از چند سال پیش خبری از سید هاشم آقاجری نبود، اگر هم خبری بود، تنها بیان نظرات سیاسی و مواضع سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود. این روزها دوباره او خبر ساز شده است. در خبری که جهان نیوز روز سه شنبه 29 بهمن ماه بر روی سایتش قرار داده بود، این نواندیش دینی که خود را یک مسلمان سوسیال دموکرات می داند در خانه عبدالله نوری ذیل تیتر “اخلاق سلطه و اخلاقی رهایی” به سخنرانی پرداخت. او در این نشست گفته بود: “در حکومت ما از هیچ فقیهی حکمی پیرامون مسایل اخلاقی و کرامت انسانی ندیدیم و تمامی موارد در جهت خرد کردن انسانیت و سلطهپذیری بوده است.”
وی در ادامه تقلید را به بردهداری تشبیه کرد وافزود: “همچنین هیچ کس برده داری را حرام نکرده است در صورتی که برده داری و بردهپذیری در تضاد با اخلاق است.” در این جلسه انصاری راد، ابراهیمی، جماعتی، ابراهیم یزدی، عطریانفر، سعید لیلاز، اعظم طالقانی، مرتضی مبلغ، صفری و چند تن از اعضای نهضت آزادی حضور داشتند. پس از این سخنان دوباره صدای اصولگرایان منتقد در آمد و به آقاجری به شدت انتقاد کردند. پس از این سخنان، امام جمعه بروجرد به نقل از ملت ایران گفت که هتاکی آقاجری برای ملت قابل پذیرش و تحمل نیست. موتلفه ای ها که در جنجال سال 81 از شاکیان آقاجری بودند، او را به سوء استفاده از “تسامح” مقامات قضایی متهم کردند. در مقابل، طرفداران خاتمی از آقاجری حمایت کردند. روز 5 شنبه یکم اسفندماه سال جاری، سعید لیلاز پس از مراسم ماهانه دعای کمیل در خانه عبدالله نوری، به دفاع از آقاجری پرداخت. لیلاز از حاضران خواست که از این به بعد بیشتر به سخنرانی ها گوش کنند، چون قسمت های خوشمزه آن در آستانه انتخابات آغاز میشود.
سید هاشم آقاجری کیست؟
سید هاشم آقاجری سال 1336 در آبادان و در خانواده ای مذهبی متولد شد. پدرش پارچه فروشی ورشکسته و مادرش بی سواد بود. آنچنان که خود می گوید دوران کودکی اش به سختی گذشته و او برای گذران زندگی و در آوردن خرج تحصیل کارهایی چون لبوفروشی، شاگردی در کارگاههای مکانیکی و میوهفروشی می کرده است. فضای آن دوره شهر آبادان که به دلیل حضور کارگران و کارمندان شرکت نفت از جمله سیاسی ترین شهرهای ایران بود و مشاهده اختلاف طبقاتی عمیق در این شهر سبب می شود که او به فعالیت های سیاسی-مذهبی جذب شود. از سال اول دبیرستان یعنی سال های 48-49 جذب انجمن حجتیه می شود؛ “در آن زمان در جامعه احزاب، سازمانها و تشکیلات علنی سیاسی وجود نداشت و تنها یک تشکیلات تقریباً علنی به نام “انجمن ضدبهائیت” که اکنون “حجتیه” نامیده میشود فعال بود و من جذب این انجمن شدم.”
هاشم آقاجری در همان سال و سال پس از آن به مطالعه آثار بزرگان شیعه معاصر پرداخت و سپس با دکتر شریعتی آشنا شد؛ “همان زمان در دبیرستان با دانشآموزان دیگری که آنها را به تدریج با خود همفکر کرده بودم انجمن اسلامی دانش آموزان و همزمان انجمن اسلامی جوانان آبادان را در یک مسجد در محله جمشید آبادان تشکیل دادم. در آن زمان بود که به تدریج مطالعاتم از متون معمول مذهبی مثل کتابهای آقایان مکارم شیرازی، فخرالدین حجازی، مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم مطهری فراتر رفت و متوجه دکتر شریعتی شد که جزوه ها و نوارهای سخنرانی او از طریق حسینیه ارشاد توزیع و به دست ما می رسید و آشنایی با اندیشهها و افکار ایشان نقطه عطف جدیدی در زندگی من بود.”
