داغ ترین تابستان قرن تازه در حال آغاز شدن است. پرده سینماهای دنیا به تسخیر چهارمین ماجرای ایندیانا جونز و دومین قسمت از وقایع نامه نارنیا در آمده است. دو فیلمی که برای ربودن لقب پرفروش ترین فیلم تابستان 2008 رقابتی سخت با همدیگر شروع کرده اند. با انتخاب هفت فیلم از میان خیل آثاری که برای فتح گیشه ها دورخیز کرده اند، به استقبال تابستان داغ رفته ایم…
فیلم های روز سینمای جهان
ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین Indiana Jones and the Kingdom of the Crystal Skull
کارگردان: استیون اسپیلبرگ. فیلمنامه: دیوید کوئپ بر اساس داستانی از جورج لوکاس، جف ناتانسون و شخصیت های خلق شده توسط جورج لوکاس و فیلیپ کافمن. موسیقی: جان ویلیامز. مدیر فیلمبرداری: یانوش کامینسکی. تدوین: مایکل کان. طراح صحنه: گای دیاس. بازیگران: هریسون فورد[ایندیانا جونز]، کیت بلانشت[ایرینا اسپالکو]، کارن آلن[ماریون ریونوود]، شیا لا بئوف[مات ویلیامز]، ری وینستون[مک جورج مک هال]، جان هارت[پروفسور اوکسلی]، جیم برادبنت[دین چارلز استنفورث]، ایگور جیکین[داوچنکو]، آلن دیل[ژنرال راس]. 124 دقیقه. محصول 2008 آمریکا. نام دیگر: Indiana Jones 4. نامزد جایزه بهترین فیلم تابستان از مراسم MTV.
سال 1957. سروان دکتر ایرینا اسپالکو فرماندهی گروهی از مامورین شوروی را برعهده دارد که به داخل پایگاه ارتش آمریکا در صحرای نوادا نفوذ کرده اند. آنها که ایندیانا جونز را اسیر کرده اند، از او می خواهند تا در یافتن بقایای شی ناشناخته پرنده ای که ده سال قبل در رازول سقوط کرده بود، به آنان کمک کند. جونز بعد از درک خیانت دوستش جورج مک هال با اکراه می پذیرد، اما دست به فرار می زند. بعد از بازجویی توسط FBI جونز بار دیگر به کالج بازمی گردد، اما برخوردش با پسری جوان به نام مات ویلیامز بار دیگر او را به میانه ماجرایی تازه پرتاب می کند. ویلیامز به او می گوید که همکار قدیمی اش پرفسور آکسلی بعد از کشف جمجمه ای بلورین در پرو ناپدید شده است. در پرو، جونز و مات کشف می کنند که آکسلی در آسایشگاه روانی نگهداری می شده تا اینکه سر و کله مامورین شوروی پیدا شده و او را می دزدند. جونز در اتاق آکسلی سرنخ هایی درباره مقبره فرانسیسکو د اولانای فاتح پیدا می کند که در جستجوی آکاتور(یا الدورادو/سرزمین طلا)ناپدید شده بود. جونز به آنجا رفته و جمجمه بلورینی را پیدا می کند که آکسلی در مقبره پنهان کرده است. اما به محض خروج از مقبره خود را بار دیگر در محاصره ایرینا و افرادش می یابند. چون ایرینا باور دارد که جمجمه بلورین متعلق به انسان های فرازمینی واجد قدرتی فراروانی است. ایندیانا و مات در اردوگاه شوروی ها با پروفسور آکسلی و مادر مات برخورد می کنند. و مادر مات کسی نیست جز محبوب سابق ایندیانا جونز به نام ماریون ریونوود و خیلی زود مشخص می شود که مات نیز پسر ایندیانا است. این چهار نفر به همراه مک هال مدتی بعد از چنگ ایرینا و افرادش می گریزند و خود را به معبد آکاتور می رسانند. اما بار دیگر مک هال مامورین روس را با به جا گذاشتن رد، به سوی معبد راهنمایی می کند. بعد از ورود به معبد، جونز با استفاده از جمجمه موفق به باز کردن در مقبره می شود. همزمان روس ها از راه می رسند. داخل مقبره 13 اسکلت بلورین نشسته روی تخت وجود دارد که یکی از آنها فاقد جمجمه است. بعد از اینکه اسپالکو جمجمه گمشده را روی اسکلت قرار می دهد، اسکلت ها شروع به یکی شدن می کنند. جونز با ترجمه حرف های آکسلی که به زبان کهن مایاها حرف می زند، به ایرینا می گوید که بیگانه ها قرار است هدیه ای بزرگ به آنها بدهند. اسپالکو آرزوی دانشی بی پایان دارد و اسکلت ها شروع به انتقال دانش به معز ایرینا می کنند. همزمان دریچه ای به بعدی دیگر بر بالای مقبره باز می شود و آکسلی می گوید که موجودات فرازمینی قادر به سفر در بعدهای دیگر هستند و در گذشته قوم مایا را با تکنولوژی پیشرفته آشنا کرده اند. ایرینا بعد از دریافت دانش بیش از توانش آتش گرفته و شروع به تبخیر شدن می کند و بقایای او به درون دریچه کشیده می شود. مقبره شروع به تخریب می کند و ایندیانا، مات، ماریون و آکسلی از آن خارج می شوند. اما مک طماع جا مانده و او نیز به درون دریچه کشیده می شود. با تخریب کامل معبد از زیر آن بشقاب پرنده ای عظیم ظاهر شده و به فضا بازمی گردد. ایندیانا نیز در بازگشت به خانه با ماریون ازدواج می کند.
