از سال گذشته تاکنون به تناسب، سه بار نوشتهام که سخن گفتن و نوشتن در عرصه سیاست ـکه متأسفانه همه عرصهها را اشغال کرده است ـ در شرایط کنونی چندان مفید فایده نیست. تا اینکه مطلع شدم جناب زیدآبادی یادداشت مستقلی در ضرورت پیشه کردن موقتی سکوت نوشتهاند، و این ایده را به طور مستقیم مطرح کردهاند. از این رو وظیفه خود میدانم که نظراتم را در دفاع از درستی این عقیده بیان کنم.
ابتدا میخواهم چند پیشفرض را در رفتار اجتماعی و سیاسی بیان کنم.
الف ـ همه ما به تناسب توانمان، در برابر سرنوشت جامعهمان مسئول هستیم و باید برای اصلاح آن مطابق فهم خود کوشش کنیم.
بـ رفتار ما بیتردید نباید منفعلانه باشد و باید از موضع آگاهانه و فعال صورت گیرد. اما همان طور که در یادداشت «انفعال و فعالیت» گفتهام فعالیت به معنای انجام هرگونه عمل و انفعال به معنای هرگونه سکونی نیست.
جـ بیتردید اوضاع اجتماعی و سیاسی کنونی کشور در وضعیت بحرانی است و اگرچه ممکن است بدون بروز مشکل شدیدی این مرحله نیز پشت سر گذاشته شود، اما احتمال وجود خطر بزرگ، حتی اگر اندک باشد (که متأسفانه اندک هم نیست) را باید کاملاً جدی گرفت.
علیرغم قبول و تأیید این پیشفرضها معتقدم که برای مدتی (حداقل شش ماهه) باید سکوت کرد و درباره مسایل جاری سخن نگفت. چرا؟ به دلیل غیر موثر بودن انتقاد و هشدار دادن در جامعه و حتی اثر منفی داشتن این مطالب بر حکومت. اگرچه علیالاصول نباید در برابر مسایل سکوت کنیم، اما این گزاره استنثاناپذیر نیست و اگر کسی معتقد به استثناناپذیری آن باشد، دیگر بحثی نمیتوان داشت ولی اگر استثنا را بپذیریم، میتوانیم شرایط امروز را مصداق آن استثنا معرفی کنیم.
چرا درباره مسایل و امور جاری موضع میگیریم و در رد یا تأیید آنها سخن میگوییم؟ سه دلیل برای این عمل متصور است. و این هر سه دلیل معطوف به اثرگذاری بر خود، جامعه و حکومت است. ما موضعگیری میکنیم، زیرا از طریق حضور و مشارکت در جامعه است که اجتماعی میشویم و با محیط انطباق پیدا میکنیم. همان طور که یک ورزشکار برای به روز بودن میباید تمرینات خود را قطع نکند، یک فرد هم برای عقب نماندن از جامعه، باید نرمش فکری و عمل اجتماعی خود را قطع نکند، که در غیر این صورت به لحاظ فکری و عملی مثل ورزشکار بیتمرین دچار مشکل عضلانی شده و از میدان بیرون میرود.
دلیل دوم، تأثیرگذاری و نیز تأثیرپذیری به و از مردم و جامعه است. از خلال این تأثیر و تأثر متقابل است که افراد با یکدیگر جوش خورده و جمعاً یک جامعه را تشکیل میدهند، و درک روشن و مثبتی از یکدیگر پیدا میکنند و برآیند عمل جمعی را در جهت توسعه و رفاه جمعی قرار میدهند.
دلیل سوم نیز تأثیرگذاری بر حکومتها و نهادهای قدرت است و این نیز هدف بسیار مهمی است تا از این طریق خسارتهای تصمیمات کاهش و منافع آن افزایش یابد. و نیز افراد صالح و توانمندتری در مصادر امور قرار گیرند.
شرایط حاضر به گونهای است که دو هدف آخر (تأثیر بر جامعه و حکومت) در حداقلها هم تأمین نمیشود و تأمین هدف اول هم با سکوت محدود شش ماهه چندان دچار اختلال نمیشود. ضمن اینکه قرار نیست افراد شش ماه با دنیای خارج قطع رابطه کنند، بلکه فقط از بیان نظرات سیاسی خود به طور موقتی استنکاف میورزند و شش ماه هم زمان زیادی نیست.
