زمانی برای توقف؟

احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی

تابستان سال 82 که بحران هسته‌ای ایران اوج گرفت، با اکبر گنجی در بند متهمان مالی در زندان اوین به سر می‌بردیم.

با بالا گرفتن تنش بین ایران و آمریکا، به اکبر گفتم که: ما تا به حال با سخنرانی‌ها و نوشته‌هامان تلاش می‌کردیم تا از حکومت ویشگون بگیریم به این امید که از خواب برخیزد و به تقاضاهای عینی جامعه پاسخ دهد، اما اینک وزنه‌ای چند تنی از بالا رها شده و به سوی حکومت در حرکت است، بنابراین شرایط کاملا تازه‌ای در حال ظهور است که ممکن است ما نقشی برای بازی در آن نداشته باشیم.

به عبارت دیگر، حرفم به آقای گنجی این بود که در ستیز بین آمریکا و ایران، نیروهایی مانند ما دچار تناقض خواهند شد به طوری که عده‌ای ممکن است از بیم آمریکا به حکومت پناه ببرند، عده‌ای دیگر از بیم حکومت به آمریکا نزدیک شوند و عده‌ای نیز ناخواسته نقش هیزم این مناقشه را بازی کنند بدون آنکه در این نقش سودی برای آنان متصور باشد.

البته اکبر در آن زمان تصور می‌کرد که حکومت برای بقای خود به زودی سازش خواهد کرد و من نیز بر این گمان بودم که بحران به سرعت بالا خواهد گرفت و به نقطه اوج خود خواهد رسید.

گذشت زمان اما نشان داد که پیش بینی ما دو تن دقیق نبوده است. حکومت البته بعد از تابستان آن سال نرمش نشان داد، اما بحران را حل نکرد. بحران ادامه یافت اما فورا به نقطه اوج هم نرسید و وارد مرحله‌ای از فراز و نشیب شد.

با این همه، اکنون به نظر می‌رسد که بحران هسته‌ای ایران پس از چهار سال فراز و فرود، در حال نزدیک شدن به نقطه اوج است و دیگر بین همه اهل سیاست این اجماع وجود دارد که اگر اتفاق غیر قابل پیش بینی رخ ندهد، بحران هسته‌ای ایران در ماههای آینده به مرحله سرنوشت ساز خود وارد خواهد شد.

تناقض ناشی از این وضعیت اما همچنان گریبان اصلاح طلبان را رها نکرده است. به تصور من، مجموعه کسانی که اصلاح طلب نامیده می‌شوند، برنامه و بخصوص استراتژی روشنی ندارند و بر اساس غریزه حرکت می‌کنند.

غریزه‌های ما را هم چند نهاد حاکم با بگیر وببندها و برخی رفتارهای خشن خود تحریک می‌کنند و جهت می‌دهند و ما هر لحظه‌ به سمتی می‌دویم، اما نمی‌دانیم به کجا.

در واقع، آنچه همه ما را به خروش می‌آورد، همان ستم‌های دوره‌ای است که به فعالان حوزه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی وارد می‌شود و خارج از آن، هیچ برنامه‌ و حتی تحلیل دقیقی از شرایط کشور نداریم.

حال که به یاد می‌آورم، می‌بینم که در همان سال‌های اصلاح طلبی نیز غریزه ما را به پیش رانده است، اما غرایز ما در آن زمان به یک سلسله سرمایه‌های انباشته شده اجتماعی در بطن جامعه متکی بوده و نتایج مثبتی در برخی برهه‌ها به بار آورده است، اما با فرسایش آن سرمایه، نقش ما نیز بی‌رنگ شده است.

واقعیت فعلی ما اصلاح طلبان این است که دور هم جمع نمی‌شویم، دستور کار مشترکی نداریم و جز نق زدن‌های تکراری به حکومت کاری نمی‌کنیم. در عین حال، اگر دور هم نیز جمع شویم، در نگاه یکدیگر احمق جلوه می‌کنیم، دعواهامان بالا می‌گیرد و بازار بدبینی و اتهام گرم می‌شود.

عجیب است که حکومت، از سر همین نق‌ها هم نمی‌گذرد و هر از چندی با یورش به نقطه‌ای، جمعی از افراد بی‌گناه را به اتهام‌های رنگارنگ دستگیر می‌کند و تحت فشار می‌گذارد.