چرا باید دید؟
استیون اسپیلبرگ 62 ساله نامی بی نیاز از معرفی برای هر سینما دوستی است. خیلی ها او را سرگرمی ساز بزرگی می دانند که در کنار همردیف خود جورج لوکاس چهره سینمای دنیا را عوض کرده اند. اما اسپیلبرگ در کنار قصه های راز و خیال و سرگرم کننده اش، گاه دمی به خمره درام های جدی تر مانند رنگ ارغوانی، امپراتوری خورشید، فهرست شیندلر، آمیستاد، اگر می توانید مرا بگیرید، ترمینال و مونیخ زده است تا تبحر خود را در کارگردانی اثبات کند. فیلم هایی که به شکلی روتر دغدغه های او را به نمایش گذاشته اند، هر چند این اواخر فیلم های سرگرم کننده او نیز بار معنایی بیشتری یافته اند که می توان از میان آنها به هوش مصنوعی، گزارش اقلیت و جنگ دنیاها اشاره کرد. نگاهی به کارنامه فیلمسازی او کافی است تا هر کسی را به اعجاب بیفکند. بسیاری از پرفروش ترین فیلم های تاریخ سینما را می توان در آن یافت و فیلم هایی که بیش از صد جایزه بین المللی مانند جایزه اسکار، بافتا، سزار، دیوید دوناتللو، امی، اتحادیه کارگردان ها و گولدن گلاب برایش به ارمغان آورده اند. کارنامه ای شگفت انگیز که هر کسی را از دوست و دشمن مرعوب می کند.
او نیز مانند قهرمان قصه اش-ایندیانا جونز- مسن تر و عاقل تر شده است. شاید به همین خاطر است پس از نزدیک به 19 سال و تعویض چندین فیلمنامه نویس، نوشتن فیلمنامه را به شخصی چون کوئپ سپرده است. کوئپ نیز با همکاری جورج لوکاس فیلمنامه پر از جزئیات و سرگرم کننده تدارک دیده تا لایق بازگشت یک اسطوره سینمایی باشد. اگر در دو فیلم قبلی سه گانه ایندیانا جونز نازی ها به عنوان دشمنی قوی در برابر قهرمان حضور داشتند، این بار در گذر ایام جای خود را به دشمنی قدرتر داده اند: اتحاد جماهیر شوروی که مانند سلف خود دشمنی ایدئولوژیک نیز هست.
هر چند بعد از فروپاشی شوروی این فیلم به نظر بسیاری دیر هنگام و در حکم چوب زدن به مرده را دارد، اما نباید فراموش کرد که جهان تک قطبی امروز نتوانسته دشمنی در خور قهرمانان سینمایی چون جیمز باند یا همین پروفسور جونز فراهم کند. بنابر این چاره ای جز دست اندازی به گذشته نیست، که بهانه لازم با وقوع داستان در گذشته فراهم است. اما فراموش نباید کرد که هنوز شبح کمونیسم و شرایطی که برای رونق مجدد این تفکر در اروپا و دیگر کشورهای نیا وجود دارد، بسیاری از نظام های ایدئولوژیک و حتی غیر را تهدید می کند. چنین اتفاق نشان از قدرت این ایدئولوژی دارد که حتی بعد از فروپاشی بزرگ ترین سمبل قرن بیستمی اش، برای برخی مایه نگرانی است.[به قول یکی از ظرفا: هنوز مرده ما بر زنده شما سوار است!].
اسپیلبرگ فیلم را با بودجه ای متواضعانه-فقط 185 میلیون دلار!- ساخته و واقعاً برای خرج کردن هر دلار آن راهی مناسب یافته است. از گرد آوردن عوامل جلو و پشت دوربین فیلم های پیشین گرفته تا بازیگرانی قدر چون کیت بلانشت و ری وینستون که خونی تازه در رگ های فیلم تزریق کرده اند. بدون شک ایرینا اسپالکو می تواند با بسیاری از شرآفرین های سری باند یا سینمای دوران جنگ سرد هماوردی کند. البته برخی نیز مانند جان هارت نقش چندانی در فیلم ندارند و حکم زینت المجالس را پیدا کرده اند که لازمه تولید فیلم های پر فروش است.
ایده بنیادی دیگری که کوئپ، لوکاس و اسپیلبرگ به فیلم افزوده اند، حضور ایندیانا جونزی جوان تر و بازنشسته کردن هریسون فورد است که مژده بخش ادامه این چهارگانه در سال های بعد است. این کار می تواند قدمی در تحقق بخشیدن به قرارداد اولیه آنها با پارامونت در دهه 1970 برای ساختن پنج فیلم بر اساس ماجراهای ایندیانا جونز باشد.
قلمرو جمجمه بلورین که حال و هوایی مانند کتاب های اریک فون دنیکن یافته، از نظر اجرا در اوج کمال است. فیلمنامه با دیالوگ های طنزآمیزش، تیم بازیگری قدرتمند، موسیقی خاطره برانگیز ویلیامز و فیلمبرداری فوق العاده کامینسکی و…. یک ضیافت بصری خیره کننده برای مشتاقان این نوع فیلم هاست. فیلم که نمایش افتتاحیه آن در روز 18 مه در جشنواره کن تماشاگران بی شماری را به سالن کشاند، هم اکنون در 25 کشور جهان روی پرده سینماهاست و منتقدان-غیر از طرفداران اردوگاه چپ- نیز نقدهای ستایش آمیزی درباره آن نوشته اند. فیلم باید بیش از 400 میلیون دلار فروش کند تا کمپانی تولید کننده را به سود برساند، اتفاقی محتمل که شما هم می توانید با حضور در سینما برای خوش آمد گویی به ایندیانا جونز سالخورده سهمی در آن داشته باشید!
ژانر: اکشن، ماجرا.
