ماهنامه زنان 16 سال عمر کرد. برای مجله ای که در محاصره کارشکنی ها از حقوق زن حرف می زند، 16 سال یک عمر طولانی و پر حادثه است. ماهنامه زنان پس از پایان جنگ ایران و عراق اجازه انتشار به دست آورد. همه افت و خیزهای وزارت ارشاد آقای هاشمی رفسنجانی و تحولات آن را تحمل کرد. بارها لبه پرتگاه سقوط قرار گرفت و خود را سرپا نگاه داشت. هربار به تخته پاره ای تکیه زد تا باقی بماند. دست خالی و بی پولی هم مزید بر علت شده بود. وقتی خوب به سازشان نمی رقصید کاغد به نرخ دولتی به او نمی دادند تا برود و کاغذ را به قیمت گران از بازار آزاد تهیه کند. آن وقت بود که مدیر مسئول سرگیجه می گرفت، این در و آن در می زد، بارها شاهد بودم از آقایان بازاری پول نزول گرفت و به آن مؤمنان نیکوکار نزول (ربا) داد تا بتواند یک شماره منتشر کند و همیشه تا شماره بعدی خدا کریم بود.
اشک های شهلا شرکت از یادم نمی رود و البته ناسزاها و دشنام های برادران دوقلو کیهان زمینی و کیهان هوایی و همچنین برادر خوانده شان ماهنامه صبح آقای مهدی نصیری و دیگر خویشاوندان که سخت او را در هر شماره می نواختند که چرا با امثال من همکاری می کند و من را نیز؟
روزگار چرخید و چرخید. ماهنامه زنان با همه خون دل خوردن ها روی گیشه روزنامه فروش ها باقی ماند. روزی که عکس روی جلد، فائزه هاشمی را نشان می داد با روسری شطرنجی که حاشیه ای از آن زیر چادر سیاه بیرون زده بود، همگی وااسلاما گفتند و اینگونه القاء کردند که آسمان و زمین دارد به هم دوخته می شود. دختر یک آیت الله که ورزش زنان را تشویق می کرد حالا روسری شطرنجی هم پوشیده بود و تازه از آن خطرناک تر داشت با آراء بسیار بالا نماینده تهران می شد در مجلس پنجم. در شرح روی جلد نوشیم اوضاع رو به دگرگونی است. نوشتیم “زنان در راه” دیده می شوند ونوشتیم بوی بهار می آید. نمی دانستیم همه این ها از جمله گناهان کبیره است. وقتی فهمیدیم که دیگر کار از کار گذشته بود. محمد خاتمی با آراء بالای مردم ریئس جمهور شده بود و مجلس پنجم بر خلاف انتظار و با وجود حضور فائزه هاشمی با هدف ایجاد تنگناهای بیشتر برای زنان قانون منع استفاده ابزاری از زنان و ایجاد تضاد بین دو جنس از طریق مطبوعات را از تصویب گذراند. بدین ترتیب خواستند آنچه را گفته بودیم در راه است یعنی زنان را زمین گیر کنند. محدودیت های قانون مطبوعات مصوب 1364 کم نبود، چیزی هم به زیان نویسندگان حقوق زن در مطبوعات بر آن افزودند. برای آنکه مبادا تب اصلاحات به جان نویسندگان حقوق زن هم بیافتد و آنها بحث حقوق زن را در مطبوعات گسترده کنند. حتی خانم نماینده ای که اراده کرده بود یا از دیگران فرمان برده بود تا طرح را تدوین کرده و به تصویب برساند فرازهایی از مقالات شیرین عبادی ومن را گزینش کرد و در مجلس با شور و التهاب خواند و در برابر مجلسیان به مقام زهرا (ع) سوگند خورد که هرگاه طرح را مجلسیان تصویب نکنند و اجازه بدهند این زنان نویسنده در مطبوعات از حقوق زن بگویند خود با آن دو نویسنده مقابله خواهد کرد. این اعلام تهدید تلقی شد و نهادهای جهانی حقوق بشر هشدار دادند که تهدید را نمی توان از نماینده مجلس تحمل کرد. در هر حال مجلسیان طرح را تصویب کردند و قلم زنان از ترس اجرایی شدن این قانون حتی در مطبوعات اصلاح طلب چندان تیز نبود. بانوی مبتکر طرح هم همواره به تعهد خود وفا کرد و مقابله را به شکل هایی که خود داند و بس با آن دو نویسنده ادامه داد.