سخن گفتن چندان تأثیری بر جامعه و مردم ندارد. زیرا تأثیرگذاری بر جامعه در ذیل یک الگوی مفهومی غالب (پارادایم) صورت میگیرد، چنان نیست که بتوان با کلیت جامعه در مورد هر مسأله و موضوعی بحث اقناعی کرد، بلکه با جا افتادن چنین پاردایمی است که مردم در ذیل آن به تحلیل رویدادها میپردازند. این پارادایم را گاه میتوان به صورت تودهای ایجاد کرد، همچنان که در سالهای 1384 و 1385 چنین پارادایمی عرضه شد، یا از طریق جلب موافقت و توافق نسبی نخبگان آن را به پاردایم غالب تبدیل کرد. نوع اول پارادایم، قطعاً اصلاحی نیست، گرچه ممکن است آن را به سهولت ایجاد کرد (همچنان که دولت کنونی چنین کرد) اما مشکل آنجاست که چنین پارادایمی به همان سرعت که شکل میگیرد، رنگ میبازد، (همچنان که پارادایم آنانی که قرار بود پول نفت را سر سفره مردم بیاورند، رنگ باخته است). نوع دوم پارادایم که از خلال جلب موافقت نسبی نخبگان شکل می گیرد، در حال حاضر وجود غالب ندارد، و با حضور روزمره در سیاست هم نمیتوان آن را شکل داد و نیازمند زمان و فرصت است که نخبگان فکری و سیاسی تا حدی تنشهای ناشی از شکست اصلاحات را از خود دور کرده و خود را بازیابند.
البته برای آگاه شدن مردم به دروغین بودن وعدههای داده شده به آنان در خلال دو سال اخیر (آگاهی سلبی)، افزایش یک درصد تورم بیش از هزار مقاله و سخنرانی موثر است، و لذا برای آگاه کردن جامعه به این دروغها نیاز چندانی به نوشتن و گفتن نیست، وعدهدهندگان خود بیش از دیگران، ناخودآگاه در اثبات آن کوشا هستند، اما اگر قرار باشد، نوعی آگاهی ایجابی نیز ایجاد شود، نیازمند همان پارادایم غالب نزد نخبگان هستیم که وجود آن چندان به چشم نمیآید.
اما مشکل اصلی در نحوه واکنشی است که قدرت و حکومت در برابر اظهارات و سخنان انتقادی از خود نشان میدهند. و در این مورد باید مفصلتر توضیح داد. به نظر میرسد که متولیان امر در یک وضعیت دوگانه قرار دارند، از یک طرف فکر میکنند که سیاستهای فعلی آنا درست و منبعث از مبانی ارزشی آنهاست و چندان راهی برای اصلاح و تغییر این سیاستها باقی نگذاشتهاند. سیاست خارجی را کماکان مطابق الگوی “بهترین دفاع، حمله است” ولو به قیمت مقابله با نظام جهانی ادامه میدهند. در حوزه اقتصاد هم مصرف آخرین دلارهای درآمدهای نفتی و بدون برنامه مدون و قانونی، و نفی هر سیاست مربوط به دولتهای پیشین، و… سرلوحه رفتارهای آنان است. و در سیاست داخلی هم تداوم حذفها و انحصار و برخورد با هر حرکت انتقادی و اعتراضی ولو محدود، نقشه راه حکومت است.
از طرف دیگر به صورت شهودی و حتی آماری میبینند که این سیاستها به سرعت در حال به بنبست رسیدن است. در عرصه خارجی فشارهای ناشی از تحریم و قطعنامهها هر روز بیش از پیش موجب بروز مشکل در روابط اقتصادی و سیاسی با جهان خارج شده است. اگرچه در توافقهای اخیر با آژانس انرژی اتمی سعی در تخفیف این مشکل و به تأخیر انداختن صدور قطعنامه بعدی را دارند، اما کسی نیست که پاسخ دهد که اگر میتوانستید اعتماد آژانس را در زمان کوتاهی با پاسخهای خود به دست آورید، چرا این کار را دو سال قبل نکردید، تا کار به اینجاها کشیده نشود؟ در این زمینه باید جداگانه بحث کرد.
در زمینه اقتصادی فشارهای ناشی از سیاستهای غلط آن قدر واضح است که به ایجاد اختلافات عمیق در کابینه و خروج برخی چهرههای مهم آن منجر شده است. تورم، افزایش قیمت مسکن، مسأله وام مسکن، بیکاری فزاینده، کسری بودجه، فشار بر نهادهای اقتصادی و بیثبات شدن امور، مسأله سهمیهبندی بنزین و… جملگی علامتهای این بنبست است. بنبستی که تا پایان سال بیش از پیش نمود خواهد یافت.
