نگاهی به حضور هنرمندان در انتخابات جمهوریاسلامی
رویا فروشی برای آیتالله
اگر هالیوود با ساختن فیلمهای عظیم و روایت قصههای جذاب و به وجود آوردن قهرمانهای خیالی، به اهداف سیاسی دولت آمریکا کمک میکند، کمی آنورتر، نزدیک به چند هزار کیلومتر البته، در ایران هنرمندان دست و پا بسته در تنگنای امکانات، به جای فیلم ساختن و قصه تعریف کردن و یاری رساندن به اهداف حکومت، جایی دورتر از دنیای فیلم و سینما و دقیقا میان عرصهی سیاستمداران، حضور پیدا میکنند تا نمایش سیاسی حکومت را جذابتر و پررونقتر بکنند. اگر در آمریکا، آرنولد بعد از سالها بازی در فیلمهای قهرمانپرور، وارد دنیای سیاست میشود، اینجا هنرمندان ایرانی یک راست وارد دنیای نمایشی سیاسی میشوند و به شکلهای مختلف، از تماشاگر تا شرکتکننده، نمایش انتخابات جمهوریاسلامی را داغ و داغتر میکنند.
از عقاب آسیا تا سپاهی پاپیولر
سال ۸۴نقطه آغاز بود. وزارت کشور در زمان حضور کاندیداها و ثبتنامشان، معمولا جایی برای دیدن چهرههای تکراری بود که در طول سالها بارها جلو دوربینها و تریبونهای رسمی حاضر میشدند و معرف تیپ ثابت دولتی بودند. اما در آن سال، وقتی درها باز شد، ناگهان چشمها به جمال یک قد رشید، با صورت تیغ انداخته شد که برعکس دولتیها کت و شلوارش، کراوات هم داشت. ناصر حجازی دروازهبان قدیمی و مربی فوتبال بود که شناسنامه به دست، آمده بود که کاندیدای ریاستجمهوری بشود و مثل خیلیهای دیگر به درد مردم رسیدگی کند. ورود یک چهره محبوب و مردمپسند در آن سال، مصادف شد با حضور جمعیت بیشمار عوام که با چهرههای مختلف، از سربند بسته تا تیشرت چهگوارا پوشیده،آمده بودند تا شانس خود را برای رئیسجمهور شدن امتحان کنند. کسانی که مطمئنا به طبع سختپسند شورای نگهبان آگاه بودند اما حضور مغتنم دوربینها برایشان فرصتی بود تا چند روزی عکس و شمایلشان در خبرگزاریها و روزنامهها منتشر و دیده بشود. اگر ناصر حجازی آنقدر محبوب بود که احتیاجی به چنین نمایشی برای مطرح شدن نداشت، کمی آنورتر، یک خواننده نه چندان مطرح پاپ هم برای شرکت در انتخابات ریاستجمهوری اعلام آمادگی و ثبتنام کرد. فردی با نام هنری عرشیا که ابایی نداشت بگوید تا پیش از این عضو سپاه پاسداران بوده و حالا با رونق موسیقی پاپ و از قفس در آمدن سازهای غربی، ابتدا تصمیم گرفته آواز بخواند و حالا هم برای ریاستجمهوری دورخیز کرده. عرشیا از یکسو برای آلبوم منتشرنشدهاش که به خاطر همکاری با شادمهر عقیلی توقیف بود، تبلیغ میکرد و از سوی دیگر با دادن وعدههای غیرواقعی سعی داشت توجهها را به خود جلب بکند. یک بازی دو سر برد برای مردم و حکومت در حال برگزاری بود. مردم از یک طرف با حضور بیشمار برای ثبتنام وارد وزارت کشور میشدند تا نمایش شلوع دموکراسی برای کشورهای غربی اکران بشود و از سوی دیگر حکومت هم این اجازه را میداد که عوام و عاشقان شهرت یک چند صباحی در رسانههای رسمی حضور پیدا بکنند و از توی چشم بودن لذت ببرند.
