نگاه دیگران

نویسنده

برای برومندترین فرزند این فرهنگ

یدالله رویایی در سوگ بیژن الهی

 

“هرگز نیندیشیدم که می مانم و روری “سنگ بیژن”  می خوانم…”

ازنامه به شاپور جورکش

۱۳ آذر۱۳۸۹

 

 

در وقتِ مرگ  برای مرگ

لایق تر از من

هیچکس نبود

عقربه در چشم، طرح و تراش ِ بالای سنگ است.

و در پائین، درخت کوچکی در رقص، شاید تاک در

چرخ ِ شمس.

درون مقبره : جعبۀ ابزار، قلم، دوات، و قاب خالی ِ

بیژن که گفت : در زیر خاک، انسان تأسفی ست.

“هفتاد سنگ قبر”

 

در سوگ بیژن الاهی

تو که رفتی، اما ما چه کنیم؟

جعفر مدرس‌صادقی

 

 

 

بیژن الهی مال این زمانه نبود. از جنس اولیا بود. این که با شمار اندکی از دوستان نشست و برخاستی می‌کرد و سخنی می‌گفت، همه از سر لطف بود. وگرنه او نه همسخنی داشت و نه همدمی. سخت تنها بود و پوست کلفتی هم نداشت که با بی‌رحمی زمانه دست و پنجه نرم کند. گاهی شکایتی می‌کرد، اما فقط درد دلی بود با دوستان. چاپ جدید دستکاری شده‌ای از “گزیده‌ی اشعار فدریکو گارسیا لورکا” همین چند سال پیش درآمد – بدون اجازه‌ی او و بی آن که حتا به او خبری بدهند. کتابی که برای چاپ اوّلش در سال 1347 خون دلها خورد و کتابی که با نظارت و دلسوزی و ویرایش او تعریف جدیدی از ترجمه‌ی شعر عرضه کرد. ترجمه‌ی او از تی اس الیوت – “چارشنبه خاکستر” - برای اوّلین بار نشان داد که با زبان، با همین زبان فارسی معاصر خودمان که در معرض بی‌مهری‌ها و ناسپاسی‌هاست، چه معجزه‌ها می‌توان کرد. آن روی زبان را نشان داد که معاصرین نمی‌دیدند. کدام ترجمه‌ی شعر را سراغ دارید که هم شعر باشد و هم طنین صدای شاعر اصلی را به شما منتقل کند؟ وقتی که با او از ترجمه‌‌های درخشانش از هانری میشو (ساحت جوّانی – 1359) و آرتور رمبو (اشراق‌ها – انتشارات فاریاب – 1362) حرف می‌زدیم و کمی تا حدودی به خودمان اجازه‌ی اظهار فضل می‌دادیم، سری تکان می‌داد که یعنی بی‌خیال… همه‌ی اینها به قول خودش “ارتکابات جوانی” بود. هیچ کدام از شعرها و ترجمه‌هایی را که در مجله‌ی “اندیشه و هنر” و بعدها چاپ کرده بود و به نظر ما جوان‌ترها هر کدام شاهکاری بود و دستاورد سترگی بود قبول نداشت و می‌گفت “ارتکابات جوانی” بود. در همه‌ی این چاپ‌شده‌ها قصد داشت تجدید نظر کند. و تازه یک عالمه چاپ نشده تلنبار کرده بود روی هم. قصد داشت همه‌ی ارتکابات جوانی و همه‌ی آن چه را که در طول این سالهای چاپ نکردن نوشته بود جمع و جور کند و سر و سامانی به آنها بدهد. اما کِی؟ خدایا، کِی؟ خبر نداشت که هم زمانه ناساز است و هم اجل زمان نمی‌دهد و ناگهان یقه‌ات را می‌گیرد. تو که رفتی و جان عزیز از مهلکه به در بردی، اما ما چه کنیم با این‌ همه کار ناتمام و این همه آثار بلاتکلیف؟ یاد کلامت گرامی باد!