بگذریم. ماهنامه زنان از طرفی وارد عصر اصلاحات شد و از طرف دیگر زیر تیغ قانون ممنوعیت استفاده ابزاری ترسان و لرزان به کار ادامه داد. یک چشم خانم شهلا شرکت همواره می خندید و یک چشم او همواره می گریست. به تدریج از بس رنج کشید عاشق مجله اش شد. آن را زاییده بود و دست تنها بزرگ می کرد. قانون ممنوعیت استفاده ابزاری از مطبوعات برای بهبود حقوق زن بر دیگر مشکلات او افزود. ده ها جرم در پرونده اش نوشته بودند. اما از آن همه جرم که یکی همکاری با حجت الاسلام سید محسن سعید زاده و دیگری همکاری با من بود، خطرناک تر این بود که گفته شد ریشه در اصلاح طلبی دارد و می خواهد در حوزه زنان اصلاحات قانونی را مطالبه کند. جز این هم نبود و انتشار ماهنامه زنان دلیل دیگری نداشت جز آنکه بخواهد قوانین کشور به نفع زنان اصلاح بشود.
باز هم زمان گذشت. ماهنامه زنان لرزان و ترسان روی گیشه روزنامه فروش ها باقی ماند. در دومین دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی از ایران بیرونم کرده بودند. از دور زنان را نظاره می کردم و می شنیدم که حتی در ارتباط واهی و ساختگی با پرونده سیامک پورزند، شهلا شرکت را چند بار احضار و بازجویی کرده و پرسش های مضحک با او در میان نهاده اند!
در سالی که گذشت ماهنامه 16 ساله زنان که با خون جگر بزرگ شده بود از جمله صداهایی بود که خاموش شد. در آخرین شماره ها پیش از اعلام لغو امتیاز، دختران دانشجوی ایرانی از خوابگاه های خود بسیار سخن گفته اند. از فضایی که ویژگی های آن بی شباهت به قرون وسطی نیست. از فضایی که تفتیش عقاید در آن جایی برای بالندگی و جوانی وغرور باقی نمی گذارد.
جای خالی ماهنامه زنان چگونه پر می شود؟ می شود دل خوش کرد که جایگاه ماهنامه زنان، راه و شیوه مبارزاتی آن در آن دوران های تاریک در تاریخ تحولات ایران محفوظ است. اما آیا می شود به همین شادمانی های کوچک قناعت کرد و برای این پرسش که زنان ایرانی در حال حاضر با کدام غذای فرهنگی تغذیه می شوند پاسخی درخور یافت؟
به نظر می رسد متولیان فرهنگی کشور با بستن همین روزنه های محدود جا و فضا را برای بخش های فارسی رادیو- تلویزیون ها، سایت ها و به قول خودشان همه امکانات دشمن باز می کنند. بنابراین کاملا منطقی است اگر بگوییم آنها متولیان فرهنگی کشور ما نیستند، بلکه برای دیگرانی کار می کنندکه خود به آنها لقب دشمن داده اند. گویا وظایف دیگری به عهده دارند و به آن وظایف مخلصانه عمل می کنند. وظیفه عمده آنها این است که نویسندگان کار خود را خارج از ایران چاپ کنند. روزنامه نگاران جوان پس از آنکه خوب دل زده شدند و پاشان به زندان و بازجویی باز شد، کشور را ترک کنند و جذب بخش فارسی رسانه های خارجی شده و بدون ترس از سانسور وبلاگ و سایت راه اندازی کنند. آیا کسانی که پیامد مدیریت فرهنگی شان این است که استعداد ایرانیان را به خارج مصادره کنند و یک نیروی ماهر و ورزیده و دلاور را به رسانه های خارجی بیافزایند شایسته هستند تا از آنان به نام متولیان فرهنگی ایران نام برده بشود؟ آیا با وجود این همه تالی فاسد، که لغو امتیاز ماهنامه زنان فقط یکی از صدها نمونه آن است امیدی بر بالندگی فرهنگ ایران می توان بست؟ پاسخی که اخیرا از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به نامه اتحادیه ناشران و کتاب فروشی های تهران داده شد به خوبی نشان می دهد که اراده کرده اند فرهنگ انتشاراتی و مطبوعاتی را تعطیل کنند و در شرح وظایف نانوشته شان این اراده به گونه ای تجلی یافته که فرهنگ و انتشارات دارد جای خود را به تبلیغات حکومتی می دهد و هر آنچه را حامل تبلیغات حکومتی باشد اجازه انتشار می دهند و دیگران را غیر مستقیم و مستقیم از صحنه خارج می کنند.