این روزها جهان شاهد یکی از فجایع بزگ بشری است: “فاجعه کشتار مردم غزه در فلسطین”. نمی¬دانم درآن گوشه جهان و در محدودة کوچک نوار باریکه غزه چه می گذرد و اکنون، که این سطور را می نگارم، مردمان بی دفاع غزه در چه وضعیتی به سر می برند و بویژه کودکان و زنان و پیران آن منطقه ویران و نابود شده چه می کنند، از زخمهای ناشی از بمب و بمباران می¬میرند یا از بی¬دارویی و یا از بی غذایی و یا از سرما و بی خانمانی جان می دهند. نه تنها من از آن همه فاجعه چیزی نمی¬دانم و نمی¬فهم که تمام مردم عالم نیز چیزی از آن تراژدی بشری نمی¬دانند و نمی¬فهمند، فقط همان مردمان بلادیده و زیسته درمتن فاجعه می¬دانند و می¬فهمند که چه گذشته و چه می¬گذرد. هرچند که مردمان منطفه فلسطین حدود نود سال (از سال 1917 سال اشغال فلسطین در جریان جنگ جهانی دوم بوسیله انگلیسی ها) است که با چنین فاجعه هایی و چنین کشتار هایی به دست یهودی¬های عمدتا مهاجر و وابسته به حزب شناخته شده صهیونیسم جهانی مواجه بوده و خاطرات تلخ و جانکاهی از آنها در ذهن و خاطره دارند. راستی امکان دارد کشتار دو روستای “دیر یاسین” و “کفر قاسم” از خاطر هیچ فلسطینی زدوده شو؟ ما ”سبکبالان ساحلها” کجا دانیم که بر فلسطینیان زیسته در توفان و گرفتار در یک قرن جنگ و کشتار و ویرانی ورنج چه گذشته است؟
هدف من در این یادداشت کوتاه نگارش تاریخ معاصر فلسطین و بیان روابط یهودیان و اعراب مسلمان و تحریر ”رنجنامه” فلسطینیان و به تعبیر برخی تحلیلگران ایرانی خارج از گود “روضه خوانی” نیست، که قطعا کار از این حرف و حدیث ها گذشته است و اکنون مرا با آن کاری نیست و بویژه نمی¬خواهم سخنی بگویم که دردی از خود فلسطینیان نیز دوا نمی¬کند. آنچه اکنون و در شرایط فاجعه بار پیشرو مرا وادار به نگارش این یادداشت کرده است، تذکر سه نکته بیش نیست: 1- اظهار بیزاری از جنگ به طور کلی و دفاع از صلح، 2- محکوم کردن حمله اسراییل به غزه وکشتار فاجعه آمیز مردم فلسطین که بی گمان نامی جز “جنایت علیه بشریت” ندارد و 3- تأملی در مفهوم و چگونگی صلح در فلسطین.
در مورد نخست چندان نیازی به توضیح ندارد که من به طور کلی مخالف جنگ هستم و هیچ سودی در قهر و خشونت و جنگ و ویرانی کشتار برای بشریت نمی بینم و بویژه با هرنوع دخالت در امور داخلی کشورها از سوی هرکشوری و به طور خاص با هر نوع اعمال زور و تحمیل بوسیله قدرتهای مسلط تحت هر عنوانی (جز برای فصل خصومات)، مخالفم.البته با جنگ دفاعی مشروع، که در جای خود دارای تعریف حقوقی روشنی است، می¬توان موافق بود که البته استثنایی است برقاعده. هرچند که متأسفانه در طول تاریخ از آن نیز پیوسته سِوء استفاده شده و می¬شود. نمونه حی وحاضر و آ شکار آن همین جنگ غیر انسانی و نا عادلانه اسراییلی ها علیه مردم بی دفاع فلسطین و حتی در حمله به گروه حماس و گروههای مسلح فلسطینی است که تحت عنوان “دفاع” و ”ضد حمله” صورت می¬گیرد. ولی به هر حال جنگ دفاعی در نظر قابل دفاع و در عمل گریز ناپذیر است.
مورد دوم نیز جای بحث و گفت وگو نیست، چراکه اولا این یک احساس شخصی وانسانی است و ثانیا این حادثه چنان ابعاد ضد انسانی پیدا کرده که خوشبختانه افکارعمومی جهانیان آن را محکوم کرده ومی¬کند و حتی در روزهای اخیر حامیان اسراییل و چه بسا مشوقان آن نیز حمله بی تناسب بودن ابعاد حمله و کشتار غیر نظامیان را زیر سؤال برده اند.
