من یک امریکایی هستم

نویسنده

» مروری بر "همشهری کین" ساخته اورسن ولز

فیلم روز - محمود واعظی: وقتی نام فیلمی هر سال بعد از سال بعدی، در فهرست برترین آثار سینمایی جهان باقی می‌ماند، آن‌ هم اغلب در صدر فهرست‌ها، آدمی سطح انتظار خودش را بالا می‌کشد تا به حدی که انتظاری به جز شاهکار از تماشای “همشهری کین” ساخته اورسن ولز ندارد.

هرچند یک لحظه مکث کنید: شما تماشاگر امروزی سینما هستید. عادت به جلوه‌های ویژه، موسیقی حیرت‌انگیز و دیالوگ‌های گیرا دارید. اینجا، شاید اگر برای اولین مرتبه به تماشای “همشهری کین” نشسته باشید، توی ذوق‌تان بخورد.

چون اینجا روایت، روایت نیمه قرن بیستم میلادی است: زمانی که هنوز سینما مرزهایش را واضح و شفاف از تئاتر جدا نکرده است. برای همین هم در سبک روایتی، هم در سبک اجرا، هم در حرکت دوربین، هم در قسمت‌بندی فیلم، شما شباهت‌هایی گسترده بین سینما و تئاتر خواهید یافت.

این را در دکورها هم گسترده خواهید دید. همان اول تکلیف خودتان را روشن کنید: به تماشای یک اثر کلاسیک نشسته‌اید، پس بدیهی است این موارد را شاهد باشید و در عمل، همین موارد است که کمک کرده است تا “همشهری کین” یکی از برترین فیلم‌های تاریخ سینما باشد.

 

ویژگی‌های تکنیکی

در زمان خود فقط برنده اسکار “بهترین فیلمنامه اورجینال” شد، هرچند در شاخه‌های بهترین فیلم، کارگردانی، بازیگر نقش اول مرد، فیلم‌برداری، کارگردانی هنری، طراحی صحنه، سیاه و سفید، تدوین، موسیقی متن و هنر صدابرداری نامزد شده بود.

فیلم سه قسمت است، همانند نمایشی سه پرده‌ای. پرده نخست کوتاه است: مردی می‌میرد و آخرین کلام او را می‌شنویم،”غنچه رز” و او می‌میرد. پرده دوم، نمایشی است از یک فیلم کوتاه خبری، آماده شده است تا از سینماها قبل از شروع فیلم‌ها پخش شود.

در آنجا روایت رسمی زندگی چارلز فاستر کید را می‌بینیم. از کودکی‌اش در یک خانواده معمولی تا زمانی که تبدیل به یکی از ثروتمندترین و مهم‌ترین چهره‌های امریکایی شده بود و بعد تا درگذشت او، مهم‌ترین رویدادهای زندگی‌اش را دنبال می‌کنیم.

سپس در پرده سوم فیلم، روایت اصلی شروع می‌شود: گروهی خبرنگار می‌خواهند بفهمند در پس زندگی فاستر کید چه بوده است و آن را به این فیلم رسمی اضافه کنند تا نسخه‌ای گیراتر داشته باشند. یک خبرنگار راهی می‌شود تا با دوستان و همسر و همکارهای فاستر کید صحبت کند و دریابد او چگونه آدمی بوده است.

چهارچوب روایتی هم بر یک کلمه استوار است: غنچه رز. خبرنگار می‌خواهد بداند چرا فاستر کید، در آخرین کلام، چنین عبارتی را بر زبان جاری کرده است. چرا این کلمه؟ چرا کلمه‌ای دیگر نبوده است؟ اصلاً این غنچه رز چیست؟ نام یک دختر است؟ یا شاید هم نام یک زن؟ یا رمزی است بر گشودن درب‌های اسرار گذشته؟

 

داستانِ غنچه رز

کودکی از خانواده‌اش جدا می‌شود. مادرش تصمیم می‌گیرد تا از فرصت پیش آمده استفاده کند: او صاحب زمینی است که در آن معدنی بسیار ارزشمند یافته‌اند. حالا او با درآمدش می‌تواند هرکاری بکند. او معدن را به یک گروه مالی می‌دهد و در مقابل، رئیس این گروه مالی تبدیل به خانواده‌ای جدید برای پسر او می‌شود.

چارلز فاستر کید، در بی‌خیالی خود در برف به بازی مشغول است و پدرش هرکاری می‌کند تا جلوی مادر او را بگیرد و نگذارد او این قرارداد را امضا کند. اما مگر پدری که صاحب پولی نیست، چه قدرتی می‌تواند داشته باشد؟ او قدرتی ندارد و آنها فرزندشان را از دست می‌دهند و فرزندی خانواده‌اش را.

همین تصویرها، رمزگشای فیلم هستند و نقشی اساسی در تمامی لحظه‌های داستان بازی می‌کنند. در 25 سالگی‌اش، پسربچه که حالا یکی از ثروتمندترین چهره‌های امریکاست، به‌جای آنکه به معدن و بانک و سرمایه‌گذاری مشغول شود، می‌خواهد روزنامه‌نگار باشد.

