چاپ آثار شعرا و نویسندگان تبعید شده، در داخل ایران موضوعی بوده که از دیرباز در کانون توجه قرار داشته است و عقاید و آرای ضد و نقیضی را برانگیخته است، به همین بهانه پای حرف های اسماعیل خوئی شاعر پر آوازه ایران نشسته ایم که از سال های دور آواره دیار غریب است.
حرفهای اسماعیل خوئی:
در این تبعید فرهنگی…
از آخرین کتابی که از شما و در ایران به چاپ رساید، حدود 25 سال گذشته بود که دیگر بار کتابی از شما در ایران به چاپ رسید، لطفاً کمی در باره این وقفه طولانی مدت صحبت کنید.
با تشکر از شما که به سراغ من آمده ای وپرسش به هنگامی را نیز با من در پیش می گذاری… فکر می کنم از دیر باز این پرسش برقرار بوده است که آیا یک پناهنده سیاسی که از ایران به فرهنگ دیگری پناه آورده است، حق دارد آثارش را در ایرانی که فرمانروایانش بیش و پیش از هر چیر با فرهنگش به ستیز است، به چاپ برساند و یا خیر…
به یاد می آورم که حدود بیست سال پیش، دکتر اسماعیل نوری اعلا، بر این عقیده بود که چنین کاری روا نیست و چنین کاری را به خوردن همزمان از توبره و آخور مانند می کرد، مگر می شود که از آسایش و آرامش و امنیت پناهندگی برخوردار باشی و کارهایت در ایران چاپ شود.
چنین تضادی در ذات خودش بسیار شگفت انگیز است و سوال دیگری که مطرح می شود این که اگر انسانی به راستی یک پناهنده سیاسی باشد چه طور آثارش در ایران چاپ می شود؟ حتی یادم می آید یک سال پیش، دوست هنرمندم آقای منفرد زاده هم این سوال را پیش کشیدند، اما به طرز دیگری…
منظورتان برنامه صدسال ترانه است؟
بلی دقیقاً… حقیقت این است که من نیز در سالهای آغازین چنین می اندیشدم. اندک اندک اما پرسشی برای من پیش آمد که آیا ما با مردم و فرهنگ خودمان سر جنگ داریم یا جنگ ما با فرمانروایی است؟ پیداست کهما بامردم و فرهنگ خودسرجنگ نداریم.
پس با رسیدن به پاسخی که برای این پرسش ذهنی تان پیدا کردید، تصمیمتان عوض شد و حاضر شدید کتابهاتان در ایران چاپ شود، چنین است؟
ماجرا کمی پیچیده تر است و قصه اش هم طولانی، بگذار این طور آغاز کنم، در واقع هر نویسنده و شاعری دو گونه کار دارد، نخست کارهای فلسفی و انسانی که به زمان و مکان ویژه ای بر نمی گردند، پس هر گاه چاپ شوند اگر تازگی ای در خود داشته باشند، آن تازگی در آنان همیشه برقرار خواهد بود. اما شعر و مقاله ها و در کل نوشته هایی که در پیوند است با زندگانی روزانه جامعه، اگر به هنگام چاپ نشود دیگر در حقیقت در بافتار و ساختار فرهنگ ما تنیده نمی شوند و گیرم که مثلا با یک وقفه دراز مدت و پس از سالها از زمان نوشته شدنشان نیز به چاپ برسند، تنها ارزشی شبیه به یادنگاری خواهند داشت وبیشتر به کار قضاوت تاریخی می آیند پس اگر راهی باشد برای آنکه شعر نیمایی، ریاعی و یا قصیده ای را که من دیشب گفته ام بتوانم امروز به گوش مردم برسانم، وظیفه دارم که حتما این کار را بکنم. و به اینها این موضوع را اضافه کنید که تبعید امثال من بیشتر یک تبعید فرهنگی به حساب می آید و در واقع آدمهایی نظیر من را از
