مریم کاشانی
خبر چند خط بیش نبود: “زهرا بنی عامری، پزشک عمومی، متولد بیست و پنج مهر پنجاه و نه . ورودی مهر ماه 77 دانشگاه تهران . روز پنج شنبه یک روز پیش از عید فطر در پارک مردم روبروی دانشگاه بو علی سینای همدان به جرم همراهی با پسر جوانی به اسم حمید بازداشت می شود. به بازداشت گاه منتقل می شود به مدت بیش از 48 ساعت در بازداشت می ماند و دو روز بعد جسد حلق آویز شده وی در بازداشتگاه پیدا می شود. مسوولان می گویند وی با استفاده از یک پرچم تبلیغاتی اقدام به خود کشی کرده است.“
[طرح از خبرنامه بوعلی سینا]
به خانواده می گویند بیایید خبرش را بگیرید، وقتی می رسند جنازه اش را تحویل می دهند.جنازه ای که پزشک قانونی در آن این علائم را دیده است: “ فشار بر عناصر حیاتی گردن توسط جسم رشته مانند و قابل انعطاف و عوارض ناشی از آن تعیین شده است. ساعت معاینه جسد 9 صبح روز یکشنبه 22 / 7 / 86 و زمان فوت حدود ساعت 9 شب شنبه 21 / 7 / 86 تعیین گردیده است”.
مسئولین دستگیری حتی مرگ را حاشا می کنند: “مهدی الماسی معاون تحقیقات و آموزش دادگستری استان همدان به خبرگزاری ایسنا گفت:بیستم مهرماه سال جاری، این دانشجوی 27 ساله به علت ارتکاب جرم مشهود در یکی از اماکن عمومی، توسط ضابطان امر به معروف به این مرکز انتقال داده شد و به علت تعطیلی روز جمعه و عید فطر 48 ساعت در بازداشت به سر برد.این دختر در راهروی طبقه دوم مرکز امر به معروف، از فرصت به دست آمده استفاده کرده اقدام به کشتن خود با استفاده از پارچه پلاکارد تبلیغاتی موجود در راهرو کرد. به طوری که ماموران هنگام حضور در صحنه با جسد وی مواجه شدند”.
و باز هم تکذیب: مقامات محلی و از جمله فرماندهان بسیج و مقامات قضائی.
اما، جنازه زهرا آنجا بود؛ با زخم ها و نشانه ها: “او را ربوده اند؛ با حکم قاضی و ضابط هم ماموران امر به معروف”.
نعمت احمدی، وکیل دادگستری، با انتشار نامه ای از این روز گفته است؛ روزی که هنوز زهرا زنده بود و وی به تصادف در آنجا. او در این نامه که عنوانش است “خودم را مقصر می دانم”، می نویسد: “خبر خودکشی دختر جوان دانشجوی پزشکی دانشکده پزشکی همدان بیش از همه صاحب این قلم را تحت تاثیر قرار داد. در همین تاریخ من در همدان بودم، دعوتی از طرف دوستان دانشگاهی و نشستی دوستانه. در روز جمعه به جهت اخذ مجوز یکی از دوستان که کارت شناسایی همراه نداشت به اداره اماکن همدان سر زدیم. با روی باز و سعه صدر مساله دوستم حل شد.