وی به تدریج از انجمن حجتیه فاصله گرفت و به سازمان مجاهدین خلق نزدیک شد، آنچنان که می گوید: “سال 50 [مجاهدین فعالیت خود را از سال 1344 آغاز کرد، اما در سال 1350 تشکیلات آنها لو رفت و فعالیت ایشان علنی شد.] که سازمان مجاهدین خلق رسماً فعالیت خود را شروع کرد، تحت تأثیر این سازمان قرار گرفتم. آن زمان حدوداً 16 ساله بودم و تقریباً از همان زمان تضادهای من با انجمن حجتیه آغاز شد.” اما شروع اختلاف وی با انجمن حجتیه از آیت الله خمینی و شریعتی آغاز شد؛ “من آیتالله خمینی را به عنوان مرجع تقلید خود میشناختم و رساله ایشان را در خانه داشتم در حالی که انجمن حجتیه با آیت الله خمینی مخالف بود و مراجع دیگری را تبلیغ میکرد. از سوی دیگر از دکتر شریعتی دفاع می کردم که آنها مخالف وی بودند.”
هاشم کم کم به این نتیجه می رسد که روش انجمن حجتیه یک روش انحرافی است که جز ایجاد سرگرمی و غفلت جوانان نسبت به رژیم دیکتاتوری شاه ثمره دیگری ندارد، لذا شروع به اعتراض کرده و متعاقب وی برخی اعضای دیگر نیز نسبت به شیوه کار انجمن مواضع انتقادی اتخاذ کردند؛ “و بالاخره به رغم تلاشهای بسیار انجمن، رسماً از آن جدا شدم.” آنچنان که خود می گوید آخرین جلسه ای را که با انجمنی ها برگزار کرده همزمان با اعلامه ایدئولوژیک مجاهدین خلق در سال 1354 بوده است.
وی می گوید: “در سالهای آخر دبیرستان با شهید صفاتی آشنا شدم که آبادانی و دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود. وی عضو سازمان مجاهدین خلق بود و من جزو رابطان و سمپاتهای وی شدم و در فعالیتهای سیاسی از جمله پخش اعلامیه با او همکاری میکردم”. در سالهای آخر دبیرستان با غلامحسین صفاتی دزفولی از کادرهای مجاهدین خلق آشنا شد، که آبادانی و دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود. آقاجری جزو رابطان و سمپات های صفاتی شده و در فعالیتهای سیاسی از جمله پخش اعلامیه با او همکاری می کند. هرچند دیپلمش را از دبیرستان رازی و در رشته علوم طبیعی می گیرد، اما به دلیل انگیزه مبارزه مسلحانه و تاثیری که افکار و سخنرانی های شریعتی بر وی گذاشته بود، در کنکور رشته علوم انسانی شرکت می کند و در سال 55 در کنکور دانشگاه ملی “شهید بهشتی” شرکت می کند تا به واسطه حضور در تهران هم بتواند به فعالیت های سیاسی اش گسترش بخشد.
وی در این دوران همراه با صفاتی در فعالیت های دانشجویی نیز شرکت می کند. غلامحسین صفاتی، بعد از انشعاب در سازمان مجاهدین از جناح مارکسیست- لنینیست فاصله می گیرد و به کمک دیگر همفکران مسلمان خود، “گروه منصورون” را در خوزستان بنیان می گذارد که هاشم آغاجری هم یکی از فعالین همین گروه می شود. او در همان دوره دو بار دستگیر می شود، اما چندی نمی پاید که از زندان رها می شود؛ “تقی شهرام، بهرام آرام، وحید افراخته و دیگر چهرههای شناخته شده جناح مارکسیست شده سازمان دست به تسویه حسابی خونین در سازمان زدند و صفاتی تحت تعقیب قرار گرفت.
