فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

داغ ترین تابستان قرن تازه در حال آغاز شدن است. پرده سینماهای دنیا به تسخیر چهارمین ماجرای ایندیانا جونز و ‏دومین قسمت از وقایع نامه نارنیا در آمده است. دو فیلمی که برای ربودن لقب پرفروش ترین فیلم تابستان 2008 رقابتی ‏سخت با همدیگر شروع کرده اند. با انتخاب هفت فیلم از میان خیل آثاری که برای فتح گیشه ها دورخیز کرده اند، به ‏استقبال تابستان داغ رفته ایم…‏

‎ ‎فیلم های روز سینمای جهان‏‎ ‎

film716_1.jpg

‎ ‎ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین‎ ‎‏ ‏Indiana Jones and the Kingdom of the ‎Crystal Skull

کارگردان: استیون اسپیلبرگ. فیلمنامه: دیوید کوئپ بر اساس داستانی از جورج لوکاس، جف ناتانسون و شخصیت های ‏خلق شده توسط جورج لوکاس و فیلیپ کافمن. موسیقی: جان ویلیامز. مدیر فیلمبرداری: یانوش کامینسکی. تدوین: مایکل ‏کان. طراح صحنه: گای دیاس. بازیگران: هریسون فورد[ایندیانا جونز]، کیت بلانشت[ایرینا اسپالکو]، کارن ‏آلن[ماریون ریونوود]، شیا لا بئوف[مات ویلیامز]، ری وینستون[مک جورج مک هال]، جان هارت[پروفسور ‏اوکسلی]، جیم برادبنت[دین چارلز استنفورث]، ایگور جیکین[داوچنکو]، آلن دیل[ژنرال راس]. 124 دقیقه. محصول ‏‏2008 آمریکا. نام دیگر: ‏Indiana Jones 4‎‏. نامزد جایزه بهترین فیلم تابستان از مراسم ‏MTV‏. ‏

سال 1957. سروان دکتر ایرینا اسپالکو فرماندهی گروهی از مامورین شوروی را برعهده دارد که به داخل پایگاه ‏ارتش آمریکا در صحرای نوادا نفوذ کرده اند. آنها که ایندیانا جونز را اسیر کرده اند، از او می خواهند تا در یافتن ‏بقایای شی ناشناخته پرنده ای که ده سال قبل در رازول سقوط کرده بود، به آنان کمک کند. جونز بعد از درک خیانت ‏دوستش جورج مک هال با اکراه می پذیرد، اما دست به فرار می زند. بعد از بازجویی توسط ‏FBI‏ جونز بار دیگر به ‏کالج بازمی گردد، اما برخوردش با پسری جوان به نام مات ویلیامز بار دیگر او را به میانه ماجرایی تازه پرتاب می ‏کند. ویلیامز به او می گوید که همکار قدیمی اش پرفسور آکسلی بعد از کشف جمجمه ای بلورین در پرو ناپدید شده است. ‏در پرو، جونز و مات کشف می کنند که آکسلی در آسایشگاه روانی نگهداری می شده تا اینکه سر و کله مامورین ‏شوروی پیدا شده و او را می دزدند. جونز در اتاق آکسلی سرنخ هایی درباره مقبره فرانسیسکو د اولانای فاتح پیدا می ‏کند که در جستجوی آکاتور(یا الدورادو/سرزمین طلا)ناپدید شده بود. جونز به آنجا رفته و جمجمه بلورینی را پیدا می ‏کند که آکسلی در مقبره پنهان کرده است. اما به محض خروج از مقبره خود را بار دیگر در محاصره ایرینا و افرادش ‏می یابند. چون ایرینا باور دارد که جمجمه بلورین متعلق به انسان های فرازمینی واجد قدرتی فراروانی است. ایندیانا و ‏مات در اردوگاه شوروی ها با پروفسور آکسلی و مادر مات برخورد می کنند. و مادر مات کسی نیست جز محبوب ‏سابق ایندیانا جونز به نام ماریون ریونوود و خیلی زود مشخص می شود که مات نیز پسر ایندیانا است. این چهار نفر به ‏همراه مک هال مدتی بعد از چنگ ایرینا و افرادش می گریزند و خود را به معبد آکاتور می رسانند. اما بار دیگر مک ‏هال مامورین روس را با به جا گذاشتن رد، به سوی معبد راهنمایی می کند. بعد از ورود به معبد، جونز با استفاده از ‏جمجمه موفق به باز کردن در مقبره می شود. همزمان روس ها از راه می رسند. داخل مقبره 13 اسکلت بلورین نشسته ‏روی تخت وجود دارد که یکی از آنها فاقد جمجمه است. بعد از اینکه اسپالکو جمجمه گمشده را روی اسکلت قرار می ‏دهد، اسکلت ها شروع به یکی شدن می کنند. جونز با ترجمه حرف های آکسلی که به زبان کهن مایاها حرف می زند، ‏به ایرینا می گوید که بیگانه ها قرار است هدیه ای بزرگ به آنها بدهند. اسپالکو آرزوی دانشی بی پایان دارد و اسکلت ‏ها شروع به انتقال دانش به معز ایرینا می کنند. همزمان دریچه ای به بعدی دیگر بر بالای مقبره باز می شود و آکسلی ‏می گوید که موجودات فرازمینی قادر به سفر در بعدهای دیگر هستند و در گذشته قوم مایا را با تکنولوژی پیشرفته آشنا ‏کرده اند. ایرینا بعد از دریافت دانش بیش از توانش آتش گرفته و شروع به تبخیر شدن می کند و بقایای او به درون ‏دریچه کشیده می شود. مقبره شروع به تخریب می کند و ایندیانا، مات، ماریون و آکسلی از آن خارج می شوند. اما مک ‏طماع جا مانده و او نیز به درون دریچه کشیده می شود. با تخریب کامل معبد از زیر آن بشقاب پرنده ای عظیم ظاهر ‏شده و به فضا بازمی گردد. ایندیانا نیز در بازگشت به خانه با ماریون ازدواج می کند. ‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