وقتی که در راه هتل حرکت میکردیم دوستم به من گفت: اگر ماموران انتظامی بیش از 24 ساعت فردی را در بازداشت نگه داشته باشند و مقامات قضایی دستور تحقیق را صادر نکرده باشند از نظر حقوقی چه اتفاقی میافتد؟ قانون اساسی و قانون آیین دادرسی کیفری را برای دوستم توضیح دادم و گفتم، اینکه میگویند میشود تا 24 ساعت هر فردی را در بازداشت نگه داشت خلاف اصل برائت است، برعکس اگر اتهامی متوجه کسی بود که ادله کافی وجود داشته باشد و دسترسی به مقام قضایی نباشد ضابطان عدلیه میتوانند حداکثر تا 24 ساعت پرونده متهم را تکمیل کرده و به مقام قضایی ارسال دارند، نه اینکه هر فردی را بتوان بدون ادله به صرف اینکه گفته شده تا 24 ساعت باید پرونده مقدماتی تکمیل شود، در بازداشت نگه داشت. اصل بر برائت است اما این استثنا وجود دارد که اگر در جرائم مشهود و یا اتهاماتی که اصل آن واضح و روشن باشد و دسترسی به مقام قضایی نباشد حداکثر 24 ساعت بدون دستور مقام قضایی از باب اینکه ماموران انتظامی ضابط قضایی میباشند پرونده مقدماتی را با تکیه بر ادله کافی تهیه کرده و برای صدور دستور قضایی در اختیار قاضی مربوطه قراردهند. ظاهرا دوست من ضمن مراجعه به مرجع انتظامی یادشده به صورت اتفاقی استراق سمع کرده بود که خانم پزشک یا دختر دانشجویی در یکی دو روز باقیمانده به عید فطر بازداشت شده و هنوز دستور قضایی مبنی بر نحوه نگهداری او توسط قاضی مربوطه و یا قاضی کشیک صادر نشده است. او از من خواست به این اعتبار که وکیل دادگستری و به گفته او فعال حقوق بشر هستم به مرجعی که دوستم میگفت مراجعه کنیم و از حقوق فردی که ظاهرا از او تضییع شده است دفاع نماییم. نمیدانستم همین موضوع ساده به خودکشی دختر جوانی در یکی از دوایر انتظامی شهرستان همدان تبدیل میشود. ضیق وقت را بهانه قرار دادم و از این موضوع گذشتم. غروب یکشنبه، یعنی یک روز بعد از عید فطر همان دوست به من زنگ زد و از حادثه ناگواری که باعث خودکشی دختر جوانی که بنا به شنیدههای او به اتهام روزهخواری و حضور در یکی از پارکهای همدان به نحوی که مسوولان انتظامی این حضور را جزو جرائم مشهود دانستهاند خبر داد. خود را در این قضیه مقصر میدانم. اگر به گفته دوستم توجه کرده بودم و شاید با مسوولان این نهاد از این بابت که ایام عید فطر عید بزرگ مسلمانان است و مهمتر اینکه اصل بر برائت است و جرم مشهود که به استناد آن نیروی انتظامی به خود حق میدهد تا 24 ساعت افراد را در بازداشت نگه دارد تعریف شده میباشد و صرف خواسته و تمایل فرد یا نیروی انتظامی نمیتواند منجر به بازداشت فرد آن هم یک زن با تحصیلات پزشکی به هر اتهامی که هنوز ثابت نشده گردد، شاید…”
اما “صرف خواسته و تمایل فرد یا نیروی انتظامی” کافی بود برای آنکه در همدان” فاجعه ای” به وقوع بپیوندد که “رواست درتاثر آن جان به جهان آفرین تسلیم” [از بیانیه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاههای همدان] کنند آنان که درست در همان لحظات”به شکرانه یک ماه پرهیزگاری و شرکت در میهمانی خدا به نماز ایستاده” بودند. نماز عید فطر.