”در همان ایام بود که خانههای تیمی سازمان در اصفهان لو رفت و ساواک به خانهای که من و شهید صفاتی در میدان فوزیه، خیابان صفا (میدان امام حسین فعلی) داشتیم حمله کرد و من برای اولین بار دستگیر و به کمیته مشترک ضدخرابکاری منتقل شدم، اما نتوانستند هیچ سند و مدرکی دال بر ارتباط و همکاری من با شهید صفاتی بیابند و من نیز منکر هرگونه رابطه ای شدم بنابراین ناچار به آزادی من شدند. پس از آن یک بار دیگر در سال 56 و در راهآهن به دلیل داشتن اعلامیه های امام و شبنامه های ضدحکومتی متعددی دستگیر و به زندان شهربانی قم منتقل شدم ولی قبل از تشکیل دادگاه با توجه به فضای جامعه و درپی آزادی زندانیان سیاسی، من هم آزاد شدم.” با لو رفتن صفاتی توسط جناح مارکسیست- لنینیست مجاهدین خلق و کشته شدن وی در یک درگیری با نیروهای ساواک در بهمن سال 1356 در اصفهان، گروه منصورون عملا از حرکت سیاسی باز ایستاد.
آقاجری فعالیت های سیاسی اش را در تهران ادامه داد و در تظاهرات های دانشجویی علیه رژیم پهلوی نقش موثری بر عهده گرفت. بعد از پیروزی انقلاب در 23 بهمن به آبادان رفته و در خلع سلاح شهربانی ساواک همکاری کرد. سپس به عضویت شورای انقلاب اسلامی آبادان درآمد که تا سال 58 عضویت وی در این شورا ادامه داشت. اندکی بعد از انقلاب، هاشم آقاجری و دیگر همفکرانش برای مقابله با جریانات کمونیستی و چپ گرا، “کانون فرهنگی- نظامی فتح آبادان” را تشکیل دادند، تا ضمن آموزش نظامی برای افراد و جوانان عضو، کلاسهای منظم ایدئولوژیک و سیاسی را نیز برگزار کنند.
آقاجری درباره این کانون می گوید: “کانون و فعالیتهایی که من و دوستانم در سال 58 داشتیم نقش بسیار مهمی در دفاع از انقلاب در برابر سازمانها و گروههایی که با انقلاب و امام مخالف بودند داشت. در آن زمان بخشی از فعالیت های من در دانشگاه نفت آبادان صرف دفاع ایدئولوژیک از انقلاب شد و امروز دانشجویان آن زمان می توانند شهادت دهند که بنده و بعضی از دوستانم از طریق بحث و مناظره هایی که در دفاتر فتح و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، به خصوص با مارکسیست ها داشتیم توانستیم بخش عظیمی از جوانان انقلاب را در دامان اسلام و انقلاب حفظ کنیم. جوانانی که بسیاری از آنها در زمان جنگ شهید شدند.” خود وی نیز در آن سالها با برپایی جلسات منظم سخنرانی در دانشگاه نفت آبادان، تلاش بسیاری می کرد تا جوانان را از جذب شدن به نظریات مارکسیستی باز دارد.
هاشم آغاجری، “کانون فرهنگی- نظامی فتح” را پس از اینکه اکثریت اعضای آن خواستار حمایت از دیگر سازمان های انقلابی شدند را ترک و پس از چندی با آغاز به کار دفتر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در آبادان، در این کانون برای همیشه بسته شد. گفتنی است که بعد از ائتلاف گروههای هفت گانه ی مسلمان به نام های “منصورون”، “امت واحد”، “موحدین”، “فلاح”، “بدر”، “صف” و “گروه توحیدی خلق” و اعلام موجودیت “سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی” در ابتدای سال 58، آقاجری “دفتر این سازمان در آبادان” را تاسیس کرد. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که هاشم آغاجری نیز یکی از فعالین آن بود، از ائتلاف این هفت گروه تشکیل شد، که محور عمده اتصال آنها اعتقاد به ایدئولوژی اسلامی و رهبری آیت الله خمینی بود.