استیون اسپیلبرگ 62 ساله نامی بی نیاز از معرفی برای هر سینما دوستی است. خیلی ها او را سرگرمی ساز بزرگی ‏می دانند که در کنار همردیف خود جورج لوکاس چهره سینمای دنیا را عوض کرده اند. اما اسپیلبرگ در کنار قصه های ‏راز و خیال و سرگرم کننده اش، گاه دمی به خمره درام های جدی تر مانند رنگ ارغوانی، امپراتوری خورشید، ‏فهرست شیندلر، آمیستاد، اگر می توانید مرا بگیرید، ترمینال و مونیخ زده است تا تبحر خود را در کارگردانی اثبات کند. ‏فیلم هایی که به شکلی روتر دغدغه های او را به نمایش گذاشته اند، هر چند این اواخر فیلم های سرگرم کننده او نیز بار ‏معنایی بیشتری یافته اند که می توان از میان آنها به هوش مصنوعی، گزارش اقلیت و جنگ دنیاها اشاره کرد. نگاهی به ‏کارنامه فیلمسازی او کافی است تا هر کسی را به اعجاب بیفکند. بسیاری از پرفروش ترین فیلم های تاریخ سینما را می ‏توان در آن یافت و فیلم هایی که بیش از صد جایزه بین المللی مانند جایزه اسکار، بافتا، سزار، دیوید دوناتللو، امی، ‏اتحادیه کارگردان ها و گولدن گلاب برایش به ارمغان آورده اند. کارنامه ای شگفت انگیز که هر کسی را از دوست و ‏دشمن مرعوب می کند. ‏

او نیز مانند قهرمان قصه اش-ایندیانا جونز- مسن تر و عاقل تر شده است. شاید به همین خاطر است پس از نزدیک به ‏‏19 سال و تعویض چندین فیلمنامه نویس، نوشتن فیلمنامه را به شخصی چون کوئپ سپرده است. کوئپ نیز با همکاری ‏جورج لوکاس فیلمنامه پر از جزئیات و سرگرم کننده تدارک دیده تا لایق بازگشت یک اسطوره سینمایی باشد. اگر در دو ‏فیلم قبلی سه گانه ایندیانا جونز نازی ها به عنوان دشمنی قوی در برابر قهرمان حضور داشتند، این بار در گذر ایام جای ‏خود را به دشمنی قدرتر داده اند: اتحاد جماهیر شوروی که مانند سلف خود دشمنی ایدئولوژیک نیز هست. ‏

هر چند بعد از فروپاشی شوروی این فیلم به نظر بسیاری دیر هنگام و در حکم چوب زدن به مرده را دارد، اما نباید ‏فراموش کرد که جهان تک قطبی امروز نتوانسته دشمنی در خور قهرمانان سینمایی چون جیمز باند یا همین پروفسور ‏جونز فراهم کند. بنابر این چاره ای جز دست اندازی به گذشته نیست، که بهانه لازم با وقوع داستان در گذشته فراهم ‏است. اما فراموش نباید کرد که هنوز شبح کمونیسم و شرایطی که برای رونق مجدد این تفکر در اروپا و دیگر ‏کشورهای نیا وجود دارد، بسیاری از نظام های ایدئولوژیک و حتی غیر را تهدید می کند. چنین اتفاق نشان از قدرت این ‏ایدئولوژی دارد که حتی بعد از فروپاشی بزرگ ترین سمبل قرن بیستمی اش، برای برخی مایه نگرانی است.[به قول ‏یکی از ظرفا: هنوز مرده ما بر زنده شما سوار است!]. ‏

اسپیلبرگ فیلم را با بودجه ای متواضعانه-فقط 185 میلیون دلار!- ساخته و واقعاً برای خرج کردن هر دلار آن راهی ‏مناسب یافته است. از گرد آوردن عوامل جلو و پشت دوربین فیلم های پیشین گرفته تا بازیگرانی قدر چون کیت بلانشت ‏و ری وینستون که خونی تازه در رگ های فیلم تزریق کرده اند. بدون شک ایرینا اسپالکو می تواند با بسیاری از ‏شرآفرین های سری باند یا سینمای دوران جنگ سرد هماوردی کند. البته برخی نیز مانند جان هارت نقش چندانی در ‏فیلم ندارند و حکم زینت المجالس را پیدا کرده اند که لازمه تولید فیلم های پر فروش است. ‏

ایده بنیادی دیگری که کوئپ، لوکاس و اسپیلبرگ به فیلم افزوده اند، حضور ایندیانا جونزی جوان تر و بازنشسته کردن ‏هریسون فورد است که مژده بخش ادامه این چهارگانه در سال های بعد است. این کار می تواند قدمی در تحقق بخشیدن ‏به قرارداد اولیه آنها با پارامونت در دهه 1970 برای ساختن پنج فیلم بر اساس ماجراهای ایندیانا جونز باشد. ‏

قلمرو جمجمه بلورین که حال و هوایی مانند کتاب های اریک فون دنیکن یافته، از نظر اجرا در اوج کمال است. ‏فیلمنامه با دیالوگ های طنزآمیزش، تیم بازیگری قدرتمند، موسیقی خاطره برانگیز ویلیامز و فیلمبرداری فوق العاده ‏کامینسکی و…. یک ضیافت بصری خیره کننده برای مشتاقان این نوع فیلم هاست. فیلم که نمایش افتتاحیه آن در روز ‏‏18 مه در جشنواره کن تماشاگران بی شماری را به سالن کشاند، هم اکنون در 25 کشور جهان روی پرده سینماهاست و ‏منتقدان-غیر از طرفداران اردوگاه چپ- نیز نقدهای ستایش آمیزی درباره آن نوشته اند. فیلم باید بیش از 400 میلیون ‏دلار فروش کند تا کمپانی تولید کننده را به سود برساند، اتفاقی محتمل که شما هم می توانید با حضور در سینما برای ‏خوش آمد گویی به ایندیانا جونز سالخورده سهمی در آن داشته باشید!‏

ژانر: اکشن، ماجرا. ‏

‏ ‏

film716_2.jpg

‎ ‎وقایع نامه نارنیا: شاهزاده کاسپین‎ ‎‏ ‏The Chronicles of Narnia: Prince Caspian

