زهرا رهنورد از روز 22 خرداد1388 سفری پر خطر را همراه و همسوی همسرش آغاز کرد که در لحظه ی نوشتن این یادداشت نمی دانیم در چم و خم کدام گردنه به اسارت راهزنان د ر آمده است. فقط این را می دانیم که زهرا رهنورد به آنچه سالها از او انتظار داشتیم، سرانجام عمل کرد.
زهرا رهنورد از طایفه ی حاج خانوم نبود انتظارات از او به همین ریشه یابی بر می گشت. زن روز آمدی بود که پیش از انقلاب روز آمد می پوشید و لابد روز آمد می اندیشید، ولی با د دسترسی به ابزارهای قدرت پس از انقلاب، از طیف خودش، یعنی ما فاصله گرفت و اگر سالها بعد بنا بر دسته بندی های جدید سیاسی در ساختار قدرت، روزنامه ی کیهان از پوشاک مدرن و بی حجابی او در زمان شاه نمی نوشت، اساسا نامش را که کاظمی بود به خاطر نمی آوردیم. زهرا کاظمی یا رهنورد سی سالی طول کشید تا به اصل خود رجوع کرد. اورا بانوی سبز نامیده اند. از پشت دیوار زندان خانگی وارد تاریخ تحولات سیاسی ایران امروز شده است. با کثیری از مردم همگامی و همدردی کرده است و کثیری را تحث تاثیر قرار داده است.
رسانه های خارجی به او بسیار پرداختند و ما همواره اورا در راهی که پا در آن نهاده ستوده ایم، و در دل گفته ایم کاشکی این همه سال شجره ی خود را تنها نگذاشته بود. زهرا رهنورد با وجود این تاخیر، ویژگیهائی دارد که زنان از طیف حاج خانوم از آن بهره ای ندارند. او دو رژیم سیاسی غیر دموکراتیک را که در هر دو کار کرده و در گونه ی اسلامی اش همسر نخست وزیر و…. بوده و در محیط دانشگاهی تا سالها برو بیائی داشته، خوب می شناسد. در زمان شاه پوشاک مدرن را پذیرفته و بعد حجاب اسلامی را به احترام عشق به میرحسین موسوی و علائق او پذیرفته است. زهرا رهنورد با آنکه در حوزه ی دانشگاهی فعال بود و به نظر می رسید نورچشمی است ، در محافل امنیتی خاص به او نفرت می ورزیدند و با آنکه همسرش در دوران 8 ساله ی اصلاحات، چهره ی نمایان و اصلاح طلبی نبود، اما زهرا منفور و مغضوب این محافل امنیتی شده بود. به تصادف به این نفرت و دشمنی پی بردم. در سال 1379 که به اتهام شرکت در کنفرانس برلین روبه روی احمدی مقدس ریاست شعبه سوم دادگاههای انقلاب تهران نشسته بودم، بی آنکه مناسبتی در کار باشد و با زهرا رهنورد رفت و شدی داشته باشم، قاضی اتقلاب باب صحبت را به او کشید. او را از حیث عدم مراعات حجاب در زمان شاه سرزنش کرد به اندازه ای که به نظر می رسید در صف متهمین آینده ثبت نام شده است. او را هم جرم من اعلام کرد. یادش رفت که او همسر نخست وزیر دوران جنگ است که همچنان در شورای انقلاب فرهنگی و دیگر نهادهای مهم حکومتی پست و مقام دارد. این مقایسه ی بی وجه و جاهلانه هنگامی داغ من را تازه کرد که تا توانست به همسر من توهین کرد، اما هرگز سخن سستی در باره ی همسر زهرا رهنورد به زبان نیاورد. دل قرص کردم و گفتم اگر من هم به ازدواج مردی از سلسله ی فکری موسوی در آمده بودم، این جا نبودم، حتی اگر حجاب اسلامی را در تمام دوران پیش و پس از انقلاب بیش از آنچه شما می گوئید زیر پا گذاشته بودم. احمدی مقدس اندکی خودش را جمع و جور کرد و گفت: “من مرده و شما زنده. او هم کارش به این جا می افتد و کار او سختتر از کار شماست “. بازجوئی از آن مضحک تر بود که به آن اهمیت بدهم. دغدغه ی خاطری برای زهرا رهنورد نداشتم. سنبه اش پر زور بود و از عهده بر می آمد. او کجا و سلولهای انفرادی اوین کجا؟
اکنون احمدی مقدس مرده ( ترور شده است). من زنده از زندان آنها دور شده ام و از بوستون امریکا سر در آورده ام. ده سال است پیرترین فرد خانواده ما را در ایران گروگان گرفته اند تا هروقت حسین شریعتمداری کم می آورد، پرونده ی ساختگی او را خرج کند. دوستانم از زن و مرد زیر دندان جانورانی که نام نیروهای امنیت بر خود نهاده اند، کوچک و بزرگ یکی دو بار زندان را تحمل کرده اند و اغلب به آوارگی تن داده اند یا زیر تیغ وثیقه روزگارشان سیاه است. از اینها که بگذریم زهرا رهنورد کارش به همان جا افتاده که احمدی مقدس پیش بینی می کرد و از سالها پیش در محافل مرتجع، آقایان بر آن اجماع (بخوانید برنامه ریزی) کرده بودند. آنها دنبال یک آتش بیار معرکه می گشتند که اجماع شان را اجرائی کند. سرانجام او را هم یافتند. احمدی نژاد را می گویم. این آتش بیار معرکه کار را تمام کرد. اجماع مرتجعین را اجرائی کرد.