او سپس به سپاه پاسداران و جهاد سازندگی شهر آبادان پیوست و در آنجا به تربیت طلاب پرداخت؛ “در سپاه آبادان و جهاد سازندگی این شهر و در مدرسه شهید مطهری برای طلاب نیز کلاس های ایدئولوژیک و فرهنگی داشتم.” وی در این دوره تلاش می کند تا شاگردانش را برای مقابله های نظری با نیروهای چپ و سکولار آماده کند. در جریان اشغال سفارت آمریکا، از طریق دانشگاه ملی به همکاری جانبی با دانشجویان پیرو خط امام می پردازد. از سال 1359 به بعد در تهران مستقر می شود و به عضویت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت در می آید.
در جریان انقلاب فرهنگی رژیم که از روز 26 فروردین 1359 آغاز و تا بستن دانشگاهها (به مدت دو سال) در روز 15 خرداد 1359 صورت گرفت، فعالانه شرکت می کند؛ “بعد از انقلاب فرهنگی به دلیل نیاز و ضرورتی که احساس میشد، به طور تمام وقت در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به فعالیت پرداختم و در واقع شاخه مرتبطین سازمان را اداره میکردم.” او با آغاز جنگ تصمیم می گیرد به جبهه برود، علت را از زبان او بخوانید؛ “بین سالهای 59 تا 60 اختلافات درونی در سازمان بروز کرد و سرانجام در اوایل سال 61 کار به انشعاب کشیده و سازمان به سه جناح چپ، راست و میانه تقسیم شد که جناح میانه با جناح چپ همسو بود و تنها اختلاف آنها در شیوه برخورد با “آیتالله راستی” و ”جناح راست” سازمان بود. به هر حال جناح چپ و جناح میانه از سازمان کناره گیری کردند و من به اتفاق عده ای دیگر بهترین کار در آن شرایط را حضور در جبهه های جنگ تشخیص داده و به جبهه رفتیم.”
او سپس به بخش فرهنگی جبهه می رود و به تشکیل کلاس های ایدئولوژیک برای رزمندگان می پردازد، اما تقدیر برای او سرنوشت دیگری را رقم می زند؛ “در عملیات والفجر مقدماتی در اواخر سال 61 در منطقه رقابیه من عضو اطلاعات-عملیات لشکر امام حسن بودم. البته قبل از ورود به این بخش در بخش فرهنگی فعال بودم و برای کسانی که به جبهه می آمدند بحثهای سیاسی و تحلیلهای فکری داشتم اما از آنجا که جناح راست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بر فرماندهی سپاه حاکم شده بود. متأسفانه اختلافات سازمان را به جبهه ها هم کشیدند و دستور دادند که من در بخش فرهنگی نباشم. احساس کردند که افکار من برای رزمندگان مضر است و مرا به بخش اطلاعات-عملیات فرستادند.
”البته برای ما که صرفاً برای دفاع از کشور به جبهه رفته بودیم فرقی نداشت کجا باشیم، اما این بخش وضع خاصی داشت و کسانی به آن می رفتند که از افراد دیگر منزوی تر بودند و معمولاً شبها به شناسایی دشمن و خطوط دشمن می پرداختند و با افراد زیادی در ارتباط نبودند. سرنوشت بچه های این بخش هم سرنوشت خاصی بود. آنان بیشتر در معرض اسارت یا شهادت بودند چون شب ها برای شناسایی خطوط دشمن می رفتند و در این خطوط پر از مین، احتمال شهادت یا اسارت آنان زیاد بود. تقدیر من هم این بود که در میدان مین مجروح شوم. بعد از یک هفته مداوا برای بار دوم به جبهه برگشتم و این بار مجروحیت من منجر به قطع پایم شد. بعد از آن در عملیات مختلف از جمله کربلای 6 و عملیات پایانی جنگ حضور داشتم اما به دلیل موقعیت جسمانی ام بیشتر در بخشهای طراحی، توپخانه و ستاد خمپاره فعالیت میکردم.”