کارگردان: اندرو آدامسون. فیلمنامه: اندرو ادامسون، کریستوفر مارکوس، استفن مک فیلی بر اساس کتابی از سی. اس. ‏لویس. موسیقی: هری گرگسون ویلیامز. مدیر فیلمبرداری: کارل والتر لیندنلاب. تدوین: سیم اوان جونز. طراح صحنه: ‏راجر فورد. بازیگران: ویلیام مازلی[پیتر پونیس]، آنا پاپلول[سوزان پونیس]، اسکندر کینس[ادموند پونیس]، جورجی ‏هنلی[لوسی پونیس]، بن بارنز[شاهزاده کاسپین]، سرجیو کاستلیتو[شاه میراز]، دیمین آلکازار[لرد سوپسپین]، وینسنت ‏گراس[دکتر کورنلیوس]، آلیسیا بوراچرو[ملکه پروناپریسمیا]، لیان نیست[صدای اصلان]، پیتر دینکلیج[ترامپکین]، پی ‏یر فرانچسکو فاوینو[ژنرال گلوزل]. 147 و 144 دقیقه. محصول 2008 انگلستان، آمریکا. نامزد جایزه بهترین فیلم ‏تابستان از مراسم ‏MTV‏.‏

پیتر، سوزان، ادموند و لوسی یک سال بعد از اولین ماجرایشان در نارنیا، هنگام رفتن به مدرسه در ایستگاه متروی ‏زیرزمینی بار دیگر سر از نارنیا در می آورند، چون یک نفر شیپور شاخی را به صدا در آورده است. این فرد کسی ‏نیست جز شاهزاده کاسپین جوان و وارث حقیقی تاج و تخت پدرش که بعد از مرگ وی، برادرش میراز-عموی کاسپین- ‏به جای وی نشسته است. شاه میراز خونخوار، بعد از تولد فرزند پسرش دیگر جایی برای کاسپین در قصر نمی بیند، از ‏این رو نقشه قتل وی را طرح و اجرا می کند. اما دکتر کورنلیوس، معلم شاهزاده، او را به موقع خبردار و سبب فرارش ‏از قصر می شود. کاسپین هنگام فرار با کوتوله ها برخورد کرده و ناچار شیپور را به صدا در می آورد. حال باید پیتر، ‏سوزان، ادموند و لوسی ابتدا او را یافته و سپس برای بازپس گرفتن میراث وی کوشش کنند. اما این کار نیاز به داشتن ‏افراد و جنگ افزار دارد، چون میراز با سپاه تا بن دندان مسلح خود قصد دارد تا بر آنها بتازد…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

شاهزاده کاسپین از نظر کرونولوژیک چهارمین کتاب از مجموعه هفت جلدی وقایع نامه نارنیا نوشته کلایو استاپلس ‏لویس(۱۸۹۸-۱۹۶۳) است که در دهه ۱۹۵۰ منتشر شده و تا امروز به بیش از ۲۹ زبان زنده دنیا ترجمه و متجاوز از ‏‏۱۰۰ میلیون نسخه به فروش رفته است. تا این لحظه جلد اول این مجموعه چهار بار و دو جلد دیگر به نام های صندلی ‏نقره ای و شاهزاده کاسپین نیز هر کدام یک بار به صورت فیلم های تلویزیونی و سینمایی ساخته شده اند. شاهزاده ‏کاسپین ساخته آدامسون دومین برگردان سینمایی این قصه است که از نظر زمانی حدود 100 سال بعد از ماجراهای فیلم ‏اول رخ می دهد، در حالی که برای چهار عضو خانواده پونیس تنها یک سال گذشته است. ‏

اندرو آدامسون با شرک وارد زندگی ما شد. در حالی که سال ها قبل با کار در زمینه جلوه های ویژه و دستیار ‏فیلمبرداری شروع به تجربه اندوختن در سینما کرده بود. او متولد 1966 اوکلند، نیوزیلند است. بعد از کارگردانی دو ‏قسمت از ماجراهای شرک که توفیق تجاری و هنری عظیمی[دو بار نامزدی نخل طلا!!!] به دنبال داشتند، سه سال قبل ‏اولین قسمت از مجموعه – جلدی وقایع نامه نارنیا را با نام شیر، جادوگر و کمد کارگردانی کرد. تجربه موفق او در فیلم ‏پیشین باعث شد تا دومین قسمت را با بودجه ای 200 میلون دلاری امسال روانه بازار کند. ‏

وقایع نامه نارنیا هم چون سه گانه تالکین- ارباب حلقه ها- زمانی نوشته شده که یال و کوپال شیر پیر بریتانیا ریخته بود. ‏آثاری که برای باز گرداندن شور سلطنت طلبی به مردم بریتانیا نوشته شده بودند و قرار بود تا درس شجاعت و جسارت ‏و حمایت از دیگر اعضای خانواده و کیان سلطنت را به کودکان بیاموزند. از چنین دیدگاهی کتاب و فیلم اثری ارتجاعی ‏و واپس گرایانه به شمار می روند، اما هدف اصلی سازندگان فیلم فعلی تنها خلق دنیایی فانتزی و پریوار برای نوجوان ‏ها به قصد کسب سود است!‏

فیلمی که یادآور روزهای خوش در اوج کمپانی دیزنی-زمانی که بی رقیب می تاخت- است و با دو صحنه آتش بازی در ‏بالای قصر میراز تماشاگر مسن تر را بی اختیار به یاد عنوان بندی سریال دهه هفتادی دنیای شگفت انگیز والت دیزنی ‏می اندازد و با همین قصد نیز ساخته شده است. آدامسون کوشیده تا فیلم را باشکوه تر از فیلم قبلی- با بیش از 1500 ‏جلوه ویژه بصری- و حتی کتاب مورد اقتباس اش بسازد. البته کوشش های او بیشتر صرف ساخت فیلمی تیره تر از ‏قسمت اول و حتی پسرانه تر شده که می تواند بعضی تماشاگران را فراری دهد. البته فیلم در هفته اول نمایش خود 55 ‏میلیون دلار به دست آورده که رقم خوبی محسوب می شود و مژده بخش عایدی سه رقمی قابل توجهی است. ‏

منتقدان برخورد خوبی با فیلم داشته اند و آن را واجد پیام های قابل قبول و مناسب برای بچه ها ارزیابی کرده اند. شما ‏هم می توانید برای کشف صحت و سقم ادعاهای آنان به همراه فرزندان خود سری به یکی از سالن های نمایش دهنده ‏فیلم بزنید!‏