وقایع نامه نارنیا: شاهزاده کاسپین The Chronicles of Narnia: Prince Caspian
کارگردان: اندرو آدامسون. فیلمنامه: اندرو ادامسون، کریستوفر مارکوس، استفن مک فیلی بر اساس کتابی از سی. اس. لویس. موسیقی: هری گرگسون ویلیامز. مدیر فیلمبرداری: کارل والتر لیندنلاب. تدوین: سیم اوان جونز. طراح صحنه: راجر فورد. بازیگران: ویلیام مازلی[پیتر پونیس]، آنا پاپلول[سوزان پونیس]، اسکندر کینس[ادموند پونیس]، جورجی هنلی[لوسی پونیس]، بن بارنز[شاهزاده کاسپین]، سرجیو کاستلیتو[شاه میراز]، دیمین آلکازار[لرد سوپسپین]، وینسنت گراس[دکتر کورنلیوس]، آلیسیا بوراچرو[ملکه پروناپریسمیا]، لیان نیست[صدای اصلان]، پیتر دینکلیج[ترامپکین]، پی یر فرانچسکو فاوینو[ژنرال گلوزل]. 147 و 144 دقیقه. محصول 2008 انگلستان، آمریکا. نامزد جایزه بهترین فیلم تابستان از مراسم MTV.
پیتر، سوزان، ادموند و لوسی یک سال بعد از اولین ماجرایشان در نارنیا، هنگام رفتن به مدرسه در ایستگاه متروی زیرزمینی بار دیگر سر از نارنیا در می آورند، چون یک نفر شیپور شاخی را به صدا در آورده است. این فرد کسی نیست جز شاهزاده کاسپین جوان و وارث حقیقی تاج و تخت پدرش که بعد از مرگ وی، برادرش میراز-عموی کاسپین- به جای وی نشسته است. شاه میراز خونخوار، بعد از تولد فرزند پسرش دیگر جایی برای کاسپین در قصر نمی بیند، از این رو نقشه قتل وی را طرح و اجرا می کند. اما دکتر کورنلیوس، معلم شاهزاده، او را به موقع خبردار و سبب فرارش از قصر می شود. کاسپین هنگام فرار با کوتوله ها برخورد کرده و ناچار شیپور را به صدا در می آورد. حال باید پیتر، سوزان، ادموند و لوسی ابتدا او را یافته و سپس برای بازپس گرفتن میراث وی کوشش کنند. اما این کار نیاز به داشتن افراد و جنگ افزار دارد، چون میراز با سپاه تا بن دندان مسلح خود قصد دارد تا بر آنها بتازد…
چرا باید دید؟
شاهزاده کاسپین از نظر کرونولوژیک چهارمین کتاب از مجموعه هفت جلدی وقایع نامه نارنیا نوشته کلایو استاپلس لویس(۱۸۹۸-۱۹۶۳) است که در دهه ۱۹۵۰ منتشر شده و تا امروز به بیش از ۲۹ زبان زنده دنیا ترجمه و متجاوز از ۱۰۰ میلیون نسخه به فروش رفته است. تا این لحظه جلد اول این مجموعه چهار بار و دو جلد دیگر به نام های صندلی نقره ای و شاهزاده کاسپین نیز هر کدام یک بار به صورت فیلم های تلویزیونی و سینمایی ساخته شده اند. شاهزاده کاسپین ساخته آدامسون دومین برگردان سینمایی این قصه است که از نظر زمانی حدود 100 سال بعد از ماجراهای فیلم اول رخ می دهد، در حالی که برای چهار عضو خانواده پونیس تنها یک سال گذشته است.
اندرو آدامسون با شرک وارد زندگی ما شد. در حالی که سال ها قبل با کار در زمینه جلوه های ویژه و دستیار فیلمبرداری شروع به تجربه اندوختن در سینما کرده بود. او متولد 1966 اوکلند، نیوزیلند است. بعد از کارگردانی دو قسمت از ماجراهای شرک که توفیق تجاری و هنری عظیمی[دو بار نامزدی نخل طلا!!!] به دنبال داشتند، سه سال قبل اولین قسمت از مجموعه – جلدی وقایع نامه نارنیا را با نام شیر، جادوگر و کمد کارگردانی کرد. تجربه موفق او در فیلم پیشین باعث شد تا دومین قسمت را با بودجه ای 200 میلون دلاری امسال روانه بازار کند.
وقایع نامه نارنیا هم چون سه گانه تالکین- ارباب حلقه ها- زمانی نوشته شده که یال و کوپال شیر پیر بریتانیا ریخته بود. آثاری که برای باز گرداندن شور سلطنت طلبی به مردم بریتانیا نوشته شده بودند و قرار بود تا درس شجاعت و جسارت و حمایت از دیگر اعضای خانواده و کیان سلطنت را به کودکان بیاموزند. از چنین دیدگاهی کتاب و فیلم اثری ارتجاعی و واپس گرایانه به شمار می روند، اما هدف اصلی سازندگان فیلم فعلی تنها خلق دنیایی فانتزی و پریوار برای نوجوان ها به قصد کسب سود است!
فیلمی که یادآور روزهای خوش در اوج کمپانی دیزنی-زمانی که بی رقیب می تاخت- است و با دو صحنه آتش بازی در بالای قصر میراز تماشاگر مسن تر را بی اختیار به یاد عنوان بندی سریال دهه هفتادی دنیای شگفت انگیز والت دیزنی می اندازد و با همین قصد نیز ساخته شده است. آدامسون کوشیده تا فیلم را باشکوه تر از فیلم قبلی- با بیش از 1500 جلوه ویژه بصری- و حتی کتاب مورد اقتباس اش بسازد. البته کوشش های او بیشتر صرف ساخت فیلمی تیره تر از قسمت اول و حتی پسرانه تر شده که می تواند بعضی تماشاگران را فراری دهد. البته فیلم در هفته اول نمایش خود 55 میلیون دلار به دست آورده که رقم خوبی محسوب می شود و مژده بخش عایدی سه رقمی قابل توجهی است.