”تاریخ تکامل ادبیات امروز ایران” بیرون انداخته شده اند. پس می بینید که تبعید ما یک تبعید به ویژه فرهنگی است و به ویژه تر یک تبعید شعری، زیرا من از تاریخ تکامل شعر ایران برون افکنده شده ام، پس اگر نسل بعدی از من اثری نبیند این طبیعی است که فراموش خواهم شد. در حقیقت اینها جملگی موضوعاتی هستند که من چندین سال به آنها فکر کرده ام و سر آخر در این باره تصمیم گرفتم. البته باید بگویم که ماجرای مهم دیگری نیز وجود داشت که مربوط است به سالها پیش، آنگاه که کتاب آیه های شیطانی به چاپ رسید و امام فتوا به کشتن او و ناشرش داد. آنوقت در انگلیس کمیته ای برای دفاع از رشدی و ناشر تشکیل شد که البته این دفاع یک دفاع حقوق بشری بود و نه اندیشه ای. ما تنها می گفتیم که هر نویسنده ای حق دارد آنچه می خواهد را بگوید و آن را چاپ بکند و کسانی که با این سخنان مخالفند می توانند پاسخ آن را بنویسند… پاسخ استدلال استدلال است و پاسخ سخن، سخن، نه فتوای مرگ نه تیر، نه گلوله. اما در واقع حکومت ایران، تنها حقوق بشر اسلامی خودش را به رسمیت می شناسد که در بسیاری مواقع، متناقض است با آنچه به واقع حقوق بشر خوانده می شود…آن زمان بود که من و جاودان یاد نادر نادرپور به صورت رسمی “ممنوع الاسم” شدیم. هرچند که چنین مفاهیمی در دنیای امروز تقریباً دیگر وجود ندارند چرا که امروز با چهل سال پیش بسیار متفاوت است، چهل سال پیش فکس و ایمیل و این جورابزار خبر رسانی یا شاید بهتر است بگوییم ابزار “فرهنگ رسانی” وجود نداشت.
با وجود تمامی این ابزار به قول شما فرهنگ رسان، چگونه است که هنوز غالب نویسندگان “کتاب” را ترجیح می دهند؟
آخر، کاری که در دانشگاه و محیط آکادمیک چاپ و عرضه می شود، معمولا مردم گیر و همه گیر نخواهد شد، زمانی یک شعر به بطن جامعه می رود که یک ناشر رسمی آن را به چاپ برساند و کتاب توسط ناشر به تمام نقاط ایران برود.
در باره کتاب نخست، اشاره کردید که آن مجموعه، اشعاری را شامل می شد که در ایران “قابل چاپ شدن” بودند، به عقیده شما انتشار این اشعار گزینشی باعث نمی شود تا خواننده با تمامیت اندیشه یک شاعر و رموز شعری او به درستی آشنا نشود و در نهایت این ماجرا به گمراهی خواننده نمی انجامد؟
چنین می شد بی هیچ گمانی، اگر کار آشنایی خواننده محدود به همین یک کتاب می ماند، اما این کتابها در واقع تنها نشانه ای از شاعر هستند و اگر با این اشاره، شعر در جان خواننده بنشیند، آنگاه بی گمان خواننده در پی اشعار دیگر شاعر نیز خواهد رفت.
تا کنون از شوربختیهای غربت و خاصه شعر در غربت بسیار گفته ایم، بد نیست کمی هم از آن روی سکه بگوییم، آیا این آمیختگی با فرهنگ میزبان به غنای معنا و واژه در شعر ما مدد نمی رساند؟
این بحثی را که آغاز می کنی، بحثی است کاملاً پیچیده که باید به تفصیل راجع به آن صحبت کنیم و کار کارشناسانه انجام دهیم. من می توانم بگویم که این بحث ادبیات در تبعید از قبل هم وجود داشته است با این تفاوت که در آن روز به جای تبعید، از واژه مهاجرت استفاده می شد، هر چند که امروز هم در واقع کسی تبعید نمی شود بلکه حکومت این وظیفه تبعید را بر عهده خود فرد می گذارد تا وی خود این کار را انجام دهد. اما مهمترین تفاوت امروز و دیروز در تعداد مهاجران است، پس از انقلاب کوچ دسته جمعی مردم باعث شد تا اقلیتی ادبی در خارج از مرزهای ایران شکل بگیرد و دست به آفرینش ادبی بزند. چنین شد که زان پس دو گروه البته نابرابر اما مستقل ادبی به وجود آمد: یکی ادبیات ایران در داخل ایران و دیگری ادبیات ایران در غربت. که همان طور که از نامش بر می آید در غربت است و تنها، اما با این وجود به دلیل آشنایی شاعر با جانها و جهانهای متفاوت، در نهایت می تواند به نوآوری شعر کمک کند.