ژانر: ماجرایی، خانوادگی، فانتزی. ‏

film716_3.jpg

‎ ‎جنایات آکسفورد‎ ‎‏ ‏The Oxford Murders

کارگردان: الکس د لا ایگلسیا. فیلمنامه: خورخه گوئریکائچه واریا، الکس د لا ایگلسیا بر اساس داستانی از گیلرمو ‏مارتینز. موسیقی: روکه بانیوس. مدیر فیلمبرداری: کیکو د لا ریکا. تدوین: آلخاندرو لازارو، کریستینا پاستور. طراح ‏صحنه: کریستینا کاسالی. بازیگران: الیجا وود[مارتین]، جان هارت[آرتور سلدوم]، لئونور واتلینگ[لورنا]، جولی ‏کاکس[بث]، برن گورمن[پادوروف]، آنا مسی[خانم ایگلتون]، جیم کارتر[بازرس پترسون]، آلن دیوید[آقای هیگینز]، ‏دومینیک پینون[فرانک]. 107 دقیقه. محصول 2008 اسپانیا، فرانسه. نام دیگر: ‏Crimes à Oxford، ‏Oxford ‎Crimes‏. ‏

سال 1993. مارتین دانشجویی آمریکایی وارد دانشگاه آکسفورد می شود. او قصد دارد تا در پروفسور سلدوم را به ‏عنوان استاد راهنمای تز خود انتخاب کند. کسی که به خاطر دلبستگی بلندپروازانه اش به نظریات ویتگنشتاین درباره ‏حقیقت شهرتی فراوان دارد. مارتین در یک جلسه سخنرانی سلدوم درباره کتاب رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین شرکت ‏می کند. در این جلسه سلدوم می کوشد با استناد به نظریات ویتگنشتاین ثابت کند که امکان دسترسی به حقیقت ممکن ‏نیست. مارتین در اعتراض به او می گوید که ایمان دارد حقایق ریاضی وجود دارند و همین باعث شکرآب شدن رابطه ‏شکل نگرفته او و سلدوم می شود. مدتی کوتاه بعد، سلدوم که به ملاقات صاحبخانه مارتین[خانم ایگلتون که به همراه‎ ‎دختر نوازده اش بث زندگی می کند] رفته، او را مرده می یابد. مارتین و سلدوم که همزمان در صحنه جنایت حضور ‏یافته اند، توسط بازرس پترسون مورد بازجویی قرار می گیرند. سلدوم به پلیس می گوید کاغذی دریافت کرده که در ‏کنار نام دوست قدیمیش خانم ایگلتون جمله اولین نفر از یک سری نوشته شده بود. اما همین امر باعث می شود تا خود به ‏عنوان مظنونی که با استفاده از هوش سرشارش به قتل دست زده، شناخته شود. اما سلدوم قصد دارد تا با حدس زدن ‏جنایت بعدی، خود را تبرئه کند. همزمان مارتین و دوست دخترش-‏‎ ‎پرستاری به نام لورنا- نیز شروع به تحقیق در این ‏رابطه می کند. راه این سه نفر خیلی زود به هم پیوند می خورد، اما…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

الکس[آلخاندرو] د لا ایگلسیا[مندوزا] متولد 1965 بیلبائو، اسپانیا است. کارگردان محبوبی است که کارهایش سبک و ‏سیاق فیلم های گیلرمو دل تورو را دارند، البته با کمی طنز که متاسفانه هنوز در پخش آمریکا یا جهانی به اقبالی مانند ‏دل تورو دست نیافته اند. اما این اتفاق از ارزش کار او نمی کاهد. اولین فیلم کوتاهش ‏Mirindas asesinas‏ در 1991 ‏جوایز متعددی از جشنواره ها گرفت و اولین فیلم بلندش کمدی علم تخیلی عمل جهش یافتن/‏‎ Acción mutante‎‏ سه ‏جایزه گویا را به چنگ آورد. شهرت بین المللی با دومین فیلمش روز هیولا در 1995 به سراغش آمد. یک کمدی ‏سورئالیستی و هراس آور که بیش از 15 جایزه نصیب او کرد. فیلم های بعدی او پردیتا دورانگو، مردن از خنده و ‏ذخایر ملی نیز همگی رگه های برجسته از کمدی داشتند و موقعیت او را در سینمای کشورش به اوج رساندند. دومین ‏موفقیت بین الملی او با هجویه اش بر سینمای وسترن به نام 800 گلوله در سال 2002 شکل گرفت. د لا ایگلیسیا بعد از ‏ساختن ‏‎’Crimen perfecto’‎‏ در ایتالیا و کسب ستایش منتقدان به خاطر طنز سیاهش به سراغ داستانی کاملاً جدی رفته ‏است. ‏

جنایات آکسفورد بر اساس داستانی ساخته شده که جوایز معتبری به دست آورده که ریاضی دان آرژانتینی گیلرمو ‏مارتینز آن را نوشته است. بنابر این وجود ارجاع های فلسفی و ریاضی در داستان مانند نظریات ویتگنشتاین یا تئوری ‏فیبوناچی اتفاقی نیست. و همان طور که مارتینز کوشیده بود با روایت داستانی ظاهراً جنایی بحث قطعیت را پیش بکشد، ‏د لا ایگلسیا نیز سعی کرده یک تریلر جنایی فلسفی/ریاضی بسازد. د لا ایگلسیا با وجود بهره مند بودن از بودجه ای ‏اندک در حدود 10 میلیون دلار و بعد از انصراف مایکل کین و جرمی آیرونز برای بازی در نقش سلدوم، بهترین فرد ‏را برگزیده است. جان هارت شاید در سال های اخیر کمتر در چنین اندازه هایی ظاهر شده بود و به جرات می شود گفت ‏که چکیده همه تجارب تئاتری و سینمایی خود را به شکلی خیره کننده-مخصوصاً در جلسه سخنرانی اش درباره کتاب ‏ویتگنشتاین- به نمایش می گذارد. ‏