منتقدان برخورد خوبی با فیلم داشته اند و آن را واجد پیام های قابل قبول و مناسب برای بچه ها ارزیابی کرده اند. شما هم می توانید برای کشف صحت و سقم ادعاهای آنان به همراه فرزندان خود سری به یکی از سالن های نمایش دهنده فیلم بزنید!
ژانر: ماجرایی، خانوادگی، فانتزی.
جنایات آکسفورد The Oxford Murders
کارگردان: الکس د لا ایگلسیا. فیلمنامه: خورخه گوئریکائچه واریا، الکس د لا ایگلسیا بر اساس داستانی از گیلرمو مارتینز. موسیقی: روکه بانیوس. مدیر فیلمبرداری: کیکو د لا ریکا. تدوین: آلخاندرو لازارو، کریستینا پاستور. طراح صحنه: کریستینا کاسالی. بازیگران: الیجا وود[مارتین]، جان هارت[آرتور سلدوم]، لئونور واتلینگ[لورنا]، جولی کاکس[بث]، برن گورمن[پادوروف]، آنا مسی[خانم ایگلتون]، جیم کارتر[بازرس پترسون]، آلن دیوید[آقای هیگینز]، دومینیک پینون[فرانک]. 107 دقیقه. محصول 2008 اسپانیا، فرانسه. نام دیگر: Crimes à Oxford، Oxford Crimes.
سال 1993. مارتین دانشجویی آمریکایی وارد دانشگاه آکسفورد می شود. او قصد دارد تا در پروفسور سلدوم را به عنوان استاد راهنمای تز خود انتخاب کند. کسی که به خاطر دلبستگی بلندپروازانه اش به نظریات ویتگنشتاین درباره حقیقت شهرتی فراوان دارد. مارتین در یک جلسه سخنرانی سلدوم درباره کتاب رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین شرکت می کند. در این جلسه سلدوم می کوشد با استناد به نظریات ویتگنشتاین ثابت کند که امکان دسترسی به حقیقت ممکن نیست. مارتین در اعتراض به او می گوید که ایمان دارد حقایق ریاضی وجود دارند و همین باعث شکرآب شدن رابطه شکل نگرفته او و سلدوم می شود. مدتی کوتاه بعد، سلدوم که به ملاقات صاحبخانه مارتین[خانم ایگلتون که به همراه دختر نوازده اش بث زندگی می کند] رفته، او را مرده می یابد. مارتین و سلدوم که همزمان در صحنه جنایت حضور یافته اند، توسط بازرس پترسون مورد بازجویی قرار می گیرند. سلدوم به پلیس می گوید کاغذی دریافت کرده که در کنار نام دوست قدیمیش خانم ایگلتون جمله اولین نفر از یک سری نوشته شده بود. اما همین امر باعث می شود تا خود به عنوان مظنونی که با استفاده از هوش سرشارش به قتل دست زده، شناخته شود. اما سلدوم قصد دارد تا با حدس زدن جنایت بعدی، خود را تبرئه کند. همزمان مارتین و دوست دخترش- پرستاری به نام لورنا- نیز شروع به تحقیق در این رابطه می کند. راه این سه نفر خیلی زود به هم پیوند می خورد، اما…
چرا باید دید؟
الکس[آلخاندرو] د لا ایگلسیا[مندوزا] متولد 1965 بیلبائو، اسپانیا است. کارگردان محبوبی است که کارهایش سبک و سیاق فیلم های گیلرمو دل تورو را دارند، البته با کمی طنز که متاسفانه هنوز در پخش آمریکا یا جهانی به اقبالی مانند دل تورو دست نیافته اند. اما این اتفاق از ارزش کار او نمی کاهد. اولین فیلم کوتاهش Mirindas asesinas در 1991 جوایز متعددی از جشنواره ها گرفت و اولین فیلم بلندش کمدی علم تخیلی عمل جهش یافتن/ Acción mutante سه جایزه گویا را به چنگ آورد. شهرت بین المللی با دومین فیلمش روز هیولا در 1995 به سراغش آمد. یک کمدی سورئالیستی و هراس آور که بیش از 15 جایزه نصیب او کرد. فیلم های بعدی او پردیتا دورانگو، مردن از خنده و ذخایر ملی نیز همگی رگه های برجسته از کمدی داشتند و موقعیت او را در سینمای کشورش به اوج رساندند. دومین موفقیت بین الملی او با هجویه اش بر سینمای وسترن به نام 800 گلوله در سال 2002 شکل گرفت. د لا ایگلیسیا بعد از ساختن ’Crimen perfecto’ در ایتالیا و کسب ستایش منتقدان به خاطر طنز سیاهش به سراغ داستانی کاملاً جدی رفته است.
جنایات آکسفورد بر اساس داستانی ساخته شده که جوایز معتبری به دست آورده که ریاضی دان آرژانتینی گیلرمو مارتینز آن را نوشته است. بنابر این وجود ارجاع های فلسفی و ریاضی در داستان مانند نظریات ویتگنشتاین یا تئوری فیبوناچی اتفاقی نیست. و همان طور که مارتینز کوشیده بود با روایت داستانی ظاهراً جنایی بحث قطعیت را پیش بکشد، د لا ایگلسیا نیز سعی کرده یک تریلر جنایی فلسفی/ریاضی بسازد. د لا ایگلسیا با وجود بهره مند بودن از بودجه ای اندک در حدود 10 میلیون دلار و بعد از انصراف مایکل کین و جرمی آیرونز برای بازی در نقش سلدوم، بهترین فرد را برگزیده است. جان هارت شاید در سال های اخیر کمتر در چنین اندازه هایی ظاهر شده بود و به جرات می شود گفت که چکیده همه تجارب تئاتری و سینمایی خود را به شکلی خیره کننده-مخصوصاً در جلسه سخنرانی اش درباره کتاب ویتگنشتاین- به نمایش می گذارد.
