خاطره انگشتر فیروزه ای

محمد رهبر
محمد رهبر

این خاصیت مردمان ایران است که ناگهان پرده براندازند و نسل ها بگویند یعنی چه [۱] رای دوم خرداد سال 76  که برای همیشه و بی هیچ شک و شبهه ای از آن سید محمد خاتمی شد، مثل فیروزه ای در غبار[۲] مانده است؛ با حسرتی هم برای آنها که به خاتمی رای دادند و هم آنها که سالها بعد رایی ساختند با همان اعداد و بی مردم. اشکال تاریخ معاصر ایران یکی هم این است که آنچنان به پله های نفس گیر بحران مبتلاست که پاگردی برای نفسی تامل و تحلیل نمی گذارد. نشد تا رای دوم خرداد فرصت خوانشی پیدا کند، اما با آن همه حادثه و فاجعه که از پس آخرین ماه بهار سال 76 آمد، هنوز خاطره انگشتر فیروزه ای رنگ خاتمی، برای مردم ایستاده در صف های همدلی آن سال و بسیار سیاستمدار اصلاح طلب که زندان را این سالها تجربه کردند و می کنند، مانده است. حسرتی دو سویه به یادگار مانده است برای آنان که می خواستند با این سیل به دریا برسند و هم برای اینان که در کویر بی اقبالی  مانده اند، بی بارانی از مائده  رای مردم.

 

کوه استبداد و تیشه اصلاح

مهندس مهدی بازرگان در زندان شاه به فکر رفته بود که چگونه می توان درد استبداد رابه شیوه گاندی و به رسم آزادی هند از قید استعمار، بی خشونت و خونریزی درمان کرد و حاصل این اندیشه زندانی، کتابی مختصر اما مفید شد به نام “نهضت آزادی هند”. بازرگان همه کتاب رابه یک پرسش رسانده بود که اگر گاندی در هند، استعمار انگلیس را به لطافت و بردباری مغلوب کرد، یک بخت داشت و اینکه بریتانیا با همه بدیها حسن اش این بود که همان قانون استعماری را اجرا می کرد و گاندی حقوقدان می توانست، از این قانون رشته ای ببافد و پنبه چرچیل را بزند. در ایران این خبر ها نبود. استبداد، قانون داشت، اما به حکم دل شاه، هر روز به رنگی در می آمد و به بادی تغییر جهت می داد به نفع حکومت.

 محمد رضا پهلوی با همان پرواز 26 دیماه با خاندانش برای همیشه رفت اما استبداد را جای گذاشت و آنکه با پرواز بعدی آمد این تحفه را از زمین برداشت. آن سئوال هم مثل معمایی بر جای ماند.

عزت الله سحابی پس از پیروزی خاتمی در ماهنامه فقید “ایران فردا”، رای دوم خرداد را یک “نه” بزرگ به حاکمیت دانست، اما حالا پس از سالها شاید بتوان گفت که این رای تاریخی، حالت استفهامی داشت و اینکه چگونه می توان با رای و تنها با رای دادن، تغییری در بنیاد کوه استبداد داد.

خاتمی ناگهان رییس جمهور شد. از سال 57، چهره ایران همواره در منظر جهانی هیجانی بود و عصبی، تا آن روز که خاتمی سلامی به دنیا کرد، کسی سیمایی این چنین آرام از ایران پس از انقلاب ندیده بود.

همین چهره آرام و خندان و ریش اخرایی و زبان بی طعنه و صدای بی شعار و صلای صداقت بود که انبوه ایرانیان را به رای و رقص آورد. گرنه جامعه مدنی و خطابه های نه چندان بلیغ روشنفکرانه خاتمی آنچنان شوری نداشت تا  دانشجویان درس خوانده را همتی دهد که دست پدر بزرگ های بستر نشین و مادران خانه دار را بگیرند و به پای صندوق ها بیاورند. رای به خاتمی، حاصل حس ایرانی بود با یک تبصره حیاتی که از آگاهی برمی خاست. خاتمی دوست داشتنی بود ولی کاریزما نشد و دست بت تراش ایرانی از این روحانی که ردایش به رخت و لباس مردم عامه بیشتر شبیه بود تا عباداران حرفه ای، بت دیگری نساخت برای بتخانه حکومت. آمدن خاتمی به نقد متراکمی آمیخته بود که اول به خود او چنگ می زد و بعد فرهاد وار تیشه به کوه استبداد.