ادامه تحصیل را فرصتی می داند که جنگ برایش تدارک دیده بود. به نظر وی جنگ و قطع پا از جهتی برایش یک فرصت بود، زیرا بعد از پیروزی انقلاب به تنها چیزی که فکر نمیکرد ادامه تحصیل بود؛ “قبل از انقلاب مدام در حال اعتصاب بودیم و بعد از انقلاب با توجه به وقوع جنگ، انگیزه رزم داشتیم و میخواستیم خود را وقف انقلاب کنیم، لذا فرصتی برای ادامه تحصیل، ازدواج و غیره نبود، اما قطع پا مدتی خانه نشینم کرد و مرا به فکر ادامه تحصیل انداخت.” در سال 62 با زهرا بهنودی ازدواج کرده و همزمان با فعالیت های سیاسی که در سازمان و انجمن مدرسین دانشگاه ها و دیگر فعالیت های فردی مثل سخنرانیها در دفتر تحکیم وحدت داشت، درس را دانشگاه شهید بهشتی ادامه دادم و در سال 1364 لیسانس تاریخ را از این دانشگاه اخذ کرد.
با بالا گرفتن اختلاف سلیقه های فراوان در سازمان مجاهدین انقلاب و به دلیل تشدید تنش های درونی در موقعیت جنگی، در سال 1364، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی عملا فعالیت خود را متوقف کرد. آقاجری به موازات دیگر فعالیت هایش در جبهه و دفتر تحکیم درس را ادامه داد، و در سال 1368 فوق لیسانس خود را در رشته تاریخ از دانشگاه تاریخ اخذ کرد. در همین سال به عنوان مربی به عضویت هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس در آمد و در گروه علوم انسانی به تدریس پرداخت. با پایان یافتن جنگ ایران و عراق و مرگ آیت الله خمینی، جناح چپ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، مجددا در سال 70 با عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران، فعالیت خود را از سر گرفت و نشریه “عصرما” را به عنوان ارگان خود به صورت دوهفته نامه منتشر کرد که هاشم آغاجری عضویت شورای سردبیری این نشریه را بعهده داشت و همچنین عضو شورای مرکزی این سازمان نیز بود.
او در سال 74 دکترای خود را در رشته تاریخ از دانشگاه تربیت مدرس کسب کرد و به رتبه استادیاری در همین دانشگاه ارتقا یافت. در همین دوران چندین دوره به عضویت شورای مرکزی انجمن مدرسین دانشگاه ها در آمد. نوع تفکر و اندیشه اش موجب شد، که در نقطه مقابل حکومت راستگرایان قرار بگیرد. آقاجری از سال 75 جنجال آفرین شد، در اواخر سال 75 در دانشگاه پلی تکنیک سخنرانی ای تحت عنوان “دیدگاه امام علی(ع) درخصوص حقوق متقابل حکومت و مردم” کرد که در آن حکومت جمهوری اسلامی را به عنوان نقطه مقابل حکومت امام اول شیعیان ترسیم کرد.
بعد از آن جنجال برپا شد و آیتالله مهدوی کنی هشدار داد که کفن پوشان به خیابان خواهند ریخت. پس از آن که در سال 76 و 77 حجت السلام کدیور به دلیل سخنرانی ها و نقد صریح حکومت جمهوری اسلامی و مقایسه آن با سلطنت پادشاهی، دستگیر شد، آقاجری در جلسه گرامیداشتی بود که دانشجویان برای دکتر کدیور برپا کرده بودند، گفت: “دین اگر به ابزار قدرت تبدیل شود نه تنها افیون ملتها بلکه افیون دولتها هم هست.” او به عنوان یک مخالف با دین مشهور شد، اما میان موج نام های منتقد و اندیشمندی مانند سروش، ملکیان، کدیور و مجتهد شبستری ناپیدا ماند.