جرات می کنم و می گویم ترکیب ریاضیات و جنایت به فرجامی خیره کننده انجامیده که دکوپاژ حیرت انگیز د لا ایگلسیا با پلان های طولانی آن را زینت داده است. او به کمال روح اثر و همچنین تنها کتابی که لودویگ یوزف یوهان ویتگنشتاین در زمان حیات خود[به سال 1921] منتشر کرده بود را دریافته و آن را به فیلم انتقال داده است. مردی که باب های زیادی از جمله فلسفه ریاضی، فلسفه زبان، فلسفه ذهن را در فلسفه گشود و کتاب رساله منطقی-فلسفی[Tractatus Logico-Philosophicus] او حاوی نظریاتش درباره دنیا، حقیقت، علم، اخلاق، دین، فلسفه، عرفان، زیان و تفکر است.
جنایات آکسفورد در یک کلام باز کننده در تازه ای در ساخت تریلرهای جنایی است که آن را مدیون منبع ارجاع خود و کار دقیق د لا ایگلسیا است. یک فیلم جنایی واقعاً بالغ به معنای دقیق کلمه که فیلم های بزرگ این ژانر مانند هفت را نیز حقیر جلوه می دهد! دستاورد د لا ایگلسیا را می ستایم و به احترامش از جا برمی خیزم. او لایق جایگاه رفیع تر از دل تورو در سینمای کشورش و دنیاست و فیلمش ارزش نوشتن حتی یک تک نگاری مفصل را دارد.
ژانر: جنایی، مهیج.
به هم ریخته/آنامورف Anamorph
کارگردان: هنری میلر. فیلمنامه: هنری میلر، تام فلن. موسیقی: رینهولد هیل، جانی کلیمک. مدیر فیلمبرداری: فرد مورفی. تدوین: جراود بریسون. طراح صحنه: جکسون د گوویا. بازیگران: ویلم دافو[استن]، اسکات اسپیدمن[کارل اوفنر]، پیتر استورمر[بلر کولت]، سلیا دووال[سندی استریکلند]، جیمز ربهورن[لولین برینارد]، ایمی کارلسن[الکساندرا فردریکس]، یول وازکز[خورخه روئیز]، دان هاروی[قاتل]. 103 دقیقه. محصول 2007 آمریکا.
کارآگاه استن اوبری که پنج سال است فکر به دام انداختن قاتلی سریالی مشهور به عمو ادی او را گرفتار کرده، اکنون جرم شناسی تدریس می کند. اما یافته شدن جسدی که به شکلی غریب در یک اتاق تاریک[Camera obscura] قرار داده شده، بار دیپر او را به صحنه بازمی گرداند. چون قاتل کار خود را به مثابه یک تابلو و اثر هنری ارزیابی و به شکلی بیمارگونه با دقت در جزئیات آنها را طراحی و اجرا می کند. به زودی سرنخ هایی که استن یافته او را به سوی کسی که علاقه به آثار فرانسیس بیکن دارد و در تقلید از او دست به جنایت می زند، رهنمون می سازد. این سرنخ ها بار دیگر او را به پرونده عمو ادی و دختری به نام سندی-یکی از هدف های گذشته عمو ادی که نجات یافته- می رساند. استن بعد از کشف معمای آنامورفیک داخل صحنه جنایت/تابلوهای قاتل می پندارد سرانجام قبل از این که یک بار دیگر دست ب جنایت بزند، موفق به دستگیری وی خواهد شد. اما…
چرا باید دید؟
لطفاً گول پیرنگ اصلی قصه را که به نظر آشنا می آید[کارآگاهی که در حسرت یافتن قاتلی سریالی می سوزد و خود را در الکل غرق کرده] نخورید. آنامورف یک تریلر مستقل، خوش ساخت و بسیار متفاوت تر از آنی است که می پندارید. این تفاوت را مدیون پس زمینه ای است که انتخاب کرده و شما را وادار می کند تا نقاشی و هنرهای تجسمی را یک بار دیگر و این بار با نگاهی دقیق تر کشف کنید.
هنری اس. میلر را-جدا از شباهت اسمی اش- تا این لحظه نمی شناختم. در منابع موجود نیز غیر از چیز جز نام چهار فیلم در کارنامه اش چیز دیگری دیده نمی شود. اولین آنها فیلم بلند کمدی Late Watch و دو دیگر فیلم های کوتاه آدم های جابزن/Quitters و حالا تو را به یاد می آورم… هستند. همه این فیلم ها کم و بیش موفق به جلب توجه منتقدان و داوران جشنواره های محلی شده اند و آنامورف دومین فیلم بلند کارنامه اوست. اگر مبنای قضاوت را همین فیلم فعلی بدانیم، باید به خاطر نوشتن چنین فیلمنامه و کارگردانی دقیق آن به وی تبریک بگوییم.
البته اگر سریال بررسی محل جنایت/ CSI و قهرمان اصلی آن گریسام[با بازی ویلیام پیترسون] را دیده باشید، با چنین جزئیاتی در فیلمنامه و قاتلین سریالی نابغه آن آشنایی دارید و پیرنگ این فیلم نیز شاید برایتان چیز تازه ای نباشد. اما باورکنید دقت میلر و همکارش در استفاده از تاریخ هنرهای تجسمی و اثار فرانسیس بیکن به حد وسواس شایسته تحسین است. او کوشیده تا از ورای روانشناسی قاتل و کارآگاه روح زمانه را دریابد. آنامورف یک تریلر روانشناختی است و می کوشد تا حقیقت را چیزی پیچیده و بسته به زاویه دید هر کس تعریف کند. از این رو فضایی که او اطراف قهرمانش خلق می کند کابوس گونه و حال و هوایی چون آثار دیوید لینچ یا فیلم جان مک ناوت[هنری: تصویر یک قاتل سریالی] دارد. پس لطفاً آن را با زودیاک که برخی آن را حرف آخر در تریلرهای جنایی می دانند، یا فیلم های داریو آرجنتو مقایسه نکنید. شاید پس زمینه حوادث فیلم واقعی نباشد، اما محصول خیال میلر نیز ارزش تماشایش را دارد.
