طرح مبحث شاه سلطان حسین درمحافل سیاسی ورسانه ای با برداشت های گوناگون ومتناقضی مواجه شد که با تعیین مصداق ازطرف بعضی ازمسئولان دولتی وصاحبان رسانه، این موضع وارد فازجدیدی شد. اشاره مشاور رئیس جمهورویکی ازنمایندگان مجلس شورای اسلامی به گونه ای مطرح شد که انگارشاه سلطان حسین درمیان مخالفین فکری آنها وبخصوص دراردوگاه اصلاح طلبان قراردارد. نگارنده دراین فرصت به هیچ وجه در صدد نیست تا به تفسیر وتاویل سخنان بیان شده بپردازد، زیرا تمامی افرادی که در این مورد سخن گفته اند خود هم توان وهم امکانات کافی در اختیار دارند که در رابطه با موضوع فوق الذکر اظهار نظرنمایند.
آنچه دراین فرصت کوتاه به آن پرداخته می شود پدیده شاه سلطان حسینیسم است که خود حاصل مجموعه عوامل وعللی است که پرداختن به آنها شاید به نزدیک شدن مفهوم به مصداق کمک نماید.
درپرداختن به پدیده شاه سلطان حسینیسم نمی توان تصورنمود که شکست مفتضحانه آخرین پادشاه صفوی از محمود افغان یک شبه اتفاق افتاده باشد، بلکه قبل ازهرچیز باید به شکل گیری حکومت صفویه، اتمسفر سیاسی آن مقطع ازتاریخ، ساختارآن حکومت ومشخصات وفاکتورهای عینی آن اشاره نمود.
شکست حسین میرزای صفوی در واقع پایان یک افتضاح وسوء تفاهم تاریخی برای ایرانیان بود زیرا شاه سلطان حسین خود وارث مزرعه کینه وعداوتی بود که پدران نالایق ومستبد او دربد ترین نوع حکومت مداری برای او به ارث گذاشته بودند و نمی توانست پایانی غیرازآنچه اتفاق افتاد، داشته باشد.
فاکتورهایی مانند :1-انزوای ایرانیان ازقدرت وپناه گرفتن انها در نهاد خانقاه 2-ظلم وستم حکام جورسنی مذهب وتحقیروآزاراهل تشیع 3-تحقیر ایرانیان ودورنگاه داشتن آنان از قدرت سیاسی. با چند دهه مرید پروری خاندان صفوی ترکیب ومعجونی به دست آورد که ایرانیان به غلط تصورکردند تمام آمال وآرزوهای خود را درآینه آن یافته اند وبرای همیشه اززیرسلطه ویوغ بیگانگان خارج شده وحکومتی به ظاهر مقتدر به وجود آورده اند. جهت روشن شدن موضوع لازم است به طور اختصاربه موضوعات فوق الذکر بپردازیم.
ساختارقدرت دردوره صفویه
آغازسلسله صفویه درایران ازسال 905ه. ق بردوپایه فقیه وسلطان شکل گرفت، حاکمان صفوی برای تثبیت مشروعیت خود به شدت نیازمند روحانیون بودند ودرمقابل روحانیت بنا به صلاحدید خود برای حفظ وگسترش مذهب از موضع سلطان جائرمنتسب به سلاطین عقب نشستند وروابط گرمی را با سلطنت فراهم نمودند. این روابط به گونه ای بود که اندک اندک قدرت مذهب در صحنه سیاسی اجتماعی ایران پدیدارشد. بعنوان مثال علامه مجلسی ازطرف شاه سلطان حسین به مقام شیخ الاسلامی نائل می شد ودرعوض وی تاج شاهی را برسرشاه سلطان حسین می گذاشت وازخداوند می خواست پایه های حکومتش را استوارنماید وآن را به دولت امام غایب برساند. (1)
این نوع رابطه قدرت مبتنی بردوپایه روحانیت وسلطان، تا اواخر حکومت صفویه ادامه داشت. حتی دردوره شاه عباس اول که ازقدرت قابل توجهی نیزبرخوردار بود، ملا احمد اردبیلی در تذکری به او نوشت که اگرحرمت علما را حفظ نکند عزل خواهد شد. (2)