عکس زهرا رهنورد را که پیش تر و به بهانه ی تصفیه های دانشگاهی و انصراف موسوی از نامزدی در انتخابات دهمین دوره ی ریاست جمهوری، تکثیر شده بود به دستور همان آقایان که چراغ خاموش کار می کنند در مناظره انتخاباتی یواشکی از جیب بیرون کشید و به موسوی نشان داد و گفت: بگم؟ احمدی نژاد خوب نوکری کرد و ناز شصت گرفت. همه کاره شد. اما زهرا رهنورد امنیت از دست داد، و البته کارش همان طور که آن قاضی غیر مستقل و ترور شده گفته بود بسیار سخت است. زهرا رهنورد دستکم در حدود اطلاعات من و تا جائی که شاهد عینی بوده ام از سال 1379 بی آنکه در کنفرانس برلین یا هر نوع محفل و مجمع انتقادی، حضوری و دستی و دخالتی داشته باشد، متهم و هم جرم دیگر زنان ناراضی و مهدورالدم کشور شناخته می شد، محکومی بود که برای مجازاتش تنها یک مانع پیش رو داشتند و آن مانع هم میرحسین موسوی بود.
میرحسین در لحظه ای تاریخی خشم مردم را دید، دیگرگون شد و دست در دست همسری که مغضوب بود به راهی گام نهاد که پایان آن روشن نیست. زهرا رهنورد این لحظه را در یافت و با دردهائی آشنا شد که تا روز 22 خرداد 1388 شاید آنها را به درستی نمی شناخت. اینک انبوهی از مردم درون و بیرون ایران به او فکر می کنند. نمادی غرور آفرین است از دوجنسی شدن جامعه ای که 32 سال است دو جنس را به جرم دوست داشتن یکدیگر آزار می دهند و مجازات می کنند. ستمگرانی که کمین کرده اند در نهادهای حکومتی، اگر همه ی گناهان ناکرده را بر میرحسین موسوی ببخشند، این یکی را بر او نمی بخشند که بر شانه های همسرش زهرا رهنورد تکیه کرده و او را آسوده گذاشته تا بگوید همه ی آنچه را که خود از گفتنش پرهیز داشته است. میرحسین و زهرا تا آخر ایستادند در برابر آن حرکت توهین آمیز که احمدی نژاد عمله ی اجرائی آن شد. اکنون زنی در بند است که شاهدی بوده است بر تحولات سیاسی ایران پیش و پس از انقلاب. جاهائی بی حجاب و در کمال متانت در برخی محافل فرهنگی دوران شاه ظاهر می شد و از آن محافل توشه بر می چید و جاها ی دیگری با حجاب در خانه ی حاکمان وقت ایران و در محافل سیاسی جمهوری اسلامی ایران زن با نفوذی بود که برای حفظ نفوذ و موقعیت خود و همسرش محافظه کارانه برخورد می کرد.
او را زنده و مغرور و سرفراز می خواهیم تا از تجربه های خود بگوید برای نسلهائی که 32 سال است بکلی از حق آگاهی بر چگونگی گردش امور کشور محروم مانده اند. زهرا رهنورد سرمایه ی اجتماعی و سیاسی مردم ایران است. زنی است که سرد و گرم روزگار ایرانیان را در نیم قرن اخیر چشیده و در یک لحظه ی تاریخی که مواجه با آمادگی توده های مردم برای اعلام صریح و دلاورانه ی نا خشنودی ها شده، بر آنها آغوش گشوده و به این حضور آگاهانه و ملی پیوسته، چه بسا میرحسین را در اقدام بی تزلزل به این حضور ترغیب کرده است.
سلام بر زهرا رهنورد که به جبران آن خویشتنداری ها و سکوت دیرینه سال، در خطرناکترین شرایط تاریخی به میدانی پا نهاد ه که من یکی شاهد بوده ام دست کم از ده سال پیش بر ضد او مین گذاری شده بود.