جرات می کنم و می گویم ترکیب ریاضیات و جنایت به فرجامی خیره کننده انجامیده که دکوپاژ حیرت انگیز د لا ایگلسیا ‏با پلان های طولانی آن را زینت داده است. او به کمال روح اثر و همچنین تنها کتابی که لودویگ یوزف یوهان ‏ویتگنشتاین در زمان حیات خود[به سال 1921] منتشر کرده بود را دریافته و آن را به فیلم انتقال داده است. مردی که ‏باب های زیادی از جمله فلسفه ریاضی، فلسفه زبان، فلسفه ذهن را در فلسفه گشود و کتاب رساله منطقی-‏فلسفی[‏Tractatus Logico-Philosophicus‏] او حاوی نظریاتش درباره دنیا، حقیقت، علم، اخلاق، دین، فلسفه، ‏عرفان، زیان و تفکر است. ‏

جنایات آکسفورد در یک کلام باز کننده در تازه ای در ساخت تریلرهای جنایی است که آن را مدیون منبع ارجاع خود و ‏کار دقیق د لا ایگلسیا است. یک فیلم جنایی واقعاً بالغ به معنای دقیق کلمه که فیلم های بزرگ این ژانر مانند هفت را نیز ‏حقیر جلوه می دهد! دستاورد د لا ایگلسیا را می ستایم و به احترامش از جا برمی خیزم. او لایق جایگاه رفیع تر از دل ‏تورو در سینمای کشورش و دنیاست و فیلمش ارزش نوشتن حتی یک تک نگاری مفصل را دارد. ‏

ژانر: جنایی، مهیج. ‏

film716_4.jpg

‎ ‎به هم ریخته/آنامورف‎ ‎‏ ‏Anamorph

کارگردان: هنری میلر. فیلمنامه: هنری میلر، تام فلن. موسیقی: رینهولد هیل، جانی کلیمک. مدیر فیلمبرداری: فرد ‏مورفی. تدوین: جراود بریسون. طراح صحنه: جکسون د گوویا. بازیگران: ویلم دافو[استن]، اسکات اسپیدمن[کارل ‏اوفنر]، پیتر استورمر[بلر کولت]، سلیا دووال[سندی استریکلند]، جیمز ربهورن[لولین برینارد]، ایمی ‏کارلسن[الکساندرا فردریکس]، یول وازکز[خورخه روئیز]، دان هاروی[قاتل]. 103 دقیقه. محصول 2007 آمریکا. ‏

کارآگاه استن اوبری که پنج سال است فکر به دام انداختن قاتلی سریالی مشهور به عمو ادی او را گرفتار کرده، اکنون ‏جرم شناسی تدریس می کند. اما یافته شدن جسدی که به شکلی غریب در یک اتاق تاریک[‏Camera obscura‏] قرار ‏داده شده، بار دیپر او را به صحنه بازمی گرداند. چون قاتل کار خود را به مثابه یک تابلو و اثر هنری ارزیابی و به ‏شکلی بیمارگونه با دقت در جزئیات آنها را طراحی و اجرا می کند. به زودی سرنخ هایی که استن یافته او را به سوی ‏کسی که علاقه به آثار فرانسیس بیکن دارد و در تقلید از او دست به جنایت می زند، رهنمون می سازد. این سرنخ ها بار ‏دیگر او را به پرونده عمو ادی و دختری به نام سندی-یکی از هدف های گذشته عمو ادی که نجات یافته- می رساند. ‏استن بعد از کشف معمای آنامورفیک داخل صحنه جنایت/تابلوهای قاتل می پندارد سرانجام قبل از این که یک بار دیگر ‏دست ب جنایت بزند، موفق به دستگیری وی خواهد شد. اما…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

لطفاً گول پیرنگ اصلی قصه را که به نظر آشنا می آید[کارآگاهی که در حسرت یافتن قاتلی سریالی می سوزد و خود را ‏در الکل غرق کرده] نخورید. آنامورف یک تریلر مستقل، خوش ساخت و بسیار متفاوت تر از آنی است که می پندارید. ‏این تفاوت را مدیون پس زمینه ای است که انتخاب کرده و شما را وادار می کند تا نقاشی و هنرهای تجسمی را یک بار ‏دیگر و این بار با نگاهی دقیق تر کشف کنید. ‏

هنری اس. میلر را-جدا از شباهت اسمی اش- تا این لحظه نمی شناختم. در منابع موجود نیز غیر از چیز جز نام چهار ‏فیلم در کارنامه اش چیز دیگری دیده نمی شود. اولین آنها فیلم بلند کمدی ‏Late Watch‏ و دو دیگر فیلم های کوتاه آدم ‏های جابزن/‏Quitters‏ و حالا تو را به یاد می آورم… هستند. همه این فیلم ها کم و بیش موفق به جلب توجه منتقدان و ‏داوران جشنواره های محلی شده اند و آنامورف دومین فیلم بلند کارنامه اوست. اگر مبنای قضاوت را همین فیلم فعلی ‏بدانیم، باید به خاطر نوشتن چنین فیلمنامه و کارگردانی دقیق آن به وی تبریک بگوییم.‏

البته اگر سریال بررسی محل جنایت/‏‎ CSI‎‏ و قهرمان اصلی آن گریسام[با بازی ویلیام پیترسون] را دیده باشید، با چنین ‏جزئیاتی در فیلمنامه و قاتلین سریالی نابغه آن آشنایی دارید و پیرنگ این فیلم نیز شاید برایتان چیز تازه ای نباشد. اما ‏باورکنید دقت میلر و همکارش در استفاده از تاریخ هنرهای تجسمی و اثار فرانسیس بیکن به حد وسواس شایسته تحسین ‏است. او کوشیده تا از ورای روانشناسی قاتل و کارآگاه روح زمانه را دریابد. آنامورف یک تریلر روانشناختی است و ‏می کوشد تا حقیقت را چیزی پیچیده و بسته به زاویه دید هر کس تعریف کند. از این رو فضایی که او اطراف قهرمانش ‏خلق می کند کابوس گونه و حال و هوایی چون آثار دیوید لینچ یا فیلم جان مک ناوت[هنری: تصویر یک قاتل سریالی] ‏دارد. پس لطفاً آن را با زودیاک که برخی آن را حرف آخر در تریلرهای جنایی می دانند، یا فیلم های داریو آرجنتو ‏مقایسه نکنید. شاید پس زمینه حوادث فیلم واقعی نباشد، اما محصول خیال میلر نیز ارزش تماشایش را دارد. ‏

