مرور حواشی و اتفاقات موسیقی ایران
موسیقی ایران حکایت تضاد و تناقض است. در این مرور یک ماهه که پیشرو است، به چهار آلبوم میپردازیم از لسآنجلس با صدای گوگوش و مارتیک و از ایران با صدای علی زندوکیلی و گروه زد بازی. چهار قطعه را مرور خواهیم کرد از شاهین نجفی و داریوش تا رپ مکتبی ساخت ایران و همخوانی چاوشی پاپخوان و سرلک موسیقی سنتی. و در گزارشی ویژه، به سراغ برجستهترین بخش این تضاد و روحانیزادههای پاپخوان رفتهایم. این گزارش هم که در ادامه میآید، جسته و گریختههایی از امروز موسیقی ایران است. از برگزاری نماز جماعت به جای کنسرت تا اجرای کنسرتی با حضور نیروهای امنیتی یک کشور اروپایی. و این تصویر کج و ماوج، حکایت هنریست گیر کرده در قیقاج مذهب سنتی و عرف امروزی.
درایران موسیقی هنوز در چنگ تردیدیست که عمرش به چهار دهه میرسد؛حلال یا حرام؟بخشی ازحکومت اسلامی،وزارت ارشاد دولت،مجوز برگزاری کنسرت موسیقی را میدهد و بخشی دیگری،که جلودارشان امامان جمعه هستند و پیادههایشان امت حزبالله، جلو برگزاری برنامهها را میگیرند و به نمایندهگی از یک ملت میگویند موسیقی نمیخواهیم. درآنسوی مرزها اهالی موسیقی، ازسرمداران ترانهی معترض تا آنها که با رِنگ و ریتم مجالس شادی را گرم میکنند، با شغلی که بر ذاتش سایهی شک است، دور از سانسور و سرکوب حکومتی، به کارشان ادامه میدهند اما درگیر بازاری هستند که امواج اینترنتی و سونامی دانلود ویرانش کرده. با این همه فشار همهجانبه اما،موسیقی ایران در هر ژانر و گونه به زندهگی خود ادامه میدهد. روزی نیست که قطعهای تازه، با هر کیفیتی، منتشر نشود و آلبومی تازه از راه نرسد و تبلیغات کنسرتها روی آنتن و سایت نرود و زنان و مردان موسیقی ایران جلو دوربین و ضبط خبرنگاران و مجریان ننشینند و از حال وروزگارشان نگوید. و این گزارش مرور همین بودنهاست. بودن به سختی!
در ایران، محسن چاوشی، آوازخوانی که بعد از نزدیک به یک دهه شهرت هنوز روی صحنه نرفته و برنامهی زنده اجرا نکرده، در مصاحبهای که در روزنامهی فرهیختگان منتشرشده، دربارهی برگزاری کنسرت در ایران میگوید:
“در اینجا کنسرت بیشتر به جنگ شادی میماند تا کنسرت موسیقی. برف شادی بزنند و یکباره از توی جعبه دربیایند و روی سن ظاهر شوند. صدابردار خوب هم که نداریم،برای همین در اغلب کنسرتها نه هارمونی وجود دارد نه آن صداهایی که لازم است مخاطب موسیقی از سازها بشنود و صدابرداری بشود. فقط یک کار باری به هر جهت، ارائه میشود که من اهلش نیستم.”
کمی آنورتر قرار است کنسرتی در ماهشهر برگزار بشود. مسعود شعاری و حسین علیشاپور میخواهند روی صحنه بروند و تلفیقی از موسیقی ایران و هند را اجرا کنند. سیصد بلیط به فروش میرود و همهچیز برای برگزاری کنسرت آماده است که انصار حزبالله با عنوان جدید خانوادهی شهدا از راه میرسند و شعار میدهند “کنسرتهای مختلط تعطیل باید گردد” و امام جمعهی شهر را بالای منبر میفرستند تا بگوید: “این مسائل-برگزاری کنسرت- با ایدههای حضرت امام و مقام معظم رهبری و دین اسلام همخوانی ندارد.” پس بساط ساز و آواز برچیده و نماز جماعت اقامه میشود.
