جز برساختن روایات در زمینه ی گرفتن خمس درآمدهای شیعیان و برساختن روایات در خصوص قدرتمندسازی فقیهان چه کرده اند؟ کدام مسأله ی فلسفی/کلامی/اعتقادی/اخلاقی/ایمانی را از امام زمان پرسیده و پاسخ آن معضلات اساسی را به اطلاع دیگران رسانده اند؟ آیا وقت شریف آن موجود مقدس صرفاً باید مصروف قدرتمندسازی فقیهان می شد؟ شاید نواب اربعه فلسفه و کلام نمی دانستند که در این زمینه ها نیز روایت برسازند.
مسلمانها در جهان کنونی چه وضعی دارند؟ اقبال لاهوری می گفت: “ ما از آن خاتون طی عریان تریم “. پیامبر گرامی اسلام با عبای خود آن کنیز سراپا عریان را که در بازار برده فروشان به نمایش گذاشته بودند، پوشاند. اما چرا عبای امام زمان فقط پوشاننده ی عریانی فقیهان- خصوصاً ولی فقیه- است؟ “اسلام فقیهانه” برساخته ای تاریخی در خدمت منافع این صنف است. فقیهان در خدمت اسلام و امام زمان نیستند؛اسلام و امام زمان در خدمت فقیهانند. در ابتدأ فقط به آنها پول می رساندند. سپس روایاتی برساخته شد که قدرت سیاسی به این صنف می بخشید.
نباید از یاد برد که “ قدرت “، ” دانش “ تولید می کند(نظریه ی فوکو). فقیهان نیز فقهی برساخته اند که به ” سلطه “ منتهی می شود. “سلطه ی فقیهان” از طریق “ نظام سلطانی فقیه سالار “. ما کاری با باورهای ایمانی بلادلیل نداریم. مومنان به ملائکه و اجنه هم باور دارند. وقتی دینداران از باورهای خود سخن می گویند، با کمال احترام به سخنانشان گوش می سپاریم. اگر مدعیاتشان، تماماً ایمانی است، به ایمانشان به عنوان یک شهروند احترام می گذاریم. یعنی، اگر گفتمان آنان- به تعبیر ویتگنشتاین- یک “بازی زبانی” در میان صدها بازی زبانی دیگر است، و اگر بازی های زبانی، قیاس ناپذیر/نقدناپذیرند، باز هم کاری جز احترام به آنان نداریم. چون به قول پوپر با “اسطوره ی چارچوب” روبرو هستیم. در این صورت همه ی بازی های زبانی(یهودیت، مسیحیت، اسلام، بودیسم، هندوئیسم، بهائیت، مورمونیسم، مارکسیسم، کمونیسم، لیبرالیسم، خداناباوری، شرک، … ) در یک سطح قرار می گیرند و هیچ یک برتر از دیگری نیستند. ولی اگر دینداران مدعی عقلانی بودن باورها/ مدعیاتشان هستند و آئین خود را برتر از دیگر آئین ها به شمار می آورند، از آنان درخواست خواهیم کرد تا دلایل صدق مدعیاتشان را بیان نمایند. بدین ترتیب، راه گفت و گو و نقد گشوده می شود. این رویکرد ناظر به اعتقادات صدق و کذب بردار است.
اما باور به امام زمان مانند باور به ملائکه نیست. اعتقاد به ملائکه به گرفتن پول از مردم و سلطه ی برآنها منتهی نمی شود. وقتی دینداری مدعایی مطرح می سازد، شرط عقل آن است که ببینیم آیا آن مدعا در خدمت “ منافع ” اوست یا باوری است که جهان را “معنادار”، “قابل تحمل” و “کم رنج تر” می کند؟ ایده ی امام زمان در خدمت منافع اقتصادی و سیاسی فقیهان است. پیامدهای عملی این ایده ی منفعت جویانه، به زیان مردم است. “دین سرکوبگر”، “امام زمان حامی شکنجه” و “فقیهان به قدرت/ثروت رسیده” تنها دستاورد “اسلام فقاهتی” است[32]. وقتی فقیهان مدعایی مطرح می سازند که بر مبنای آن از مردم پول می گیرند و بر آنها حکومت می کنند، باید دلایل عقلانی بسیار قدرتمندی برای آن مدعا عرضه بدارند. دین در خدمت منافع، استثمارگرایانه و سرکوبگرانه است. کراماتی که فقیهان برای خود برساخته اند، در خدمت مقدس سازی یک صنف و کسب درآمد/قدرت باد آورده است.
اما دین دیگری هم وجود دارد. دینی که حافظ و سعدی نمایندگان آنند. اگر تصوف غزالی، “تصوف خوفی” بود؛اگر تصوف مولوی، “تصوف عشقی” بود، دین این دو، “دین خدمتی” است.
سعدی می گفت: “ عبادت بجز خدمت خلق نیست “.
حافظ هم می گفت:
مباش در پی آزار خلق و هر چه خواهی کن/ که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
این دین، دین مقدس سازی خود و منفعت جویی شخصی/صنفی و سرکوب مردم و افزایش درد و رنج آنان نیست. این دین، دین خدمت به خلق، عدم آزار آنان، و کوشش در راه کاهش درد و رنج شان است. این دین، دین مدارا و مروت است:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا
پاورقی ها:
1- رجوع شود به لینک
2- ترجمه و شرح اصول کافی، آیت الله محمد باقر کمره ای، انتشارات اسلامیه، جلد دوم، ص 157.