نفی تقلید کورکورانه و حکم ارتداد
آراء و اندیشه های آقاجری به واسطه سخنان وی در روز 29 خرداد 1381 آشکار شد. او به مناسبت سالروز مرگ علی شریعتی و به دعوت دفتر تحکیم وحدت به خانه معلم همدان رفته و در آنجا سخنانی گفت که ضمن تکفیرش، او را تا پای اعدام نیز برد. او در سخنانش پروتستانتیزم اسلامی را نیاز مبرم جامعه دانسته و دین فعلی را منحط عنوان می کند که نیازمند پاکیزه کردن و گردگیری است. او سپس جزم اندیشی مراجع تقلید و روش غیر علمی حوزه در برخورد با مسائل را زیر سئوال برده و حوزه ها را مرز تصلب و تحجر عنوان کرد. وی سپس به حکومت دینی انتقاد می کند، و آن از آن به عنوان افیونی برای نه تنها جامعه بشری که حکومت ها نام برد. او سپس به تلویح از حکومت جمهوری اسلامی را به دلیل برخورد با عالمان نام برده و آن را به نقد کشید. آقاجری خرافات میان آخوندها و نسبت دادن صفت های غیر طبیعی به امامان را نقد کرده و سپس به دخالت روحانیون حتی در جزئی ترین بخش زندگی مردم اعتراض می کند.
روزی از سخنان اقاجری نگذشته بود، که همه از وی برائت جسته و او را تکفیر کردند. ابتدا مکارم شیرازی، فاصل لنکرانی، صافی گلپایگانی، همدانی و سپس کروبی، خاتمی، شاهرودی از وی به شدت انتقاد کردند. مصباح یزدی نیز خواستار اعدام آقاجری شد. 17 مردادماه سال 81 وی دستگیر شد و برای تحقیق در اختیار بازپرسان زندان اوین قرار گرفت. روز 15 آبان ماه همان سال، دادگاه عمومی تهران، آقاجری را به 10 سال محرومیت از تدریس، 8 سال زندان در زندانهای زابل، طبس و گناباد، 74 ضربه شلاق و اعدام به علت صب نبی و ارتداد محکوم کرد.
این رأی، دانشگاه های سراسر کشور را به حالت تعطیل در آورد. تابلوی “جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد” در اغلب دانشگاه های دولتی به نشانه اعتراض در تحصن های دانشجویی در دست دانشجویان بالا رفت. دانشجویان دانشگاه های ایران در تظاهراتی که به دستگیری وی در سراسر ایران برپا داشتند گلی را نقاشی کرده بودند که طناب داری بر گردن او بسته شده بود. از نگاه آنان این تصویر سمبل هاشم آقاجری بود. رسانه های اصلاح طلب که آن روز کم نبودند به مدد نمایندگان مجلس ششم سعی در اخذ حکم حکومتی از سوی خامنه ای داشتند. عفو بین الملل، سازمان های حقوق بشر همگی از آقاجری حمایت کردند. هرچند برخی مراجع قم خواستار اعدام آقاجری بودند، اما آیت الله خامنه ای تحت فشارهای جهانی و داخلی به این حکم اعتراض کرد. به موازات حکم خامنه ای، اصولگرایان و اصلاح طلبان برائت جسته نیز خواستار کاهش مجازات شده و آن را قانونی ندانستند.
جایزه جهانی سازمان آزادی بیان در سال 2003 به آقاجری اهداء شد. موسسه صلح نوبل نیز 20 مردادماه سال 82، آقاجری را به عنوان یکی از نامزدهای دریافت جایزه صلح نوبل معرفی کرد. عفو بین الملل به صورت پیاپی اکسیون برگزار کرد، هرچند دیوان عالی کشور حکم دادگاه بدوی را نقض کرد، اما در تمام این مدت آقاجری در زندان انفرادی روزگار می گذراند.
