در شرایطی که بازی پیچیده، اما برنامه ریزی نشده ی اصلاح طلبان و تحول خواهان ایران جبهه ی متزلزل و سردرگم اقتدارگرایان را در شرایط “آچمز” قرار داده است، گام جدید میرحسین موسوی در کازار انتخاباتی 22 خرداد 1388 صفحه ی شطرنج سیاسی کشور را پیچیده تر و چشم انداز آینده را مبهم تر کرده است.
در این گام بلند، نخست وزیر دوران جنگ روز سه شنبه 13/12/87 در نشست شصت و ششمین سالگرد تاسیس ”انجمن اسلامی دانشگاه تهران و علوم پزشکی” اگرچه زمان نامزدی خود را مشخص نساخت، اما در عمل پوسترهای انتخاباتی اش را بالا برد و راهبرد و پرسشی مشخص را مطرح کرد : ”آنچه برای نیاز واقعی ملت ما و چاره ای برای از بین رفتن این تفرقه ها به نظر می آید، این است که توجه کنیم مردم چگونه می توانند اصلاح طلبی و اصولگرایی را با هم جمع کنند… در جامعه و فضای سیاسی که گفت وگوها، شعارها و جریان های مختلف وجود دارد گاهی ممکن است با جریاناتی مواجه شویم که مقابل هم قرار می گیرند. وقتی در این مساله دقت کرده و آن را واکاوی می کنیم دلیل آن را در قبول یک سازمان می بینیم که این می تواند این تضادها و مخالفت ها به وحدت تبدیل شود.“
گام جدی تر موسوی برای حضور در کارزار انتخاباتی- بر خلاف پاره ای از نگرانی ها در درون جبهه ی گسترده ی اصلاحات- در مجموع باید “ورودی مبارک” ارزیابی شود، چون از یک سو فضای سیاسی کشور را- دست کم برای سه چهار ماه- بازتر خواهد کرد و از سوی دیگر بلاتکلیفی و بی تصمیمی جریان اقتدارگرا را که اکنون با نوعی “ اصولگرایی جدید” نیز مواجه است، بیشتر و گسترده تر خواهد ساخت.
ورود مرحله ای نامزدهای اصلاح طلب به کارزار انتخابات که اکنون بیانگر حضور بالفعل دو نامزد - خاتمی و کروبی- و آمادگی بالقوه دو نامزد دیگر- موسوی و نوری- است، این نگرانی را در برخی از محافل اقتدارگرایان مطرح ایجاد کرده است که نکند تمام این اقدام ها که در ظاهر شکل “اختلاف” و “تفرقه” دارد، در واقع یک “برنامه ی طراحی و حساب شده” یا به گونه ای که کیهانیان می اندیشند یا تبلیغ می کنند، یک “طرح فریب” باشد. موضعی که خود می تواند بر مبنای “طرح فریب متقابل” یا یک “بازی جنگ روانی” نیز ترسیم و تبلیغ شود.
مسلم این است که اصلاح طلبان و تحولخواهان با تمام اختلاف سلیقه ها از اول این بحث را مطرح کردهاند که باید به سمت “ائتلاف گسترده” رفت و در نهایت با یک نامزد وارد صحنه ی انتخابات شد؛ هرچند که در عمل این مسئله با تمام تجارب و نگرانی ها تاکنون تحقق نیافته است. در حال حاضر دو نامزد بالفعل آستین ها را بالا زده و وارد میدان رقابت شده و تا مرحله ی انجام سفرهای استانی هم پیش رفته اند. دو نامزد بالقوه نیز اگرچه در میانه ی میدان تبلیغات انتخاباتی نیستند، اما با حضور اثرگذار در صحنه ی اجتماع و انجام سخنرانی های افشاگرانه یا خط دهنده، آرایش نیروهای طرف مقابل را تا این زمان به هم ریخته اند.
پس تا این جای کار که حدود صد روز به زمان برگزاری انتخابات باقی است، نه تنها این تنوع و تکثر آن گونه که گروهی تصور می کردند، نگرانی زا نبوده، بلکه از بسیاری جوانب مفید و ثمربخش هم بوده است. به راحتی می توان امید داشت که در آخرین روزهای انتخابات، حتی پس از مرحلهی ثبتنام، با ارزیابی وضعیت نامزدهای اصلاح طلب و میزان اقبال اقشار مختلف مردم به هر یک از آنان، فرصت تصمیم گیری نهایی و شکل گیری ائتلاف بر روی یک نامزد معتمد و دارای رای فراهم آید. حتی اگر چنین وحدتی از راه هایی چون حکمیت شخصیت های مذهبی- سیاسی مرضی الطرفین، نظرخواهی میان نخبگان و گروه های مرجع و در نهایت انجام افکارسنجی عمومی حاصل نشود، با اطمینان خاطر می توان گفت که از جبهه ی اصلاح طلبان و تحولخواهان انتظار حضور بیش از دو نامزد نهایی نمی رود. نظرسنجی هایی که تاکنون توسط نهادهای گوناگون انجام شده مبین آن است که اگر در همان مرحله ی نخست یکی از این دو نامزد اصلاح طلب پیروز میدان نباشد، مسلما در مرحله ی دوم پس از وزن کشی عملی بر روی باسکول اجتماع در زمان رای گیری و حذف نامزد ضعیف تر، چنین ائتلاف گسترده ای خواه ناخواه در دوره ی دوم تحقق خواهد یافت و اقتدارگرایان در شرایط بسیار سختی قرار خواهند گرفت.