و مشکلات شعر امروز در داخل ایران… این مشکلات کدام اند؟
ادبیات ایران در داخل زیر سانسور است و این سانسور آنقدر زیاد است که شعر را در واقع دچار حالتی شبیه خفقان کرده است. ادبیات در خارج از ایران هم، ادبیاتی است از هفت دنیا آزاد.
یعنی یگانه مشکل شعر داخل، همانا سانسور است؟
ببین، در ایران کنونی، قبل از هر چیز پیوند منطقی نماد و نمود در هم ریخته است و این شعر نمادین را دچار مشکل کرده است شعر نیمایی هم شعری است نمادین که با این به هم ریختگی، دستخوش مشکلات اساسی شده است، دیگر آنکه سانسور چیان امروزی، دانش آموختگان اشعار دیروز اند و شعر نمادین را به خوبی می شناسند، پس نمی توان مفاهیم سمبولیک و نمادین را به راحتی بیان کرد و در آخر این تئوری خام و ناپخته ای که به ایران امروز وارد شده است: پست مدرنیزم. مگر می توان مفاهیم پست مدرن را به خورد جامعه ای داد که هنوز درک درستی از دنیای مدرن ندارد. این پست مدرنیسم در جوامع پیشرفته غربی جنبشی است به هنگام و سودمند که به درک بهتر از مفاهیم هنر و حقوق بشر، مدد فراوان رسانیده است، اما در ایران زمینه ساز یک آشفتگی در شعر شده است. یکی از اصول بنیادین پست مدرنیزم، حذف معنای واحد است، در واقع با این تئوری درک مفهوم و معنا بر عهده خواننده قرار می گیرد و این تکرار بی وقفه در نهایت به خذف کلی معنا می انجامد. برداشت غلط از این ماجرا باعث شده است که امروز در ایران اگر به شاعری بگویی منظورت از این شعر چه بوده است؟ پاسخ خواهی شنید که من نمیدانم! تو خود باید معنا را دریابی. با وجود نمامی این مشکلات، باید اضافه کنیم که نوابغ شعری هم در ایران وجود دارند و ایشان در هر شرایطی کار خود را به درستی انجام می دهند.
در بیرون نیز همانگونه که گفتم شعر از هفت دنیا آزاد است و این آزادگی باعث شده است تا شعر “شعریت” خویش را از دست بدهد و این بی پرده گویی و رک گویی در حقیقت به جنبه خیال انگیزی شعر آسیب رسانده است و زبان و نمادگرایی گوهرین شعر را آلوده کرده است و در نهایت شعر را به شعار بدل کرده است.
عنوان سوال آخر، کمی هم از کتابهایی بگوییم که در این سو، در این بیدرکجا مجال طبع پیدا کردند، حکایت این دسته از کتابها با نگاه شما چگونه است؟
من معنای واقعی زباله دان تاریخ را در اینجا دریافتم. یک نویسنده و یا شاعر که در خارج از ایران زندگی می کند، با هزاران مشکل و با هزینه شخصی و گاه حتی کمک نزدیکان، یک کتاب را مثلاً در پانصد نسخه به چاپ می رساند، بعد کتابها توسط یک ماشین به خانه آورده می شوند و تازه از آنجاست که مشکلات اصلی شروع می شوند، چون نمی دانی که این کتابها که در گوشه خانه انبار شده اند را چگونه می توانی به دست مردم برسانی… حال اگر در ایران بودی و کتابی را از پنجره خانه به بیرون می انداختی و رفتگری آن کتاب را به دست می آورد، حداقل آنکه کتاب را باز می کرد و جمله ای از آن را می خواند یا به هر حال کتاب را با خود به خانه می برد، اما اینجا چه؟ اگر هم کسی کتاب را در خیابان پیدا کند، چون چیزی از آن را نمی تواند دریابد، کتاب را در سطل زباله می اندازد، اینک: زباله دان تاریخ.