اما در عرصه سیاست داخلی، یک نکته مهم وجود دارد. طی پاییز سال گذشته تا کنون (حدود 10 ماه) و با شروع افزایش قیمت مسکن، سقوط آزاد دولت کنونی نزد افکار عمومی آغاز شده است. موعد وعدهها در سال گذشته رسید، و اقدامات نسنجیده و بیپایه، گرچه ابتدا مردم را امیدوار کرد، اما به سرعت جای خود را به ناامیدی و بدبینی داد. نمونه روشن آن ثبتنام دو میلیون نفر برای وام مسکن ده میلیون تومانی بود که به حدود یک درصد آنان توان پرداخت نداشتند و هنگامی هم که قابلیت پرداخت به همان در صد اندک را پیدا کردند، افزایش قیمت مسکن به حدی بود که ده میلیون تومان وام چاره کار مردم فقیر برای تهیه مسکن نبود. تقریباً تمام کارهای دولت از همین نوع است، گوش فلک از شعارهای ضد فساد آنان کر شده، اما دریغ از معرفی یک نمونه ملموس و عینی، شعارهای عدالتطلبانه و برابری همه فضا را پر کرد، اما دریغ از کاهش اندکی در نابرابری و ضریب جینی (که مطمئن هستم به علت تورم و قیمت مسکن این ضریب بیشتر هم شده).
طبیعی است که بالا رفتن با هیاهو از نردبان مردم ساده است، اما افتادن از آن نیز سادهتر است. زیرا مردم برخلاف نخبگان هستند که به راحتی از نردبان آنان(نخبگان) نمیتوان بالا رفت، گرچه اگر بالا رفتی، تو را به سهولت به پایین نمیاندازند. از این روست که میبینیم که مطابق پژوهشها محبوبیت دولت کنونی چنان در حد پایینی است که احتمالاً هیچ دولتی حتی در تاریخ یک سده اخیر ایران طی این مدت اندک چنین افول و سقوط آزادی را نداشته است که در برخی از زمینهها نگرش مردم تا 15 برابر نسبت به سال گذشته بدتر شده است و مسئولین کشور هم قاعدتاً از این آمار و ارقام اطلاع دارند و در عین حال کماکان بر طبل نقشه راه خود میکوبند.
با این وصف پیشبینی چیست؟ حکومت برای حل دوگانگی مذکور چارهای ندارد جز اینکه تمام مشکلات را بر گردن بیگانگان یا نیروهای منتقد داخلی بیاندازد و برای این امر نیازمند به دست آوردن بهانه نیز هست. به همین دلیل است که انتقاد از دولت را در ردیف براندازی تلقی میکنند و کوچکترین اعتراضها را هم با دستگیری و سلول انفرادی پاسخ میدهند.آنان در پی دو قطبی کردن جامعه هستند و به قول معروف شعار یا چفیه یا voa را می خواهند عملی کنند.
از سوی دیگر طی شش ماه آینده فشار افکار عمومی به دولت بیشتر و بیشتر خواهد شد، و همین امر زمینه را برای شکاف درونی جناح حاکم که در آستانه انتخابات است افزایش میدهد و شرایط را برای جدا شدن بخش قابل توجهی از آنان از سیاستهای جاری و حتی تغییر مدیران فعلی فراهم میکند. اما این اتفاق به شرطی رخ میدهد که نتوانند ترس از نیروهای منتقد و استفادههای احتمالی آنان از این وضع را عمده کنند، و چنین ترسی با حضور رسانهای و سیاسی این نیروها تشدید خواهد شد. ضمن اینکه با وجود چنین حضوری میتوانند فشارها و توجهات را علیه نیروهای منتقد متمرکز کنند. بنابراین نظرات و انتقادات نه تنها در حکومت موثر نمیافتد، (مگر آنکه کسی خواهان درگیری باشد) بلکه اثرات معکوسی هم در لجبازی بر تداوم سیاستهای جاری خواهد داشت.
با توجه به این دلایل به نظر میرسد که سکوتی شش ماهه به هیچ جایی لطمه نمیزند، و برخی هم فکر نکنند که اگر آنان سکوت کنند چه خواهد شد و مثلا آسمان به زمین می آید؟ هر اتفاقی هم بیفتد با حضور آنان هم می افتد و قادر به ممانعت از آن نیستند. شش ماه در تاریخ این کشور رقمی نیست، تجربه سال اول دولت جدید و سکوتی که به صورت غیر ارادی بر منتقدین حاکم بود، آموزنده است. چشم را ببندیم و باز کنیم شش ماه تمام شده است. از همه ممهتر این است که گروهی بتوانند ثابت کنند که اراده سکوت دارند. اگر چنین ارادهای را نداشته باشیم، هیچ اراده دیگری هم نخواهیم داشت.
منبع: آینده