آخر این هم شد زندگی که ما برای خود تعریف کرده‌ایم؟

شرایط اما از این هم بدتر خواهد شد. طی ماههای آینده فشار خارجی بر حکومت افزایش خواهد یافت. من تا کنون یکی از سناریوهای محتمل را این می‌دیدم که حکومت در برابر فشار فزاینده خارجی و برای خنثی سازی آن، صورت کم رنگی از آشتی ملی را در دستور کار خود قرار دهد، اما دیگر دارد به اثبات می‌رسد که چنین درایتی در دستگاههای تصمیم‌گیر وجود ندارد.

آنان در واقع، روحیه بسیار بچه‌گانه‌ای دارند و قادر به واقع بینی یک فرد بالغ نیستند. در مرحله نخست هر گونه نابسامانی و خطر را انکار می‌کنند و وقتی خطر به مرحله ظهور عینی رسید، سهمی برای خود در ظهور آن قائل نمی‌شوند و در پی کسانی می‌گردند تا آنان را مسبب نابسامانی معرفی کنند.

در چنین شرایطی هشدار و نصیحت، اثری معکوس دارد، امکان ایجاد تشکیلات قانونی موثر برای اعمال فشار به قدرت سیاسی نیز صفر است و تنها چیزی که می‌ماند، تعرض‌های لفظی بی‌اثر و خسته کننده و بلکه چندش آوری است که ما به طور فردی یا جمعی برای راحتی وجدانمان از آن بهره می‌گیریم و بعد، جامعه آنها را به حساب مبارزه می‌گذارد و حکومت هم از سر آن نمی‌گذرد!

ترس من از آن است که ما در شرایط پیچیده در حال ظهور نه فقط تاثیر مثبتی بر تحولات نداشته باشیم، بلکه با چند اظهار نظر تند و بی‌حاصل، هدف سهل الوصولی برای فرو نشاندن خشم حکومت از فشارهای خارجی شویم!

از این رو، به پندار من، به جای حرکت بر مبنای غرایزمان، بهتر است مدتی درنگ و بلکه توقف کنیم تا دست کم بدانیم که به کدام سو در حرکتیم.

عجیب است که نوشته‌های اخیر اصلاح طلبان – از جمله خود من – پر از ناله و فریاد شده است، ناله‌ای که نشانی روشن از ناتوانی و بلکه درماندگی و استیصال ما در برابر شرایطی بغرنج دارد. آه از این سیاهچاله‌ای که گریزناپذیر در انتظارمان بود!

به نظرم ما باید به وضعی که داریم اعتراف کنیم، با سیلی صورت خویش را سرخ نگه نداریم و بی جهت مردمی را که به تنگ آمده‌اند به خود امیدوار نکنیم.

به هر حال صداقت بهتر از ریاکاری است هر چند که خیلی‌ها را به گریه وادارد!

بنابراین، پیشنهاد من در درجه نخست این است که کلیه نیروهای اصلاح طلب برای مدت شش ماه، از هر آنچه که رنگ و بوی سیاست دارد قهر کنند و عرصه سیاست را به مدعیان جاه طلب آن واگذار کنند. این اقدام را بسیاری از دوستان اصلاح طلب ما انفعال نام خواهند گذاشت. شاید انفعال باشد، اما انفعال بهتر از فعالیت بی‌نتیجه و پرهزینه است و بدون شک تبعات مثبتی در پی خواهد داشت.

توصیه دیگرم این است که اگر حکومت ریشه‌ همه ناکامی‌ها و ناکارامدی‌های خود را در وجود همین دویست – سیصد نفر فعال سیاسی و اجتماعی می‌داند، این دویست – سیصد نفر بدون هر گونه اعتراضی به صورت داوطلبانه و دسته جمعی خود را به زندان اوین معرفی کنند تا هم خیال جمهوری اسلامی راحت شود و هم فعالان ما احساس انفعال و بویژه عذاب وجدان ناشی از سکوت و بی‌عملی نداشته باشند.

می‌دانم که خواهید گفت، هیچکس نمی‌آید! اگر نمی‌آیند دیگر چه ادعایی؟

چیز دیگری فعلا به ذهن من نمی‌رسد. اما همه آنچه گفتم به معنای ناامیدی از مجموعه شرایط نیست. هنوز امکان تصور بروز سناریوهای خوشبینانه نسبت به اوضاع ایران وجود دارد، شاید تحولی در دل ساختار قدرت رخ دهد و کشور را از فاجعه برهاند، اما ما در شکل گرفتن چنین سناریویی کاره‌ای نیستیم.