در امتداد جوی های خیابان…
مجله ی الکترونیکی وازنا، از جمله ی مجله های ادبی ایران است که تنها در فضای مجازی اینترنت قرار می گیرد. بیست و یکمین شماره ی این مجله با نگاهی جامع به آثار تی اس الیوت و بررسی روند شعر ایران در سال گذشته، به تازگی در دسترس کاربران اینترنتی قرار گرفته است. هنر روز نیز، آیینه در آیینه ی این هفته را به دو ترجمه ی تازه ارائه شده از شعر الیوت اختصاص داده است که در شماره ی آخرین وازنا به چاپ رسیده اند…
«راپسودی شب توفانی»
تی اس الیوت - ترجمه :علی مسعودینیا
ساعتِ دوازده
در امتداد جویهای خیابان
موقوف ماند در تلفیقی ماهمانند؛
افسونهای نجواگرِ ماه
محو کرد سنگفرش حافظه را
و محو کرد تمامِ روابطِ باصراحتاش را،
تقسیماتاش را، دقتاش را
و از هر چراغِ خیابان که میگذشتم،
چون طبلی ناگزیر به کوبش میافتاد
و در خلالِ فضاهای تاریک
نیمهشب حافظه را تکانتکان میداد
مثلِ دیوانهای که تکان دهد شمعدانیِ مردهای را
یک ونیم،
چراغِ خیابان تشر زد با لحنی تند،
چراغِ خیابان افتاد به غرّ و لُند،
چراغِ خیابان گفت:
«آن زن را بنگر
که به سوی تو میآید با تردید
در شعاعِ نوری که از شکاف در زده بیرون
دری که شبیهِ نیشخندی به رویش باز میشود
ومیبینی حاشیهی دامناش را
که پارهپاره است و خاکآلود
و تو میبینی گوشهی چشمش را
که مثل سوزنِ تهگرد میچرخد»
حافظه بالا میپرد خشک و مرتفع
ازدحامی از اشیای چرخان؛
شاخهای معوج روی ساحل
آبخورده و صاف و براق
انگار دنیا راز استخوانبندیاش را،
بر ملا کرده باشد،
سفت و سفید.
فنری شکسته در حیاطِ کارخانه،
فنری زنگزده که ناتوانی از شمایلاش پیداست
سخت و مجعد و مهیای بازجهیدن.
دو و نیم
چراغ خیابان گفت:
«توی جوی ببین آن گربه را سر تا پا خیس،
که بیرون آورده زبانش را،
و به تکهای کَرهی فاسد میزند لیس»
پس دست کودک خود به خود بیرون آمد،
و قاپید بازیچهای را که داشت در امتداد ساحل میرفت
در پس چشماناش ندیدم چیزی
من آن چشمها را توی خیابان دیدهبودم
که دو دو میزدند به تقلای نگاه از شکافِ پنجرههای روشن
و یک روز بعد از ظهر، خرچنگی توی یک استخر
خرچنگی پیر با شاخکهایی بر پشتش
چنگ زد به انتهای چوبدستی که نگه داشته بودمش با آن
سه و نیم
چراغِ خیابان تشر زد با لحنی تند،
چراغِ خیابان توی تاریکی افتاد به غرّ و لُند
چراغِ خیابان زیرِ لب گفت:
«ماه را بنگر!
La lune ne garde aucune rancune
چشمک میزند با چشم کمسو
لبخند میزند به زوایا.
موهای علف را نرم میکند
ماه از دست داده حافظهاش را
جای آبلهای کهنه روی صورتش مانده
گل سرخی کاغذی را توی دستش میچرخاند
که بوی خاک و «کلنِ» کهن را میدهد
او تنهاست با تمام عطرهای کهنهی شبانه
که میگذرند و میگذرند از مغزش
خاطرهها میآیند
از شمعدانی پژمردهی بیآفتاب
و از غبار گردنده توی شکافها
عطرِ شابلوط توی خیابانها
و عطر زن توی اتاقهایی با پنجرههای بسته
و توی راهروها بوی سیگارها
و مشروبها توی بارها»
چراغ گفت:
«ساعت چهار
این هم شمارهی روی در
خاطره!
کلید در دست توست»
چراغ کوچک حلقهای نور گسیل کرد روی پلکان
«سوار شو!
رختخوابات حاضر؛ مسواک روی دیوار آویزان
کفشهایت را کنار در بگذار، بخواب، برای زندگی بیفت به تکاپو».
آخرین چرخش چاقو
شعر دخترک گریان تی اس الیوت
( به چه نامی بخوانم ات ای دوشیزه؟(
ترجمه : زهره اکسیری
بر بالاترین پله بایست
بر گلدان ِ باغ تکیه بده
بباف، بباف حریر آفتاب را در موهایت
گل ها را با حیرتی غمناک در آغوش بگیر
بر زمین بیاندازشان و روی گردان
با برق کینه ای در چشم هایت:
اما بباف، بباف حریر آفتاب را در موهایت.
باید می گذاشتم و می رفتم
باید می گذاشتم، می ماند و غصه می خورد
باید می گذاشتم و می رفتم
مثل ِ روحی که زخمی و خسته تن را ترک می کند
مثل ِ ذهنی که تنی مصرف شده را رها می کند
باید پیدا کنم
راهی بس روشن و هموار
راهی برای هر دومان
ساده و معمولی، مثل لبخندی و تکان دستی.
او رفت
اما در هوای پاییزی، روزهای بسیاری
خیالم را رها نمی کرد،
روزها و ساعت ها:
گیسوانش بر بازوانش و بازوانش پر از گل.
نمی دانم چطور باید با هم می بودند!
شاید نشانه ای را گم کرده ام.
هنوز هم گاهی این فکرها
خواب روز و شب ام را آشفته می کند.