نگاهی دوباره به “حاجی واشنگتن” بعد از گذشت سیسال
کابوس تنهایی
جواد طوسی
نگاه دوباره به “حاجی واشنگتن”، بیانگر ذهن هنرمندانه فیلمسازی است که روح و خصلت شرقیاش را در هر فضا و لوکیشنی و با هر موضوع و دستمایهیی حفظ کرده است. شکل دیالوگنویسی موزون و دوپهلو و حس غم غربتی که در آثار “علی حاتمی” موج میزند، در اینجا کاملا با موضوع و شخصیت محوری فیلم و لحن کنایهآمیز مورد نظر فیلمساز همخوانی دارد. در واقع “حسینقلیخان صدرالسلطنه” در این طی طریق تراژیک و اندوهبار تصویری واقعی از ایرانی تحقیر شده در دوران قاجار (با همه آن ذوقزدگیها و آرزوهای کوچک و احمقانهاش) ارائه میدهد.
برخلاف آنانکه معتقدند “حاتمی” همواره مرعوب “تاریخ” و آدمهایش شده، نگارنده چنین اعتقادی ندارد. برای او تاریخ بهانهیی در جهت شکلیابی موقعیتهای نمایشی بوده و هیچگاه نسبت به مقاطع تاریخی مورد نظرش و آدمهای مطرح آن، موضع انفعالی نداشته است. نگاه کنیم به فیلمهای”ستارخان”، “کمالالملک” و همین “حاجی واشنگتن” و مجموعههای تلویزیونی “سلطان صاحبقران” و “هزاردستان” و نوع مواجهه او با شخصیتهایی چون “ستارخان”، “حیدرعمو اوغلو”، “باقرخان”، “امیرکبیر”، “رضای خوشنویس”، “خان مظفر”، “مفتش شیشانگشتی”، “کمالالملک” و…“حسینقلیخان صدرالسطنه”.
از این منظر “حاجی واشنگتن” یکی از تلخترین و در عین حال واقعبینانهترین فیلمهای حاتمی است. نگاه تقدیرگرای او در اینجا فراتر از ابعاد فردی خلاصه شده در شخصیت محوری “حاجی واشنگتن”، لحنی اجتماعی/ سیاسی به خود میگیرد. به مصادیق گوناگون این شوربختی و حس مقدر تلخاندیشانه اشاره میکنم:
۱- در تکگفتار ابتدایی فیلم که از زبان “حسینقلیخان” روی فصل عنوانبندی میآید، میشنویم: “مقدر چنین بود. به موجب حکم دارالخلافه تهران، سیاحتنامه اولین ایرانی که روانه یکی از بلاد ینگه دنیا شد..”
۲- در شرایطی که گزارش سفر “حسینقلیخان” روی نمایی از ریل قطار (در حالت تراولینگ) شنیده میشود، با رسیدن قطار به ایستگاه مقصد، صورت “حاجی حسینقلی” را بخار قطار میپوشاند (نشانهیی از تقدیر نافرجام او).
۳- “ حسینقلی” در تراس هتل محل اقامتش نامهیی که از زبان “سلطان صاحبقران” برای رییسجمهور امریکا نوشته را با صدای بلند میخواند. باد شدیدی میوزد و نامه را با خود میبرد!
۴- “حاجی حسینقلی” که به بیماری صرع مبتلاست، به دنبال سخنرانی متملقانهاش برای رییسجمهور ینگه دنیا که حالتی نقالی دارد، حین خروج از کاخ سفید جلوی پلهها میافتد و غش میکند.
۵- در صحنهیی “مهرالنساء” دختر “حاجی حسینقلی” در حال تماشای شهر فرنگ است. از دید او چهره پدرش را با حالت منقلب میبینیم که روی عمارت کاخ سفید واشنگتن دیزالو شده و همزمان پیرمرد شهر فرنگی میگوید: “حاجی رو ببین پریشون و خیره به سنائات و عجایب نوظهور… عبرت بگیر و از سرگذشت جگرخراش حاجی سفیر و سرگردون تو بلاد ینگه دنیا.”