البته این پرسش نیز می تواند مطرح شود که در صورت عدم تحقق “ائتلاف فراگیر اصلاح طبان” در مرحله ی ابتدایی، در نهایت اقشار مختلف مردم بر اساس چه ملاک و ترازویی به ارزیابی و قضاوت در مورد نامزدهای اصلاح طلب خواهند پرداخت و رای خود را به نفع آنان به صندوق های رای خواهند ریخت؟ شاید بتوان سه مشخصه ی اصلی را به راحتی عنوان کرد: “شخصیت و منش و روش و پیشینه ی نامزد انتخاباتی”، “اهداف و برنامه های فکری و اجرایی موردنظر” و “نیروهای فکری، اجرایی و حامیان رده ی اول نامزد” که برای او تبلیغ می کنند یا پس از پیروزی در انتخابات پیش بینی می شود زمام امور دولت آینده را در دست بگیرند تا معضلات داخلی و مسائل بین المللی را در جهت بسط و گسترش “آزادی، مردمسالاری و حقوق بشر”، افزایش “تولید و توسعه و رفاه و برابری” و کاهش ”بیکاری و تورم و فقر و فحشا” حل و فصل کنند.
از این سه مشخصه، مورد اول پس از گذشت سه دهه از انقلاب تقریبا منتفی است و دیگر موضوعیت چندانی ندارد، چون نقش هر یک از نامزدها در جایگاه فکری، عملی و اجرایی پیش روی افکارعمومی است. می ماند دو مشخصه ی دیگر، برنامه ها و نیروهای مددکارهر یک از نامزدهای اصلاح طلب که در این خصوص نیز وضع تقریبا مشخص است، اما نه به دقت مشخصه ی اول. این موارد در خصوص هر یک از نامزدهای بالقوه و بالفعل با نسبت و اندازه ای گوناگون مطرح است.
در این میان کار میرحسین موسوی با توجه به غیبت چندین و چند ساله از فضای عمومی و بسنده کردن به بازی در صحنه های پشت پرده ی سیاست، نسبت به دیگر نامزدها بسیار سخت تر است، به ویژه آنکه او با رویکرد جدیدی پا به صحنه ی سیاست نهاده است و اصرار دارد که چهره ای مستقل از اصلاح طلبان به نمایش گذارد. راهبرد جدیدی هم که موسوی برای خط کشی میان اصلاح طلبان و اصولگرایان برگزیده و در عین حال در نظر دارد چون لولایی میان این دو جریان سیاسی عمده ی کشور عمل کند، در کوتاه مدت کار را برایش بسیار مشکل تر می سازد.
او در سخنرانی جدید خود بر این نکته تاکید کرد که آمده است طرحی نو دراندازد: ”امروزه در جامعه ما دو جریان اصلاح طلبی و اصولگرایی وجود دارد که در توضیح اصولگرایی یک زمان این جریان به گونه ای تعبیر می شود که ارتباط وسیعی با اصلاح طلبی داشته باشد و موقعی هم اصلاح طلبی و اصولگرایی عنوان کلیشه ای قلمداد می شوند که هیچ سازشی با هم ندارند؛ اینجا هم اصولگرایی معانی عمیق خود را از دست می دهد و هم اصلاح طلبی نمی تواند برای تحولات و دگرگونی های درست، مفید واقع شود و تنها به دست مایه ای برای مبارزات خالی از ارزش که ممکن است پشتوانه مردم را در خود نداشته باشد، تبدیل می شود… نیاز واقعی ملت و چاره از بین رفتن تفرقه ها در جمع کردناصلاح طلبی و اصولگرایی است”.
“راه سوم”، “موج سوم”، “خط سوم” و هر “… سوم” دیگری که مورد نظر وی باشد، نمونه های مشابه اش پیشینه ای دست کم پنجاه شصت ساله در ایران دارد، از دوران نهضت ملی و حکومت دکتر مصدق گرفته تا زمان پیروزی انقلاب و دوران اولیه ی پس از آن، و حتی در مقطع اصلاحات و بعد از آن. این شعاری است که هر بار- با عبارتی خاص خود- در هر برهه ای به نوعی مطرح شده و می شود. اکنون گویا نوبت میرحسین موسوی است که سردمدار این تفکر و این شعار شود. او به عبارتی دارد تصریح می کند که “نه اصلاح طلبم، نه اصولگرا”، “هم اصلاح طلبم و هم اصول گرا”.