این نوع ساختار حکومت مبتنی بر دو پایه سلطان- فقیه درنهایت به گونه ای شد که سلاطین برای حفظ مشروعیت خود و همراه داشتن حمایت روحانیون به ریا و تظاهر روی آوردند وروحانیون درباری نیز با مصلحت نگری بیش از حد چشم به همه زشتی های حکومت فاسد صفوی بستند وخود درنهایت آلوده دنیا شده ودر دربارسلطان سکنی گزیدند وبه نظام سلسله مراتبی روحانیت ساخته دست قدرت تن دادند، بطوریکه مقام صدربالاترین مقام مذهبی ومرجع از طرف حاکم انتخاب می شد واو نیز با نظارت سلطان شیخ الاسلام را تعیین می نمود وآنها نیزملا باشی و قاضی را تعیین می کردند. شریعتی این روحانیون را روحانیون درباری می نامد ومی گوید:
صفویه ازشیعه جهاد و اجتهاد و اعتراض را گرفت وبه جای آن تقلید وتقیه وانتظارراجایگرین کرد. (3 )
مشخصات حکومت صفویه
حکومت صفویه اگرچه اولین حکومت مقتدربعد ازشکست ایران ازمسلمانان بود، اما انحطاط اخلاقی وحکومت مداری مستبدانه وناکارآمد آن سنگ بنای نامیمون، نارواداری وکینه توزی نسبت به مخالف رادر جامعه ایران بنیان گذاشت. درواقع شکست اخلاقی صفویه زمانی شروع شد که پیروان شیخ جنید به عقاید افراطی روی آوردند وصوفیان خانقاه نشین زره نظامی به تن کرده وآشکارا رهبرخود را اله وفرزاندانش را ابن اله نامیدند.
به زودی عبادت جای خود را به تملق وچاپلوسی داد وارادت به شیخ جای همه صفات مریدان را گرفت. افراط درارادت به شیخ به حدی بود که اورا قبله خود می نامیدند. مریدان اسماعیل صفوی در ارادت ورزی سنگ تمام گذاشتند بطوریکه به فرمان او گوشت مراد بیگ شاملورا کباب کردند وشیبک خان ازبک را زنده زنده خوردند. رفتار قزلباش ها وامرای نالایق صفوی مانند همه دیکتاتورها وستم گران در خشونت ورزیدن نسبت به مخالفان خلاصه می شد. وقتی به ولایتی از سرزمین ایران حمله می کردند با قساوت تمام برخورد می کردند واموال مردم عادی را بین طرفداران خود تقسیم می نمودند. آنها به شدت ایرانیان را تحقیرمی کردند وآنها رابه تحقیر، تات وتاجیک می خواندند. قزلباش ها حتی به قبرستان مخالفین خود نیز رحم نمی کردند. درهنگام حمله به شیروان بعد از قتل فرخ یسار حاکم آن ولایت، استخوانهای خلیل اله پدرفرخ یسار را ازگور بیرون آورده وبه آتش کشیدند. او در قبال قبرستان مخالفین پدرش در تبریز همین اقدام را تکرار کرد. سپاه صفویه بعد ازفتح بغداد استخوانهای ابوحنیفه یکی ازسرمذهب های اهل سنت را از گور در آورد وبه جایش سگی را دفن کرد. این اقدام در حالی بود که جمعیت کثیری از ایرانیان اهل سنت بودند واین مساله به افزایش کینه وعداوت آنها در قبال صفوی ها بی تاثیر نبود. اگرچه شاه اسماعیل دهم درصدد برآمد تا نوعی آشتی مذهبی در ایران بوجود آورد اما او هم مورد خشم علمای جبل عامل قرار گرفت وبا شربتی مسموم از پای در آمد. در مجموع در دوران حکومت صفویه زیر بنای اخلاق، عدالت