3- ترجمه و شرح اصول کافی، جلد دوم، ص 158.
4- ترجمه و شرح اصول کافی، جلد دوم، ص 158.
5- ترجمه و شرح اصول کافی، جلد دوم، ص 159.
6- ترجمه و شرح اصول کافی، جلد دوم، ص 157.
- کمال الدین، ج2، ص48؛ اعلام الوری، ص407؛ کشف الغمّه، ج3، ص314؛ بحارالانوار، ج52، ص322؛ وافی، ج2، ص113؛ اثبات الهداة، ج3، ص478.
8- محمدبن سلیمان تنکابنی، قصص العلماء، به کوشش محمد رضا برزگر و عفت کرباسی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، صص 516- 515.
9- پیشین، ص 63.
10- پیشین، ص 69.
11- پیشین، ص 519.
12- پیشین، صص 465- 464.
13- پیشین، صص 447- 446.
14- پیشین، ص 447.
15- پیشین، ص 256.
16- پیشین، صص 259- 258.
17- پیشین، ص 38.
18- پیشین، ص 32.
19- پیشین، ص 125.
20-رجوع شود به لینک
21- رجوع شود به لینک
آیت الله ابراهیم امینی طی نامه ای مخالفت خود را با این مدعیات بیان داشته است، برای اینکه مابقی مدعیات درباره ی ائمه را زیر سئوال می برد. رجوع شود به لینک
22- رجوع شود به لینک
23- رجوع شود به لینک
24- رجوع شود به کتاب راه نجات از شر غلاة حیدرعلی قلمداران. وی در این کتاب می خواهد اثبات کند که شیعیان اولیه ائمه را صرفاً “علمای ابرار” به شمار می آوردند. مرحوم حیدرعلی قلمداران کتابی به نام بحثی عمیق پیرامون مسأله ی خمس دارد که ضمن آن مدعای فقیهان شیعه درباره ی خمس را به کلی رد کرده و نشان داده که خمس فقط و فقط به غنایم جنگی تعلق می گیرد.
25- ترجمه و شرح اصول کافی، آیت الله محمد باقر کمره ای، ، جلد اول، صص 331- 329، روایت 4-1.
26- آن حضرت در این زمینه چنین گفته است:
” لقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحی علیه صلّی الله علیه و اله، فقلت: یا رسولالله، ما هذه الرنّة؟ فقال: هذا الشیطان قد ایس من عبادته إنّک تسمع ما أسمع و تری ما أری، إلّا أنّک لست بنبیّ و لکنّک لوزیر و إنّک لعلی خیر : من هنگامی که وحی بر او فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم. گفتم: ای فرستاده ی خدا این آوا چیست؟ گفت: “این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو می شنوی آنچه را من می شنوم، و می بینی آنچه را من می بینم ، جز اینکه تو پیامبر نیستی و وزیری و بر راه خیر می روی”(نهج البلاغه دکتر شهیدی، خطبه ی قاصعه- 192، ص 222).
27- شیخ صدوق، کتاب الهدایة، ص33.
28- کتاب مصباحالمتهجد، صفحه 803.
29- وسائل، ج ۶، ص ۳۳۷، ح ۷.
- وسائل، ج ۶، ص ۳۷۶، ح ۶.
31- ترجمه و شرح اصول کافی، آیت الله محمد باقر کمره ای، ، جلد اول، صص 603- 581.
32- نماینده ی آیت الله خامنه ای در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به تازگی گفته است که رضایت خداوند و امام زمان از دینداران معنایی جز تبعیت از فرامین ولی فقیه ندارد. بخوبی دیده می شود که خدا و امام زمان به خدمتکار ولی فقیه تبدیل شده اند:
“در حاکمیت اسلامی، هماهنگ کننده و سیاست گذار اصلی نظام طبق قانون اساسی، ولی فقیه است و تخلف از فرمان او نیز در حکم تخلف از فرمان خدا و امام زمان(عج) محسوب می شود… اگر می خواهیم خدا و امام زمان(عج) از ما راضی باشند، باید همینطور رفتار کرد”.
رجوع شود به لینک
آیت الله علم الهدی نه تنها امام زمان را خدمتکار ولی فقیه می کند، بلکه همه ی مردم را به “صفرها”یی مبدل می سازد که بدون ولی فقیه “هیچ” اند:
“مظهر خدا امام معصوم (ع) است که در حال حاضر در غیبت به سر میبرند از این رو در زمان غیبت، امام معصوم مردم را به حجت خود ارجاع داده که درواقع همان ولیفقیه است… هر اختیاری که امام معصوم علیهالسلام دارد، آن اختیار را ولی فقیه نیز داراست… زمانی که مردم به یک رئیسجمهور رأی میدهند، آراء آنها عددهای صفر است و عددی که آن صفرها را معنا دار کرده و به آن مشروعیت میدهد تنفیذ ولایت و مقام معظم رهبری است. چنانچه تبعیت از ولیفقیه از سوی کارگزاران کشور وجود نداشته باشد، حکومت آنها نامشروع است حتی اگر تمام مردم کشور به او رأی داده باشند”.
رجوع شود به لینک