در فرصتی دیگر نیز گفته ام که جامعه ی ایران و حتی محافل بین المللی میر حسین موسوی را با تمام این تفاصیل بیشتر اصلاح طلب می دانند تا اصول گرا. کافی است که به سه ملاک فوق نظری ژرف تر انداخته شود، از شخصیت و منش و روش گرفته، تا اهداف و برنامه ها و حامیان و عمده نیروهای اطراف وی تا مشخص شود که او به کدام جبهه نزدیک تر است و چرا. اما گویا مصلحت سیاسی این گونه اقتضا می کند که موسوی بخواهد در شرایط خاص کنونی جامعه سردمدار جریان جدید “خط سوم” شود، یا گوشه ی چشمی هم به طرح “وحدت ملی” مورد توافق ناطق- هاشمی و جریان های نزدیک به آن ها داشته باشد.
اما موضوع این است که موسوی این خط کشی و تاکید بر” نه این و نه آن” را چون زمان ورود رسمی اش - که هنوز تاریخ دقیقش روشن نیست- چنان دیر مطرح کرده است که اکنون چاره ای ندارد جز اینکه مولفه ی دیگری به “اصلاح طلبی” و “اصول گرایی” بیفزاید و آن “تحول خواهی” است. او خواه ناخواه باید نسبت اش را با این صف بندی سیاسی مطرح و صاحب نفوذ، به ویژه در میان نسل جدید ایران، روشن کند. البته بیان این نکته در سخنرانی ها و مصاحبه های پیش روی روزهای آینده نباید مشکل باشد. شاید سختی کار این باشد که دو نامزد دیگر اصلاح طلب طی یک دو دهه ی گذشته نه تنها این مسئله را به انحای مختلف گفته اند، بلکه نقاط اشتراک و افتراق خود را طی سال های اخیر با “تحول خواهی ” مطرح در جامعه به صورت عملی نشان داده اند.
درست است که نخست وزیر دوران اول انقلاب به راحتی می تواند نگاهش را نسبت به مباحث اقتصادی بیان کند یا با آمریکا و بدون آمریکا دیدگاهش را در قبال از سر گیری روابط سیاسی تهران- واشنگتن تبیین نماید، اما بیش وپیش از هر چیز وی باید بگوید و نشان دهد که نسبتش با “آزادی، مردمسالاری و حقوق بشر” به مفهوم امروزی آن چیست و چه رویکردی نسبت به تحول خواهان و اصلاح طلبان به اصطلاح بیرون حکومتی که از نظر عده و عده نیرویی فزاینده هستند و اثرگذاری شان بر روی میزان مشارکت مردم در انتخابات، آرای ریخته شده به صندوق ها برای این یا آن نامزد و در نهایت نتایج انتخابات 88 روز به روز تقویت می شود، کدام است؟
در این میان، موسوی - بیش از آنچه که طی چند هفته ی گذشته بیان کرده است - باید روشن کند که چه نسبتی با رویدادهایی که در دهه های اول و دوم انقلاب رخ داده است دارد، بخصوص آنکه خود در برهه ای در قوه ی مجریه در این ماجراها ایفای نقش مستقیم و غیرمستقیم داشته است. از جمله باید برای ملت به ویژه نسل جدید مشخص کند که وی دست کم چه واکنشی در قبال نقض گسترده ی حقوق بشر واز جمله بگیر و ببندها و اعدام های معروف دهه ی شصت داشته است. درست است که بسیاری عبارت “توقیف فله ای مطبوعات” را اول بار از زبان او شنیده و خود نیز به کار برده اند، اما لازم است که موسوی خود به صورت شفاف و روشن بگوید در قبال این تحول و دیگر موارد نقض حقوق اساسی ملت و مسدود کردن آزادی ها و تشدید بازداشت ها و شکنجه ها و زندان ها، چه واکنشی- دست کم در محافل خصوصی یا جایی چون مجمع تشخیص مصلحت نظام - داشته است.
خلاصه اینکه حضور پررنگ اخیر میرحسین موسوی درصحنه ی سیاسی و به ویژه کارزار انتخاباتی خرداد 88 تا این مرحله “ورودی مبارک” و اثر گذار بوده است و به جای آنکه نگرانی افزا در جبهه ی اصلاح طلبان و تحولخواهان باشد، نگرانی بخش برای اقتدارگرایان و اصول گرایان بوده است. او چه تا روزهای پایانی انتخابات ریاست جمهوری دهم به عنوان نامزد باقی بماند یا به نفع دیگران کنار برود، از هم اکنون نشان داده است که توان و ظرفیت ایجاد یک ”حزب فراگیر” به معنای واقعی کلمه را دارد؛ چه این حزب در جایگاه جناح چپ حزب جمهوری اسلامی ابتدای انقلاب باشد و چه در مقام جناح راست اصلاح طلبان پیگیر و پیشرو، و چه آن گونه که خود و اطرافیانش می پسندند نمایش دهند: “خط سوم”، “راه سوم” یا “محور وحدت ملی” میان اصلاح طلبی و اصول گرایی، و اصلاح طلبان و اصولگرایان.