از همه جا

نویسنده

بریده هایی از فیس بوک به انتخاب روز

در سوگ هاله سحابی…

یک - مدرسه فمینیستی:

شعری از آزاده دواچی را با نام “تکرارت می کنم مادرم”،  در سوگ هاله سحابی منتشر کرده است؛ دواچی در مقدمه ی شعرش آورده است:

دیروز پس از شنیدن خبر شوک آوری که همه ی ما زنان و مردان را به سوگ نشاند ، این بار تسلیت گفتن کار ساده ای نبود . اصلا به که باید تسلیت می گفتیم  ؟  به خواهران در بندمان ؟ به مادران دور افتاده از فرزندانشان  در گوشه ی زندانها ؟ به دختران جوان و پرآرزویی که روزهایشان در سلولهای تنگ و حصارهای بلند می گذرانند . به کجاباید صدایمان را ببریم ؟ بغض های در گلویمان را در کدام صفحه ی تاریخ بنویسم  ؟ دیشب من گریستم ، مادرم گریست و خواهرم . هرکدام از سه نسل متفاوت ، از یک سرزمین ، از یک مرزو بوم و در کنارهم. . و چشم هایی که از این همه گریه و آه کم آورده اند.  این شعر را به خانم هاله سحابی تقدیم می کنم. مادرصلح ، زنی از جنس محبت  ، به لبخند برلبهایش ، به صبوری ها و مقاومتش ، به روزهای سخت او و پدرش و به هم نسلانم ، به مادرانم، به خواهران سرزمینم که همه در سوگ فقدان او و انسانیت فراموش شده  اشک می ریزیم.

صورتت می لرزد

در نگاه این شهر

زخم می خورند پلکها

از ندیدن چشمهایت

ابری نیست که ببارد

انگار زمین نچرخد

چشمهایت را نمی بندی….

دو- صفحه ی ما همه هاله سحابی هستیم :

مزدک موسوی:

شبانه خاک گرفتند چشمهایت را
غریب و ساده همانند مادرم زهرا
و خاک … خاک پذیرنده در خودش پیچید
به عزت شرف هاله ی سحابی ها

 


سه- اعظم ویسمه:

از تو راه پله ها گلدون چیده شده، شمعدونی! دیوارهای خونه سبز با حاشیه هایی از گل سفید که تو نقاشی کردی مثل تابلوها که همش سبز حتی اون تابلوئی که دخترک داره تو مشتش آب جمع می کنه سرشار از حس زندگی! طراحی گل روی پریزهای برق!چقدر با سلیقه، همش با عشق بوده روح در خونه جریان داشته، روح سبز زندگی حتی حالا که نیستی هاله خانوم ! و چقدر آسیه و آمنه شباهت از تو دارند و من فکر می کنم واقعا “سحابی ها محل تولد ستارهایند”…

 چهار- زهرا جمیله قضات

صبح همان روز، در آشپزخانه، زمانی که داشتیم نانهایی را که هاله خریده بود، می‌بریدیم، هاله می‌گفت:
- «آقا احراری! برای مأمورا، چایی بردن؟!»
- یکی گفت: «اونها چایی ما رو نمی‌خورن.»
- هاله گفت: «شما تعارف کنین! مگه ما با اونا دشمنیم؟!»

پنج- صفحه مهندس عزت الله سحابی:

 

عزت الله جوان وهاله کوچک

هاله و خاطره هایش - دلنوشته فرزندان هاله سحابی

هاله از اون آدم های پر خاطره‌ست. نه فقط برای ما که بچه هاشیم. همه باهاش خاطره دارن حتی اونایی که یکی دوبار بیشتر ندیدنش. خاطره‌های خاص، خاطره‌هایی که فقط ذهنی نیست. دفتر شعرهاشو هدیه می‌داد و تابلوهای نقاشی‌اش را. برای بعضی‌ها هم شعر می‌سرود و یا روی نوار کاست با صدای خودش دکلمه می‌خواند.

آهسته آهسته این روزها که می‌گذرد و یکی یکی خاطره‌های بیشتری به یاد می‌آید، در می‌یابیم که خاطره‌های هاله چقدر جورواجورند. خاطره‌های طنزگویی، شجاعت، غم‌خواری، هنرمندی، سخنوری، کار علمی و اجتماعی.

خاطره هاله وقتی که سخنرانی «حقوق زن در قرآن»اش غیرمذهبی‌ها را هم شگفت‌زده کرد. همان هاله که با لطیفه‌هایش همه روده‌بُر می‌شدند. همان هاله که در بهارستان وسط هزارتا نیروی گاردی، پلاکارد «شاه فریاد مردم را دیر شنید» در دست داشت. همان که به جای نوشتن بازجویی‌هایش، نقاشی صحنه‌های تظاهرات را برای بازجوها می‌کشید. همان هاله که زمان جنگ چهار بار از جبهه و پشت جبهه اخراجشون کردن، به جرم نسبت داشتن با لیبرال‌ها! و هر بار دوباره با پررویی بر می‌گشت. همان که برای خنده بچه‌ها ادای خرسی‌خانوم و خاله قورباغه‌ی گلنار رو در می‌آورد. همان که مدافع سرسخت کالای ایرانی بود و با همه بر سر خریدن جنس خارجی جر و بحث می‌کرد. همان که توی تونل‌های شمال، تا گردن از پنجره ماشین می‌آمد بیرون سوت چهارانگشتی می‌زد. همان که روی همه شیشه‌های مربا و عسل یا دیوارهای خالی خانه نقاشی می‌کشید. همان که غصه فلسطینی‌ها رو خیلی می‌خورد و موقع حصر غزه، دائم جلوی دفتر سازمان ملل بود. همان که منظم به دیدن خانواده زندانی‌ها و مجروح‌های بعد انتخابات می‌رفت. همان که در لطیفه‌هایش به جای ترکه و لره و رشتیه می‌گفت: «یه روز یه ملی‌مذهبیه…» چون خودش ملی‌مذهبی بود. همان که یک روز با لباس پاره از تظاهرات برگشت، گفت داشتند یک بسیجی را کتک می‌زدند رفتم وساطت! همان که کتاب «اُحُد» را نوشت و خاطرات پدر و پدربزرگش را گردآوری کرد. همان که وقتی اومد مرخصی، می‌گفت با چه رویی تو چشم مامان لیلا نگاه کنم، نگران بود که دیگه برش نگردونن زندون! نگران مهدیه و بهاره و نسرین و نازنین بود. همان که هر روز بالای سر پدری که در کما بود، پروین اعتصامی می‌خواند

همان که زیر تابوت پدر افتاد و مُرد….

همان که زیر تابوت پدر افتاد و مُرد….

 یحیی - آسیه - آمنه