ژانر: مهیج. ‏

film716_5.jpg

‎ ‎محافظت‎ ‎‏ ‏Rezerwat

کارگردان: لوکاش پالکووسکی. فیلمنامه: مارسین کواسنی، لوکاش پالکووسکی. موسیقی: سباستین کرایووسکی. مدیر ‏فیلمبرداری: پاول سوبچیک. تدوین: پاول ویتچکی. طراح صحنه: یوآنا بیالوش. بازیگران: مارسین کواسنی[مارسین ‏ویلچینسکی]، سونیا بوهوسیه ویچ[هانکا ب.]، گرگور پالکووسکی[گرژ]، آرتور ژیورمان[آقای رومن]، ویولتا ‏آرلاک[کرایسا]، توماش کارولاک[رایسیک]، ماریوش درژک[ماره ک]، میکولای مولر[تادیوش پاکوژ عکاس]. 100 ‏دقیقه. محصول 2007 لهستان. برنده جایزه بهترین کارگردانی، بهترین تدوین، بهترین بازیگر زن نقش مکمل/سونیا ‏بوهوسیه ویچ و جایزه منتقدان از مراسم فیلم لهستان. ‏

مارسین، عکاسی جوان بعد از انتشار عکسی که او از پدر دوست دخترش گرفته، توسط وی بیرون انداخته می شود. ‏مارسین ناچار می شود به آپارتمانی کهنه و قدیمی در منطقه پراگا در ورشو نقل مکان کند. جایی که محل زندگی ‏پیرمردهای مفلوک و الکلی و مردم فقیری است که در قلب پایتخت زندگی متفاوتی را می گذرانند. صاحبخانه نیز که ‏وارث مجموعه ساختمانی شده، چندان دل خوشی از این وضع ندارد. او برای بازسازی نیاز به مدرک دارد تا اجازه ‏تخریب ساختمان را دریافت کند. از این رو مارسین را اجیر می کند تا در ازای سه ماه کرایه، از ساختمان ها و مردم ‏عکس بگیرد. مارسین شروع به عکاسی از ساختمان های رو به ویرانی، مست ها، اوباش و بچه هایی می کند که در ‏خیابان ها مشغول بازی هستند. اما پسربچه شیطانی که از بدو ورود با شکستن آینه کمد موی دماغ مارسین شده، دوباره ‏سر راه وی سبز و بالاخره یکی از دوربین ها او را سرقت می کند. همزمان یکی از آشنایان مارسین که برگزار کننده ‏نمایشگاه های عکاسی است، از او می خواهد تا مجموعه عکسی از این منطقه فراهم کند. مارسین که اینک هدفی والاتر ‏یافته کار را با جدیت بیشتر دنبال می کند. اما این امر باعث نمی شود که همسایه زیبایش هانکا ب. آرایشگر را که با ‏یک اوباش زندگی می کند، نادیده بگذارد. مارسین با گشت زدن و عکاسی در محله شیفته آنجا می شود. اما عکس هایی ‏که گرفته چندان چنگی به دل نمی زند. چون اهالی به وی اطمینان زیادی ندارند. تا اینکه دوباره با پسربچه سارق ‏دوربین برخورد کرده و درمی یابد که عکس های گرفته شده توسط او نمایشگر لحظه هایی از زندگی مردم پراگا است ‏که وی نتوانسته شکارشان کند…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

لوکاش پالکووسکی متولد 1976 ورشو است. با دستیار کارگردانی آغاز کرده و در سال 2004 با ساختن فیلم کوتاه ‏Nasza ulica‏ شروع به کارگردانی کرده است. محافظت اولین فیلم بلند اوست که که بر اساس تجربیات مارسین ‏کواسنی بازیگر و فیلمنامه نویس آن ساخته شده و توانسته نظر مثبت منتقدان و مردم لهستان را به خود جلب کند.‏

محافظت برخلاف قالب کمدی اش یک درام معقول درباره حفظ ارزش های کهن، مکان ها و کشف لحظات گذرای ‏زندگی از دریچه ویزور دوربین عکاسی است. فیلمی کم و بیش در ستایش از عکس و عکاسی که موفق می شود نمایی ‏کلی از زندگی های متفاوت در ورشوی امروز را نیز برای تماشاگر داخلی و خارجی تصویر کند. ‏

مردم منطقه پراگا واقعاً در شرایطی اسف بار زندگی می کنند که مسئولین و حتی خود مردم ورشو خوش ندارند آن را ‏مشاهده کنند یا قدمی برای بهبود آن بردارند. در این محله ها اوباشی گری بیداد می کند و الکل تنها پناه بی پناهان است. ‏در میان پیرمردهایی که مقابل آپارتمان مارسین می پلکند، جوانی که همیشه زیر چشم اش کبود است دیده می شود و ‏نقش پادوی گروه را نیز دارد. دیگر همسایگان مارسین نیز روزگار خوشی ندارند و حتی تعمیرکاران ساختمان نیز ‏دچار بی امنیتی شغلی هستند. حتی قلدر یا به قولی جوانمرد محله نیز که روایت می کنند هانکا را از یک تجاوز نجات ‏داده، سرگذشتی غم انگیز دارد. قلب محله در یک عکاسی کهنه و قدیمی می تپد که پیرمردی در آستانه کوری آن را ‏اداره می کند. اما با وجود ضعف در بینایی، چشمی بصیر نه فقط در زمینه عکاسی، بلکه دنیا، مردم و گذشت زمان ‏دارد. همین عکاسی در پایان به مارسین می رسد. کسی که وقتی به محله آمد کلبی مسلک جوان بیش نبود، اما تحولی که ‏بعد از آشنا شدن با اهالی محل به سراغ او آمد، قدرت ایستادگی در برابر آدم های بی تفاوت و سودپرستی چون خودش ‏را داد. ‏