اما نه تنها کسی از اینان به این نمی اندیشد که جان به جان آفرین تسلیم کند بلکه “در حالی که خانواده زهرا در تهران برای دخترشان سوگوارند در همدان نیروهای منتسب به سپاه پاسداران در اقدامی جدید با ورود به جمع های دانشجویان کم اطلاع و کشاندن بحث به موضوع خودکشی یک پزشک در بازداشتگاه امر به معروف وابسته به سپاه، و عنوان اینکه این خبر دروغ محض است و هیچ رنگی از حقیقت ندارد ، قصد دارند به هر صورت که شده از انعکاس وسیع خبر فوق در میان گروه های مختلف اجتماعی جلوگیری کنند تا به نوعی از پاسخگویی به عملکرد فرا قانونی خود در این مورد معاف شوند.” [خبرنامه بوعلی سینا]
و حالا کسی در همدان، تقدیم به زهرا و تمامی کسانی که در زندانها، بیگناه جان دادند، می سراید:
” تو می گویی که قتل قوم سرگدان دروغه / هزاران تن درون کوره ی سوزان دروغه
گلوله در دل مادر که نوزادش به آغوش / نگاه کودکی بر مادر بیجان دروغه
اروپا و زمستانی دراز و سرد سوزان / تن عریان زنهای بدون جان دروغه
تمام گاز سمی در دل شبها دروغه / سرشک کودکان زخمی و حیران دروغه
جوان و پیر کودک در صف تیر و گلوله / یتیمان بجا مانده از این یاران دروغه
تو می گویی بنای سرد اردوگاه ارشلیک / وبانگ چکمه بیداد سربازان دروغه
خروش ناله غمگین ملیونها یهودی / به خونین خاک نازی پرور آلمان دروغه
ولی ایا ستم بر ملت ایران دروغه / به نام دین به دار افکندن یاران دروغه
به جرم حق نوشتنها قلم را سر بریدن / بگو هر روز قتل روشن اندیشان دروغه
زن ایرانی در فصل نبردی نابرابر / برویش آن حجاب تیره پوشاندن دروغه
بگو ایا بزور تیغ و تهدید چاقو / بزندان بردن ازادی ایران دروغه
تو می گویی و لیک هر مرد آزاده بداند / که گفتار حقیر حاکم نادان دروغه” [بابک اسحاقی]
و دیگری در نامه ای به “روز” می نویسد:
”این نامه را از همدان می نویسم . از دانشگاه بوعلی سینا.
همدان را دیگر آن پایتخت مادها، آن مهد تمدن ایران زمین نپندارید. اینجا دو سالی می شود که کنتور تاریخ صفر شده است و همه چیز را دارد از اول تجربه می کند. کسانی بر این شهر و دانشگاه این شهر بدوی ها حاکم شده اند، که به سبک انسانهای اولیه حرف می زنند، زبان ما را نمی فهمند و با باتوم و چماق منظورشان را به ما می فهمانند.
من از پشت میله های سبز این زندان این نامه را برایتان می نویسم؛ زندانی که زندانیهایش حق ندارند حتی دور هم جمع شوند و از درد دلهایشان بگویند. شاید باور نکنید ولی اینجا گریستن در سوگ یک دختر معصوم که به جرم گفتن دوستت دارم در بازداشتگاه، غریب و تنها می میرد، جرم سنگینی محسوب می شود. این جا ما دلهایمان گرفته است، صبرمان لبریز شده، دوست داریم کاری کنیم، اما دستمان به جایی نمی رسد، شما بگویید چکار کنیم؟ اینجا ما از آزادی بیان و حقوق بشر و جامعه مدنی نمی گوییم. اینها را دو سالی می شود که بوسیده ایم و کنار گذاشته ایم و می دانیم که جزء حقوق ما نیست. شاید ما فقط می خواهیم بگذارند در سوگ یک دختر بی گناه بگرییم و برایش شمعی روشن کنیم و بگوییم: زهرا ، ما که دوستت داشتیم ، چرا رفتی؟”
زهرایی که خود نرفت، بردندش به قتلگاه: “خواهرم به هیچ وجه مشکل خانوادگی نداشت و به لحاظ روحی نیز وضعیت اش کاملاً عادی بود. من چند ساعت قبل از حادثه سه بار با او تلفنی صحبت کردم و حتی نیم ساعت قبل از حادثه با هم حرف زدیم و در آخرین تماس به وی گفتم پدرمان در راه همدان است و به زودی به آنجا می رسد و مشکل را حل می کند. زهرا هنگام صحبت با من کاملاً طبیعی بود و به نظر نمی رسید مشکل روحی خاصی داشته باشد و نمی دانم چطور دقایقی بعد جان باخت”. [برادر زهرا]