ژانر: مهیج.
محافظت Rezerwat
کارگردان: لوکاش پالکووسکی. فیلمنامه: مارسین کواسنی، لوکاش پالکووسکی. موسیقی: سباستین کرایووسکی. مدیر فیلمبرداری: پاول سوبچیک. تدوین: پاول ویتچکی. طراح صحنه: یوآنا بیالوش. بازیگران: مارسین کواسنی[مارسین ویلچینسکی]، سونیا بوهوسیه ویچ[هانکا ب.]، گرگور پالکووسکی[گرژ]، آرتور ژیورمان[آقای رومن]، ویولتا آرلاک[کرایسا]، توماش کارولاک[رایسیک]، ماریوش درژک[ماره ک]، میکولای مولر[تادیوش پاکوژ عکاس]. 100 دقیقه. محصول 2007 لهستان. برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین تدوین، بهترین بازیگر زن نقش مکمل/سونیا بوهوسیه ویچ و جایزه منتقدان از مراسم فیلم لهستان.
مارسین، عکاسی جوان بعد از انتشار عکسی که او از پدر دوست دخترش گرفته، توسط وی بیرون انداخته می شود. مارسین ناچار می شود به آپارتمانی کهنه و قدیمی در منطقه پراگا در ورشو نقل مکان کند. جایی که محل زندگی پیرمردهای مفلوک و الکلی و مردم فقیری است که در قلب پایتخت زندگی متفاوتی را می گذرانند. صاحبخانه نیز که وارث مجموعه ساختمانی شده، چندان دل خوشی از این وضع ندارد. او برای بازسازی نیاز به مدرک دارد تا اجازه تخریب ساختمان را دریافت کند. از این رو مارسین را اجیر می کند تا در ازای سه ماه کرایه، از ساختمان ها و مردم عکس بگیرد. مارسین شروع به عکاسی از ساختمان های رو به ویرانی، مست ها، اوباش و بچه هایی می کند که در خیابان ها مشغول بازی هستند. اما پسربچه شیطانی که از بدو ورود با شکستن آینه کمد موی دماغ مارسین شده، دوباره سر راه وی سبز و بالاخره یکی از دوربین ها او را سرقت می کند. همزمان یکی از آشنایان مارسین که برگزار کننده نمایشگاه های عکاسی است، از او می خواهد تا مجموعه عکسی از این منطقه فراهم کند. مارسین که اینک هدفی والاتر یافته کار را با جدیت بیشتر دنبال می کند. اما این امر باعث نمی شود که همسایه زیبایش هانکا ب. آرایشگر را که با یک اوباش زندگی می کند، نادیده بگذارد. مارسین با گشت زدن و عکاسی در محله شیفته آنجا می شود. اما عکس هایی که گرفته چندان چنگی به دل نمی زند. چون اهالی به وی اطمینان زیادی ندارند. تا اینکه دوباره با پسربچه سارق دوربین برخورد کرده و درمی یابد که عکس های گرفته شده توسط او نمایشگر لحظه هایی از زندگی مردم پراگا است که وی نتوانسته شکارشان کند…
چرا باید دید؟
لوکاش پالکووسکی متولد 1976 ورشو است. با دستیار کارگردانی آغاز کرده و در سال 2004 با ساختن فیلم کوتاه Nasza ulica شروع به کارگردانی کرده است. محافظت اولین فیلم بلند اوست که که بر اساس تجربیات مارسین کواسنی بازیگر و فیلمنامه نویس آن ساخته شده و توانسته نظر مثبت منتقدان و مردم لهستان را به خود جلب کند.
محافظت برخلاف قالب کمدی اش یک درام معقول درباره حفظ ارزش های کهن، مکان ها و کشف لحظات گذرای زندگی از دریچه ویزور دوربین عکاسی است. فیلمی کم و بیش در ستایش از عکس و عکاسی که موفق می شود نمایی کلی از زندگی های متفاوت در ورشوی امروز را نیز برای تماشاگر داخلی و خارجی تصویر کند.
مردم منطقه پراگا واقعاً در شرایطی اسف بار زندگی می کنند که مسئولین و حتی خود مردم ورشو خوش ندارند آن را مشاهده کنند یا قدمی برای بهبود آن بردارند. در این محله ها اوباشی گری بیداد می کند و الکل تنها پناه بی پناهان است. در میان پیرمردهایی که مقابل آپارتمان مارسین می پلکند، جوانی که همیشه زیر چشم اش کبود است دیده می شود و نقش پادوی گروه را نیز دارد. دیگر همسایگان مارسین نیز روزگار خوشی ندارند و حتی تعمیرکاران ساختمان نیز دچار بی امنیتی شغلی هستند. حتی قلدر یا به قولی جوانمرد محله نیز که روایت می کنند هانکا را از یک تجاوز نجات داده، سرگذشتی غم انگیز دارد. قلب محله در یک عکاسی کهنه و قدیمی می تپد که پیرمردی در آستانه کوری آن را اداره می کند. اما با وجود ضعف در بینایی، چشمی بصیر نه فقط در زمینه عکاسی، بلکه دنیا، مردم و گذشت زمان دارد. همین عکاسی در پایان به مارسین می رسد. کسی که وقتی به محله آمد کلبی مسلک جوان بیش نبود، اما تحولی که بعد از آشنا شدن با اهالی محل به سراغ او آمد، قدرت ایستادگی در برابر آدم های بی تفاوت و سودپرستی چون خودش را داد.