کیلومترها دورتر، در لسآنجلس، مهرداد آسمانی- آوازخوان و آهنگساز- پس سکوت طولانیاش و پایان همکاری پر سر و صدایش با گوگوش، جلو دوربین شبکهی تلویزیونی تپش مینشیند تا در پنج برنامه از ناگفتهها بگوید. مهرداد آسمانی در بخشی از این مصاحبه، با اعتراض به همکاری ترانهنویسان داخل کشور با آوازخوانانی نظیر داریوش، ابی و گوگوش میگوید:
وقتی که شهیار قنبری ترانهی نون و پنیر و سبزی رو مینویسه، خب بریم اون ترانه رو بخونیم یه بار. اون جادوگر بد که از کتابا میومد، اون جادوگر کیه؟ اون کتاب چیه؟ یا متوجه شدیم چی خوندیم، میدونیم، چهکار کردیم یا متوجه نیستیم چهکار کردیم. که صد در صد متوجه بودن دوستان. ولی وقتی امروز تبدیل میشه به ترانههایی مثل وقتی شکنجهگر تویی شکنجه اشتباه نیست. میگن ترانه عاشقانهست! ام این ترانهی مذهبیه. شما ترانه رو از اول تا آخر نگاه بکنید؛ پیام برای یه شخص روحانیست انگار. مثل آقای خامنهای. ترانهسرایی که نشسته در منزلش در ایران داره کار میکنه عزیز و همکار منه، من دوستش دارم، اما ملاحظات این ترانهسرا چیه؟”
داستان ترانهی معترض و ترانهسرایان تبعیدی، با مصاحبهی دردناک اردلان سرفراز با شبکهی صدای آمریکا و برنامهی صفحهی آخر ادامه پیدا میکند. مجری از ترانهسرا میپرسد “چرا به این خوانندهها که همچنان درخارج ازکشورهستند و الان بر صحنهاند ترانه نمیدهید؟” و پاسخ میشنود که:
“شما به من بفرمایید چرا باید بدهم؟ دقت بکنید شما، وقتی که آدمی مثل پرویز مقصدی مجبور میشود کنار خیابان ساز بزند و در فقر میمیرد، وقتی که آهنگساز بزرگی چون بابک بیات بهخاطر ناتوانی مالی نمیتواند یک پیوند کبد بزند و در بیمارستان فوت میکند و وقتی بهمن فرزانه بزرگترین مترجم ایرانی در تنهایی و فقر در خانهی سالمندان فوت میکند و هزار نمونهی دیگر و از اینور کمپانیهای موسیقی و از یک طرف خوانندههای ما فاصلهی نجومی گرفتند از نظر مالی و همچنین از نظر عاطفی با همکارانشان، آیا یک چیز غیرطبیعی در این قضیه شما نمیبینید؟”
و اینچنین ترانهی تبعیدی، میان سیل آثار رایگان ارسالی از ایران و فقر بازار خارج کشور و تعطیلی کمپانیهای موسیقی، خستهتر و کمصداتر میشود. حالا باید دست در دست موسیقی معترض به ایران برگردیم. به جایی که کوچکترین فعل مخالفی تحمل نمیشود و محمدرضا شجریان هنوز به خاطر مصاحبهی شش سال پیش و گفتن جملهی “من صدای خش و خاشاک هستم” تاوان پس میدهد و ممنوع است و این ممنوعیت را به وضوح در همایش بینالمللی حافظ بیان میکند و میگوید :
“من چندین سالی است که میخوانم و آنچه باید را تا به حال خواندهام و از این به بعد هرچه بخوانم زیادهگویی است اما من چند سال است که اجازه ندارم برای مردم خودم و در مملکت خودم بخوانم.”