بهروز کلاه مخملی
اما امسال، گذر کرده از یک کودتای خونین چهار ساله، باز نمایشی دیگر آغاز شده است. ابتدا انتخابات شورای شهر بود که چند هنرمند، به درخواست دفتر ریاستجمهوری وارد گود شدند و بعدتر هم دوباره نمایشی جذاب روی صحنه وزارت کشور برای انتخاب رئیسجمهور. سایتهای رسمی و حکومتی که همیشه یک لیست سیاه از اسامی ممنوعه پیشرو دارند، ناگهان با تیتر “ثبتنام بهروز وثوقی برای شرکت در انتخابات ریاستجمهوری” به روز شدند. نام ممنوعه از حصار بیرون آمده بود اما وقتی کلیک میکردی و وارد صفحه مربوطه میشدی، به جای دیدن شمایل مردانه بهروز وثوقی، چهره یک کلاه مخملی با موهای ژولیده را میدیدی که حافظهات را دربست میبرد به فیلمفارسیهای دهه چهل و پنجاه و کافه به هم ریختنها و کتک خوردنها. مرد کلاه مخملی شناسنامهاش را رو به دوربین گرفته بود تا ثابت کند نامش “بهروز وثوقی” است البته با یک پسوند “ راد”. او کسی است که سالها به عشق بازیگر شدن به تهران آمده، شناسنامه و نامش را تغییر داده و همنام هنرپیشه محبوبش شده و وقتی بختش در سینما گل نکرد، به سرعت روانه سکوهای استادیوم شد تا شعارهای ورزشی و حمله بکن و گل بزن بدهد و در برنامهها و روزنامههای ورزشی تیتر بشود. حالا انتخابات ریاستجمهوری، هماندازه پرده سینما و سکوی استادیومهای فوتبال، به کمکش آمده تا باز چهره بشود. جلو دوربین ژست بگیرد و از برنامههایش بگوید. برنامههایی که در آن هم کابینهای متشکل از احمدینژاد و خاتمی است و هم تلاش برای بازگرداندن بهروز وثوقی به سینمای ایران. اگر بشود حضور چنین پدیدهای را که تا اول دبیرستان درس خوانده و حتما به خاطر نداشتن مدرک تحصیلی رد صلاحیت میشود به پشتک زدن برای شهرت تعبیر کرد، آنسوتر، در نمایی روشنفکرانه، بهمن فرمانآرا هم اعلام کرد میخواهد کاندیدای ریاستجمهوری بشود. کسی که همین اواخر در روزنامه کیهان افشا و به عنوان یکی از شوهرهای اشرف پهلوی معرفی شد، حالا تصمیم گرفته زیر نگاه تیزبین حسین شریعتمداری و برادران دینیاش در شورای نگهبان، وارد کارزار بشود و از همین الان هم از تصمیم خود برای وزیر کردن داریوش شایگان و آیدین آغداشلو پرده برداشته است. رویا ساختن آن هم انقدر قلابی اگر در هالیوود به مدد جلوههای تصویری فوقالعاده تماشاگر را تحتتاثیر قرار میدهد، اینجا در فقر امکانات، تبدیل به یک سری جملات مضحک و توهینآمیز میشود که مخاطب را در دو راهی خنده و گریه نگه میدارد.