منبع: روزنامه شرق

 

بیژن همه چیز را می دانست جز آزار

مسعود کیمیایی

 

بیژن الهی و صدای رازگشای او…

 قاسم هاشمی‌نژاد

 

صدای او صادق‌ترین صدای ادبیات معاصر ایران است. صادق‌ترین است، نه از آنکه جان و عمر و زندگی‌اش را یکسره بر سر کاری گذاشت که عاشقانه دوست می‌داشت. صادق‌ترین است، از آنکه صدای او رازگشای زیر و بم‌های ناشناخته زبان فارسی، لحن و لهجه فراموش‌شده آن، توانایی‌های بی‌مانندش و آن موسیقی الفاظی بود که او به مدد قریحه وحی‌آمیزش از دل چیزی بیرون می‌کشید که برای همگان نامنتظر و ناشنیده بود.

این معتقد یاران اوست که او را از نزدیک می‌شناختند و بخت آن را داشتند که برخی از آن “هزاران ورق” چاپ‌نشده و هنوز لای پوشه‌مانده آثارش را ببینند و بشنوند.

با صدای او، صدایی که تحکم و لرزه و خطاب را با هم داشت و از سامان‌های دور می‌آمد و حدیث ناشناخته می‌کرد- تا سر باز می‌نهادی به آنچه ناشناس اما گیرا، سحرآمیز اما پذیرنده، بازیگوشانه اما جدّ بود و جواهری بود که او را از میان الفاظ عادی و عادتی برچین کرده بود. دیگران، نسل جدید، آنچه از او می‌دانستند و می‌دانند منحصر بود و هست به چند کتاب کوچک و بزرگ ایام نوجوانی و جوانی او.

یاران او می‌دانند که نه‌تنها صادق‌ترین صدای ادب معاصر را از دست داده‌اند، بلکه مهم‌ترن و باقریحه‌ترین و جامع‌ترین شخصیت ادبی سه دهه اخیر ایران را دیگر در کنار خود ندارند.

زبان فارسی با مرگ او بخشی از توانایی‌هایش را زیر خاک خواهد نهاد. فارسی، به ظاهر، به دست او موم نرم بود. اما یارانش می‌دانستند که هر جمله او، هر عبارت او، هر کلمه او از زیر لایه پوست و گوشتش بیرون آمده. جمله در نزد او ماهیت حیاتی داشت. هنگامی این وجود، جمله، زندگی از سر می‌گرفت و نفس می‌کشید که اجزای آن در ساز و کاری زنده مرتبط می‌شد. در چنان حالتی، جمله، جمله درست، حیات جاودانی خود را بازمی‌یافت. این فرمول و فن او بود. در نتیجه آثار او، آنچه هنوز روی چاپ به خود ندیده، سطر به سطر با محاسبه دقیق در ضربات و هماهنگی و تناسب شکل گرفته.

دلسپرده احادیث منقول از ائمه اطهار بود و مدد معنوی از آنها می‌گرفت. گزارش فارسی او از “ابن عربی” حلاوت زبان شاعرانه و دقت بیان محققانه هر دو را دارد. حضرت ادب شرق و غرب زیر سیطره او بود. بال‌های او گشوده بود به گذشته و آینده.

آشنایی‌اش با کاوافی شاعر یونانی او را با تلفیق دو زبان نوشتاری و گفتاری آشنا کرد. با شناخت تجربه‌های زبانی تندرکیا دامنه‌های تازه و امکانات تازه‌ای را در زبان فارسی کشف کرد. تجربه‌های دو زبانی او از زبان نوشتاری و زبان گفتاری او را به نویسندگان سرآغازین، به رودکی، به فردوسی و سورآبادی پیوند می‌دهند. از این لحاظ چیزی از رازدانی‌های کارورزان اولیه قلم، از آن آشام سرچشمه، در وجود و مذاق او بود.

گویی از بدو تاریخ دری دلنشین آمده بود و‌ همچون تالی دیگرش، فردوسی، قدرنادیده و نشناخته و به تلخی جان کنده و به قهر از دنیا رفته.

“سعید نفیسی” در چنین وقت‌ها زبانزدی داشت، می‌گفت: “انسان فانی است، مخصوصاً در ایران”.

منبع: روزنامه شرق