با این همه رنج و حرمان هنرمند ایرانی، در چنبرهی اقتصاد بیمار و ممیزی بیدار، پیروز ارجمند مدیر کل دفتر موسیقی وزارت ارشاد اعلام میکند “گروه جیپسی کینگ برای برگزاری کنسرت به ایران میآیند.” و برای آسودهگی خیال امت دلواپس اضافه میکند: “کارها بررسی شده و با فرهنگ ما منافاتی ندارد. در واقع مواضع این گروه با ما دور از هم نیست و مواضع ضدصهیونستی در این گروه وجود دارد و در بررسیهای ما این موضوع لحاظ میشود.” زمانی نمیگذرد که خبر تکذیب میشود. روزنامهیشرق با اعضای گروه جیپسی کینگ مصاحبه میکند تا خبر برساند که: “ما هیچ برنامهای برای آمدن به ایران نداریم، البته گهگاه دعوتنامههایی دریافت میکنیم و میدانیم گروههای تقلبی زیادی وجوددارند که از نام و برند جیپسی کینگ استفاده میکنند تا کنسرتهای خود را برپا کنند، اماهواداران واقعی ما توجهی به آنها ندارند و تفاوتها راتشخیص میدهند.” تکذیبه باعث میشود تا دوباره جناب مدیرکل که قبلا وعدهی خفه کردن آوازخوان ایرانی را داده بود و گویا کاری جز تبلیغ کنسرتهای خارجی ندارد به میدان بیاید و تصریح و تصحیح کند که: “دو گروه موسیقی وجود دارد که نام یکی از آنها «جیپسیکینگز» و نام دیگری «جیپسیکینگز فامیلی» است. بعد از فوت تعدادی از اعضای گروه «جیپسیکینگز» این گروه تجزیه شد و یک گروه دیگر هم به نام «جیپسیکینگز فامیلی» ایجاد شد که در واقع فرزندان آنها همراه سه نفر از اعضای قدیمی گروه، آن را اداره میکنند. رسانهای که خبر تکذیب این کنسرت را منتشر کرد، با گروه «جیپسیکینگز» گفتوگو کرده بود. در صورتی که قرار است گروه «جیپسیکینگز فامیلی» به ایران بیاید که قطعاتشان برای مردم ایران آشنا و مورد علاقهی آنها است.”
و بعد دوباره گوشهچشمی به دلواپسیها دارد و به این کنسرت رنگ و بوی بومی میزند
“این کنسرت با عودنوازی سعید نایب محمدی همراه است و حتی سخنرانی هم در این مراسم داریم که به ریشههای موسیقی فلامنکو اشاره میکند. در بخشهایی، گروه «جیپسیکینگز فامیلی» و عودنوازی بهصورت جداگانه اجرا میکنند و در بخشی این هنرمندان در کنار یکدیگر مینشینند و ساز میزنند.”
زندهگی موسیقی ایران، حتی با این ریتم کند و سکتههای هرباره، همچنان ادامه دارد. در لسآنجلس، عهدیه-آوازخوان کوچه و بازار- پس سالها روی صحنه میرود. در ایران، یلدا عباسی آوازخوان جوان کرد، در اعتراض به پایان آوردن صدایش روی صحنه، سالن را ترک میکند و لوح تقدیر جشنوارهی موسیقی سنندج را نمیگیرد. پلیس امنیتی هلند، از کنسرت شاهین نجفی محافظت میکند تا تهدید اسلامگرایان که برای قتل این رپر ایرانی جایزهی میلیونی تعیین کردهاند را پوچ بکند. دردانشکدهادبیاتفارسیدانشگاهتهران همایش فردوسی برپاست و شهرام ناظری روی صحنه برای اجرای آهنگ آماده شده اما یکی از مدیران که در ردیف اول نشسته، مشغول خوردن موز است تا صدای اعتراض ناظری هم بلند بشود.
و عجایب موسیقی ایران را پایانی نیست. استادان موسیقی ایرانی، از گذشته و گلپا و ایرج تا امروز و شجریان، یکی یکی ممنوع میشوند. آوازخوانانی که زجر و زهر تبعید را کشیدهاند و چشیدهاند، با ترانهنویسان صدا و سیمای جمهوریاسلامی همکاری میکنند. زنان اهل موسیقی، ممنوعیتی دوگانه را تجربه میکنند و زن بودن و موسیقی را چونان اسباب عذاب بر دوش دارند. وسط سالن موسیقی، نماز جماعت برپا میشود. یک گروه موسیقی خارجی با گیتار و بند و بساط در راه ایران است تا کنسرتشان را با عودنوازی نوازندهی ایرانی آغاز بکند. و در تمام این احوال طنین پیامی، آب پاکی را روی دست همه میریزد؛ انعکاس صدای حزبالله است که فضا را تسخیر میکند: “ما موسیقی نمیخواهیم!”