مارسین در طول فیلم سالخوردگی، غم و اندوه و پریشانی و فقر را می شناسد و از این رهگذر دنیای پیرامونش و حتی دوستان و دشمنانش را کشف می کند. او در پایان شهامت و آزادی روح و تن را یک جا به دست می آورد، هر چند لحظات تلخی نیز تجربه می کند. از دوست پسر لات هانکا مشت می خورد، پیرمردهای الکلی او را به خاطر دزدیدن عکس های پسرک طرد می کنند و خود هانکا نیز او را به دلیل چاپ عکس هایش از دعوای شبانه اش با دوست پسر سابقش که مارسین مخفیانه گرفته، از خود می راند. اما همه این حوادث رگه ای از طنز دارند که باعث می شود هرگز آزارنده نشوند و با این حال تعادلی میان کمدی و درام در فیلم وجود دارد که پایانش ساختگی دیده نشود. البته با کمی اغماض چون تحول قابل حدس مالک ساختمان و پذیرش گذشته ای که می خواسته همواره از آن فرار کند، کمی کلیشه ای است!
با این حال توصیه می کنم این فیلم ساده و صمیمی از سینمای امروز لهستان و نمونه ای تماشایی از کمدی محیطی را که بدون هر گونه عقده، شجاعانه و با آزادی کامل ساخته شده، از دست ندهید!
ژانر: کمدی.
مسلط/جن زده Musallat
کارگردان: آلپر مستچی. فیلمنامه: آلپر مستچی، گورآی ئولگو. موسیقی: رشیت ئوزداملا. مدیر فیلمبرداری: فضا چالدیران. تدوین: آلپر مستچی. طراح صحنه: ارول تاشتان. بازیگران: بوراک ئوزچیویت[سوات]، بیئکم کاراووس[نورجان]، کورتولوش شاکیرآغااوغلو[حاجی برهان]. 95 و 90 دقیقه. محصول 2007 ترکیه. نام دیگر: Haunted.
سوات و نورجان شدیداً عاشق یکدیگر هستند و این عشق باعث غبطه اهالی روستاست. این دو بالاخره تصمیم به ازدواج می گیرند، اما با اعلام این تصمیم بلایی عظیم بر زدگی آن دو مسلط می شود. موجودی از دنیایی دیگر، به زودی باعث بروز حوادثی توضیح ناپذیر در اطراف آن دو شده و زندگی زوج جوان را به مخاطره می اندازد. دیگر نه زندگی و نه عشق شان مانند گذشته توام با آرامش نخواهد بود…
چرا باید دید؟
موج فیلم های ترسناک سینمای ترکیه کم کم در حال قوام یافتن و حرکت به سوی کمال است. این کمال از دو وجه فنی و داستانی برخوردار است که اولی در سایه جلوه های ویژه رایانه ای و دومی در مهارت روزافزون فیلمنامه نویس ها و کارگردان ها حاصل شده است. به همین خاطر مسلط در مقایسه با نمونه های چند سال اخیر این گونه در سینمای ترکیه، فیلم شسته رفته تر و کامل تری است.
وجود باورهای دینی و گاه خرافی اسلامی در جامعه گرفتار میان سنت و مدرنیته ترکیه شرایط مناسبی جهت خلق قصه های نو فراهم آورده است. آلپر مستچی از نسل جدید فیلمسازان ترکیه، کارش را با نوشتن مجموعه طنز “توجه، امکان دارد شاهان از توش دربیاد” از تلویزیون آغاز کرده است. این کار او را با شاهان گوکباکار آشنا شد که در سال 2006 بر اساس ایده او فیلمی ترسناک به نام ژن را تهیه کرد. آلپر که دستیار تهیه همین فیلم نیز بود، سال گذشته بعد از نوشتن فیلمنامه سریال های “واسه کاری لازمش دارم” و “مجیک نجمی” دست به کار ساختن مسلط شد. ظاهراً تجربه اولین فیلم ترسناک آن قدر موفقیت آمیز بوده که او را نیز صاحب موقعیتی در جریان حمله فیلمسازان بدنه سینمای ترکیه به سوی ژانر ترسناک کند.
مسلط که نیمه اول آن در آلمان می گذرد و با مرگ سوات در بازگشت به وطن تمام می شود، در واقع طرح مسئله است و بر خلاف خلاصه داستان فوق که خطی مستقیم دارد، راهی دیگر برای روایت برگزیده که از مزایای فیلمنامه محسوب و عنصر غافلگیری را تا لحظه گره گشایی پایانی آن حفظ می کند.
به همین خاطر در مقایسه با داستان کم و بیش کلیشه ای فیلم ژن که ایده آن توسط مستچی نوشته شده بود، در موقعیت بهتری قرار می گیرد و عناصر اصیل و شرقی قابل توجهی [ایده جابجایی موجود غیر انسانی با سوات و رفتن به قالب او] را داراست.
با توجه به بافت مذهبی جامعه ترکیه نیز فیلم از زبان حاجی برهان روایت می شود و جنبه ای هشدار دهنده دارد. البته برای کسانی که هنوز به جن و جن گیری اعتقاد دارند یا ماورالطبیعه را شوخی نمی پندارند. مسلط با چنین پس زمینه ای یک فیلم ترسناک رازآمیز و خوش ساخت است که قصه طولانی اش را به راحتی تعریف می کند.
بخش های فیلمبرداری شده در آلمان از نظر تصویری در جهت خلق دنیای ذهنی سوات و تضاد میان آن با دنیای واقعی قابل توجه است، اما تکرار همان عناصر در بخش ترکیه و حتی نیمه دوم فیلم تعجب آور است. هرچند یقین دارم که در تجربه بعدی مستچی برای از بین بردن چنین اشتباهات جزئی تلاش خواهد کرد، با این حال می توانید اندکی گذشت به خرج بدهید تا فیلمی ترسناک با رگه های از فانتزی اصیل شرقی تماشا کنید!
ژانر: ترسناک.