ومعنویت در ایران سست شد وبه مرور حکومت به ظاهر مذهبی صفویه جای خود را به دولت سالاران مذهب نما داد ودر نتیجه همچون هر حکومت مبتنی بر دیکتاتوری پای در جاده اضمحلال گذاشت. نشانه های این اضمحلال از آنجا شروع شد که سپاه بی نظم و فاسد صفوی از امیران لایق خالی شد وپستهای مهم لشکری و کشوری به اشغال فرومایگان چاپلوس درآمد که ارتقای آنها نه براساس لیاقت و کاردانی بلکه به سبب نوکر مآبی و تملق وارادت به دربار صورت گرفته بود. در راس این سیستم نوچه پرور وناکارآمد پادشاهان بی لیاقتی بودند که تنها ماخذ دسترسی آنها از وضعیت معاش ومعاد مردم خبرچینهای گزافه گویی بودند که برای اثبات ارادت خود به شخص همایونی گاهی سر مردگان تازه دفن شده را به عنوان سر دزدان و راهزنان به نیزه کرده و به خدمت ایشان می بردند. (4)
در این میان دغدغه امنای درباری مذهب هم دستور قتل دگر اندیشان و مخالفان مذهبی و دینی بود، گویا با کشتار آنها مشکلات مملکت یک شبه حل می شد. در چنین اوضاع و احوالی بود که سلیمان شاه در واپسین روزهای عمر خود امرا و درباریانش را فراخواند واعلام کرد بعداز من اگر به فکر آسایش و رفاه خود هستید و تمایل دارید هرکدام به کار خود مشغول باشید، میرزا حسین را برتخت بنشانید که در آن صورت همه شما به نوعی حکومت می کنید، اما اگر جویای نام و تعالی وافتخار هستید و توانش را دارید که به امور مملکت بپردازید همگی تابع میرزا مرتضی شوید واورا برتخت سلطنت بنشانید. درباریان فاسد و منفعت طلب، میرزا حسین ضعیف و نادان را به فردی لایق و کاردان ترجیح دادند ودر نهایت حسین میرزا را بر تخت سلطنت نشاندند. حسین میرزا به هیچ وجه برای مملکت داری تربیت نشده بود. او حتی قبل از جلوس بر تخت سلطنت، اسب سواری هم بلد نبود وتا 26 سالگی از حرمسرا بیرون نیامده بود وحتی جهان را روی نقشه جغرافیا ندیده بود چه برسد به اینکه با جهان خارج ارتباط یا تعاملی داشته باشد. هرچند اگر به جای شاه سلطان حسین برادر او میرزا مرتضی هم برتخت می نشست نمی توانست سرنوشت محتوم به شکست صفویه را نجات دهد. در نهایت دامنه شورشها که از کردستان شروع شده بود با غائله خونین خراسان به پایان رسید ودر سال 1135 محمود افغان تنها با همراه داشتن 20 هزار نیرو به مدت 6 ماه شهر چند ده هزار نفری اصفهان ودرباری را که ادعایش گوش فلک را کر می کرد به محاصره درآورد. در طول 6 ماه محاصره دربار، از تمام چاکران و غلامان حلقه به گوش یا به اصطلاح از سرداران وامیران صفویه در اقصی نقاط کشور تنها محمود سیستانی حاکم تون وطبس بود که با 10 هزار نیرو به کمک دربار آمد که آنها هم با دریافت رشوه پا را از ماجرا بیرون کشیدند. در نتیجه محاصره، مردم از روی احتیاج به خوردن گوشت مردار و جنازه همدیگر روی آوردند ودر عاقبت، جادو، سحر، آش نذری، شمشیرهای براق وتشریفات پر طمطراق دربار به کمک شاه سلطان حسین نیامد و در نهایت خفت تاج شاهی را به محمود افغان تقدیم کرد.