ستارههای سیاهیلشکر
البته همه هنرمندان انقدر حوصله یا اعتماد به نفس یا قدرت نقش بازی کردن ندارند که به عنوان چهره اول وارد بازی انتخابات بشوند. طیف وسیعی از هنرمندان به عنوان حامیان چهرههای سرشناس سیاسی روی سکوها قرار میگیرند و با شرکت در میتینگها و امضا بیانیهها از کاندیدای مورد علاقه خودشان حمایت میکنند. شاید اوج این حمایتها هم باز به سال ۸۴برمیگردد. وقتی انتخابات به دور دوم کشیده شد و دوگانه رفسنجانی و احمدینژاد شکل گرفت، بیانیهای منتشر شد که نام اکثریت کسانی که در حوزه فرهنگ فعال بودند را پای خود داشت. از روشنفکرانی مثل داریوش شایگان و بابک احمدی بگیر تا چهرههای مردمپسندی مثل خسرو شکیبایی و هدیه تهرانی. آنها از مردم خواسته بودند تا در دور دوم انتخابات شرکت کنند و به هاشمی رای بدهند تا خطر احمدینژاد دفع بشود. اتفاقی که به یمن امداد غیبی بیت و آقامجتبی نیفتد و احمدینژاد مرکبش را به سمت خیابان پاستور راند. باز چهار سال بعد، تمام کسانی که مدیریت جهانی و الهی احمدینژاد را تجربه کرده بودند، به میدان آمدند و با شرکت در میتینگهای انتخاباتی میرحسین موسوی حمایت خودشان را از او اعلام کردند و اینبار که دیگر امداد غیبی کفایت نمیکرد، مشت آهنین سپاه از آستین بیت و آقا بیرون آمد تا باز احمدینژاد چهار سال دیگر ساکن پاستور بماند. امسال اما هنوز خبری از همبستگی هنرمندان برای حمایت از یک کاندیدای خاص نیست. پرویز پرستویی که یک چهره محترم بین مردم به شمار میرود، سر از تجمع قالیباف و هوادارانش در میآورد و ابراز ارادت میکند و عزتالله انتظامی که آقای بازیگر سینمای ایران خوانده میشود، همدوش مشایی وارد وزارت کشور میشود تا او در کنار احمدینژاد پرچم بالا ببرند و حضورشان در انتخابات را رسمی بکنند. گرچه هر دو بازیگر بلافاصله بعد از منتشر شدن اخبار مربوط به حضورشان، سعی کردند ماجرا را جور دیگری جلوه بدهند و یکی پای احترام به شهدا را وسط بکشد و دلیل بکند و دیگری پیگیری برای تاسیس یک بنیاد فرهنگی را. شاید تا امروز، زمانی که هنوز مشایی و هاشمی به عنوان دانهدرشتها فعالیتشان را آغاز نکردهاند، نشست علیاکبر ولایتی با هنرمندان، پررنگترین حضور این طیف در انتخابات پیشرو باشد. جایی که مجید مظفری برای رفع ممنوعالکاری جعفر پناهی آرزو کرد و منیژه حکمت به زندانی شدن دخترش- پگاه آهنگرانی- در دوران احمدینژاد معترض شد و سعید سهیلی کارگردان فیلم گشت ارشاد پیکان نقدش را به سمت قالیباف نشانه رفت و جیرانی از رفاقت میان ولایتی و کیارستمی قصه گفت و ولایتی هم با سعهصدر به همه حرفها گوش داد تا شاید بتواند طیفی از هنرمندان را که منتظر اعلام کاندیداتوری محمد خاتمی بودند، به سمت خود جلب بکند.
در هشت ساله گذشته، کاندیداهای محبوب هنرمندان به هر شکل ممکن از مقام ریاست جمهوری دور نگه داشته شدند و خیلیهایشان به جرم همین حمایتها، دچار مشکل و ممنوعیت شدهاند. کسانی هم که خودشان را به عنوان نقش اول وارد ماجرا کردند، چیزی به جز مهر رد صلاحیت نصیبشان نشد. حکومت نشان داده که روی خوشش موقتی و برای گرم کردن نمایشاش است که به حضور چهرههای سرشناس و محبوب نیاز دارد. هنرمندان هم لابد تا امروز دستشان آمده که مرغ عروسی و عزای معروف هستند و در هر صورت سر بریده میشوند. پس این اصرار برای سیاهی لشکری در جنگ عظیم سیاستمداران برای چیست؟ وقتی که پس از این دوران هیجان و هلهله، حباب رویاهای بیخریدار میترکد و دوباره زمان عزلت و انزوا از راه میرسد.