البته، تبدیل به یکی از غول‌های روزنامه‌نگاری عصر خود می‌شود. حتی اگر یک جنجال پیش نمی‌آمد (ماجرای معشوقی در شهر) او حتی می‌توانست فرماندار ایالت نیویورک و بعد حتی رئیس‌جمهور امریکا شود. ولی این جنجال او را از سیاست دور می‌کند و تبدیل می‌شود به یکی از انسان‌هایی که این روزها گسترده در رسانه‌ها در موردشان صحبت می‌شود: ثروتمندهایی که نمی‌دانند با پول خود چه کار کنند.

 

در رویای امریکایی

فاستر کید، در جای جای فیلم می‌گوید: من یک امریکایی هستم! بر این جمله تأکید می‌کند که امریکایی، یعنی او. فیلم البته بر همین دست گذاشته است و بیشتر از این، می‌گوید رویای امریکایی یعنی فاستر کید. در زمانه‌ای که فیلم ساخته شد، موضوع رویای امریکایی، اهمیتی فراوان داشت.

هم در رمان و شعر، هم در تئاتر و موسیقی و هم در سینما، موضوع رویای امریکایی جایگاه خودش را داشت. هرچند دیگر فقط امریکا تصویر کشوری نبود که هر کسی می‌تواند به هر آرزوی در آن برسد. کافی است امریکایی باشد، در امریکا باشد و تلاش کند و رویای امریکایی‌اش به ثمر خواهد رسید.

درحقیقت، قبل از ساخت فیلم، دهه‌ها بود دیگر می‌گفتند این تصویر رویایی، شبحی بیش نیست از آنچه در واقعیت رخ می‌دهد و در واقعیت، آنچه می‌خواهی، دستت نخواهد رسید. اورسن ولز، در “همشهری کین” دست گذاشته است بر این واقعیت که هرچقدر هم می‌خواهد مشهور و قدرتمند و ثروتمند باشی، حتی صاحب رویایی‌ترین قصر دنیا هم باشی، آنچه فکر می‌کنی دستت نخواهد رسید. رویاهایت، رویا باقی می‌مانند.

 

در رویای برابری

در جابه‌جای فیلم، فاستر کید از عدالت صحبت می‌کند و از برابری. در شور جوانی‌اش، حتی یک بیانیه هم در این مورد می‌نویسد و منتشر می‌کند. عدالتی که البته او از آن صحبت می‌کند، عدالتی از بالا به پایین است نه آنچه از بطن جامعه عیان شده باشد.

او می‌خواهد خود قهرمان این عدالت باشد و خود، این تصویر را به زندگی مردم امریکا بیاورد. می‌خواهد از زندگی او داستان‌ها بسازند و رویاها از زندگی‌اش شکل بگیرد. هرچند این تصویر از بالا به پایین، درنهایت درهم خرد می‌شود و راه به جایی نمی‌برد.

آنچه باقی می‌ماند، زندگی یک انسان است. در تنهایی و انزوا می‌میرد و نام‌اش را بر اساس قصر نیمه‌کاره‌اش می‌سنجد و آنچه از دست داده است تا آنچه از خود به یادگار گذاشته است. درنهایت، روزنامه‌نگار بعد از سنجش‌هایش و سفرها و مصاحبه‌هایش، نمی‌تواند دریابد غنچه رز چیست.

بی‌خیال می‌شود و راه زندگی خودش را می‌رود. درنهایت شاهد آن می‌شویم که غنچه رز چیست و شاهد نابودی‌اش می‌شویم. چون رویایی امریکایی دوامی ندارد، ختم به نابودی می‌شود و افسوس‌ها را به یادگار می‌گذارد. از آنچه برایش تلاش شد و آنچه به‌دست نیاید.

اورسن ولز البته توانست در رویایی امریکایی‌وار، نام خود را با «شهروند کین» جاودان کند. بیشتر از 50 سال، این اثر را برترین اثر سینمای جهان شناخته‌اند و همچنان هم آن را اثری کاملاً ارزشمند می‌دانند. به تماشایش بنشینید و از آن لذت ببرید.

ولی فراموش نکنید، شما یک تماشاگر مدرن هستید و این یک فیلم کلاسیک است. هرچند برای طرفدارهای جنبش اشغال وال‌استریت و مخالف‌های جهانی‌سازی و همچنین مخالف‌های 1 درصد بی‌اندازه ثروتمند امریکای شمالی، این فیلم حرف‌ها دارد بزند ولی برای درنهایت اثری است برای لذت بصری ساخته شده است.

از آن لذت ببرید و لذت ببرید، شاهکاری است در نوع خودش و همچنان ارزشمند.

در ادامه و به زبان انگلیسی: یکی از ریزنگرترین مرورها بر “همشهری کین” را اینجا بخوانید.