۶- پستچی نامهیی را به سفارت ایران در ینگه دنیا میآورد و “حاجی واشنگتن” در قبال دریافت نامه، انعامی به او میدهد و با خوشحالی پاکت را باز میکند و زیر لب میگوید: “مبارک باد اولین مرقومه تقدیمی به سفارتخانه قبله عالم.” اما بعد متوجه میشود که پستچی نامه سفارت عثمانی را اشتباهی به آنجا آورده است!
۷- حدیث نفس “حاجی حسینقلی صدرالسلطنه”، همراه با ذبح گوسفند و تکهتکه کردن لاشه گوشت در روز عید قربان در محل سفارتخانه، بهترین تصویر را از موقعیت خودش و حکومتی که او نمایندگیاش را میکند، ارائه میدهد: “… مجلس قربانی است و پایان سخن، وقت ذبح تو. در تبعید به دنیا آمدم، تبعیدی هم از دنیا میروم… به عمرم حتی از آدمهای خانه عبارت خدا پدرت بیامرزد را نشنیدهام. یک همچو رذلی بود، بابای گوربهگور شده حاجی. تاوان معصیت پدر را پسر داد (گریه او) غشی شدم… چه انتظاری از این دودمان با آن سرسلسله اخته، خلق خدا به چه روزی افتادهاند از تدبیر ما؛ دلال، فاحشه، لوطی، لـله، قاپباز، کفزن، رمال، معرکهگیر، گدایی که خودش شغلی است. من نه کاردانی داشتم برای خدمت، نه عرضه خیانت. من حاج حسینقلی، بنده درگاه، آدم ساده باده، قانع به نوکری، امیدوارم به الطاف همایونی (با بغض و گریه). حاجی رو ضایع کردن الحق، از این دست شدیم؛ رذل، دودل، بزدل، ذلیل، رسوا، دورو…
(نمای رو به پایین از حاجی کنار تشت پر از گوشتهای تکهتکه شده) حاجی به شوق کدوم کعبه قربان کردی؟ من حاج حسینقلی، پسر هفتم میرزا آقاخان نوری. روزگار ایران را تباه و سیاه میبینم. خدا به همه رحم کند. دنیا محل عبرت است. رفتند همه، ما هم میرویم.”
کنتراست شخصیتی “حاجی واشنگتن” در کلیت فیلم به گونهیی است که ما هیئتی “دن کیشوت”گونه از او میبینیم. تجلی عینی و نهایی این ذهنیت متوهم را میتوان در صحنهآرایی و میزانسن راپورت آخر چاپلوسانه “حاج حسینقلی” خطاب به “سلطان صاحبقران” که قاب “کاخ گلستان” به صورت کجشده و تارعنکبوتگرفته در پشت سرش نصب شده است، شاهد بود. صحبت پایانی او نیز در شرایطی صورت میگیرد که آینهیی که او با آن صحبت میکند، انباشته از تار عنکبوت است.
تکگفتار طولانی “میرزا محمود دیلماج” خطاب به “حاجی واشنگتن” (با آن دست و پای شکسته) قبل از آنکه او دیار فرنگ را ترک کند و این کلام پایانیاش، چون تیر خلاصی است به شخصیتی که “حاتمی” وجوه خاکستریاش را به شکلی هنرمندانه ترسیم کرده است: “کلام آخر؛ شمشیر رجال آلت بار و ضیافت است؛ تیغ کارزار، شمشیر آخته در غلاف، داماد سربلندی است…”
پیامد این کلام تلخ و برنده چهره واژگونشده “حاجی حسینقلی” در داخل قایق سرگردان میان امواج متلاطم دریاست که این تصویر میتواند به نوعی تشریحکننده ماهیت وجودی سلسله قاجار باشد.
“علی حاتمی” در “حاجی واشنگتن” در کنار استفاده از همه “المان”ها و نشانههای دنیای شخصیاش نگاهی غیرسمپاتیک و نقادانه به دوران و حکومتی دارد که زمانی در “سلطان صاحبقران” متهم به شیفتگی نسبت به آن شده بود. بیانصافی است که از بازی استثنایی و بهیادماندنی “عزتالله انتظامی” یاد نکنیم که بیاغراق میتواند یکی از بهترین بازیهای عمرش در کنار نقشهایی باشد که در “گاو” و “اجارهنشینها” ایفا کرده.
منبع: اعتماد