مارسین در طول فیلم سالخوردگی، غم و اندوه و پریشانی و فقر را می شناسد و از این رهگذر دنیای پیرامونش و حتی ‏دوستان و دشمنانش را کشف می کند. او در پایان شهامت و آزادی روح و تن را یک جا به دست می آورد، هر چند ‏لحظات تلخی نیز تجربه می کند. از دوست پسر لات هانکا مشت می خورد، پیرمردهای الکلی او را به خاطر دزدیدن ‏عکس های پسرک طرد می کنند و خود هانکا نیز او را به دلیل چاپ عکس هایش از دعوای شبانه اش با دوست پسر ‏سابقش که مارسین مخفیانه گرفته، از خود می راند. اما همه این حوادث رگه ای از طنز دارند که باعث می شود هرگز ‏آزارنده نشوند و با این حال تعادلی میان کمدی و درام در فیلم وجود دارد که پایانش ساختگی دیده نشود. البته با کمی ‏اغماض چون تحول قابل حدس مالک ساختمان و پذیرش گذشته ای که می خواسته همواره از آن فرار کند، کمی کلیشه ‏ای است!‏

با این حال توصیه می کنم این فیلم ساده و صمیمی از سینمای امروز لهستان و نمونه ای تماشایی از کمدی محیطی را که ‏بدون هر گونه عقده، شجاعانه و با آزادی کامل ساخته شده، از دست ندهید!‏

ژانر: کمدی. ‏

film716_6.jpg

‎ ‎مسلط/جن زده‎ ‎‏ ‏Musallat

کارگردان: آلپر مستچی. فیلمنامه: آلپر مستچی، گورآی ئولگو. موسیقی: رشیت ئوزداملا. مدیر فیلمبرداری: فضا ‏چالدیران. تدوین: آلپر مستچی. طراح صحنه: ارول تاشتان. بازیگران: بوراک ئوزچیویت[سوات]، بیئکم ‏کاراووس[نورجان]، کورتولوش شاکیرآغااوغلو[حاجی برهان]. 95 و 90 دقیقه. محصول 2007 ترکیه. نام دیگر: ‏Haunted‏. ‏

سوات و نورجان شدیداً عاشق یکدیگر هستند و این عشق باعث غبطه اهالی روستاست. این دو بالاخره تصمیم به ازدواج ‏می گیرند، اما با اعلام این تصمیم بلایی عظیم بر زدگی آن دو مسلط می شود. موجودی از دنیایی دیگر، به زودی باعث ‏بروز حوادثی توضیح ناپذیر در اطراف آن دو شده و زندگی زوج جوان را به مخاطره می اندازد. دیگر نه زندگی و نه ‏عشق شان مانند گذشته توام با آرامش نخواهد بود…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

موج فیلم های ترسناک سینمای ترکیه کم کم در حال قوام یافتن و حرکت به سوی کمال است. این کمال از دو وجه فنی و ‏داستانی برخوردار است که اولی در سایه جلوه های ویژه رایانه ای و دومی در مهارت روزافزون فیلمنامه نویس ها و ‏کارگردان ها حاصل شده است. به همین خاطر مسلط در مقایسه با نمونه های چند سال اخیر این گونه در سینمای ترکیه، ‏فیلم شسته رفته تر و کامل تری است. ‏

وجود باورهای دینی و گاه خرافی اسلامی در جامعه گرفتار میان سنت و مدرنیته ترکیه شرایط مناسبی جهت خلق قصه ‏های نو فراهم آورده است. آلپر مستچی از نسل جدید فیلمسازان ترکیه، کارش را با نوشتن مجموعه طنز “توجه، امکان ‏دارد شاهان از توش دربیاد” از تلویزیون آغاز کرده است. این کار او را با شاهان گوکباکار آشنا شد که در سال 2006 ‏بر اساس ایده او فیلمی ترسناک به نام ژن را تهیه کرد. آلپر که دستیار تهیه همین فیلم نیز بود، سال گذشته بعد از نوشتن ‏فیلمنامه سریال های “واسه کاری لازمش دارم” و “مجیک نجمی” دست به کار ساختن مسلط شد. ظاهراً تجربه اولین ‏فیلم ترسناک آن قدر موفقیت آمیز بوده که او را نیز صاحب موقعیتی در جریان حمله فیلمسازان بدنه سینمای ترکیه به ‏سوی ژانر ترسناک کند. ‏

مسلط که نیمه اول آن در آلمان می گذرد و با مرگ سوات در بازگشت به وطن تمام می شود، در واقع طرح مسئله است ‏و بر خلاف خلاصه داستان فوق که خطی مستقیم دارد، راهی دیگر برای روایت برگزیده که از مزایای فیلمنامه محسوب ‏و عنصر غافلگیری را تا لحظه گره گشایی پایانی آن حفظ می کند. ‏

به همین خاطر در مقایسه با داستان کم و بیش کلیشه ای فیلم ژن که ایده آن توسط مستچی نوشته شده بود، در موقعیت ‏بهتری قرار می گیرد و عناصر اصیل و شرقی قابل توجهی [ایده جابجایی موجود غیر انسانی با سوات و رفتن به قالب ‏او] را داراست. ‏

با توجه به بافت مذهبی جامعه ترکیه نیز فیلم از زبان حاجی برهان روایت می شود و جنبه ای هشدار دهنده دارد. البته ‏برای کسانی که هنوز به جن و جن گیری اعتقاد دارند یا ماورالطبیعه را شوخی نمی پندارند. مسلط با چنین پس زمینه ‏ای یک فیلم ترسناک رازآمیز و خوش ساخت است که قصه طولانی اش را به راحتی تعریف می کند.‏

بخش های فیلمبرداری شده در آلمان از نظر تصویری در جهت خلق دنیای ذهنی سوات و تضاد میان آن با دنیای واقعی ‏قابل توجه است، اما تکرار همان عناصر در بخش ترکیه و حتی نیمه دوم فیلم تعجب آور است. هرچند یقین دارم که در ‏تجربه بعدی مستچی برای از بین بردن چنین اشتباهات جزئی تلاش خواهد کرد، با این حال می توانید اندکی گذشت به ‏خرج بدهید تا فیلمی ترسناک با رگه های از فانتزی اصیل شرقی تماشا کنید!‏