واما مسألة اصلی مفهوم صلح و چگونگی آن است. تمام داستان در همین¬جا است. امروز پس از یک قرن کشمکش و خشونت و جنگ بین غاصبان مهاجر و مردمان بومی (اعم از مسلمان و مسیحی و یهودی که قرنها باهم بودند و زیست مسالمت آمیز داشتند)، دیگر به هر تقدیر اعراب و بویژه خود فلسطینی¬ها پذیرفته اند که با دشمن دیرینه و غاصب به صلح و در واقع به “مصالحه” برسند. ظاهرا این تمایل در حاکمان اصلی دولت اسراییل نیز وجود دارد. در این میان البته گروههایی در دو طرف منازعه وجود دارند که به هر دلیل خواهان صلح نیستند و فعلا جز به نابودی طرف مقابل رضایت نمی دهند.
در این میان من با دیگران کاری ندارم و بحث من نیز اعراب و اسراییل و اسلام و یهودی و مسیحی نیست و حتی بحث کنونی ام موضوع اصل ضرورت صلح بین دو طرف منازعه نیست، مسأله این است که آیا بدون تحقق عدالت صلح ممکن است؟ روشن است که در اینجا منظور عدالت حداقلی است و با معیار نسبیت، وگرنه اگر بنا شود عدالت کامل محقق شود، سخن گفتن از صلح در روبط اعراب و فلسطینی¬ها از یک سو و اسراییلی¬ها از سوی دیگر، سخنی بیهوده و حتی می¬توان گفت حرفی خلاف عدالت خواهد بود. ضمنا وقتی از عدالت می گوییم، بحث فلسفی وانتزاعی نمی¬کنیم، واقیعت موجود و عدالت واقعا موجود مورد نظر است.
اگر بخواهیم ساده و به دور از هر نوع لفاظی سخن بگوییم، می توانیم صورت مسأ له را چنین تقریر کنیم که صاحبان سرزمین فلسطین می¬گویند غاصبان خانه پدری ما حاضر شوند که نیمی و حتی بخشی از خانه را به ما واگذارند، اجازه دهند آوارگان فلسطینی (نماد تراژیک خاورمیانه) به خانه خود باز گردند، قدس شریف در اختیار مسلمانان باشد قرارگیرد، دولت مستقل فلسطینی تشکیل شود و000 روشن است که این خواسته ها بوسیله فلسطینی¬ها مطرح شده اند و به من و امثال من ربطی ندارد که آ نان چه می¬گویند و چه می¬خواهند. آنچه دیگران صرفا از منظر حق طلبی و عدالت خواهی و صلح جویی می توانند بگویند، این است که ای غاصبان بخشی ازحقوق به زور غصب شده را به صاحبان آن بدهید. وهمین. اگر اسراییلی¬ها می¬گویند موجودیت ما به رسمیت شناخته شود، در ست می¬گویند چرا که این خواسته اصل اول صلح است، اما مناطق اشغالی پس از تأسیس دولت اسراییل در 1948 نیز جزو سرزمین اسراییل است؟ سازمان ملل مناطق اشغالی پس از 1967 را هم در قلمرو خاک اسراییل می داند؟ صلح خواهان عرب و عجم، به هر دلیل و با هر انگیزه ای، حاضرند براساس اصل انسانی ”ببخش و فراموش نکن”، گذشته های تلخ خاورمیانه را (که بیش از هر چیز به تمام انسانها مربوط است) نادیده بگیرند و حتی تلاش کنند که فراموش کنند اما حداقل عدالت و انصاف رعایت شود. محدوده عدل و انصاف هم بوسیله توافق دو طرف معین می شود. دیگران نبایدبه اصطلاح “کاسه داغتر از آش” باشند. بعید می¬دانم گرو¬ههایی چون حماس وجهاد اسلامی به طور مطلق مخالف صلح باشند، چرا که در آن صورت نمی بایست وارد سرزمین فلسطین می شدند و یا در اموری چون انتخابات و مشارکت در حکومت دخالت می¬کردند، از این رو فکر می¬کنم که مسآله و موضوع اختلاف همین محدوده تحقق عدالت و انصاف و در واقع قلمرو “مصالحه” است. با این همه، محور گفت و گو و مصالحه و به اصطلاح “نقشه راه” می¬تواند همان توافقهای رسمی بین عرفات وساف وطرف مقابل باشد. با منتقدان و مخالفان فلسطینی هم باید صحبت کرد و آنان را به ضرورت گریز ناپذیر صلح و مصالحه قانع کرد. دراین میان، اگر اصل را برمصالحه بگذاریم، قطعا روش حماس ودیگر گروههای خام وحامیانشان درست نیست و در نهایت به زیانشان است و می بایست با استمرار آتش بس موافقت می کردند و حداقل از شلیک چند موشک کم اثر خود داری می¬کردند. اما باید از دولت اسراییل و ارتش قدرتمند آن پرسید: گردو را با بمب نا پالم می¬شکنند؟ آخر شلیک چند موشک کم اثر که در نهایت چار نفر را کشته با حمله تمام عیار نیروی هوایی یک ارتش و آن همه ویرانی و کشتار حداقل چهارصد نفر چه تناسبی دارد؟ وانگهی، مگر تجربه نشان نداده است که خشونت خشونت می آورد و تاکنون نیز مشت آهنین شما جز به مقاومت و دشمنی بیشتر و دور شدن از صلح نینجامیده است؟ تصور من این است که این اقدامات خام و نادرست محصول گروههای جنگ طلب و تند رو در داخل اسراییل و بر وفق منافع گروههای سودجو در خارج از مرزهای آن است.
