گفت و گو♦ شعر

محمد صفریان
محمد صفریان

sefrian.jpg

چاپ آثار شعرا و نویسندگان تبعید شده، در داخل ایران موضوعی بوده که از دیرباز در کانون توجه قرار داشته ‏است و عقاید و آرای ضد و نقیضی را برانگیخته است، به همین بهانه پای حرف های اسماعیل خوئی شاعر پر ‏آوازه ایران نشسته ایم که از سال های دور آواره دیار غریب است.‏

khoee784b.jpg

حرفهای اسماعیل خوئی:‏

‎ ‎در این تبعید فرهنگی…‏‎ ‎

‎ ‎از آخرین کتابی که از شما و در ایران به چاپ رساید، حدود 25 سال گذشته بود که دیگر بار کتابی از ‏شما در ایران به چاپ رسید، لطفاً کمی در باره این وقفه طولانی مدت صحبت کنید.‏‎ ‎

با تشکر از شما که به سراغ من آمده ای وپرسش به هنگامی را نیز با من در پیش می گذاری… فکر می کنم از ‏دیر باز این پرسش برقرار بوده است که آیا یک پناهنده سیاسی که از ایران به فرهنگ دیگری پناه آورده است، ‏حق دارد آثارش را در ایرانی که فرمانروایانش بیش و پیش از هر چیر با فرهنگش به ستیز است، به چاپ برساند ‏و یا خیر…‏

به یاد می آورم که حدود بیست سال پیش، دکتر اسماعیل نوری اعلا، بر این عقیده بود که چنین کاری روا نیست و ‏چنین کاری را به خوردن همزمان از توبره و آخور مانند می کرد، مگر می شود که از آسایش و آرامش و امنیت ‏پناهندگی برخوردار باشی و کارهایت در ایران چاپ شود.‏

چنین تضادی در ذات خودش بسیار شگفت انگیز است و سوال دیگری که مطرح می شود این که اگر انسانی به ‏راستی یک پناهنده سیاسی باشد چه طور آثارش در ایران چاپ می شود؟ حتی یادم می آید یک سال پیش، دوست ‏هنرمندم آقای منفرد زاده هم این سوال را پیش کشیدند، اما به طرز دیگری…‏

‎ ‎منظورتان برنامه صدسال ترانه است؟‏‎ ‎

بلی دقیقاً… حقیقت این است که من نیز در سالهای آغازین چنین می اندیشدم. اندک اندک اما پرسشی برای من پیش ‏آمد که آیا ما با مردم و فرهنگ خودمان سر جنگ داریم یا جنگ ما با فرمانروایی است؟ پیداست کهما بامردم و ‏فرهنگ خودسرجنگ نداریم.‏

‎ ‎پس با رسیدن به پاسخی که برای این پرسش ذهنی تان پیدا کردید، تصمیمتان عوض شد و حاضر شدید ‏کتابهاتان در ایران چاپ شود، چنین است؟‎ ‎

ماجرا کمی پیچیده تر است و قصه اش هم طولانی، بگذار این طور آغاز کنم، در واقع هر نویسنده و شاعری دو ‏گونه کار دارد، نخست کارهای فلسفی و انسانی که به زمان و مکان ویژه ای بر نمی گردند، پس هر گاه چاپ شوند ‏اگر تازگی ای در خود داشته باشند، آن تازگی در آنان همیشه برقرار خواهد بود. اما شعر و مقاله ها و در کل ‏نوشته هایی که در پیوند است با زندگانی روزانه جامعه، اگر به هنگام چاپ نشود دیگر در حقیقت در بافتار و ‏ساختار فرهنگ ما تنیده نمی شوند و گیرم که مثلا با یک وقفه دراز مدت و پس از سالها از زمان نوشته شدنشان ‏نیز به چاپ برسند، تنها ارزشی شبیه به یادنگاری خواهند داشت وبیشتر به کار قضاوت تاریخی می آیند پس اگر ‏راهی باشد برای آنکه شعر نیمایی، ریاعی و یا قصیده ای را که من دیشب گفته ام بتوانم امروز به گوش مردم ‏برسانم، وظیفه دارم که حتما این کار را بکنم. و به اینها این موضوع را اضافه کنید که تبعید امثال من بیشتر یک ‏تبعید فرهنگی به حساب می آید و در واقع آدمهایی نظیر من را از