ژانر: ترسناک. ‏

‏ ‏

film716_7.jpg

‎ ‎سه پادشاهی: تجدید حیات اژدها‎ ‎‏ ‏Saam gwok dzi gin lung se gap

کارگردان: دانیل لی. فیلمنامه: هو لیونگ لائو، دانیل لی بر اساس داستان”ماجرای عاشقانه سه پادشاه” اثر گوانژوانگ ‏لیو. موسیقی: هنری لای. مدیر فیلمبرداری: تونی چئونگ. تدوین: چئونگ کای فه، تانگ مان تو. طراح صحنه: دانیل ‏لی. بازیگران: اندی لائو[ژائو زیلونگ]، مگی کیو[کائو ینگ]، سامو هانگ[لو پینگ آن]، ونیسا وو[گوآن زینگ]، اندی ‏اُن[دنگ ژیی]، تی لونگ[گوآن یو]، دیمین لائو[کائو کائو]، رونگوانگ یو[هان ده]، کوانزین پو[ژوگه لیانگ]، هوا ‏یئوه[لیو بی]، چن ژی هویی[ژانگ فه ی]، تیمی هانگ[پسر هان ده]. 102 و 97 دقیقه. محصول 2008 چین، کره ‏جنوبی، هنگ کنگ. نام دیگر: ‏Three Kingdoms: Resurrection of the Dragon‏. ‏

بعد از سقوط امپراطوری هان، چین میان سه پادشاه تقسیم و کشور دستخوش جنگ داخلی شده است. قلمرو پادشاه وی ‏در شمال که توسط کائو کائوی خبیث اداره می شود، قلمرو پادشاهی وو در شرق که سردار سان کوآن در راس آن قرار ‏دارد و ضعیف ترین قلمرو که شو نامیده شده و در غرب قرار دارد. این قلمرو زیر امر سردار لیو بی وارث خاندان هان ‏قرار دارد. ژائو زیلونگ که برای ازادسازی زادگاهش چانگ شان به ارتش لیو بی پیوسته، خیلی زود به خاطر رشادتش ‏از یک سرباز پیاده به مقام ژنرالی می رسد. همین امر راه او را از دوست و هم رزمش لو پینگ آن-با وجود حضور در ‏جبهه ای واحد- را از هم دور می کند. سال ها می گذرد و چهار ژنرال ارشد ارتش لیو بی توسط کائو کائو کشته می ‏شوند. اینک تنها زیلونگ از پنج ژنرال ببرگونه ارتش لیو بی باقی مانده است. زیلونگ که یک بار در نبرد با کائو کائو ‏از چنگ وی گریخته، اینک مجبور می شود با نوه اش کائو ینگ رو در رو شود. جنگی نابرابر که فرجام آن چیزی جز ‏مرگ زیلونگ نخواهد بود…‏

‎ ‎چرا باید دید؟‎ ‎

سه پادشاهی قصه ای واقعی با اندک رگه هایی از خیال و در حکم تاریخی ساختگی برای چینی ها است. یک محصول ‏عظیم 25 میلون دلاری برای سینمای چین که قرار است قسمت دومی هم به زودی توسط جان وو برای آن ساخته شود تا ‏مقطهی از تاریخ این کشور را بازگو کند. البته هدف از ساخت چنین محصولات پرخرجی بسیار واضح است و آن ‏دستیابی به بازارهای بین المللی برای سینمای کشوری است که تا مدتی پیش چیزی جز فیلم های مستقل و کم خرج و ‏لاجرم فاقد سود تجاری عرضه نمی کرد. ‏

خط اصلی قصه خیالی است، اما وقایع پس از فروپاشی امپراطوری هان تا مقطع اتحاد مجدد کشور و در واقع تجدید ‏حیات اژدها توسط خاندان جی کم و بیش واقعی است. فیلم حالتی دوپاره دارد و از نظر روایی می لنگد. مقاطعی میانی ‏زندگی ژنرال زیلونگ حذف شده و تماشاگر بعد از پیروزی اولیه او بر کائو کائو ناگهان با زیلونگ پا به سن گذاشته ‏روبرو می شود که باید به آخرین نبرد زندگیش بشتابد. ‏

برخی شخصیت ها از جمله همسر زیلونگ و دلبستگی زیلونگ به زادگاهش در میانه قصه فراموش و گاه دوباره در ‏فیلم ظاهر نمی شوند. تم حسادت پینگ آن نیز چنان کمرنگ است که در دقایق پایانی فیلم زمانی که اعتراف به راهنمایی ‏سپاه کائو ینگ به معبد قدیمی می کند، تماشاگر نیز مانند زیلونگ هم باور ندارد و هم به راحتی او را می بخشد. در ‏حالی که این تم قرار بوده دلیل اصلی روایت قصه از سوی او به عنوان راوی و دانای کل و یکی از گره های دراماتیک ‏فیلم باشد. ‏

فیلم بر اساس داستانی پر فروش و همان طور که از نامش برمی آید عاشقانه ساخته شده، اما اثری از رمانس در فیلم پیدا ‏نمی کنید. و برعکس آنچه بیشتر از همه به چشم می خورد صحنه نبرد و رویارویی دو سپاه است که توسط یکی از کهنه ‏کاران این نوع، یعنی سامو هانگ بازیگر نقش پینگ آن [که همراه با جکی چان در شکل گرفتن این نوع سینما در هنگ ‏کنگ نقشی بزرگ داشته] طراحی و کارگردانی شده است. ‏

دانیل لی یا لی یان کونگ از نویسندگان و کارگردان های مشهور سینمای بدنه چین است. و بدیهی است که تخصص اش ‏ساخت فیلم هایی رزمی یا حماسی خاص این منطقه باشد. او که کارش را در 1988 با طراحی صحنه فیلم امشب ‏ستارگان بسیار باشکوه اند آغاز کرده، با دومین فیلمش نقاب سیاه[با شرکت جت لی] برای ایرانی ها نامی آشناست. فیلم ‏قبلی او نیز با نام جوخه اژدها یکی از فیلم های پر فروش گونه خود بود، اما نهمین فیلم او سه پادشاه از هر جهت با آثار ‏پیشین او تفاوت دارد و قادر به حفظ وجهه او نزد تماشاگر خوکرده به این نوع فیلم ها نیست. توصیه می کنم فیلم جنگ ‏سالارها [2007] ساخته پیتر چان، وای مان ییپ یا قهرمان[جت لی] را دوباره ببینید!‏

ژانر: اکشن، درام، تاریخی، جنگی. ‏