 

آنکه رییس جمهور ماند و رهبر نشد

محمد مصدق وقتی شاه جوان فرار کرد هم قصد تغییر سلطنت را نداشت. می گفت، بنابر آن قسم که خورده است به حفظ سلطنت و اصلاح امور، ساختار را نخواهد شکست. گفته اند که حتی کار اعلام جمهوری آنچنان بالا گرفته بود که رییس جمهوری علی اکبر دهخدا و نخست وزیری مصدق  نیز زمزمه می شد. با این حال مصدق آنقدر صداقت داشت که به شاه نارویی نزد. وضع سید محمد خاتمی نیز در سلوک با ولایت همین حال و روز را داشت. اگرچه آیت الله خامنه ای عابران پیاده راهم دشمن می دید و اصلاح طلبان دور و نزدیک به خاتمی را توطئه گران خطرناک  می دانست. “سید” در مواجه با “آقا” دروغ نگفت اما شنید.

در ماجرای مجلس هفتم و قول رهبری به تایید شورای نگهبان، سید محمد خاتمی مغلوب طراری سیاسی سید علی خامنه ای شد و نهایتا در عسرو حرج اخلاقی و هراس های حکومتی، انتخاباتی را برگزار کرد که بعد ها از گناهان نا بخشوده خاتمی نزد هوادارانش به شمار رفت. اما بسیاری از یاد بردند پیش از آنکه مجلس هفتم به دست پرتوان شورای نگهبان فتح شود، شورای شهر تهران با دست بی کفایت اصلاح طلبان سقوط کرده بود. آنچنان که حزب آبادگران و آبا و اجداد همین احمدی نژاد امروزی، درنیامدن مردم به پای صندوق، آمدند و تهران را فتح کردند. در همه سالهای اصلاحات خاتمی رییس جمهور ماند در تنگنای تضادهای قانون اساسی با سد سکندر شورای نگهبان و شمشیر بالارفته فرماندهان سپاه.

خاتمی ادعای رهبری اصلاح طلبان را نداشت و  دوستان و یاران هم در کسوت مرید و دربان نبودند. مجلس ششم در عین وفاداری ناصح مشفق و نقاد بزرگ دولت نیز بود و مطبوعات اصلاح طلب هم کار خود می کردند و چندان به خوشامد خاتمی کاری نداشتند. نقد بی دغدغه رییس جمهور، لقمه نانی بود که نصیب همه می شد.

 دانشجویان دانشگاه تهران در آخرین روزهای اصلاحات حتی خاتمی را با فریاد و ناسزایی بدرقه کردند و رییس جمهور هم وعده شان داد به کسانی که بعد از او خواهند آمد.

 

ازموسوی بترس و از خاتمی متنفر باش

احمد جنتی اگر پیر شده باشد از رنج دوران اصلاحات است. او کارکشته مبارزه با قانون  است. سنگر شواری نگهبان که پشتش به سرنیزه سپاه گرم است در تمام دوران اصلاحات، هر روز خاتمی را با همان سئوال بازرگان مواجه می کرد.

احمد جنتی در قبال درخواست مودبانه خاتمی و گفتن از کف خواسته های اصلاحات و برگزاری انتخابات آزاد و درهای باز زندان، آنچنان بر آشفته که اصلا نیازی به هیچ اصلاح طلبی در انتخابات، نمی بیند. در هفته گذشته حسین شریعتمداری تنها یک هدف داشته و آن هم سید محمد خاتمی. این ترس و هراس شاید از این باشد که در کمال حیرت خاتمی پاسخ به آن سئوال قدیمی را یافته است؛ پاسخی که شاید به مذاق برخی که جز با خاک یکسان شدن جمهوری اسلامی راهی را سراغ ندارند، نا خوشایند باشد.

خاتمی دوباره از انتخابات می گوید و حضور پای صندوق رای با حداقل هایی که البته چیزی برای نظام باقی نخواهد گذاشت. تکلیف نظام با میر حسین موسوی مشخص است. نظام از موسوی می ترسد و او را در دورترین نقطه از حکومت نگاه می دارد اما از سید محمد خاتمی متنفر است که هنوز می تواند نزدیک شود و پیشنهادی حداقلی بدهد.

 

پانویس

1- وامدار از حافظ: ناگهان پرده برانداخته ای، یعنی چه/ مست از خانه برون تاخته ای، یعنی چه

2- “فیروزه در غبار” نام مجموعه اشعار محمد علی سپانلو