سه پادشاهی: تجدید حیات اژدها Saam gwok dzi gin lung se gap
کارگردان: دانیل لی. فیلمنامه: هو لیونگ لائو، دانیل لی بر اساس داستان”ماجرای عاشقانه سه پادشاه” اثر گوانژوانگ لیو. موسیقی: هنری لای. مدیر فیلمبرداری: تونی چئونگ. تدوین: چئونگ کای فه، تانگ مان تو. طراح صحنه: دانیل لی. بازیگران: اندی لائو[ژائو زیلونگ]، مگی کیو[کائو ینگ]، سامو هانگ[لو پینگ آن]، ونیسا وو[گوآن زینگ]، اندی اُن[دنگ ژیی]، تی لونگ[گوآن یو]، دیمین لائو[کائو کائو]، رونگوانگ یو[هان ده]، کوانزین پو[ژوگه لیانگ]، هوا یئوه[لیو بی]، چن ژی هویی[ژانگ فه ی]، تیمی هانگ[پسر هان ده]. 102 و 97 دقیقه. محصول 2008 چین، کره جنوبی، هنگ کنگ. نام دیگر: Three Kingdoms: Resurrection of the Dragon.
بعد از سقوط امپراطوری هان، چین میان سه پادشاه تقسیم و کشور دستخوش جنگ داخلی شده است. قلمرو پادشاه وی در شمال که توسط کائو کائوی خبیث اداره می شود، قلمرو پادشاهی وو در شرق که سردار سان کوآن در راس آن قرار دارد و ضعیف ترین قلمرو که شو نامیده شده و در غرب قرار دارد. این قلمرو زیر امر سردار لیو بی وارث خاندان هان قرار دارد. ژائو زیلونگ که برای ازادسازی زادگاهش چانگ شان به ارتش لیو بی پیوسته، خیلی زود به خاطر رشادتش از یک سرباز پیاده به مقام ژنرالی می رسد. همین امر راه او را از دوست و هم رزمش لو پینگ آن-با وجود حضور در جبهه ای واحد- را از هم دور می کند. سال ها می گذرد و چهار ژنرال ارشد ارتش لیو بی توسط کائو کائو کشته می شوند. اینک تنها زیلونگ از پنج ژنرال ببرگونه ارتش لیو بی باقی مانده است. زیلونگ که یک بار در نبرد با کائو کائو از چنگ وی گریخته، اینک مجبور می شود با نوه اش کائو ینگ رو در رو شود. جنگی نابرابر که فرجام آن چیزی جز مرگ زیلونگ نخواهد بود…
چرا باید دید؟
سه پادشاهی قصه ای واقعی با اندک رگه هایی از خیال و در حکم تاریخی ساختگی برای چینی ها است. یک محصول عظیم 25 میلون دلاری برای سینمای چین که قرار است قسمت دومی هم به زودی توسط جان وو برای آن ساخته شود تا مقطهی از تاریخ این کشور را بازگو کند. البته هدف از ساخت چنین محصولات پرخرجی بسیار واضح است و آن دستیابی به بازارهای بین المللی برای سینمای کشوری است که تا مدتی پیش چیزی جز فیلم های مستقل و کم خرج و لاجرم فاقد سود تجاری عرضه نمی کرد.
خط اصلی قصه خیالی است، اما وقایع پس از فروپاشی امپراطوری هان تا مقطع اتحاد مجدد کشور و در واقع تجدید حیات اژدها توسط خاندان جی کم و بیش واقعی است. فیلم حالتی دوپاره دارد و از نظر روایی می لنگد. مقاطعی میانی زندگی ژنرال زیلونگ حذف شده و تماشاگر بعد از پیروزی اولیه او بر کائو کائو ناگهان با زیلونگ پا به سن گذاشته روبرو می شود که باید به آخرین نبرد زندگیش بشتابد.
برخی شخصیت ها از جمله همسر زیلونگ و دلبستگی زیلونگ به زادگاهش در میانه قصه فراموش و گاه دوباره در فیلم ظاهر نمی شوند. تم حسادت پینگ آن نیز چنان کمرنگ است که در دقایق پایانی فیلم زمانی که اعتراف به راهنمایی سپاه کائو ینگ به معبد قدیمی می کند، تماشاگر نیز مانند زیلونگ هم باور ندارد و هم به راحتی او را می بخشد. در حالی که این تم قرار بوده دلیل اصلی روایت قصه از سوی او به عنوان راوی و دانای کل و یکی از گره های دراماتیک فیلم باشد.
فیلم بر اساس داستانی پر فروش و همان طور که از نامش برمی آید عاشقانه ساخته شده، اما اثری از رمانس در فیلم پیدا نمی کنید. و برعکس آنچه بیشتر از همه به چشم می خورد صحنه نبرد و رویارویی دو سپاه است که توسط یکی از کهنه کاران این نوع، یعنی سامو هانگ بازیگر نقش پینگ آن [که همراه با جکی چان در شکل گرفتن این نوع سینما در هنگ کنگ نقشی بزرگ داشته] طراحی و کارگردانی شده است.
دانیل لی یا لی یان کونگ از نویسندگان و کارگردان های مشهور سینمای بدنه چین است. و بدیهی است که تخصص اش ساخت فیلم هایی رزمی یا حماسی خاص این منطقه باشد. او که کارش را در 1988 با طراحی صحنه فیلم امشب ستارگان بسیار باشکوه اند آغاز کرده، با دومین فیلمش نقاب سیاه[با شرکت جت لی] برای ایرانی ها نامی آشناست. فیلم قبلی او نیز با نام جوخه اژدها یکی از فیلم های پر فروش گونه خود بود، اما نهمین فیلم او سه پادشاه از هر جهت با آثار پیشین او تفاوت دارد و قادر به حفظ وجهه او نزد تماشاگر خوکرده به این نوع فیلم ها نیست. توصیه می کنم فیلم جنگ سالارها [2007] ساخته پیتر چان، وای مان ییپ یا قهرمان[جت لی] را دوباره ببینید!
ژانر: اکشن، درام، تاریخی، جنگی.