گلی به جمال قوم ویرانگر مغول

بیژن صف سری
بیژن صف سری

از فرزان های دل آگاه شنیدم که وقتی دل به درد می آید، اشک ناخوانده مهمان می شود، وآنگاه لحظه بیداری است، لحظه فریاد بی پرواست و اکنون گویی رسیده است آن میوه کالی که طعم خوش ازادی دارد و عقربه های زمان بر نشانه ای استوار گردیدند تافریاد اعتراض جان به لب رسیدگان مردم این کهنه دیار، همچون ناقوسی برای ازادی باشد تا آنانکه به غلط می پندارند، با سحر و افیون باورهای به دور ازحقیقت رستگاری، می توان مردم ازاده را در بستر ظلم خواب کرد، بدانند ایرانی بیدار است و میل ازادی دارد.

 بی تحلیل و نظر کارشناسانه اصحاب سیاست هم اکنون می توان دریافت که جنبشی فراگیر در راه است، کافی است به اخبار ی که با همه وسواس عمله سانسور، هر روز ازیک گوشه این اب و خاک درز پیدا می کند، نگاه کنید، با یک رج به اخبار اعتراضات در همه صنوف خواهید دانست که آغاز پایان همه تاریکی ها فرا رسیده است، ظلمتی که طی سی و چهارسال با نام حکومت دین، تاریکی را براسمان مان تحمیل کرده، و طلوع خورشید ازادی را حرام می خواند.
از اعتصاب بازاریان گرفته که ارزشافزوده بر مالیات را بهانه نارضایتی کرده اندوکسب و کار شان را تعطیل و به اعتراض گریبان نظام را گرفته اند تا کارگران صنایع و کارخانجاتی که از بی کفایتی ها ی مدیران نالایق دولتی یکی پس از دیگری تعطیل و یا ورشکسته می شوند که حتی با همه بی رقیب بودنشان قادر به پرداخت دسترنج کارگران نبوده و نیستند، ملتی را به فریاد رساندند، همه نشانه طلوع ازادی است؛ اگر چه تاخیر اجر و مزد کارگران را دلیل اعتراض می خوانند اما کیست که نداند که کارگریعنی مردم و مردم هم همان پدران و مادرانی هستد که از بیم بی فردایی فرزندان خود خواب اشفته می بینند و همواره در این هراسندکهمبادا جگر گوشه هایشان به اقتضای جوانی تار مویی بیفشانند و یا سخن حقیبر زبان اورند، تابه بند کشیده شوند ویا بر دار آویخته شوند، خاصه که سفره خالی از نان هم خود دلیلی مضاعف بر طغیان است. و این حکایت تا بدانجا تسری یافته که ناگهان با شنیدن نقل خروش مردم دلیر اذربایجان خاصه در ارومیه و تبریز، نور امیدی بر دل ها می تاید که دیگر نقل اب و نان نیست، که واهمه از دست دادن آنچه بنام منافع ملی یک ملت خوانده می شود، در میان است:خشکشدندریاچهارومیه، دریاچه ای کهبه حکم اصل 45 قانون اساسی بخشیاز “ثروت عمودی مردم ایران” است وحفاظت آن مطابق همان قانون اساسی، که دیگر از آن جز نامی نمانده است و به هیچ گرفته می شود بر عهده ‌حکومت است و حال خواندنی است این شعر شیون فومنی که گویی برای چنین روزی سروده است
درسیطرهستم براشفتی، نه؟
برسرخی خون خویش، درسفتی، نه؟
بستند به دار شب ترا، چون گلسرخ
فریاد به تیرکی زدی، گفتی نه
گویی این قوم تسلط یافته بر میراث نیاکانمان، در ویرانی هست و نیست مردم این کهنه دیار تعمد دارد چرا که حتی آنانکه به نام وکیل در خانه ملت نشسته اند هم به زبان امده و 22 تن با ارسال نامه ای به هیات رئیسه مجلس خواهان رسیدگی به وضعیت اسف بار در یاچه ارومیه این ثروت ملی می شونداما در یک رای گیری نمایشی پیشنهاد دو فوریتی این طرح مردود اعلام می شود، حال آنکه بنا بر گفته همان نمایندگان آذری زبان معترض، این مخالفت نه ازسوی اکثریت مسند نشینان خانه ملت که بنا بر مصالح نظام بی کفایت از سوی هیات رئیسه پذیرفته نمی شود، مصلحتی که جز نشانه درماندگی نظام دراداره امور کشور پهناوری چون ایران نیست و این چنین است که باید همه ویرانگری ها درتاریخ این آب و خاک را فراموش کرد حتی هجوم ویرانگر قوم مغول را که در مقایسه با نظام فعلی باید گفت گلی به جمال قوم مغول.
بحیلت خلق را خر کردن و افسار بنمودن
فقط از خرقه وعمامه و طنار می آید
زخون خلق خوردن
نان خود را با شرف خواندن
همین از دست اهل مسجد و دربار می آید