سرانجام در تاریخ دوم مرداد ماه سال 83، شعبه 1083 دادگاه عمومی تهران به ریاست قاضی اسلامی، احکام مجازاتی را کاهش داد و او را از جرم ارتداد مبری دانست. اما به دلیل سخنان و توهین هایش به مراجع اسلام و تضعیف پایه های دین، به دلیل بیماری به 3 سال زندان تعزیری با احتساب ایام بازداشت، 2 سال زندان تعلیقی، 2 سال ممنوعیت از تدریس و 5 سال محرومیت از حقوق اجتماعی محکوم کرد. چندی نگذشت که وی به وساطت دولت و رئیس وقت آن از زندان آزاد شد و به خانه بازگشت. آقاجری یک خواهر آزاده و جانباز به نام زهره دارد، همچنین یک برادر وی در زمان جنگ 8 ساله شهید شده است. برادر دیگرش جواد به عنوان استادیار دانشگاه چمران اهواز مشغول تدریس در رشته اقتصاد است.
هاشم آقاجری طی سال های پیش از دستگیری، در شورای علمی مرکز اسناد ریاست جمهوری و همکاری در چاپ و نشر 18 جلد کتاب سند تاریخی، در گروه علمی تاریخ سازمان مطالعه و تدوین کتاب های درسی دانشگاهی و در شورای علمی برنامه ریزی تاریخ وزارت علوم، تحقیقات و فناوری عضویت داشته است. از او تاکنون نزدیک به 15 عنوان مقاله در خصوص فلسفه، جامعه مدنی، مشروعیت، جمهوریت، تکثرگرایی دینی و موضوعات تاریخ معاصر منتشر شده است. رشته های مورد علاقه اش برای تحقیقات “تاریخ ایران و تاریخ اسلام”، “جامعه شناسی تاریخی و روش شناسی تاریخی”، ”معرفت شناسی دینی” و “جامعه شناسی سیاسی و معرفتی ایران” است و همچنین در دو موضوع “تاریخ شهدای شیعه و نهادهای دینی و دولت تحقیقات ارزنده ای برای بنیاد شهید و موسسه ایران انجام داده است. او تاکنون بیش از 10 عنوان رساله فوق لیسانس و دکترا را راهنمایی کرده است.
سوابق فعالیت های سیاسی
عضو انجمن حجتیه 1348 تا 1354
عضو سازمان مجاهدین خلق گروه اسلام گرا 1354 – 1355
عضو گروه منصورون 1355
عضو شورای انقلاب در آبادان 1357 - 58
موسس دفتر سازمان مجاهدین انقلاب در آبادان 1357
عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت 1359
رابط سازمان مجاهدین انقلاب 1359
رزمنده 1359 تا اواخر 1361 مداوم از آن پس به دلیل از دست دادن پا بصورت عملیاتی یا گهگاه
بازسازی سازمان مجاهدین انقلاب 1368
عضو انجمن مدرسین و دفتر تحکیم بصورت ادواری از سال های 64 تا 74
عضو تحریره نشریه عصر ما ارگان سازمان مجاهدین
عضویت در شورای علمی مرکز اسناد ریاست جمهوری و چاپ و نشر 18 جلد کتاب سند تاریخی 1368 به بعد
عضویت در گروه علمی تاریخ سازمان مطالعه و تدوین کتاب های درسی دانشگاهی 1368 به بعد
عضویت در شورای علمی برنامه ریزی تاریخ وزارت علوم، تحقیقات و فناوری 1368 به بعد
عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب بصورت پیاپی
سخنران به عنوان نواندیش دینی از سال 75 تا 81 از نیمه دوم سال 87
سوابق تحصیلی
لیسانس تاریخ، دانشگاه ملی (شهید بهشتی) 1364
فوق لیسانس تاریخ، دانشگاه تربیت مدرس 1368
دکترای تاریخ، دانشگاه تربیت مدرس 1374
مسؤولیت های اجرایی
مربی دانشگاه تربیت مدرس 1368 -1374
استادیار دانشگاه تربیت مدرس 1374-1380
داوری مجلات – تا سال 80
مجله مدرس
مجله دانشکده علوم انسانی دانشگاه اصفهان
مجله دانشکده علوم انسانی دانشگاه شیراز
مجله دانشکده علوم انسانی دانشگاه الزهرا
کتاب ها – تا سال 80
شریعتی متفکر فردا/ ایران/1379
رساله های سیاسی قاجاری/ کتابخانه ملی/1380