‏”تاریخ تکامل ادبیات امروز ایران” بیرون انداخته شده اند. پس می بینید که تبعید ما یک تبعید به ویژه فرهنگی ‏است و به ویژه تر یک تبعید شعری، زیرا من از تاریخ تکامل شعر ایران برون افکنده شده ام، پس اگر نسل بعدی ‏از من اثری نبیند این طبیعی است که فراموش خواهم شد. در حقیقت اینها جملگی موضوعاتی هستند که من چندین ‏سال به آنها فکر کرده ام و سر آخر در این باره تصمیم گرفتم. البته باید بگویم که ماجرای مهم دیگری نیز وجود ‏داشت که مربوط است به سالها پیش، آنگاه که کتاب آیه های شیطانی به چاپ رسید و امام فتوا به کشتن او و ‏ناشرش داد. آنوقت در انگلیس کمیته ای برای دفاع از رشدی و ناشر تشکیل شد که البته این دفاع یک دفاع حقوق ‏بشری بود و نه اندیشه ای. ما تنها می گفتیم که هر نویسنده ای حق دارد آنچه می خواهد را بگوید و آن را چاپ ‏بکند و کسانی که با این سخنان مخالفند می توانند پاسخ آن را بنویسند… پاسخ استدلال استدلال است و پاسخ سخن، ‏سخن، نه فتوای مرگ نه تیر، نه گلوله. اما در واقع حکومت ایران، تنها حقوق بشر اسلامی خودش را به رسمیت ‏می شناسد که در بسیاری مواقع، متناقض است با آنچه به واقع حقوق بشر خوانده می شود…آن زمان بود که من و ‏جاودان یاد نادر نادرپور به صورت رسمی “ممنوع الاسم” شدیم. هرچند که چنین مفاهیمی در دنیای امروز تقریباً ‏دیگر وجود ندارند چرا که امروز با چهل سال پیش بسیار متفاوت است، چهل سال پیش فکس و ایمیل و این ‏جورابزار خبر رسانی یا شاید بهتر است بگوییم ابزار “فرهنگ رسانی” وجود نداشت.‏

‎ ‎با وجود تمامی این ابزار به قول شما فرهنگ رسان، چگونه است که هنوز غالب نویسندگان “کتاب” را ‏ترجیح می دهند؟‏‎ ‎

‏ آخر، کاری که در دانشگاه و محیط آکادمیک چاپ و عرضه می شود، معمولا مردم گیر و همه گیر نخواهد شد، ‏زمانی یک شعر به بطن جامعه می رود که یک ناشر رسمی آن را به چاپ برساند و کتاب توسط ناشر به تمام نقاط ‏ایران برود. ‏

‎ ‎در باره کتاب نخست، اشاره کردید که آن مجموعه، اشعاری را شامل می شد که در ایران “قابل چاپ ‏شدن” بودند، به عقیده شما انتشار این اشعار گزینشی باعث نمی شود تا خواننده با تمامیت اندیشه یک شاعر و ‏رموز شعری او به درستی آشنا نشود و در نهایت این ماجرا به گمراهی خواننده نمی انجامد؟‏‎ ‎

چنین می شد بی هیچ گمانی، اگر کار آشنایی خواننده محدود به همین یک کتاب می ماند، اما این کتابها در واقع ‏تنها نشانه ای از شاعر هستند و اگر با این اشاره، شعر در جان خواننده بنشیند، آنگاه بی گمان خواننده در پی اشعار ‏دیگر شاعر نیز خواهد رفت.‏

‎ ‎تا کنون از شوربختیهای غربت و خاصه شعر در غربت بسیار گفته ایم، بد نیست کمی هم از آن روی ‏سکه بگوییم، آیا این آمیختگی با فرهنگ میزبان به غنای معنا و واژه در شعر ما مدد نمی رساند؟‏‎ ‎

این بحثی را که آغاز می کنی، بحثی است کاملاً پیچیده که باید به تفصیل راجع به آن صحبت کنیم و کار ‏کارشناسانه انجام دهیم. من می توانم بگویم که این بحث ادبیات در تبعید از قبل هم وجود داشته است با این تفاوت ‏که در آن روز به جای تبعید، از واژه مهاجرت استفاده می شد، هر چند که امروز هم در واقع کسی تبعید نمی شود ‏بلکه حکومت این وظیفه تبعید را بر عهده خود فرد می گذارد تا وی خود این کار را انجام دهد. اما مهمترین تفاوت ‏امروز و دیروز در تعداد مهاجران است، پس از انقلاب کوچ دسته جمعی مردم باعث شد تا اقلیتی ادبی در خارج ‏از مرزهای ایران شکل بگیرد و دست به آفرینش ادبی بزند. چنین شد که زان پس دو گروه البته نابرابر اما مستقل ‏ادبی به وجود آمد: یکی ادبیات ایران در داخل ایران و دیگری ادبیات ایران در غربت. که همان طور که از نامش ‏بر می آید در غربت است و تنها، اما با این وجود به دلیل آشنایی شاعر با جانها و جهانهای متفاوت، در نهایت می ‏تواند به نوآوری شعر کمک کند.‏