امروزدر اتمسفر سیاسی ایران شاه سلطان حسین نه یک فرد بلکه یک استعاره جدیدالورود است که بنا به هر دلیل به این فضا وارد شده است. با برشمردن خصوصیات شاه سلطان حسین و پدیده شاه سلطان حسینیسم به خوبی روشن است که در کجا باید به جستجوی مصداق عینی آن گشت. آنچه غیر قابل انکار است این است که سلطان حسین به شدت اسیر اوهام و تصورات خود بود. او بیشتر از آنکه با دانشمندان و بزرگان حشر و نشر داشته باشد همنشین متملقین فرصت طلب بود که فقط به تایید عملکرد او مشغول بودند. او به شدت عوام پرور و معتقد به جادو و جنبل بود. این سلطان بی کفایت ازترکیب جمعیتی کشور خود چنان بی خبر بود که آشکارا به ایرانیان دارای عقیده غیر رسمی توهین می کرد، آنها را مورد اذیت و آزار قرار می داد و خود مقدمات نارضایتی آنها را فراهم ساخت. شورشهای پی در پی اهل سنت کردستان و خراسان از بزرگترین عوامل سقوط سلسله صفوی بود. ولینسکی سفیر پتر کبیر در بازگشت به روسیه یک سال قبل از سقوط اصفهان در گزارش مفصلی به پطر کبیر می گوید :تصور می کنم نابودی و اضمحلال ایران نزدیک است، اگر سلطان جدیدی بر تخت ننشیند در همه جا انقلاب و اغتشاش روی خواهد داد و جایی نخواهد ماند که از آتش مصون باشد. به عقیده من با وجود نیروی نظامی دربار، یک گروه کوچک سرباز برای تصرف ایران کفایت می کند آنچه مرا برحذر می دارد که به این کشور حمله کنیم این است که اگر پادشاه بالیاقتی بر تخت بنشیند وضعیت بکلی تغییر خواهد کرد. (5)
در عالم واقع اگر دنبال مصداق بگردیم لزوما نباید در جستجوی شخصیتی باشیم که حتما نرم خو و مهربان باشد. صدام حسین مصداق کامل شاه سلطان حسین بود، او که آمریکا را مسخره می کرد، تاچر نخست وزیر انگلیس را عجوزه می نامید، با دیپلمات های میانجیگر با تکبر برخورد می کرد، از بالای سر دولتها با مردم کشورها گفتگو می کرد، تعهدات بین المللی را به هیچ می گرفت، جهان را تهدید می کرد که جنگ را به فضا و دریا و… می کشاند وعهد کرده بود اسرائیل را از صفحه روزگار محو کند. این دیکتاتور نادان بجای آشتی دادن شهروندان بی گناه شیعه و کرد که اکثریت کشورش را تشکیل می دادند به سرکوب آنها مشغول بود ودر نهایت عراق را به خاک ذلت نشاند. در عالم واقع اگر در صدد انطباق مفهوم بر مصداق باشیم هیچ وقت نمی توان مصداق آن را در فردی یافت که به دانش بها می دهد، مدارک دانشگاهی را کاغذ پاره نمی داند، در مقابل دانشجو تعظیم می کند، فردی که کشورش و جهان را می شناسد به صاحبان عقیده مخالف احترام می گذارد، بیشترین آراء انتخاباتی خود را از اقوام وافراد دگراندیش گرفته است، کردستانی ها به اندازه یزدی ها وعربها و ترکها اورا به اندازه دیگر ایرانیان عزیز می دارند. ایران را برای ایرانیان می خواهد نه ایرانیان را برای استحکام پایه های قدرت خود. با دانشگاهیان حشر ونشر داشته و آمار و ارقام را از بقال و قصاب سر کوچه نمی پرسد. بی گمان او مصداق شاه سلطان حسین نیست، اورا می توان فرصت سوز بزرگ نامید. از او می توان به هزار دلیل انتقاد کرد، از او می توان به دلیل کتک خوردن دانشجو و معلم در دوره زمامداریش دلخور بود. ما می توانیم اورا به خاطر خیلی از مسائل از جمله عدم استفاده از توان جامعه مدنی برای به عقب راندن هسته های نافرمان درون ساختار قدرت سرزنش کنیم؛ ما حتی می توانیم از او آزرده خاطر باشیم که نتوانست بعداز 8سال ماندن در قدرت، دمکراسی را نهادینه سازد تا بار دیگر مجبور نباشد برای نجات کشوربا بی میلی احساس وظیفه کند، اما هرگز نمی توان مصادیق متصف به شاه سلطان حسین را به او نسبت داد که اگر چنین می بود اینچنین گزمه ها و لاف زن ها را به هماوردی نمی طلبید. تهدیدهای پیدا و پنهان را به جان نمی خرید، تیغ تیزگزمه ها را به سخره نمی گرفت و حضورش اینچنن باعث بی تابی غارتگران نمی شد. برای مشاهده تطبیق مفهوم بر مصداق کافی است ببینیم دانشمندان و دانشگاهیان، مداحان وپژوهشگران، چماق بدستان و نویسندگان کجای این خط کشی عینی وواقعی ایستاده اند؟
عضو شورای سیاستگذاری سازمان دانش آموختگان ایران
پانوشت
1- علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص243 2- حامد الگار، نقش روحانیت پیشرودرجنبش مشروطیت، ص52 3- شریعتی، تشیع علوی، تشیع صفوی، مجموعه آثار9، انتشارات تشیع، تهران 1359، ص36 4- رستم التواریخ، بی تا، بی جا، ص96 5- هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران دوران صفویه، امیر کبیر، تهران 1383، ص134