اما و هزار اما می¬دانم که برقراری صلح و آشتی پایدار وحتی نسبی در فلسطین پیچیده تر از آن است که بتوان به این سادگی حل و فصلش کرد. این پیچیدگی به علل وعوامل درهم تنیده ای باز می¬گردد. یکی از این عوامل پیچیده و در عین حال آشکار، حمایتهای پیدا و پنهان اکثر ممالک قدرتمند جهان و بازارهای فروش سلاح وتجهیزات نظامی از دولت اسراییل وتجاوزات و سرکشی¬های آن است. وقتی آقای اوباما گفته است که اگر به خانه ای من که درآن دخترم زندگی می¬کند راکت پرتاب می شد، من نیز برای متوقف کردن آن دست به هرکاری می زدم، دم خروس (که حتی خود خروس) پیدا نیست؟ چگونه است که وقتی مسؤل یک کشوری سخن بی پشتوانه ای برضد اسراییل می¬گوید، تمام دنیا به اعتراض بر می¬خیزد و رئیس جمهور فرانسه می¬گوید به همین دلیل با او دیدار نمی کند و با او دست نمی¬دهد، اکنون ایشان حاضر است به عنوان اعتراض به کشتار مردم عادی غزه از دیدار فلان مقام اسراییلی خودداری کند؟ تردید نیست که حمله ضدبشری کنونی اسراییل به غزه با حمایت دولت آمریکا و شرکاء انجام شده است. چنین می نماید که هدف نهایی اسراییل نابودی حماس و دیگر گروههای فلسطینی با الگوی حمله به حزب الله لبنان در دوسال پیش است. اما آیا اسراییل در آن تهاجم هولناک کامیاب بوده است؟ درست است که در این مورد مقایسه کامل نیست اما به نظر می رسد در این مورد نیز اشتباه محاسبه پیش آمده است. حتی به نظر می¬رسد که اسراییل برای جبران آن شکست خفت بارگذشته اش این بار در نظر دارد با نابودی مردم غزه به هدف خود برسد. عقل وتجربه می گوید که این بار نیز سودی نصیب اسراییل نخواهد شد..
واپسین کلام این است که تا حداقل عدل و انصاف در بارة مردم فلسطین محقق نشود، نه تنها صلحی در خاورمیانه و فلسطین برقرارنمی¬شود بلکه هر روز بر خشم وخشونت و نفرت وکینه در میان اعراب و فلسطینیان و مسلمانان و حتی در جهان افزوده خواهدشد. روشن است سخنان لغوی مبنی بر این که کشور هایی دیگر(از جمله ایران وسوریه) فقط مانع صلح هستند، مخدوش است و به قصد انحراف حقیقت و اغفال اذهان جهانیان گفته می شود. بویژه به نظر می¬رسد که برخی از مخالفان جمهوری اسلامی از موضع دشمنی با این نظام و مسؤلان آن از آن سوی بام افتاده و چنین سخن بی بنیادی را تبلیغ می کنند. هر کس که اندکی با تاریخ آشنا باشد و البته اندکی هم انصاف داشته باشد، می¬داند که زخم فلسطین عمیق تر ازآن است که بتوان با این سخنان لغو برآن پرده پوشاند و این همه فاجعه را توجیه کرد. بگذریم که، متأسفانه، برخی سیاست های مسؤلان کشور موجب سوء استفاده است و بدتر از آن کشور را در معرض حمله وخطر قرار می¬دهد.