‎ ‎و مشکلات شعر امروز در داخل ایران… این مشکلات کدام اند؟‎ ‎

ادبیات ایران در داخل زیر سانسور است و این سانسور آنقدر زیاد است که شعر را در واقع دچار حالتی شبیه ‏خفقان کرده است. ادبیات در خارج از ایران هم، ادبیاتی است از هفت دنیا آزاد.‏

‎ ‎یعنی یگانه مشکل شعر داخل، همانا سانسور است؟‎ ‎

ببین، در ایران کنونی، قبل از هر چیز پیوند منطقی نماد و نمود در هم ریخته است و این شعر نمادین را دچار ‏مشکل کرده است شعر نیمایی هم شعری است نمادین که با این به هم ریختگی، دستخوش مشکلات اساسی شده ‏است، دیگر آنکه سانسور چیان امروزی، دانش آموختگان اشعار دیروز اند و شعر نمادین را به خوبی می شناسند، ‏پس نمی توان مفاهیم سمبولیک و نمادین را به راحتی بیان کرد و در آخر این تئوری خام و ناپخته ای که به ایران ‏امروز وارد شده است: پست مدرنیزم. مگر می توان مفاهیم پست مدرن را به خورد جامعه ای داد که هنوز درک ‏درستی از دنیای مدرن ندارد. این پست مدرنیسم در جوامع پیشرفته غربی جنبشی است به هنگام و سودمند که به ‏درک بهتر از مفاهیم هنر و حقوق بشر، مدد فراوان رسانیده است، اما در ایران زمینه ساز یک آشفتگی در شعر ‏شده است. یکی از اصول بنیادین پست مدرنیزم، حذف معنای واحد است، در واقع با این تئوری درک مفهوم و معنا ‏بر عهده خواننده قرار می گیرد و این تکرار بی وقفه در نهایت به خذف کلی معنا می انجامد. برداشت غلط از این ‏ماجرا باعث شده است که امروز در ایران اگر به شاعری بگویی منظورت از این شعر چه بوده است؟ پاسخ ‏خواهی شنید که من نمیدانم! تو خود باید معنا را دریابی. با وجود نمامی این مشکلات، باید اضافه کنیم که نوابغ ‏شعری هم در ایران وجود دارند و ایشان در هر شرایطی کار خود را به درستی انجام می دهند.‏

در بیرون نیز همانگونه که گفتم شعر از هفت دنیا آزاد است و این آزادگی باعث شده است تا شعر “شعریت” ‏خویش را از دست بدهد و این بی پرده گویی و رک گویی در حقیقت به جنبه خیال انگیزی شعر آسیب رسانده است ‏و زبان و نمادگرایی گوهرین شعر را آلوده کرده است و در نهایت شعر را به شعار بدل کرده است.‏

‎ ‎عنوان سوال آخر، کمی هم از کتابهایی بگوییم که در این سو، در این بیدرکجا مجال طبع پیدا کردند، ‏حکایت این دسته از کتابها با نگاه شما چگونه است؟‎ ‎

من معنای واقعی زباله دان تاریخ را در اینجا دریافتم. یک نویسنده و یا شاعر که در خارج از ایران زندگی می ‏کند، با هزاران مشکل و با هزینه شخصی و گاه حتی کمک نزدیکان، یک کتاب را مثلاً در پانصد نسخه به چاپ ‏می رساند، بعد کتابها توسط یک ماشین به خانه آورده می شوند و تازه از آنجاست که مشکلات اصلی شروع می ‏شوند، چون نمی دانی که این کتابها که در گوشه خانه انبار شده اند را چگونه می توانی به دست مردم برسانی… ‏حال اگر در ایران بودی و کتابی را از پنجره خانه به بیرون می انداختی و رفتگری آن کتاب را به دست می آورد، ‏حداقل آنکه کتاب را باز می کرد و جمله ای از آن را می خواند یا به هر حال کتاب را با خود به خانه می برد، اما ‏اینجا چه؟ اگر هم کسی کتاب را در خیابان پیدا کند، چون چیزی از آن را نمی تواند دریابد، کتاب را در سطل زباله ‏می اندازد، اینک: زباله دان تاریخ.‏